- ملّتهای آزاد جهان [مانند شیلیائیها] با برداشت ملّی از تاریخ خود، خویشتن را آزاد ساختهاند.
- تاریخ سیاسی ایران معاصر را همیشه دو عامل اساسی رقمزده است: یکی عامل نفت و دیگری مرزهای مشترک طولانی با همسایۀ شمالی (اتحاد جماهیر شوروی).
- «کلیدر» یک رُمان ضد تاریخی است، به این معنا که قهرمانان اصلیِ داستان ایلیاتیهای راهزنی هستند که بر علیه قوانین و مناسبات شهری مبارزه میکنند.
اشاره:
تاریخ معاصر ایران آلوده به تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک است و این امر، راه همبستگی و رهائی ملّی را دشوار کرده است. اینکه در به اصطلاح انقلاب ۵۷ عموم رهبران سیاسی و روشنفکران ایران «معمارانِ تباهیِ امروز» گردیدند ناشی از همین تعصّبات سیاسی و ایدئولوژیک بود. تاریخ – البتّه – سیاست نیست هر چند برخی رویدادهای سیاسی میتوانند تاریخی بشمار آیند، امّا-به قول فرزانهای- رویدادهای تاریخی را باید از عرصۀ منازعات سیاسی خارج کرد و آنها را -به عنوان یک موضوع- باید مورد بررسیهای بیطرفانه قرارداد. در واقع، آنچه که من «نگاهِ مادرانه به تاریخ» نامیدهام بیانگرِ این حقیقت است که هم رضاشاه، محمدعلی فروغی، سیدحسن تقیزاده و قوام السلطنه و هم دکتر مظفّربقائی، دکتر مصدّق و محمّدرضا شاه، «فرزندانِ مامِ میهن» بودند و همگی ایران را سربلند وُ آزاد وُ آباد میخواستند هرچند که -هر یک- در قفسِ تنگِ شرایط دچارِ اشتباهاتی شده بودند. لذا، کسانی که با ایجاد «سنگرهای مصنوعی» (مانند رویداد ۲۸ مرداد ۳۲) به اختلاف و پراکندگیِ ملّی دامن میزنند در خدمت ادامۀ بقای جمهوری اسلامی هستند.
خوشحالم که تلاشهای نگارنده باعث پیدایش دیدگاههای تازهای دربارۀ برخی شخصیّتها و رویدادهای مهم تاریخ معاصر ایران شده است هرچند که در این راه از «تیرِ جاهلان» و «سرزنشِ خارِ مُغیلان» بینصیب نبودهام.به قول حافظ:
ما را به مستی افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه
***
دوستان عزیزی خواستارِ شرکت نگارنده در برنامههای تلویزیونی شدهاند. در این باره یادآور میشوم که گذشته از چند گفتگوی نادر، حضورِ دیرپایِ «داسها و هراسها» باعث امتناع از انجام این مهم شده است. این امتناع دلیل دیگری نیز دارد و آن، اعتقاد من به این سخن درخشان نیما است:
صبح وقتیکه هوا روشن شد
هرکسی خواهد دانست و بهجا خواهد آورد مرا
که در این پهنهور آب
به چه ره رفتم و از بهرِ چه ام بود عذاب
گفتوگوی زیر به همّت خانم فَرَح جهانگیری در سال ١٣٧٧ انجامشده و در همان سال از صدای آمریکا پخششده است. پس از گذشت حدود سی سال بازخوانی این گفتگو میتواند مفید فایده باشد.
ع.م
***
جهانگیری: آقای میرفطروس! مضمون اصلی کتابها و مصاحبههای اخیر شما نوعی بازنگری و بازاندیشی نسبت به تاریخ ایران جهت «رهائی از قید روایت انحصاری تاریخ» است خصوصاً در رابطه با تاریخ معاصر ایران …
میرفطروس: بله! همین طوره، بنده فکر میکنم که تاریخ ایران و خصوصاً تاریخ معاصر ایران به خاطر سیطرۀ تفسیرهای سیاسی-ایدئولوژیک، دچار آشفتگیها و ابهامات فراوانی است. از طرف دیگر، وجود نوعی تقیّۀ سیاسی در ابراز حقایق تاریخی، بر این ابهامات و آشفتگیها افزوده است. همانطور که در جای دیگر گفتهام: تاریخ، سیاست نیست، اگرچه گاهی رویدادهای سیاسی میتوانند تاریخی بشمار آیند، امّا رویدادهای تاریخی را باید از عرصۀ منازعات سیاسی خارج کرد و آنها را -به عنوان یک موضوع- باید مورد بررسیهای بیطرفانه قرارداد. به نظر بنده، درک مشترک یا ملّی از تاریخ، باعث تقویت همبستگی ملّی ما خواهد بود. ملّتهای آزاد جهان [مانند شیلیائیها] با برداشت ملّی از تاریخ خود، خویشتن را آزادکردهاند.
