خشونت را از مبارزه باید بیرون برد

خشونتی که در تاریخ و سیاست ایران، و مناسبات ایرانیان، جایگیر شده است و از عادت‌های ذهنی و ‏ارزش‌های ما بر می‌خیزد، بزرگترین نشانه و سرچشمه واپسماندگی ماست ـ چنانکه در هر جامعه واپسمانده ‏دیگری. جامعه‌ها نیز مانند افراد از مراحل کودکی و نوجوانی می‌گذرند و ما سرانجام درگذار از این ‏مراحل هستیم. در بیرون ایران که بیش از ده سال، صحنه نبرد هفت لشگر بود و گروه‌های کوچک، که از ‏جمله به این دلیل نمی‌توانستند بزرگ شوند، همه با هم کشمکش داشتند، بهبود فضای سیاسی، چشمگیر ‏است. مخالفت‌ها بر جای خود هست ( هر چند در اصول مهمی مانند احترام به رای مردم و حقوق بشر و ‏یکپارچگی ایران بیشتر گرایش‌های سیاسی به همرائی رسیده‌اند ) ولی دیگر از جدل‌ها و حملاتی که تا همین ‏اواخر صفحات روزنامه‌ها را پر می‌کرد؛ یا برخوردهای سخت در نشست‌هائی که از دگراندیشان گاه‌گاهی ‏برپا می‌شد کمتر می‌توان دید. فصل تازه‌أی در مراودات سیاسی ایرانیان گشوده شده است که دو سه برگی ‏بیشتر از آن نوشته نشده است و برگهای بسیار در پیش است.‏

‏ از آن مهمتر گرایشی به خشونت‌زدائی است که در پیشرفته‌ترین ترین لایه‌های جامعه بزرگتر ایرانی به ‏چشم می‌خورد. در فضائی که رنگ خون همه جا را گرفته مردمانی از رساندن پیام رواداری ( در محافل ‏عربزده بیشتر تسامح و تساهل بکار می‌برند ) خسته نمی‌شوند. هرچه حزب‌الله، که چندی است از ‏خشونت عملی کمتر بر می‌آید، زبان وحشیانه‌تری بکار می‌برد در آن سو برای گذراندن جامعه از دوران ‏خون‌آشامی، کوشاتر می‌شوند. دانشجویان تا مدتها حملات حزب‌اللهیان را به تظاهرات آرام و اجازه ‏گرفته خود بی‌پاسخ گذاشتند تا دیگر بناگزیر تاب نیاوردند و از خود دفاع کردند. به خوبی دیده می‌شود که ‏بسیاری دست درکاران سیاسی به پختگی هرچند دیررس دست یافته‌اند. شاید هم خسته شده‌اند ـ که در این ‏مقولات همان پختگی است. انسان پخته انسانی است که به اندازه کافی دیده است و از تکرار دلزده شده ‏است، و می‌تواند هر چیز را در جایش بگذارد و بیش از اندازه به چیزی اهمیت ندهد.‏

‏ ما بیشتر بیرون را می‌بینیم و از یادآوری پیشرفت‌هایمان هنوز خسته نمی‌شویم. در این سال‌های دراز تبعید ‏که بیشترش هدر شد، برسر هرچیز، برسر رویدادهای تاریخ، برسر درفش ملی ایران، بر سر موضوعات ‏روز، بر سر نامها بهم تاخته‌اند و کشمکش هر چه بوده آن را سرانجام به یکدیگر رسانده‌اند. بحث سیاسی ‏یا تاریخی را برای بدست آوردن بیشترین امتیاز، برای از میدان بدرکردن دیگران، شخصی کرده‌اند. ‏حتا اگر سخن درستی داشته به بیهوده کوشیده‌اند خودش را چنان بر سخنش بکوبند که دیگر درجائی دهان ‏نگشاید. یک گروه بزرگ شکست خورده تلخکام، انتقام کوتاهیها و اشتباهات خود، و یک تاریخ تراژیک را از ‏یکدیگر گرفته‌اند. در پیرامون آنها گروه‌های بسیار بزرگتری، ترسان و نومید یا سرگرم فعالیتهای ‏سودآورتر، شوق همراهی در پیکار و هیجان عمل را با تماشای این منظره دلگیر فرونشانده‌اند؛ در کناری ‏نشسته‌اند و سرشان را به مشتزنی‌های میدان‌داران و خرده‌گیریهای این از آن گرم کرده‌اند و دلائل بیشتری ‏برای هیچ نکردن بدست آورده‌اند ـ اگر اصلا آن را لازم می‌داشته‌اند. ‏

