هر بحران سیاسی در ایران با خود هشدارها و بیمدادنهائی میآورد که گاه از سر اعتقاد و گاه فریب است ولی کمتر از سر آگاهی است بسیاری بر آینند که با برهم خوردن اوضاع، ایران دچار بینظمی و خونریزی خواهدشد که دست کم در کوتاه مدت احتمالش میرود. کسانی از این فراتر میروند و یکراست به پرهیب ( شبح ) تجزیه ایران می آویزند: یا همین سیر خرچنگوار و یک گام به پیش و دوگام به پس را میباید تاب آورد تا هنگامی که آرزوی محال سروران برآورده، و میدان برایشان تهی از اغیار شود؛ و یا دست به ترکیب وضع موجود زدن همان و پارهپاره شدن ایران همان. در مصاحبهای با یک روزنامه در تهران، یکی از متولیان نهضت ملی-اسلامی و پوزشگران انقلاب و جمهوریاسلامی که بیش از دو دهه است در انتظار تجدید دوران خوش کوتاه حکومت محلل خود اعلامیه میدهند، به همان پرهیب تجزیه آویخته است. او که بیشتر مصاحبه را با خانم خبرنگار به دفاع از وضع فروتر زن در ایران اسلامیش گذرانده میگوید اکنون غم ایران را دارد نه اسلام را.
این غمخواریها از کجاست و چه اندازه میباید جدی گرفته شود؟ ما در محافل ناسیونالیستهای ایران که از محافل ملی-اسلامی، هم پرشمارترند و هم بیشتر غم ایران دارند از این نگرانیها کمتر میبینیم. از گروههای چپ تجزیهطلب و چپهای غیر تجزیهطلب که دل رنجانیدن چپگرایان دیگر را ندارند بگذریم، دیگران بیشتر نگران واپس ماندگی روزافزون ایراناند که در زیر این رژیم فاصلهاش با جهان پیشرفته پیوسته بیشتر میشود؛ و اگر درپی سرنگونی ولایت فقیه هستند از اینروست و نه برای تجزیه ایران. آنها که از رقابت با دیگران هراسی ندارند و مانند ملی-مذهبیها و همفکرانشان در بیرون و درون، همه در اندیشه وارد شدن به حلقه خودیها در حکومتاسلامی نیستند، گفتمان آزادی و ترقی را بر هشدارهای تجزیه ترجیح میدهند و بیمی از پیامدهای سرنگونی رژیم ندارند.
این نگرانی پایگاه خود در فردای پس از جمهوریاسلامی را میباید در جای درستش، در مرکز همه بحث و جدلهای نیروهای مخالف جمهوریاسلامی، گذاشت. گروههائی هستند که خود را به انقلاب در مرحله “اصیل” آن ـ زمانی که وحدت کلمه برای کشتن و پاکسازی وابستگان رژیم پیشین و “غیر خودیهای واقعی آن روزها و این روزها بود ـ نزدیک میدانند و هنوز در دشمنی مفرط با آن رژیم، زمینه مشترک خود را با حزبالله حاکم جستجو میکنند. اینان آشکارا از دورتر بردن دیوار گرد “خودیها ،” تا خودشان را نیز به زیان دیگران دربرگیرد، پشتیبانی میکنند. دیوار لازم است و میباید هواداران پادشاهی را برای همیشه، دست کم یک دو نسل دیگر، بیرون نگهدارد. تنها میباید آن را فراگیرتر ساخت و خودیهای پیشین را به حلقه بازآورد. مگر نه آنکه آنان در آن سالهای سرمستی و خودشیفتگی که میکوشیدند دریای جهان را در کوزه خود بریزند، هر اشتباهی را که میشد تجربه کردند؟
گروههای دیگری نیز هستند که دیوار را برای هیچ کس و در برابر هیچ کس نمیخواهند. خود را با اسلامگرایان انقلابی و سیاسی و حکومتی هیچ نزدیک نمیدانند و زمینه مشترکی با مخالفان خود جز در دفاع از مردمسالاری و حقوق بشر و یکپارچگی ایران نمیجویند. این گروهها خواهان گفت و شنود با ماموران رژیم و گشودن دفتر در تهران، عضویت در احزاب جمهوریاسلامی، و بازگشت به ایران، مگر با شرایط خود، هنگامی که بتوانند با آزادی و برابری با همه گرایشهای دیگر، از جمله هواداران ولایت فقیه رقابت کنند، نیستند. اینان همچنین کمترین هشدارها را درباره تجزیه میدهند.