جهانگیری: به نظر میرسد که در سالهای اخیر، تحقیقات تاریخی در کشور ما-خصوصآ دربارۀ تاریخ معاصر- با نوعی واقعبینی و اعتدال همراه است. شما این مسئله را چگونه میبینید؟
میرفطروس: فکر میکنم که همینطور باشد. یعنی جامعۀ ما دارد به تدریج به یک برداشت ملّی از تاریخ معاصر میرسد. این برداشت ملّی از تاریخ، زمینۀ تفاهم و همبستگی ملّی ما خواهد بود. در کشورهای متمدّن، معمولاً تاریخ، عامل پیوند و وحدت ملّی ملّتهاست در حالی که در ایران، به خاطر سیطرۀ احزاب سیاسی و برداشت ایدئولوژیک، تاریخ (و خصوصاً تاریخ معاصر) عموماً عامل جدائیها و اختلافها بوده (و هست) و-معمولآ- از یاد میبریم که بد و خوب این گذشتۀ تاریخی، محصول مشترک ما و نیاکان ما است. در قبل از انقلاب ۵۷ هر یک از احزاب و گروههای سیاسی بر بخشی از تاریخ ایران چنگ انداخته بودند و از آن به عنوان چماقی در سرکوب مخالفان سیاسیشان استفاده میکردند و در نفی و انکار بخشهای دیگر تاریخ، آنچنان پیش میرفتند که به «تاریخسازی» همدست میزدند.
جهانگیری: در حقیقت، برای احزاب و سازمانهای سیاسی ما، تاریخ معاصر ایران عرصۀ نبرد «یزدان» و «اهریمن» و یا «شرِّ مطلق» و «خیرِ مطلق» بوده …
میرفطروس: بله! و در این ثنویّت هولناک، همهچیز را یا سیاه میدیدند و یا سفید و از یاد میبردند که «یک نظام سیاسی، همه، ساختهوپرداخته رهبرانش نیست، بلکه مخالفانش نیز در آن سهمی دارند»… به نظر بنده، تاریخ سیاسی ایران معاصر را همیشه دو عامل اساسی رقمزده است: یکی عامل نفت و دیگر مرزهای مشترک طولانی با همسایۀ شمالی (اتحاد جماهیر شوروی) که همیشه چشم طمع به منافع ملّی ما داشته است. هر یک از این دو عامل در پیدایش و چگونگی رویدادهای سیاسی در ایران معاصر، نقش اساسی و گاهی تعیینکننده داشته است.
واقعبینی و اعتدالی که شما اشاره کردید تا حد زیادی طبیعی است برای اینکه به هر حال نسل یا نسلهای جدیدی به وجود آمدهاند که خاطرهای از رضاشاه یا ۲۸ مرداد، مصدّق و … ندارند و بنابراین با فاصله به رویدادها و جریانات آن دوران نگاه میکنند. بیاعتباری و سقوط اردوگاه کمونیستی نیز-البتّه- باعثِ بیاعتباری تاریخهای حزبی و تفسیرهای ایدئولوژیک از تاریخ معاصر ایران شده است.
جهانگیری: شما مطالعات اصلیتان دربارۀ تاریخ و تاریخ اجتماعی ایران است امّا در شعر و ادبیات ایران همدست دارید. میخواهم بدانم که به نظر شما رابطۀ ادبیات و تاریخ چیست؟
میرفطروس: سئوال جالبی است! بهطور کلّی ادبیات رابطۀ تنگاتنگی با تاریخ دارد. در واقع ادبیات هر دورهای در عین حال بخشی از تاریخ همان دوره نیز هست. تفاوت تاریخ و ادبیات در اینست که تاریخ، رویدادها و حوادث را بیان میکند، امّا ادبیات حالات، روحیّات، شخصیّت و عواطف انسانها را بیان میکند، از همینجاست که ادبیات از تاریخ و سیاست جدا میشود، هرقدر که تاریخ و سیاست دارای خصلتی باز، صریح، جزئی و روشن است، ادبیات -و خصوصاً شعر- دارای خصلتی عام، کلّی، تصویری و ایهامی است.