‏ بازمانده‌ها و رسوبات آن عوالم را هنوز می‌توان در کناره‌های جامعه سیاسی بیرون دید: جدل بجای ‏بحث سیاسی با معنی؛ پاک کردن حساب به عنوان انتقاد؛ به چپ و راست پریدن از فراز قله‌های حق‌‏مداری و حق به جانبی. اما اینها هرچه بیشتر به حاشیه رانده می‌شوند. برخی از آنان را با وامگیری از ‏اصطلاح سیاسی انگلیسی می‌توان مهتابزدگان حاشیه‌ای نامید که هیچ محیط سیاسی از آنان بی‌بهره نیست.‏

‏ خطر بزرگتر در درون است، با همه صداهای خردمندی و پختگی سیاسی که به گوش می‌رسد. بیم آن ‏می‌رود که پس از خفقان کنونی می‌باید انفجاری از دشمنی و کینه را انتظار داشت. مبارزه سیاسی در آن ‏سرزمین اگر پروبالی یابد تا مدتی احتمال دارد بیشتر به شکم دریدن و سر بریدن با وسائل دیگر شباهت ‏داشته باشد. انتظار همه بیماریهای دمکراسی را در ایران پس از جمهوری‌اسلامی می‌توان داشت ـ پیش از ‏همه سوء‌استفاده از آزادیهای دمکراتیک و مسخ کردن آن. ادب و انصاف بی‌تردید نخستین قربانیان آزادی ‏خواهند بود و بسیار هنر خواهیم کرد که میهن پرستی را به دنبالش نیاوریم. در آن هنگام نوبت هماوردان ‏سیاسی بیرون خواهد بود که با تجربه بیشتری که در ادب ( اتیکت ) سیاسی بدست آورده‌اند، و یکی از ‏اسباب جامعه مدنی است، به تعدیل فضای سیاسی پس از این رژیم کمک کنند. تا زمانی برسد که یک ایرانی ‏از دیدن سران خندان و دست در دست احزاب سیاسی غربی ـ سخت سرگرم پیکار انتخاباتی ـ با شگفتی از ‏خود نپرسد که اینان دوست هستند یا دشمن؟ ( دوست، نه لزوما؛ دشمن، حتما نه.) ‏

‏ “ادب سیاسی” که امروز به صورتی بی‌سابقه در طبقه سیاسی ایران در بیرون رعایت می‌شود در عمل ‏اساسا به معنی خویشتنداری در پاسخ و واکنش است. تعارف و اظهار دوستی‌ها در میان دگراندیشان بیشتر ‏متاثر از ادب و تعارف عمومی است که از گوشه‌های نگهداشتنی فرهنگ ماست و هیچ نمی‌باید با ریا ‏اشتباه شود. در ریاکاری، قصد فریب است. تعارف یک آئین و رسم است؛ همه حدود و آداب و معنی آن ‏را می‌دانند. به خودی خود چیزی نیست. اما زندگی و مناسبات انسانی را دلپسند می‌سازد. از آن ‏رسم‌هاست که زیاده‌روی در آن نیز چندان عیبی ندارد. در این جهان بی‌ملاحظه‌گیها و زمختی‌ها، از این ‏سو زیاده رفتن چه بهتر.‏

‏ اما ادب سیاسی، به معنی همزیستی دگراندیشان در میدان رقابت بی‌رحمانه بر سر قدرت، را زیستن در ‏دنیای پیشرفته‌تر غرب به بسیاری از ما آموخته است ـ همان غرب که در هر زمینه می‌باید از آن ‏بیاموزیم، حتا تاریخ و فرهنگ خودمان. برخورد آزاد و برابر و دور از سانسور طرفهای طیف سیاسی که ‏در این کشورهای خوشبخت‌تر می‌بینیم از چیست؟ دو عنصر اصلی آن را در تحول سیاست در تمدن ‏غربی می‌توان یافت. نخست جداکردن خود ( شخص، خانواده تبار، قوم، مذهب، ملت ) از انسانیت ‏بزرگتر و عامتری که از هر ارزشی بالاتر است؛ و دوم جداکردن اعتقاد از ایمان، و به زبان دیگر، ‏غیرمذهبی کردن امر عمومی. ( غیر مذهبی در معنای گسترده‌تر خود که مسلک‌ها و آموزه‌های “هزاره‌ای ‏‏” مانند کمونیسم و نازیسم را نیز دربر می‌گیرد .”گولاگ” و قحطی‌های عمدی و سیاسی اگر این و چین ‏بدست استالین و مائو، و کوره‌های آدمسوزی نازیها تنها در یک فضای مذهبی شده مانوی امکان می‌داشت.‏

‏ جداکردن “خود” و آنچه به خود ارتباط می‌یابد از انسانیت بزرگتر، و سنجیدنش با آن، به معنی پائین ‏آوردن سطح چشم‌داشت است؛ جهان را در خود و برگرد خود خلاصه نکردن و همه چیز را برای خود ‏نخواستن؛ برای دیگران نیز حق برابر شناختن؛ خود را گاه در جای دیگران گذاشتن، اینهمه به معنی گذار ‏از کودکی به دوران پختگی است. کودک تنها خود را می‌بیند و جهان را برای خودش می‌خواهد. او هرچه ‏‏”خود”ش را بزرگتر می‌کند و افراد و گروه‌های بیشتری را به خودش می‌پیوندد، هم بزرگتر می‌شود و ‏هم افراد و گروه‌های بیشتری را در حق و سهم خود شریک می‌کند. در واقع با محدود ساختن خود ابعاد ‏بزرگتری می‌یابد. ‏ ‏ ‏

‏ انسانگرائی ( هومانیسم ) رواقی- رنسانسی، انسانیت بزرگتری پدید آورد، بیش از هر دین جهانگیری. ‏پوزشگران آخوندها که در دانشگاه‌های امریکا خوش نشسته‌اند فجابع سده بیستم را به پای دورشدن جامعه‌‏های غربی از دین می‌گذارند. اما سده بیستم در واقع سده واپسین و بزرگترین پیروزی روحیه دینی و ‏گستردن آن در قلمرو فلسفه و عمل سیاسی بود که توانست اسباب لازم را از تکنولوژی، که پیروزی ‏انسانگرائی فراهم کرده بود، بگیرد و فجایعی را که پیش از آن نمی‌توانست از عهده برآید. اگر در پایان ‏آن سده، فلسفه حکومتی و سیاسی غیر دینی انسانگرائی، برتری خود را در پنج قاره جهان جشن گرفت از ‏آنجاست که در انسانگرائی جائی برای مطلق نیست. فجایع تاریخ، از کشتارهای مذهبی تا کشتارهای ‏مسلکی و از ولایت فقیه تا دیکتاتوری پرولتاریا از “مطلق” و “ایمان” برخاستند و تا عصر ما کشیده شدند. ‏از شش سده پیش فرهنگ نوینی جهان را فرامی‌گیرد که با گذاشتن شک فلسفی بجای یقین مذهبی، و ‏گذاردن فرد در برابر ماهیت بزرگتر ( سیاسی باشد یا دینی ) چنان فجایعی را ناممکن می‌سازد. ما و ‏آیندگان ما می‌باید این فرهنگ نوین را به سراسر جامعه خود برسانیم.‏

‏ عنصر دوم، جداکردن اعتقاد از ایمان، و غیر مذهبی کردن امر عمومی نیز، چنانکه دیدیم ریشه در ‏همان عنصر نخستین دارد. هنگامی که ماهیتی ( خود در معنی هرچه گسترنده‌اش ـ از خانواده تا مذهب و ‏ملت ) همه جهان را در خویش خلاصه نکرد دیگر حق را بر مدار خود نمی‌بیند. دیگران هم می‌توانند حق ‏داشته باشند. به اصطلاح رایج ، هر که بامن نیست بر من نخواهد بود. من و آنکه با من نیست، اگر هم از ‏دید فلسفی در یک سطح نباشیم از دید اخلاقی هستیم. یکی از ما احتمالا سخن درست‌تری دارد، ولی هر دو ‏ما حق داریم که سخنی داشته باشیم. با غیر مذهبی کردن امر عمومی، حق و باطل، کفر و ایمان، یزدان ‏و اهریمن ، تاریکی و روشنائی‌ ، مقولاتی غیر سیاسی می‌شوند و با پاک کردن فرایند سیاسی از خشونت، ‏از قلمرو عمل بیرون می‌روند. در قلمرو عمل، در فرایند سیاسی هیچ کس همیشه برحق نیست و همه ‏همواره دارای حق‌اند.‏

‏ بی اعتقادی همه گیر به “ایدئولوژی” ( نه به معنی یک طرز تفکر غالب، بلکه یک سیستم نظری پاسخ دهنده ‏همه مسائل و پرسش‌ها در عرصه اندیشه و عمل ) در این دهه‌ها به نیرو گرفتن هر دو عنصر یاد شده در ‏میان روشنفکران و اندیشه‌وران ایرانی کمک کرده است. ما دیدیم که به نام مذهب، به نام طبقه کارگر، به ‏نام ملت تا کجاها می‌توان در راه حذف انسانیت رفت. ما دیدیم که “ایدئولوژی” ( به تعبیر سیاسی غربی با ‏ بزرگ ) هرچه باشد در پایان به مطلق‌سازی می‌رسد و هر تبهکاری و تجاوزی را روا می‌دارد. دید ‏انسانگرایانه، بسیاری از روشنفکران ما را به آن انسانیت بزرگتر و عامتر متوجه ساخت ـ انسانیتی که یک ‏سرش فرد صاحب حقوق انسانی است و سر دیگرش بشریتی که همه این کشاکشها بر سر اوست و اگر او ‏نباشد در جهان برای ما چیزی نمی‌ماند.‏

‏ غیر مذهبی کردن به معنی مطلق‌زدائی امر عمومی بیشتر در روشنفکران چپ و اسلامی روی داد. آنها ‏به عنوان ستایندگان بزرگ آرمانشهرها سخت نیازمند بودند فروافتادن آن ناکجا آبادها را در گودالی که به آن ‏زباله‌دان تاریخ می‌گویند ببینند. روشنفکران راستگرا با جهان‌بینی عمل گرایانه و مصلحت‌اندیشانه خود ـ ‏هر دو سطحی ـ مطلقی نداشتند که از دست بدهند؛ ولی آنان نیز، اگر حتا در خلوت درون خود، نادرستی ‏بسیاری از باورها و کارکردهایشان را در عمل دیدند و فروتن‌تر شدند. شکست آموزگاری بی‌همتاست؛ و ‏در صد ساله گذشته که صد ساله تکاپوی ملی برای دگرگونی بوده است، همه در ایران دچار شکست شده‌اند ‏و بیشتری شکست خورده‌اند ـ پیروزمندان کنونی از همه بدتر. ( شکست‌خوردن را از دچار شکست شدن ‏می‌باید جدا کرد. شکست‌خورده دیگر بختی ندارد. )‏

‏ اکنون در برابر موقعیتی که هیچ کس به درستی و دقت نمی‌تواند آن را توضیح دهد چه رسد که چاره کند، ‏کدام “سیاه اندرون سنگدل” است که هنوز احکام تاریخی صادر کند و قلم بر بود و نبود دیگران بکشد؟ این ‏حق‌مداریها در میان کسانی که در گذشته کمتر فرصتی را برای اشتباه کردن هدر داده‌اند، یا آنها که ‏اشتباهات خود را مانند نشان افتخار بر سینه آویخته‌اند بیشتر است. با این باشندگان “پارک ژوراسیک” حتا ‏تاریخ و زباله‌دان معروف آن نیز کاری نتوانسته است و می‌باید آنان را به حال خود گذاشت. اما دیگران که ‏گاه‌گاه به عادتهای گذشته می‌روند می‌توانند قرارهای نانوشته رفتار متمدنانه شایسته جامعه مدنی را در ‏میان خود استوارتر سازند و بلوغ سیاسی جامعه روشنفکری ایران را پیش ببرند. ‏

‎* * *‎

‏ با حکومتی که هیچ در این عوالم نیست و هرچه توانسته کشته است و باز هم خواهدکشت و سراسر گفتار ‏و کردارش از خشونت مایه گرفته است رفتار متمدنانه شایسته جامعه مدنی چه صورتی خواهد داشت؟ در ‏خود ایران طبیعت پیکاری که از یک سو بامسالمت و از سوی دیگر با خشونت جریان دارد بیشتر از سوی ‏حزب‌الله تعیین خواهد شد. “جنگ کلی” حزب‌الله با انحصارگرایان برای ریشه‌کنی اصلاحات سیاسی است ‏که می‌تواند مردم را ناگزیر به درجه‌أی از خشونت کند. در بیرون این ما هستیم که طبیعت پیکار را تعیین ‏می‌کنیم. ‏

‏ رویاروئی ما در بیرون با مقامات جمهوری‌اسلامی یا سفیران فرهنگی ایران است که گاه و بیگاه و به ‏شمار بیشتر به کشورهای اقامتگاه ما می‌آیند. منظور از مقامات البته مسئولان بالای حکومتی است؛ و از ‏سفیران فرهنگی، آن انگشت شمارانی که پیش روی یک جمعیت دستچین نشده، در برابر نیوشندگان ‏audience‏ آزاد بیرون، از جمهوری‌اسلامی دفاع کنند. هر هنرمند و روشنفکر را که از ایران می‌آید سفیر ‏فرهنگی جمهوری‌اسلامی نامیدن همان دید یکسویه حزب‌اللهی است. اگر زیستن و کارکردن در ایران ‏شرط باشد ما با دهها میلیون سفیر روبروئیم که هر سال هزاران تن‌شان به خارج می‌آیند. بسیاری از این ‏‏”سفیران فرهنگی” مایه سربلندی ما و آیندگان‌اند. آنهایند که در کنار تصویر دوزخی حکومت‌اسلامی، ‏تصویر یک جامعه پویا و آفرینش‌گر را به جهانیان نشان می‌دهند. حضور آنها در بیرون بر اعتبار جمهوری‌‏اسلامی نیفزوده است و برعکس ناهنگامی‏anachronism ‎‏ آن را بیشتر به چشم کشیده است.‏ رفتار ما با این کسان چگونه باشد؟ در تاریخ مبارزات سیاسی نمونه‌های رفتاری گوناگون را می‌توان ‏نشان داد. داشناکها دیپلماتهای ترک را در خارج تا همین اواخر می‌کشتند. تهدید ماموران و بمب‌گذاری و ‏حمله به نمایندگیها و گروگان گرفتن کارمندانشان به فراوانی از سوی مخالفان انجام گرفته است. تظاهرات ‏مسالمت‌آمیز یا خشونت‌بار شیوه دیگر و معمول‌تری بوده است. در گزینش هر یک از این شیوه‌ها می‌باید ‏به اصولی بودن و به سودمندی آنها توجه داشت.‏