اختلاف اصلی گروههای سیاسی عمده در بیرون، که اختلاف بر سر استرتژی است از همین تفاوت بر میخیزد. امروز پس از بیست سال زدوخورد ( در آن اوایل ، بدنی ) گفتمان نیروهای مخالف یکی است. در موضوع مردمسالاری و چندگرائی ( پلورالیسم ) و حقوق بشر جنگی نمانده است. بقیه همه کشمکش بر سر چند شخصیت یا روز تاریخی است؛ یا برخاسته از کوششهای کسانی است که نمیدانند با گذشته خود چه کنند. بیش از مباحث نظری، بحث دگرگونی یا دگرگون کردن رژیم اسلامی است که دو سوی طیف مخالف را از هم جدا میکند.
از هم پاشیدن ایران چنان دور از احتمال است که جز به عنوان دستاویز جلوگیری از جنبش مردمی هیچ انگیزهای برای آن نمیتوان تصورکرد . تصادفی نیست که لولوی تجزیه را کسانی بیشتر به رخ میکشند که اعتباری نزد مردم ندارند؛ جنبش مردمی آنان را میترساند، و جنبش دانشجوئی آنان را تحقیر میکند. در سه چهار ساله گذشته خواستهاند که باز نقش میانجی را ـ اکنون که دیگر لذت محلل شدن در کار نیست ـ میان حزبالله و رهبران دوم خردادی بازی کنند ولی از همه جا با سردی رانده شدهاند . هشدارهای آنان کسی را نخواهد فریفت.
آن رهبران مذهبی دور و نزدیک قدرت که غم اسلام را دارند و درباره گریز مردم بویژه نسل جوان از پیرامون “روحانیت” و بدتر از آن، هشدار میدهند بسیار بیشتر حق دارند. اگر از هم پاشیدنی هست در آنجاست، در دژ هزار و چند صد ساله فولکلوری است که دیرپاترین و گاه نیرومندترین تاثیر را بر جامعه ایرانی داشته است و اکنون آن را از دست میدهد؛ در بیاثری روزافزون نمادهای مذهبی است که به پرورش یک لایه نیرومند اجتماعی یاری داد و زندگی انگلوار اعضای آن را امکانپذیر ساخت. ایران دورانهای بسیار بدتر از این را از سرگذرانده است. در یک دو ساله پس از جنگ دوم و بویژه در بیست سی ساله آغاز سده بیستم ایران عملا تجزیه شد و کار از احتمال و خطر و هشدار گذشت. اگر در آن زمانها ایرانیان بادستهای تهی، و در بهترین اوقات با کمترین وسائل، استقلال و یکپارچگی کشور را نگهداشتند امروز ایران عزم و امکاناتی به مراتب بیشتر برای برطرف کردن خطری دارد که جز زمزمههائی در گوشههای دور افتاده اجتماع تبعیدیان و محافلی در یکی دو کشور پیرامون ایران نیست.
در نیمه اول سده بیستم ایران چند بار در اشغال دراز مدت قدرتهای جهانی آن روزگار مانند انگلستان و روسیه (شوروی ) و چند سالی در جنگ جهانی اول، یک قدرت بزرگ منطقهأی یعنی امپراتوری عثمانی، درآمد. این بار چه قدرتهائی ما را تهدید میکنند؟ حتا آوردن نامشان به آنها اهمیت خواهد داد. جمهوریاسلامی دوزخی است، ولی گرداگرد ایران را کدام بهشتهای پر کشش گرفتهاند؟ دست کم ایران دورنمای پس از جمهوریاسلامی را داردکه هیچ کشور واپسماندهای در امکانات پیشرفت تند در همه زمینهها به گردش هم نخواهد رسید . هم اکنون جامعه ایرانی به رغم اسلامیترین حکومتها ، عرفی ( سکولار ) ترین جامعه در منطقه است و در همه دنیای اسلامی از نظر رشد اجتماعی و فرهنگی مگر چند ملت با آن برابری کنند.
آگاهی ملی و احساس ناسیونالیستی ایرانیان در پسزنشی به جهانبینی آخوندی، امروز بیش از هر زمانی است که کسانی مانند این نویسنده در دوران دراز فعالیت سیاسی خود به یاد دارند. ایرانیان از هر قوم در باور به سرنوشت تاریخی این ملت ـ برخاستن ققنوسوار از آتش حادثات و باز برفراز رفتن ـ یکتنهاند . در بیزاری از فرمانروایانی بیگانه صفت، بر مهر میهن و نیاخاک بیدارتر شدهاند. شکست پشت شکست، آنان را شکستناپذیر گردانیده است. دیگر شکستی در کار نخواهد بود. چگونه ایرانیان، اکثریت بسیار بزرگی از آنان میتوانند پس از اینهمه ناکامیها تن به شکستی دیگر ـ آنهم تجزیه نیاخاک که بزرگترین مصیبت تاریخی است ـ بدهند؟
ایران هرگز چنین توانائیهای مادی برای دفاع از سرزمین خود نداشته است. در آن دورانهای پر خطر، نیروی نظامی ایران از چند هزار یا چند ده هزار نمیگذشت. امروز نیروهای مسلح ایران که در “وقت پیچاپیچ” میتوانند با هم کار کنند به هشتصد هزار و بیشتر میرسند. ناتوانیهای ایران در جای خود هستند و بسیارند ولی چنان نیست که جمعی تاریخساز گمراه بتوانند با پشتیبانی اخلاقی یا پولهای ناچیز این و آن کشوری را که با اینهمه یک قدرت بزرگ منطقهای است تهدید کنند؛ یا فرقهای آلوده به خیانت جنگی از خاک دشمن بر آن بتازد. بی ظمی و حتا خونریزی در جاهای بسیار پیش آمده است و ربط مستقیمی به تجزیه ندارد ـ آنهم کشوری که در نزدیک به سه هزار سال تاریخ یک بار هم از درون تجزیه نشده است و همواره قدرتهای برتر، تکههائی را از بیرون کندهاند. اکنون آن قدرت برترکجاست؟
موقعیت نکبت بار کنونی نباید هیچ کس را درباره اطمینان به خود و سربلندی و آفرینندگی ایرانیان به اشتباه اندازد. یک فیلم ایرانی ساخته جعفر پناهی در جشنواره سینمائی ونیز به عنوان بهترین فیلم، جایزه شیر زرین را برده است. پناهی اهل میانه و آذری ، “دایره” را با وسائل فنی معمولی، بیدکور و با هنرپیشگان غیر حرفهأی، بیشتر در خیابانها ساخته است. او با خبرنگار “اینترنشنال هرالد تریبون” که درخشدگی استثنائی سینمای ایران را به سُنت دراز و غنی ادبی آن میبندد موافق است و از آن پیشتر میرود : “ما هزاران سالهایم … زمانی فرمانروائی داشتیم. اوضاع تغییرکرد و باز تغییر خواهدکرد .” پناهی دیگری، هنگامه که خویشی ندارد، و مدیر فروش بینالمللی “دایره” است در توضیح این جوشش انرژی در آن شرایط نامساعد میافزاید: “چنانکه جعفر در فیلمش نشان میدهد [در ایران] همه چیز ممنوع است، از اینرو همه چیز مجاز است … بسته به اینکه چه اندازه آفریننده باشید. از اینجاست که [ در ایران] اینهمه آفرینندگی است، زیرا هیچ چیز مجاز نیست و با شماست که راهش را بیابید و امکان پذیرش کنید. ” تاریخ و ادبیات و میتولوژی ایران پر از مایههای سربلندی و ارجاعها ( رفرانس ) است. فیلمساز جوان دیگری، سمیرا مخملباف، که چندی پیش در جشنواره دیگری جایزه بهترین فیلم را گرفت، به آرش برمیگردد ـ که جانش را در آن تیر گذاشت و مرز ایران را فراتر برد. میگوید جوانان ایران میخواهند مانند آرش باشند.
آنها که میکوشند عمر جمهوریاسلامی را دراز کنند ـ حالا جمهوریاسلامی موافق طبعتری مانند آن سالهای نخستین که خود نیز دستی در سفره داشتند ـ میباید استدلالهائی متقاعد کنندهتر از بیم تجزیه ایران بیابند. اقوام ایران خواستهائی دارند که درست است و در چهارچوب یک سیاست مردمی به همه آنها خواهند رسید. سخن گفتن و آموزش به زبانهای گوناگون ایران و رسانههائی به آن زبانها مسالهای نیست و اگر کمبودهائی هست و بوده است در بافتار context کم و کاستیهای فراوان ما در هر زمینه است که هنوز فرصت بر طرف کردنشان را نیافتهایم ولی خواهیم توانست. از این خواستها و ناخرسندیها نمیتوان نتایج بیش از اندازه گرفت. خواستهای مردم در ایران ارتباطی به روشنفکران ناآگاه و نیمه آگاهی ندارد که برای چندمین بار زندانی جهان خودساختهشان شدهاند؛ در حلقههای خودشان میچرخند و پیوسته متعصبتر میشوند.
* * *
بحث دگرگونی یا دگرگون کردن جمهوریاسلامی که تا چندی پس از انتخابات مجلس از گرمی افتاده بود باز بالا گرفته است. تا آن انتخابات کارها چنان پیش رفت که میشد امیدوار بود دگرگونی، اندک اندک خود را بر رژیم تحمیل کند و مردم از راه صندوق رای بتوانند، هر چه هم به کندی و سکندری خوران، از قدرت مافیا بکاهند. شکست در آن انتخابات وضع را عوض کرد. مافیای حزبالله ناگهان خود را بر لب پرتگاه دید و با همه توانش به دفاع از امتیازات سیاسی و مالی خود پرداخت. ترور، تدارک کودتا، اشغال مجلس و سرکوب بیرحمانه دانشجویان همه در طرح “پاتک” ( حمله متقابل ) حزبالله آمده بود. ترور با تیراندازی به حجاریان به دشواری برخورد و موقتا کنار گذاشته شد. کودتا برای چندمین بار با مشکل کمبود تفنگ و معمای رفتار تفنگدارن روبرو شد و از آن نیز چشم پوشیدند. اشغال مجلس با سپر انداختن اکثریت مجلس در برابر دستور خامنهای غیر لازم شد و پیشینهای هم برای فلج کردن مجلس با مداخله صریح و مشخص رهبر گذاشتند. سرکوب دانشجویان و مردم مانند گذشته ادامه یافت.
اما برندهترین سلاح حزبالله خشونت قضائی بود: دادگاه بجای تفنگ؛ قاضی در مقام انصار. رژیم اسلامی در فاسد کردن همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی، دادگستری را به جائی برد که پائینتر از آن نمیتوان کشید. آخوندها توانستند دادگستری را از عنصر داد تهی کنند ( در فارسی، هم قانون و هم عدالت معنی میدهد که پیوستگی این دو فرایافت را میرساند. قانون میباید عادلانه باشد و عدالت بیقانون نمیشود ) و آن را سراسر وابسته به مصلحت سازند ـ همانگونه که تا پیش از رضا شاه و اصلاحات داور میبود. در آن زمانها مصلحت به تشخیص هر آخوند بود، بسته به ناپاکی ( در بیشتر موارد ) یا پاکدامنیاش. اکنون مصلحت یک گروه درنده فرمانرواست. دادگستری بیهیچ پروا و آزرم به یک ابزار قدرت فروکشیده شد و در جامه قانون به پاکسازی دستگاه حکومت از رقیبان و خاموش کردن هر صدای متفاوت پرداخته است. بُن بست اصلاحات اکنون کامل به نظر میرسد. مجلس با خامنهأی روبروست که اختیارات قانونیش را اعمال میکند، و جرات اقدام ندارد؛ مطبوعات زیر شمشیر دادگاهی هستند که به شکایت هر بسیجی میتواند فرود آید؛ و مقامات حکومتی هر دم در تهدید محاکمه و بازداشت هستند. رئیس جمهوری هر روز امتیاز تازهای میدهد و بیاثرتر میشود. آنچه میخواست، یعنی عمل کردن در چهارچوب قانون اساسی، دارد زیربینیاش روی میدهد.
جمهوریاسلامی بدین ترتیب و با یک دوره سه چهار ساله انحراف، به اصل اصلاحناپذیر خود بازگشته است. آنانکه میگفتند این رژیم دگرگونه ( به اصطلاح سروران سازشکار آن روزها استحاله ) نمیشود و میباید آن را دگرگون کرد حق داشتند. تا سه چهار سالی ترکیب مردم و روزنامههای کم و بیش آزاد و آن بخش کم قدرتتر رژیم که به مردم پشتگرمی داشت در کار دگرگون کردن رژیم بودند. امروز از آن روزنامهها چیز زیادی نمانده است و بخش مردمیتر رژیم از توان میافتد و تنها مردم ماندهاند که رژیم را دگرگون کنند. این مردم چه میتوانند و تا کجاها باید بروند؟
نه گفتن مانند همیشه، رای دادن، سازمان یافتن و تظاهرات، کارهائی است که از مردم بر میآید و در یک نگاه میتوان گفت که مردم ایران در مقایسه با رژیمهای نزدیک به رژیم آخوندی مانند برمه، آزادی و قدرت عمل بسیار بیشتری دارند. آنها هنوز میتوانند با اطمینان به اینکه رایهایشان خوانده خواهد شد ـ اگر چه بعدا باطل شود ـ رای بدهند و دست کم “نه” بلند کوبنده خود را بر فرق مافیا بزنند؛ و میتوانند سازمان یابند. میتوانند، هنوز و تا ضربههای بعدی حزبالله، در احزاب موجود گرد آیند یا احزاب تازهأی بسازند. در کمتر دیکتاتوری دیگری این درجه آزادی عمل برای مردم فراهم است.
با آنکه رای دادنهای سه گانه مردم در سه ساله گذشته چندان انتظار رای دهندگان را برنیاورده است هنوز انتخابات، کاریترین سلاح در دست مردم است. این رژیم خود را برخاسته از یک انقلاب مردمی میداند و هر چه هم زورگو و بیپروا، با هر شکست انتخاباتی به لرزه میافتد. از همین جاست که سرتاسر استراتژی و تاکتیکهای حزبالله کوششی برای برگرداندن مردم به خانه هایشان ، به فضای ترسان و دلمرده پیش از دوم خرداد است . بستن روزنامه ها و دستگیری رهبران روشنفکری و متوقف کردن رئیس جمهوری و مجلس همه برای آن است که به مردم نشان دهند سودی در مبارزه نیست و رای دادن و ندادن تفاوتی نخواهد کرد.
نومیدشدن مردم از فرایند انتخاباتی بزرگترین پیروری حزبالله خواهد بود و می باید از آن جلوگیری کرد. رای دادنهای مردم بیاثر نبوده است؛ فضای سیاست ایران به صورتی گشوده است که بازبستن آن به تلاش برای برگرداندن روح زندانی در شیشه ( انسان مه آلود شاعر فرانسوی ) بیشباهت نیست. پروندههائی را برملا کردهاند که هرگز نمیگذاشتند؛ آدمکشیهای زنجیرهأی متوقف شده است، هر اقدام به ترور با خود مشکلاتی میآورد که مایه چشم پوشیدن از آن میشود؛ رهبران تراز اول رژیم برای همیشه رسوا شدهاند و هیچ هالهأی برگرد سرشان نمانده است. اینهمه و بیشتر به برکت حضور مردم بوده است و مردم در این سالها اساسا با رفتن پای صندوقهای رای حضور داشتهاند. در انتخاب میان بد و بدتر مردم هیچ اشتباه نکردهاند. ایران پس از سه انتخابات، آن نیست که مردم میخواستند ولی همان هم نیست که حزبالله در آسودگیش غنوده بود. انتخابات، آن آرامش گورستانی را برهم زد و گورهای فراوانی را که کنده بودند تهی گذاشت. مردم نمیباید دستاوردهای خود را دست کم بگیرند.
موضوع مهمتر برای روانشناسی ایرانی، و یک مایه بزرگ ضعف سیاسی جامعه ما، نسبت میان تکاپو و انتظارات است. مردم در این سه چهار ساله چه فداکاری کردهاند، چه رنجی بیش از سه بار رایدادن برای دگرگون کردن سیاست و حکومت کشور خود ـ که همه زندگیشان را برایشان تعیین میکند ـ کشیدهاند و از بابت این تکاپو چه اندازه میتوانند انتظار داشته باشند، و چه اندازه حق دارند ناامید شوند؟ آنها میتوانند بگویند دل به یک رهاننده بستند و او نتوانست؛ پس، از رفتن پای صندوق رای هم ناامید میشوند. ولی آیا کار ایران بهمین سادگی است که چند انتخابات بشود و این دریای پلیدی بخشکد؟ یا یک رهاننده بیاید و خود را به زندان و کشتن بدهد و اگر از معجزه برنیامد یا دست کم شهید و مظلوم نشد همه را از خود نومید سازد؟
کسی نیست که در میان این مردم اندکی لبه انتظارات را به خود بچرخاند. مردمی که حاضر به گرد آمدن در یک ترتیبات با انظباط و پردوام نیستند و از پذیرفتن تعهدهای دراز مدت میگریزند و نام حزب و سازمان آنان را میرماند از رهبران و رهانندگان خود چه میتوانند بخواهند؟ فورانهای گاهگاهی احساسات و پشتیبانیهای خودبخود و فوری خوبند و جای خود را دارند؛ ولی پیکار سیاسی که از سازماندهی، از نیروی منظمی که بتوان بر آن حساب کرد، بیبهره باشد به وزش بادهای فراوان میدان سیاست بسته است. نبود سازماندهی، پیگیری را از پیکار میگیرد. حرفهایهای حزبالله که کاربردهای زور و پول را به اندازه هر مافیای دیگری میشناسند از ابراز احساساتی مانند جشن عمومی پیروزی تیم فوتبال ایران چه باک دارند؟ اینکه حزب مشارکت اسلامی یا سازمانهای همراه آن نمیتوانند گروههای بزرگی را سازمان دهند به خودشان ارتباط دارد. ولی آنها حق دارند از هواداران خود در انتخابات بخواهند که این هواداری را مانند هر جای دیگر دنیا با پشتیبانی عملی دراز مدت همراه سازند. همین ضعف سازمانیابی که از نقص روانشناسی ما بر میخیزد به کیش شخصیت و نیاز عاجزانه به رهبران و رهانندگانی میانجامدکه پدیدههائی استثنائیاند و لزوما به ما دست نخواهد داد. ما جز خود رهانندهأی نداریم.
آنچه برای مردم میماند تظاهرات و اعتصابات است، سلاحهائی برنده که رژیمهای یکپارچهتر و خونریزتر از جمهوریاسلامی را به زیر افکنده است ـ تندترین شکل دگرگونی. هشداردهندگان تجزیه، این شکل دگرگونی را هیچ نمیپسندند و ادامه وضع موجود را ترجیح میدهند. اما مردم زیر فشارهای دیگری هستند و مطمئن به استحکام درونی این ملت، ترسی از لولوهای ملی- مذهبیها ندارند. این بر خود حزبالله است که چاره را بر مردم میبندد. کسی در ایران بینظمی و خونریزی نمیخواهد ولی جز انقلابیان کنار گذاشته شده و آسوده در درون و بیرون، هیچکس تاب وضع موجود را ندارد و این وضع چنین نخواهد ماند. اصلاحگران را به توقف انداختهاند و فشار از پائین لازم است.
حزبالله با جناح دوم خرداد در نبردی بیرحمانه و نابرابر است اما در واقع افکار عمومی را به چالش خوانده است، مردم سازمان نیافتهأی که هرگاه خواستهاند خیابان را در اختیار گرفتهاند. این عامل خیابان ممکن است گاه و بیگاه دلسرد شود و در بیشتر زمانها بترسد؛ ممکن است در زیر بار زندگی روزانه فرصت نیابد تا کمر راست کند. اما در آنجا هست و مانند سیلابی آرام در زیر جریان دارد و هیچ کس نمیتواند پیشبینی کند که چه وقت به خروش خواهد افتاد.