جهانگیری: آقای میرفطروس! شما در بررسی علل تاریخ عقبماندگیهای جامعۀ ایران، به هجوم ایلها و انهدام مناسبات شهری در طول تاریخ ایران توجۀ اساسی کردهاید و در جائی به تأثیرات این هجومهای پیدرپی بر حیات روحی و فرهنگی ما اشارهکردهاید. میخواهم بپرسم که تأثیر این گذشتۀ ایلی بر ادبیات معاصر ایران چگونه بود؟
میرفطروس: به نظرم ادبیات ما -در قبل از انقلاب ۵۷– نه تنها نقشی در معماری و مهندسی اجتماعی نداشت بلکه بهطور آشکاری ضد تجدد و ویرانگر بود. ادبیات این دوران، عموماً خصلتی ایلی و ایدئولوژیک داشت که با نیهیلیسم ویرانساز و عدم مسئولیّت در نوسازی جامعه عجین شده بود. در حالی که رشد مناسبات اجتماعی در سالهای ۴۰-۵۰ باعث رشد و گسترش طبقۀ متوسط مدرن شهری شده بود ادبیات ما توان تحوّل از خصلت ایلی یا روستائی به ادبیات شهری را نداشت و از شهر و شهرنشینی تقریباً بیگانه بود؛ داستانهای جلال آل احمد، صمد بهرنگی، محمود دولتآبادی و دیگران نمونههای روشن این نوع ادبیات بودند. در این دوران، ترجمه و انتشار کتابهای فانون و سِه زِر -که هیچ پیوندی با مسائل جامعۀ در حال تحوّل ما نداشتند- روحیۀ روستائی و جهان سوّمی ما را به اصطلاح «صفا» میدادند.
اساساً مهمترین رسالت روشنفکر واقعی، فرهنگسازی و حفظ و انتقال فرهنگ معنوی و ارزشهای متعالی است. بنابراین، نویسندۀ معروفی که در آثارش، کینه، دشمنی و نفرت را به کودکان و جوانان ما تلقین میکرد، اساساً، نه روشنفکر بود و نه نویسنده. انتشار آنگونه قصّهها در کشورهای پیشرفته نوعی «جرم» محسوب میشد در حالی که فرهنگ نیهیلیستی و ویرانسازِ ما، آنها را «شاهکارهای ادبی» بهحساب میآورد!!
دربارۀ رُمان کلیدر
جهانگیری: در صحبتی که در پیش از شروع این گفتگو باهم داشتیم، شما اشارات جالبی به رُمان کلیدر داشتید. میدانیم که کلیدر یکی از پرفروشترین و معروفترین رمانهای سالهای اخیر بود و حتّی شاعر نامدار احمد شاملو از کلیدر به عنوان یک «رُمان رشک انگیز» یادکرده است. میخواهم بدانم که نظرتان دربارۀ رمان کلیدر چیست؟
میرفطروس: همانطوری که گفتید کلیدر یکی از معروفترین رمانهای سالهای اخیر است. بنده خودم دو-سه بار این رمان دهجلدی را خواندهام (البتّه هر بار از زاویۀ خاصی. مثلاً یکبار از نظر واژگان. یکبار از نظر تصویرسازیها و یکبار هم از نظر تیپها و شخصیّت پردازیهای داستان). در واقع، کلیدر گنجینۀ سرشاری از واژگان اصیل فارسی و تصویرسازیهای به غایت زیباست و از این بابت باید از دولتآبادی سپاسگزار بود امّا به نظرم کلیدر یک رُمان ضد تاریخی است. ضد تاریخی به این معنا که قهرمانان اصلیِ داستان (یعنی گُل محمّد و خانعمو) ایلیاتیهای راهزنی هستند که علیه مناسبات جدید شهری جهت ادامۀ مناسبات ایلی – عشیرهای مبارزه میکنند.
در کلیدر، دولتآبادی -متأسفانه- حدّ فاصل بین خودش و قهرمانان داستانش را از بین میبرد و با آنان همدل و همراه میشود، به همین جهت، نسبت به سرنوشت و مبارزات گُل محمّد و خانعمو و دیگران نوعی احساس همدلی و موافقت دارد بیآنکه از خودش بپرسد که: گُل محمّد و خانعمو برای استقرار چه جامعه یا کدام مناسبات اجتماعی مبارزه میکنند؟
از این گذشته، حضور ستّار (که ظاهراً از فراریان فرقۀ دموکرات آذربایجان است) و خصوصاً یادآوریهای نویسنده در حملۀ ارتش ایران برای نجات آذربایجان (در ۲۱ آذر ۱۳۲۵) بسیار جانبدارانه و اغراقآمیز است و جنبۀ ایدئولوژیک داستان را پررنگتر میکند. در واقع، کلیدر، صدای انقراض ایلات در تاریخ معاصر ایران است.
ادامه دارد