‏ اگر مسالمت یا خشونت با اصول عقاید گروهی در تضاد باشد ناچار می‌باید آن را که سازگاراست برگزید ‏و گرنه آن گروه بی‌اعتبار خواهد شد. اگر کسانی می‌گویند ایران را از چنبر خشونت تاریخی می‌باید آزاد ‏کرد طبعا از نظر اصولی نمی‌توانند با مقامات و ماموران رژیم اسلامی ـ که عموم معایبی را که می‌گویند ‏دارد و لازم نیست برای اثبات سرسختی در مخالفت، هر روز تکرار شود ـ با خشونت برخوردکنند. همه ‏تاکیدها بر ماهیت جنایتکارانه رژیم و سیاهکاریهای آن در توجیه حمله فیزیکی و خشونت به مقامات و ‏ماموران رژیم بیهوده است. هنگامی که اصل عدم خشونت در باره کل رژیم اسلامی بکار می‌رود نمی‌‏توان اجزاء آن را استثنا کرد. تظاهرات خشونت‌آمیز بر ضد مقامات جمهوری‌اسلامی، اکنون کمابیش در ‏انحصار بقایای گرایش توتالیتر چپ_مذهبی در نیروهای مخالف رژیم درآمده است. اینان یک بار در برلین ‏بیشترین خدمت را به حزب‌الله در پاکسازی مبارزان جامعه مدنی ایران کردند. سازمان یافته‌ترینشان در ‏خاک عراق به دلیل اشتراک منافع خود با حزب‌الله در نابودکردن هر جایگزین دمکراتیک در ایران سود ‏پاگیری در به خشونت کشاندن هرچه بیشتر پیکار سیاسی دارد. این گروه تنها راه‌ رهائی خود را در یک ‏جنگ داخلی در ایران می‌داند. علاوه بر این دستگاه‌های امنیتی رژیم آشکارا در آن رخنه کرده‌اند و به ‏آسانی می‌توانند به نام آن به خشونت تا حد تروریسم دست بزنند. چنانکه دوستی اشاره کرد، خمپاره‌هائی که ‏به اینسو و آنسو می‌اندازند می‌توانند در آینده دقیقتر هدفگیری شوند. ‏

‏ یک ملاحظه عملی دیگر نیز هست. تظاهرات خشونت‌آمیز، بجز افراطیان چپ یا مذهبی، شمار هر چه ‏کمتری از ایرانیان مخالف را جلب می‌کند و بویژه جوانان از آن روی بر می‌تابند. روحیه رواداری و ‏مخالفت دمکراتیک بر خستگی بیست ساله افزوده شده است. ایرانیان نمی‌توانند دریابند که چرا در شیوه ‏مبارزه استثناهائی هست. چرا همه جا در باره تحمل و مسالمت سخن می‌گویند ولی آنجا که پای مخالف ‏واقعی به میان می‌آید فراموش می‌کنند. ندیدن این ملاحظه عملی، مخالفان را منزوی و به محافل خودشان ‏محدود خواهد کرد؛ هر چه شمارشان کمتر شود به خشونت بیشتری روی خواهند آورد و هرچه خشونت ‏بیشتری کنند شمارشان کمتر خواهد شد. ما می‌باید شیوه‌هائی برای اعتراض و مبارزه درپیش گیریم که ‏بیشترین سود را داشته باشد.‏

‏ اقدامات ضد رژیم در بیرون یا برای انتقام‌جوئی است یا جلب توجه افکار عمومی در هرجا، یا هردو. ‏انتقام‌جوئی که افراطی ترین نمونه اش در کشتن دیپلماتهای ترک بود سترون ترین شیوه هاست و ضربه آن ‏تنها بر تروریسنها می خورد .کشتن و زدن ممکن است چند دل گمراه را تسکین دهد ولی آسیبی به یک ‏حکومت نمی‌زند و هر احساس موافقی را به عاملان این شیوه‌ها از میان می‌برد. خشونت‌های دیگر نیز از ‏این قاعده برکنار نیستند و عموما نتیجه معکوس می‌دهند. انتقام‌جوئی در هر اقدامی می‌باید به سود مقاصد ‏ارزنده‌تر کنار گذاشته شود. مساله ما خنک کردن دل‌هایمان نیست و بسیار بالاتر از اینهاست.‏

‏ تظاهرات ایستاده یا درحال حرکت با “پلاکارد”ها و همراه با شعارها و فریادها و پخش اعلامیه در جاهای ‏استراتژیک و زمانهای مناسب و بی‌درگیری با پلیس، پذیرفتنی‌ترین شیوه اعتراض و جلب توجه عمومی ‏در جامعه‌های دمکراتیک است. پلیس در این کشورها زیر نظارت دمکراتیک نگهبان نظم و قانونی است که ‏زندگی آزاد را برای شهروندان و برای پناهجویانی مانند ما امکان‌پذیر می‌سازد. ما نمی‌توانیم مزایای ‏زندگی در یک جامعه دمکراتیک را بخواهیم اما به نظامات و انضباط‌هایش گردن ننهیم. این درست روحیه‌‏أی است که فردا به احتمالی که چندان کم نیست در ایران به نظام دمکراتیک پایان خواهد داد و مردم را در ‏گزینش ناخوشایند و ناگزیری میان نظم و امنیت به بهای دیکتاتوری از یک سو، و آزادی به بهای هرج و ‏مرج از سوی دیگر به دیکتاتوری متمایل خواهد ساخت ـ همچنانکه چند بار در سده بیستم شد. همه آنها که ‏قانون و نظامات دمکراتیک را زیر پا می‌گذارند دلائل محکم خود را دارند ولی تفاوتی نخواهد داشت. در یک ‏جامعه نیرومند به کناره‌ها رانده خواهند شد و در جامعه ضعیفی مانند ایران، میدان را برای زورگویان ‏هموار خواهند کرد.‏

‏ عناصر دمکرات‌منشی که در بیرون در کنار آنارشیست‌ها و افراطیان چپ و معدود افراطیان راست در ‏تظاهرات خشونت‌آمیز بر ضد رژیم شرکت می‌جویند می‌باید پیش از هر چیز به ماهیت همراهان خود ‏بیندیشند ـ هر چه هم اتفاقی باشند و خود را از آنها دور بگیرند. هیچ ملاحظه و سودی نمی‌باید دمکرات‌‏منشان را در کنار افراطیان توتالیتر یا هرج و مرج طلبان دشمن آزادی قرار دهد. دشمنی ما با رژیم اسلامی ‏با افراد نیست؛ با شیوه تفکر و عملی است که هر که نماینده آن باشد رویاروی ما قرار می‌گیرد. منزوی ‏کردن چنان کسانی به آموزش دمکراتیک‌شان نیز یاری خواهد داد. ما تنها در یک موقعیت، هنگامی که ‏با تهدید خارجی روبروئیم، از این اصل دور می‌شویم؛ و درکنار هرکس، از جمله جمهوری‌اسلامی، از ‏میهن خود تا تهدید بیگانه باقی است دفاع می‌کنیم. ‏

‏ شعارهای یگانگی و دست در دست هم برای مبارزه با دشمن مشترک، که از آغاز هم طنینی نداشتند ‏امروز بی‌معنی‌تر از همیشه شده‌اند. یگانگی نیز مانند خود مبارزه می‌باید برای چیزی باشد نه صرفا ‏برضد چیزی. به یگانگی می‌باید در مفهوم گسترده‌تر استراتژیک آن نگریست، نه ملاحظات کوتاه تاکتیکی‏‏. نیروهائی می‌توانند، با هر درجه نزدیکی، همکاری کنند که درباره خطوط اصلی جامعه و نظامی که ‏جایگزین جمهوری‌اسلامی خواهد بود به همرائی ( به معنی موافقت و نیز موافقت بر سر موافقت نداشتن ) ‏رسیده باشند. از اواخر دهه هشتاد استراتژی پیکار با جمهوری‌اسلامی نیز اهمیتی در همین اندازه یافته ‏است؛ و سازشکاران فراوان از شمول همکاری و همرائی بیرون رفته‌اند . صفها کوچکتر ولی فشرده‌تر ‏شده است.‏

‏ به تظاهرات ضد رژیم بازگردیم. همه چیز حکم می‌کند که در اینجا نیز دست از هر خشونت برداریم.

مطالب مربوط

اصلاحات گمشده در گردباد موقعیت انقلابی

انقلاب ناتمام ایران

راه‌حل سیاسی مسئله مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر