بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

ویرانیِ خودساخته‌ی چپ ایران: از وایمار تا تهران

چپ ایران و حساب‌های ملت‌سازان

در روزهای گذشته، سخنان «زانیار ابراهیمی» دانش‌آموخته علوم سیاسی از دانشگاه تهران، مترجم و نویسنده در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد که او در آن موج رو‌ به‌ گسترش  ایرانیانی را که خواستار دموکراسی، لیبرالیسم و برخی نیز بازسازی پادشاهی مشروطه‌اند، «صدای پای فاشیسم» نامید؛ اما در حقیقت، او از خطر استبداد سخن نگفت، بلکه پرده از فرسودگی و زوال فکری جریانی برداشت که سال‌هاست از واقعیت جامعه جدا افتاده است.

چپ ایرانی، از مارکسیست‌های کلاسیک تا اصلاح‌طلبانِ و نیمه‌ جمهوری‌خواهان، سال‌هاست که نه با واقعیت، بلکه با واژگان می‌جنگد و بجای پاسخ دادن به مسائل واقعی مردم، به انحصار واژه‌ها پناه می‌برند: اینکه چه کسی «خوب» است، چه کسی «بد» است و چه کسی باید ساکت شود. روش همواره یکی است: با برچسب‌هایی چون «فاشیست» در تلاش‌اند تا مشروعیت هر مخالفی را سلب کنند.

اما این شیوه منحصر به ایران نیست؛ ریشه در سنت دیرپای اخلاق‌گرایی مطلقِ چپ در اروپا دارد. تجربه‌ی جمهوری وایمار آموزنده‌ترین نمونه است: آنگاه‌که چپِ آلمان هر نیروی محافظه‌کار، لیبرال یا میهن‌دوستی را «فاشیست» خواند، در عمل واژه‌ی فاشیسم را از معنا تهی کرد و بدین‌سان راه را برای ظهور فاشیست‌های واقعی هموار ساخت.

زمانی که همه در گفتار فاشیست می‌شوند، در واقعیت دیگر هیچ‌کس فاشیست نیست؛ و در این خلأِ معنایی است که دشمنان واقعیِ آزادی و دموکراسی رشد می‌کنند و یا در مسند قدرت می‌مانند.

 

افول اقتدار اخلاقی چپ

آنچه امروز در ایران و در بسیاری از نقاط غرب می‌بینیم، تکرار همان الگوست. شیفتگیچپ جهانی به «اخلاق نمایی»، «سیاست هویت محور» و «برتری‌جویی اخلاقی» جای کار سیاسی واقعیِ و حل مسئله را گرفته است. چپ ایرانی نیز این بیماری فکری را بی‌کم‌وکاست‌ وارد کرده و با زهرِ قدیمیِ سال ۱۳۵۷ درآمیخته است: تفکر ترجمه‌ای و وارداتی، هیستری ضد امپریالیستی و رمانتیسم انقلابی.

بجای پرداختن به فروپاشی اقتصاد ایران، فقر عموم مردم، یأس اجتماعی یا انزوای ژئوپلیتیک، چپ ایران ترجیح می‌دهد جنگ‌های واژگانیِ بی‌پایان در شبکه‌های اجتماعی و مطبوعات در انحصارش راه بیندازد؛ و مردم را به «پیشرو» (بخوانید روشنفکر) و «ارتجاعی» (بخوانید عقب‌افتاده و بی‌سواد)، «ستمدیده» و «ستمگر» تقسیم کند؛ اما کمتر کسی می‌پرسد: این نمایش اخلاقیِ بی‌پایان به سودِ کیست؟ بی‌شک نه به سودِ مردم ایران.

بیش از چهار دهه است که جمهوری اسلامی دقیقاً با سوءاستفاده از همین دوگانگی‌ها دوام آورده است: خود را «صدای مستضعفان در برابر امپریالیسم» و یا حتی «نتیجه‌ی دیالکتیک تاریخی» جا زده، در حالی‌ که کشور را غارت کرده و ملت را به بند کشیده است. هنگامی‌که چپ و اصلاح‌طلبان ایرانی همان واژگان را تکرار می‌کنند؛ از «مقاومت» و «نئولیبرالیسم» گرفته تا «غربزدگی»، در حقیقت قدرت را به چالش نمی‌کشند، بلکه آن را بازتولید می‌کنند.

به همین دلیل است که امروز بسیاری از ایرانیان از چنین جریانی و چهره‌های معدودش سرخورده‌اند. در شبکه‌های اجتماعی، جوانان بسیاری یک پرسش ساده و ویرانگر مطرح می‌کنند: چرا کسانی که خود را «پیشرو» می‌نامند، هرگز از تغییر واقعی سخن نمی‌گویند؟ یا در تمامی بزنگاه‌ها همدست قدرت حاکم می‌شوند؟ چرا این افراد تنها گروهی در ایران هستند که به‌راحتی هرچه می‌خواهند می‌گویند و می‌نویسند و برخورد امنیتی با آنان متفاوت از برخورد امنیتی با دیگر گروه‌ها است؟ چرا تنها یا به مردم عادی و یا به پادشاهی‌خواهان حمله می‌کنند– تنها جریانی که یک چشم‌انداز و یک رهبری سیاسیِ مشخص ارائه می‌کند و در برابر شکست‌های ساختاریِ رژیمی که مدعیِ مخالفت با آنند سکوت اختیار می‌کنند؟

 

چپی که آینه‌ی جمهوری اسلامی شده است

چپ ایران در شکل کنونی‌اش، به تصویر وارونه‌ی همان استبدادی بدل شده که مدعیِ مبارزه با آن است؛ مانند روحانیت حاکم، خود را از خطا مصون می‌داند. همچون رژیم، به نام «ملت» سخن می‌گوید اما از مردم واقعی، از خواست‌ها و حقوق واقعی، میهن‌دوستی و خواستِ نظم و کرامت‌شان، بیزار است؛ و درست مانند رژیم، هنرِ تکفیر را به کمال رسانده است.

به همین دلیل است که تنها در برچسب زدن به مشروطه‌خواهان و لیبرال‌های ملی به عنوان «فاشیست» تبحر دارد. هدف بحث و استدلال نیست، حذف است. وقتی مخالف را غیرانسانی کردی، دیگر لازم نیست اندیشه‌اش را نقد کنی؛ کافی است وجودش را از میدان گفتگو پاک نمایی یا به قول عضوی از کانون نویسندگان سرش را به جدول خیابان بکوبی!

تناقض تلخ در اینجاست که همین حق‌به‌جانبی اخلاقی، مردم عادی را از چپ می‌راند. پس از سال‌ها شنیدنِ خطابه‌هایی درباره‌ی «‌امپریالیسم و صهیونیسم»، «تقاطع ستم‌ها» و «نژادپرست بودن ایرانیان»، مردم هیچ بهبودی در زندگی خود نمی‌بینند. واژگان انتزاعی چپ به سپری بدل شده برای فرار از مسئولیت، پناهگاهی راحت برای آنان که می‌خواهند نیک جلوه کنند بی‌آنکه کاری کنند.

 

هم سرنوشتی جهانی: حق‌به‌جانبی و بیگانگی

این پدیده منحصر به ایران نیست. در سراسر جهان غرب، چپ در سراشیبی زوال است، به همان دلیل. در اروپا و ایالات‌متحده، احزاب سوسیال‌دموکرات و حتی چپ‌گراتر،  که زمانی تکیه‌گاه طبقه‌ی کارگر بودند، در تمامی نسل‌ها رأی‌دهندگانشان را ازدست‌داده‌اند. آنان سیاست نان و کار را با سیاست هویت و احساس گناه جایگزین کرده‌اند. رهبرانشان بیش از آنکه از اجاره‌خانه، مهاجرت بی‌رویه یا فقر سخن بگویند، درباره‌ی ضمایر جنسیتی و فضیلت محیط زیستی و اخیراً «فری پلستاین» سخن می‌رانند.

بر هر دو بستر، غربی و ایرانی، لحن اخلاقی یکی است: تحقیر مردم عادی در لباس وجدان اخلاقی. نتیجه‌ در انتخابات اکثریت کشورهای دموکراتیک و آن صدای پایی که «زانیار ابراهیمی» از آن سخن می‌گوید که البته نه صدای پای فاشیسم بلکه صدای پای تکثرگرایی، واقع‌گرایی و ایران‌گرایی است، واضح و روشن است. انسان‌هایی که به دنبال ثبات، رفاه و عزت ملی‌اند، دیگر خود را در میان طبقه خود خوانده‌ی «پیشرو» و «روشنفکر» نمی‌بینند که به تاریخ و خانواده و تمامی ارزش‌های سنتی جوامع می‌خندد و میهن‌دوستی را مسخره می‌کند.

خود‌برتر‌بینی اخلاقی چپ جهانی به نفرین آن بدل شده است. با وانمود کردن به اینکه تنها اوست که بر شفقت و انسانیت انحصار دارد، توان نقد از خود را ازدست‌داده است. در حالی که هیچ گفتمان سیاسی بدون نقد خود زنده نمی‌ماند.

 

واقعیت ایران: میان فقر و خودنمایی فکری

در همین حال، ایران با فروپاشی اجتماعی تاریخی روبروست. میلیون‌ها نفر زیرخط فقر زندگی می‌کنند. جوانان و متخصصان  در ناامیدی از میهن‌شان  می‌گریزند،  پدران برای امرار معاش اعضای بدن خود را می‌فروشند، مهاجرت بی‌رویه از افغانستان به ایران امان جامعه را بریده، فساد ساختاری و رانت اقتصاد کشور را عملاً به فروپاشی رسانده، دسترسی به بهداشت و آموزش هرروز بدتر از دیروز است، سیاست خارجه‌ی مطلوب چپ ایرانی کشور را به انزوا و تحریم و جنگ کشانده  و خفقان و خشونت سیاسی طبقه‌ی حاکم بر همگان روشن است. با این حال، در رسانه‌های چپ– چه در داخل و چه در خارج– بحث‌هایی بی‌پایان درباره‌ی «روایت‌های امپریالیستی و ضد اسرائیلی»، «گفتمان جنسیت و قومیت» یا «خطر فاشیسم» به گوش می‌رسد.

این گسست فاجعه‌بار است. جنبشی را نشان می‌دهد که ترجیح می‌دهد فلسفه‌ ببافد تا راه‌حل ارائه دهد. جنبشی که از شفقت دم می‌زند اما در جهانی موازی زندگی می‌کند و طبقه‌ی به‌اصطلاح نخبه‌ی حافظ وضع موجود است.

تراژدی در این نیست که چپ با پادشاهی‌خواهان یا لیبرال‌ها اختلاف دارد، اختلاف‌نظر واقعیت است. فاجعه در این است که حاضر نیست صادقانه رقابت کند. بجای ارائه‌ی مدل‌های سیاسی- اقتصادی یا برپایی نهادهای عملی، مرتب به نکوهش اخلاقی و برچسب زدن متوسل می‌شود. پشت پرچم فضیلت اخلاقی پنهان می‌شود چون چیزی واقعی برای عرضه ندارد یا از شباهت افکار و جهان‌بینی‌اش به قدرت حاکم  شرمگین است!

 

مسیر پیش رو: چپ نو و صادق

اما ایران شایسته‌ی بهتر از این چپ موجود است. می‌توان چپی نو داشت، خواهان رفاه، دموکرات و واقع‌گرا. چنین چپی بجای اصلاحِ ظاهری نظام، خواهان پایان کامل جمهوری اسلامی خواهد بود. از تمامیت ارضی دفاع خواهد کرد، نه آنکه با تکه‌تکه‌سازی هویتی کشور بازی کند؛ و بجای شعارهای ضد‌غربی که توسعه‌ی ایران را تباه کرده، در کنار نظم جهانیِ دموکراسی‌های مدرن خواهد ایستاد.

مهم‌تر از همه، چنین چپی خواهد آموخت که مخالف خود را بپذیرد، رقابت کند، نه تکفیر. بقاء هر فرهنگ دموکراتیک بر این اصل استوار است: کثرت‌گرایی ضعف نیست، بنیان آزادی است.

چپِ کهنه، همان‌که عامل اصلی انقلاب ۵۷ بود، پوپولیسم خمینی را رمانتیزه کرد و سپس همان اوهام را در قالب اصلاح‌طلبی و یا جبهه مقاومت بازتولید نمود، پایان‌یافته است. این چپ همراه با جمهوری اسلامی، دوقلوی ایدئولوژیک خود، از میان خواهد رفت. تنها پرسش این است که آیا نسلی که با این روایات و پندهای اخلاقی دهه‌ها هدف قرارگرفته، شجاعت رهایی از افسانه‌هایش را خواهد داشت یا نه؟

 

داوری تاریخ

در نهایت، تاریخ با آنان که چشم بر واقعیت‌ها و تغییرات جهان می‌بندند بی‌رحم است. چپ ایران هنوز فرصت انتخاب دارد: یا خود را اصلاح کند، از اشتباهات گذشته درس بگیرد و به آن‌ها معترف شود یا ناپدید شود. یا به مردم بازگردد یا در انتزاعات دانشگاهی غرق گردد. یا با واقعیت روبرو شود یا همراه با رژیمی که روزی زاینده‌اش بود و امروز توجیه‌گرش است به زباله‌دان تاریخ بپیوندد.

اگر راه صداقت را برگزیند، اگر جرأت کند از فقر، حکومت تبهکار و فساد ساختاری سخن بگوید، شاید هنوز بتواند جایگاهی در آینده بیابد؛ اما اگر همچنان به همان مسیر ادامه دهد، هر دموکراتی را دشمن بخواند و هر پادشاهی‌خواهی را فاشیست بداند، سرنوشتی جز آنچه در انتظار جمهوری اسلامی است نخواهد داشت: ننگ و تدفین در زباله‌دان تاریخ.

علی بردبار جهانتیغی

برگرفته از کیهان لندن

 

مطالب مربوط

ولیعهد رضا پهلوی و رهایی ملت او

آینده‌ای بی گذشته و گذشته‌ای بی آینده

سفری کوتاه به ذهن «حزب‌الله»

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر