دین‌داران لیبرال؛ صحیح مهجور در برابر غلط مشهور

لیبرالیسم از مکاتبی است که تقریباً در اکثر مقاطع تاریخی کشور ما در شمار سیاهۀ بلندبالای فحش‌های سیاسی بشمار می‌رفته است، آن چنانکه حتی باورمندان غیرمذهبی به این اصول هم در سایۀ سنگین عرف سیاسی و اجتماعی موجود نتوانسته یا نخواسته‌اند که به جوهر اندیشه‌های لیبرالیستی‌شان اعتراف کنند تا چه رسد به دین‌داران شیعه. حکومت تاریخی اندیشه‌های منحط چپ بر روح فردی و اجتماعی ما ایرانیان، فرصت تفکری عمیق تاریخی دربارۀ گزاره‌های بدیهی نمایی همچون عدالت اجتماعی و صور کلی و جزئی و راهکارهای تحقق خارجی آن را به‌غایت دشوار ساخته است.

البته ضریب تراوایی ما ایرانیان به دلایلی در برابر این اندیشه‌ها بالاتر بوده است که در این میان مقال فرصت بحث و باز شکافی‌اش نیست، اما قدر مسلم آنکه همین ضریب تراوایی بالا در تقبل اندیشه‌های اسلام سیاسی از یک‌طرف و اندیشۀ چپ از سوی دیگر، دیدگاه قیم مآبانۀ پدر، حکومت، مراجع مذهبی و دیگر نهادهای قدرت را به رسمیت شناخته بل مشروعیت هم داده است.

فارغ از ما به ازاهای سیاسی باور به این نظریه‌ها که ابعاد فاجعه بارش تا به امروز هم دامان ایرانیان را گرفته است، اما در سطحی عمیق‌تر تسلط این اندیشه‌ها به‌مثابۀ بازتولید اندیشه‌های پدرسالارانۀ نافی حقوق طبیعی و تقویت‌کنندۀ مفهوم خیر جمعی در برابر قربانی شدن حقوق طبیعی فردی بوده است.

البته بداقبالی تاریخی ما ایرانیان از آنجایی آغاز شد که در کشور ما برخلاف اروپا و بعدها آمریکا که دین‌داران مسیرشان را از دین‌باوران جدا کرده بودند و متدینین (و نه دین‌باوران) به یاری مدرن کردن جامعه برآمدند، در ایران تفکیک میان دین‌داری به معنای اعتقاد شخصی به دین در کنار زندگی روزمرۀ مدرن و دین‌باوری به معنای باور عمیق به امکان تلائم میان دین و مقتضایت دنیان مدرن امکان حیات نیافت.

در پیوند نامیمون دین‌باوری و سیاست، به‌جای نگاه خوش‌بینانه به نهاد انسان، اندیشۀ دین‌داری مدرنِ مبتنی بر نگاه خوش‌بینانه به ذات بشر و به رسمیت شناسندۀ حقوق طبیعی انسان به محاق رفت. اسلام سیاسی زمینه‌های بی‌اعتمادی به نهاد پاک انسانی که قرآن کریم آن را فطره الله التی فطر الناس علیها توصیف کرده است، فراهم ساخت و در عوض جنبۀ عارضی ظلوما جهولایی انسان را در مقابل جوهر پاک و خیراندیش انسانی برجسته ساخت تا اندیشۀ چپ هم به یاری این اندیشۀ ارتجاعی آمده و درنهایت به بهانۀ رسیدن به خیر جمعی آزادی و ارادۀ انسانی مصادره شود. برساختن مفهومی به نام ذات و نهاد انسانی و نسبت دادن شرارت‌های عالم به این بدنهادی فطری آدمیان در عمل همواره کنندۀ مسیر مصادرۀ آزادی‌های فردی و اجتماعی و مصادرۀ حقوق طبیعی بوده است.

دیکتاتوری دینی به‌طور عام و استبداد مذهبی به شکل خاص زاییدۀ بلا واسطۀ باورمندی به این بدسرشتی ذاتی انسان‌هاست. تشابه غریبی میان این اندیشمندان دو سوی این اتحاد به‌ویژه در عصر حاضر و در ایران معاصر، ایران آیت‌الله خمینی و چپ‌های البته رانده‌شده از میدان بازی می‌توان یافت.

آیت‌الله خمینی حتی در آنچه تحت عنوان عرفان در کتاب سرالصلاه خود در توصیف آدمی بیان می‌کند، به‌روشنی از نگاه حقیقی‌اش به آدمی پرده برمی‌دارد و می‌گوید:

” اى بیچاره انسان، چقدر مخلوق ضعیف بى‏مایه‏اى هستى؛ تو باید فخر عالم امکان و خلاصه کون و مکان باشى؛ تو آدم زاده‏اى، باید معلّم اسماء و صفات باشى؛ تو خلیفه‏زاده‏اى، باید از آیات با هرات باشى- «تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر». «۱۳۵» بدبخت ناخلف…” (آداب الصلوه (آداب نماز)، متن، ص: ۸۹)

طبیعی است که این نگاه به ذات انسانی حقی برای این انسان دون مایه قائل نمی‌شود تا چه رسد به اینکه این حق را طبیعی و دارای منشأیی الهی بداند. در این نگاه انسان‌ها به‌مثابۀ گوسفندانی هستند که مصباح‌ها و علم الهدی ها از سوی خدای آسمان‌ها مأموریت یافته‌اند که او را از منجلاب ضعف و بی‌مایگی بیرون کشند و با ضرب چماق هم که شده این انسان را به بهشت ببرند. توگویی در هیچ کجای قرآن ذکر نشده که ولقد کرمنا بنی‌آدم.

آیت‌الله خمینی تا واپسین سال‌های عمر با این بی‌اعتمادی دست‌به‌گریبان است. وی بر اساس همین نگاه بدبینانه به بشر، وی را در تشخیص خوبی و بدی و صلاحش ناتوان می‌بیند و درنهایت قیمومیت قشری خاص از روحانیت را بر ارادۀ جمعی و تشخیص خرد جمعی نتیجه می‌گیرد. وی با صراحتی خاص از ضرورت دخالت روحانیت برای نجات فلسفه، اخلاق، فقه، اقتصاد و غیره از منجلابی که این انسان هیولا صفت ساخته است سخن می‌گوید، وی حتی بقای دیانت را درگرو حضور روحانیت و پاسداری آنان از اسلام می‌داند.

” ما مى‏بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده‏اند، به همه ابعادش. یعنى معارفش را روحانى حفظ کرده، فلسفه‏اش را روحانى حفظ کرده، اخلاقش را روحانى حفظ کرده، فقهش را روحانى حفظ کرده، احکام سیاسی‌اش را روحانى حفظ کرده. همه این‌ها با زحمت‌های طاقت‌فرسای روحانیون محفوظ شده الآن که شما یک همچو فقه غنى‏اى مى‏بینید که فقه شیعه غنی‌ترین فقهى است که در دنیا هست، غنى. قانونى که با زحمت‌های علماى شیعه توضیح و تفریع شده است، غنی‌ترین فقه است، غنی‌ترین قوانین است در دنیا. قانونى در دنیا به این غنا نیست قوانین دیگر، آن‌هایی که آسمانى است البته غنى بوده، آن‌ها دیگر به ما نرسیده؛ آن‌هایی که زمینى است و اهل زمین درست کرده‏اند، این‌ها به‌اندازه همان ادراکات ضعیفى که اگر چنانچه مغز انسان را- در روایت است- یک گنجشک بخورد سیر نمى‏شود، با این مغزها درست‌شده است، آن‌هایی که مغزهایشان درست‌کار مى‏کند، آن‌هایی که درست‌کار نمى‏کند که اطلاع ندارند. همه این‌هایی که این‌ها درست کرده‏اند ناقص است. در هرجایی که این قوانین درست‌شده است یک قوانین ناقصى است. (صحیفه امام، ج‏۳، ص: ۲۳۹)

در این نگاه قیم مآبانه انسانیت “شدنی” و امری “مستقبلی” نه “بودنی” و مربوط به گذشته و ”پاس داشتنی”، یعنی پس از طی مراحلی از کمال به دست می‌آید و راهکار رسیدن به آن‌هم لابد ” پیر طریقت” و ”مراد” و “روحانیت حکومتی” است. انسان چون در ذات و گوهر خود واجد شرارت و بدی‌هاست، درخور و شایستۀ تحمل رنج و مصیبت و درد است تا از رهگذر ریاضت و مجاهدت‌های دروغینی که برساختۀ اندیشه‌های بیمار مازوخیسمی و سادیسمی است، به تعالی و انسانیت برسد. درست در نقطۀ مقابل تعالیم انبیا و اولیایی که حتی تحریفات تاریخی هم نتوانسته است بهره‌مندی و اصرار آن‌ها در نمایاندن این بهره‌مندی از برخی مظاهر دنیوی و تلاش برای تقنین آن‌ها را به بوتۀ فراموشی بسپارد.

در نگاه دین‌داران لیبرال و باورمندان به حقوق طبیعی، اولاً مشیت الهی بر آن قرارگرفته است که انسان در انتخاب خود آزاد باشد، اما درعین‌حال این آزادی واجد مسئولیتی باشد که پرسش از آن به جهانی دیگر موکول می‌شود. ثانیاً هدف از خلقت انسان شدن نیست، بلکه حفظ گوهر انسانی است که تمامی انسان‌ها از بدو تولد از آن برخوردارند و تمامی تلاش‌ها علیرغم افت‌وخیز و فرازوفرودها معطوف به حفظ این گوهر ناب انسانی است. در این اندیشه پیامبران مسیطر، چیره و برتری‌جو، نیستند بلکه مذکر، یادآوری کننده و راهنما هستند. نقش پیامبران نمایاندن راه است و نه راه بردن و راهبری!

جوهر این نگاه بر پایۀ به رسمیت شناختن منشأ حقوق طبیعی یعنی ارادۀ الهی است. انسان‌ها به‌واسطۀ اینکه مشیت الهی بر پاک نهادی‌شان قرارگرفته است، واجد حقوقی هستند که منشأ آن‌ها طبیعت و سرشت انسانی است که خدای عالم مأموریت نوع انسان را شایسته بهره‌مندی از این حق قرار داده است. بر پایۀ چنین تبیینی فلسفۀ بعثت پیامبران نه اکراه مردمان در دین‌داری و به‌زور به بهشت فرستادن آنان، بلکه تشویقشان به بازگشت به خویشتن و مشارکت در این تجربۀ جمعی بشر برای رسیدن به سعادتمندی و افزودن بعدی اخروی به این مانیفست رستگاری است. این نگاه مبنای فکری مسلمان لیبرال (و نه لیبرالیسم اسلامی) را تشکیل می‌دهد.

مطالب مربوط

هشت عامل موفقیت سنگاپور، کره جنوبی و دانمارک

کدام قانون اساسی؟

حقیقت را بپذیریم

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر