بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

چـرا پهــــلوی؟

پادشاهی پهلوی

آغاز

اگر برای گذار از جمهوری اسلامی به رهبری پهلوی باور دارید، بی‌تردید با سیل بی‌امان این پرسش روبرو خواهید شد که با حسن یا سوءنیت از شما خواهند پرسید: «چرا پهلوی؟» این پرسش ساده، یکی از مهم‌ترین پرسش‌های نسل ماست و سرنوشت ایران در گرو پاسخی است که در نهایت به آن خواهیم داد.

متأسفانه فضای سیاسی جامعه ما یادآور روزهای سیاهی است که در آن اجماعی ارتجاعی از نیروهای اسلام‌گرا و غرب‌ستیز بر سر نابودی نظام پادشاهی هم‌پیمان شدند تا ایران را از مسیر توسعه‌ای که از نظر آن‌ها نامطلوب بود بازگردانند و به کشوری تبدیل کنند که در نهایت یکی از سرسخت‌ترین سنگرهای مبارزه با غرب شود؛ کشوری اکنون ویران و در آستانه‌ی تباهی.

با این وجود، موافقان و بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی، در داخل و خارج، برای دومین بار بر سر یک موضوع دست به اتحاد زده‌اند: مبارزه با خاطره‌ای دور اما زنده از واپسین حکومت پادشاهی در ایران.

شما به عنوان یک پادشاهی‌خواه، برای خود و دیگران باید پاسخی مستدل به این پرسش داشته باشید که چرا از میان این‌همه گروه مختلفی که در عرصه سیاسی ایران فعالیت می‌کنند، زیر پرچم جریانی گردآمده‌اید که نیم‌قرن از پایان حکومت آن‌ها می‌گذرد؟ بی‌گمان با این پرسش روبرو خواهید شد که آیا بهتر نیست برای آینده‌ی ایران، سازوکاری نوین برگزید و آیا این رجعت تاریخی، گونه‌ای از ارتجاع نخواهد بود؟ و دست‌کم، آیا پهلوی با همه خاطرات و دستاوردهای شیرینش، بخشی از تاریخ از دست رفته نیست؟

نگارنده در این نوشتار تلاش کرده است تا پاسخی کوتاه اما کامل به پرسش‌هایی از این دست ارائه دهد. برای این منظور، ابتدا به بررسی گروه‌ها و جریاناتی می‌پردازد که در فضای سیاسی ایران حضور دارند.

 

جبهه ملی

بی‌تردید جبهه ملی یکی از مشهورترین جریانات سیاسی در ایران است، هرچند که خود در ایران خاطره‌ای از دست رفته به شمار می‌رود؛ یعنی جبهه ملی و رهبران حال و حاضر آن دیگر در سپهر سیاسی ایران جایگاهی در خور ندارند، اما روح آنان و شخص «محمد مصدق»، چون شبحی پایدار، بر بسیاری از جریانات سیاسی سایه افکنده است.

این حضور جبهه ملی معلول دو عامل است.

محمد مصدق

عامل اول، بی‌عملی جبهه ملی در صدر جریانات سیاسی است که معمولاً به رخدادهای پس از جبهه ملی دوم نسبت داده می‌شود؛ اما این بی‌عملی بخشی از ماهیت جبهه ملی است. جبهه ملی ائتلافی از گروه‌ها و اشخاص متضادی بود که برای تصرف هرچه بیشتر کرسی‌های مجلس و بخشی از قدرت قیام کردند. با این همه، در رأس قدرت نمی‌توان یک پیکره ناهماهنگ را به پیش برد. جبهه ملی در سال‌هایی که در قدرت بود تقریباً هیچ کارنامه‌ای نداشت. آن‌ها بریتانیایی‌ها را از آبادان بیرون کردند، اما نتوانستند مسئله نفت را از بن‌بست خارج کنند و هر بار که به حل مسئله‌ای نزدیک شدند، برای خوشامد بخشی از این جبهه هزار رنگ، دست از ادامه کار شستند؛ در مسئله اصلاحات ارضی و حق رأی زنان در برابر روحانیت و در ماجرای سفر «آورل هریمن» – نماینده مذاکرات نفتی از سوی آمریکا – در برابر گروه‌های چپ‌گرا.

محمدرضا شاه در سال‌های نخست دهه ۴۰ شمسی، از طریق اشخاصی مانند «اسدالله علم» با برخی از رهبران جبهه ملی وارد مذاکره شد تا آن‌ها را به مشارکت در سیاست ترغیب کند. با وجود مذاکرات بسیار، پاسخ جبهه ملی آن‌قدر ناامیدکننده بود که فعالیت آن‌ها به تعبیر «اللهیار صالح» به «تقیه» تبدیل شد. در انقلاب اسلامی نیز، هر چند اعضای جبهه ملی در فاصله کوتاهی قبل و بعد از پیروزی انقلاب دست به تشکیل دولت زدند، اما به واسطه همین بی‌عملی هیچ‌کدام راه به جایی نبردند.

رهبران جبهه ملی بیش از به دست آوردن قدرت، قصد داشتند تا دامن خود را از تمام حوادث بیرون کشند. مصدق نیز هرگز حاضر نشد هیچ قرارداد نفتی را امضا کند، هرچند این عمل به سقوطش منجر شد. این بی‌عملی مصدق اما از جانب هواداران او تقدیس شد. آن‌ها رهبرانی منزه انگاشته می‌شدند که با وجود نقش برجسته‌ای که در جریان حوادث داشتند، از تمام اتفاقاتی که رقم خورده بود برکنار مانده‌اند: نه ۲۸ مرداد، نه قتل رزم‌آرا و نه انقلاب ۵۷؛ و در مقابل، مقصر تمام این اتفاقات را شخص شاه قلمداد کردند. این رفتار، آنان را از سپهر سیاسی ایران پاک کرد و تبدیل به رهبرانی نمود که در نزد هوادارانشان در ردیف امامان معصوم هستند و سنگ محک راستی و ناراستی به شمار می‌روند. به همین دلیل است که از جبهه اصلاحات تا مجاهدین خلق و احزاب کمونیستی، سایه سنگین مصدق احساس می‌شود.

 

عامل دوم در چرایی حضور سنگین جبهه ملی، گفتمان ویژه‌ای بود که جبهه ملی در ایران گشود و می‌توان گفت مهم‌ترین نقش را در سرنوشت کنونی ما بازی می‌کند. جبهه ملی آغازگر گفتمانی بود که نزد آنان به «استقلال»خواهی تعبیر شد. مصدق یک بار گفته بود: «صادرات نفت اهمیتی ندارد، بلکه آنچه مهم است استقلال و مقاومت آنان در برابر استعمار غرب است». مصدق برای نخستین بار به مقاومت بدون هیچ دستاوردی و تنها از سر مقاومت در برابر غرب، تقدس بخشید. از نظر او مهم نبود که این مقاومت چه چیزی به میهن ما خواهد افزود. سیاست انزواگرایانه او با نام «موازنه منفی» در نهایت به سیاست «نه شرقی، نه غربی» جمهوری اسلامی تبدیل شد و ایران را به یکی از منزوی‌ترین کشورهای جهان تبدیل کرد.

 

چپ

آنچه زیر نام چپ‌گرایی در ایران از آن یاد می‌شود، اندیشه‌هایی است که دارای اشتراکات خاصی هستند. مخالفت با غرب و اسرائیل و حمایت از اقتصاد بومی از طریق سیاست‌های گمرکی، از جمله مشخص‌ترین ویژگی‌های آنان می‌باشد.

چپ‌گرایان در سال‌های پس از ۲۸ مرداد، تحت تأثیر اندیشه‌های مصدق قرار گرفتند؛ افرادی که به «چپ مصدقی» معروف شدند. در سال ۱۳۴۹، چاپ نشریه «باختر امروز» در اروپا و آمریکا توسط اعضای سابق جبهه ملی از سر گرفته شد. نوشته‌های این مجله پیوند اعضای جبهه ملی با احزاب کمونیست را به خوبی نشان می‌دهد. به عنوان مثال، این مجله از قتل «محمدصادق فاتح یزدی» و سایر عملیات چریکی گروه فداییان خلق با حرارت بالایی حمایت کرد. در سال‌های بعد، این نشریه به بلندگوی تبلیغاتی گروه‌های مارکسیست تبدیل شد.

همان‌طور که جبهه ملی نخستین گروهی بود که یک روحانی بلندمرتبه شیعه – «آیت‌الله کاشانی» – را بر مسند یکی از قوای سه‌گانه نشانده بود، این نشریه نیز برای نخستین بار از «روح‌الله خمینی» با عنوان «حضرت آیت‌الله عظمی» استفاده کرد. می‌توان گفت چپ‌های مصدقی پل پیوند میان اسلام‌گرایان و کمونیست‌ها بودند. در دهه ۵۰، این اتحاد «سرخ و سیاه» به‌طور کامل شکل‌گرفته بود. چپ‌گرایان بیشترین تأثیر را در انقلاب اسلامی ایفا کردند.

چپ

در تاریخ مدرن، اسلام‌گرایی در مواجهه با تجدد به محمل مبارزه با غرب تبدیل شد. تقابل با مدرنیته‌ی لیبرال و غرب حلقه اتصال چپ‌ها و اسلام‌گرایان بود؛ به ویژه اینکه تشیع به‌طور ویژه اشتراکات دیگری نیز با مکتب کمونیسم داشت. همان‌طور که کمونیست‌ها نوید یک انقلاب جهانی برای رهایی بشر را می‌دادند، شیعیان نیز در انتظار ظهور مهدی موعود بودند. از طرفی، هر دو اندیشه توضیح ساده و مختصری برای آینده داشتند؛ از دیدگاه هر دو گروه، آینده به وضوح با خیزشی جهانی و اجتناب‌ناپذیر گره‌خورده است.

چپ‌گرایان با ترجمه ارزش‌های خود به ادبیات اسلامی، شالوده یک حکومت غرب‌ستیز را تشکیل دادند. پرولتاریا به «مستضعفین»، امپریالیسم به «استکبار» و بورژواها به «مرفهین بی‌درد» ترجمه شدند. به این ترتیب، موفق‌ترین انقلاب جهان رخ داد؛ انقلاب ۵۷ به همه اهداف ویرانگر خود رسید.

در سال‌های اخیر، انقلابیونی که نمی‌توانستند نتایج وحشتناک انقلاب خود را بپذیرند، برای جااندازی این فکر تلاش کردند که انقلاب توسط جمهوری اسلامی ربوده و از مسیر اصلی خود منحرف‌شده است، در حالی که مسیر اصلی انقلاب همین مسیری است که تاکنون ادامه یافته است. از این نظر، انقلاب اسلامی موفق‌ترین انقلاب تاریخ است.

چپ‌گرایان یکی از مهم‌ترین متحدین غرب را برای نزدیک به ۵۰ سال به یکی از بزرگ‌ترین پایگاه‌های مقابله با غرب تبدیل کردند. چنین حکومت آشتی‌ناپذیری که حاضر است تمام هستی ایران را فدای غرب‌ستیزی کند، رویای تمام چپ‌گرایانی بود که در ۵۷ صف کشیدند نمی‌توان انتظار داشت انقلابیونی که زنان روسپی را به آتش می‌کشند، به کافه‌ها و سینماها حمله می‌کنند، در مساجد سنگر می‌بندند و شعار «الله‌اکبر» می‌دهند، حکومتی غیر از حکومت اسلامی تأسیس کنند.

از طرفی، همین حکومت اسلامی بعد از تشکیل نیز موردحمایت کامل احزاب چپ بود. هرچند گروه‌های کوچکی مانند اقلیتی از فداییان و سازمان پیکار خیلی زود با حکومت اسلامی درگیر شدند، با این وجود، نشریه‌های چپ همواره از خمینی با نام «امام» یاد می‌کردند و حتی اعدام برخی از اعضای خود توسط حکومت را هدیه به انقلاب می‌دانستند. صادق خلخالی آن‌قدر در میان آنان محبوب بود که نماینده مورد حمایت‌شان در مجلس شورای اسلامی شد. آن‌ها در تأسیس سپاه پاسداران و با هدف تضعیف ارتش ملی نقش بالایی داشتند.

حتی بعد از سرکوب، زندان و حبس و شکنجه نیز دست از حمایت خود از انقلاب نکشیدند. «مریم فیروز» توده‌ای و همسر «نورالدین کیانوری» تا آخرین سال‌های عمر، از خمینی به عنوان مردی بزرگ یاد می‌کرد علی‌رغم زندان و شکنجه‌ای که در زندان جمهوری اسلامی دیده بود. تا به امروز نیز، چپ‌گرایان سرشناس در داخل و خارج، یکی از مهم‌ترین بازوهای نظام برای رونق بخشیدن به صندوق رأی به شمار می‌روند.

 

مجاهدین

مرام کمونیستی حالت بسیار جالبی دارد؛ به این شکل که در هر کشوری که می‌رود، لباس فرهنگ و خصوصیات آن مردم را به تن می‌کند. در ایران نیز، کمونیست‌ها مسلمان بودند. هرچند بسیاری از آن‌ها دین نداشتند، با این وجود مسلمانانی بی‌دین بودند.

در دهه ۴۰ که تب ریش‌های چگوارایی داغ بود، در ایران نیز بسیاری از جوانان دانشگاهی خواب‌های سرخ می‌دیدند. در کافه‌ها سیگار می‌کشیدند، اورکت آمریکایی می‌پوشیدند و با تمام توان مشغول نابودی آمریکا بودند؛ جوانانی که هنوز سر از سجاده برنداشته بودند. این عقاید متضاد به تأسیس یکی از عجیب‌ترین سازمان‌های بوقلمونی جهان، یعنی سازمان مجاهدین خلق، منجر شد. اعضای این سازمان در دهه ۵۰، رقابت تنگاتنگی با سازمان فداییان خلق در کشتارهای انقلابی داشتند. اهداف تروریسم آن‌ها را مستشاران خارجی، نظامیان و رفقای تجدیدنظر کرده خودشان تشکیل می‌دادند و با شوری انقلابی و خستگی‌ناپذیر در جستجوی اهداف موردنظر بودند. بسیاری از آنان برای قتل یک گروهبان یا سرباز ساده دستگیر می‌شدند. با این وجود، رفتار آن‌ها در ردایی قدسی و اساطیری توسط شاعران چپ‌گرا تقدیس می‌شد.

برای نمونه، «احمد شاملو» شعر فاخر «ابراهیم در آتش» را برای «مهدی رضایی» سرود که به جرم قتل یک ستوان شهربانی اعدام شد. مهدی رضایی و خواهر و سایر برادرانش، از اعضای سازمان مجاهدین خلق، در خانواده‌ای مذهبی و هوادار محمد مصدق به دنیا آمده بودند

پس از انقلاب، مجاهدین خلق زعامت خمینی و جمهوری اسلامی را پذیرفتند و هرگز دست از حمایت از آن نکشیدند. با این وجود، جمهوری اسلامی آن‌ها را رها کرد. نیروهای مذهبی از این رقبا زیاد خوششان نمی‌آمد، زیرا آن‌ها جوان و پرشور بودند و محبوبیت بیشتری نسبت به طلاب عبوس داشتند. انتخابات مجلس شورای اسلامی سال ۵۸ خیلی زود به آن‌ها ثابت کرد که باید از شر این مزاحمان مسلح راحت شد. سقوط کابینه‌ی بنی‌صدر در رقابت با حزب جمهوری اسلامی، این نبرد پنهان را صورتی علنی بخشید که تا به امروز ادامه یافته است.

در حال حاضر، سازمان مجاهدین خلق با تمام توان در تلاش است تا جمهوری اسلامی را سرنگون کند و به جای آن، جمهوری اسلامی خودش را بر سر کار بیاورد. آن‌ها برای خودشان یک رهبر همیشه غایب و یک رئیس‌جمهور هم دارند که حتی در درون سازمان نیز برای انتخاب آن، انتخاباتی شکل نداده‌اند. مریم رجوی که ریاست جمهوری را از کابین عندالمطالبه‌اش به دست آورده است، هرساله و هم‌زمان با علی خامنه‌ای و تنها با چند ساعت اختلاف، سفره افطاری‌اش را مانند سفره افطار بیت می‌گستراند و حواریون خود را با لباس‌های یکسان به ضیافت الله مهمان می‌کند.

 

اصلاح‌طلبان

جریان «اصلاح‌طلبی» در حال حاضر به سه دسته تقسیم‌شده است.

دسته اول کسانی هستند که همچنان در درون حاکمیت قرار دارند، در «انتخابات» حضور پیدا می‌کنند و برای غصب منصب در تلاش هستند. دسته دوم، مخالفان داخلی هستند که در یا بیرون از زندان، چهره‌های شاخصی چون «فائزه رفسنجانی» یا «مصطفی تاجزاده» را شامل می‌شوند. دسته سوم، مخالفان خارج‌نشین هستند که در سال‌های پس از ۸۸ مهاجرت کرده‌اند.

این سه دسته اما هرگز ارتباطات خود را با یکدیگر از دست نداده‌اند. برای نمونه، شخصی از دسته اول نامزد «انتخابات» می‌شود، از درون زندان، دسته دومی‌ها به حمایت از او قیام می‌کنند و دسته سومی‌ها با لچکی بر سر در جلوی سفارت‌های نظام برای «رأی» دادن به او صف می‌کشند. «اصلاح‌طلبان» همه‌جا و هر زمان حضور دارند. پیش از انقلاب برای نابودی نظام پادشاهی و برقراری حکومت اسلامی عرق جبین ریختند و سپس انقلاب را به کد یمین و خون بسیاری که ریختند حفظ کردند، و برای پس از سقوط نظام نیز یک قطار مخالف بزک‌شده تدارک دیده‌اند.

واقعیت این است که «اصلاح‌طلبان» سیاستمدارانی بسیار موفق هستند که توانستند از زیر بار تمام فجایعی که آفریدند، بگریزند. هر چه رقبای «اصول‌گرا»ی آنان الکن و سبک‌مغز هستند، این‌ها زبان‌آور و زیرک هستند. شاهد آنکه از سال نخست انقلاب ۵۷ تاکنون، تنها دولت پرحاشیه احمدی‌نژاد و دولت مستعجل رئیسی در دستان آن‌ها نبوده است.

در جهانی که پیرمرد ۹۸ ساله را به جرم اینکه در نوجوانی چند روز نگهبان فلان اردوگاه نازی‌ها بوده، به زندان می‌اندازند – تنها به جرم اینکه از جنایت صورت گرفته آگاه بوده است – کسی چون «میرحسین موسوی» که در قامت نخست‌وزیر مملکت در جریان کشتاری چون کشتار ۶۷ حضورداشته، از زیر بار مسئولیت اعدام هزاران نفر می‌گریزد و از سوی «اصلاح‌طلبان» زندان‌نشین و خارج‌نشین تقدیس هم می‌شود. در کشوری که جا‌به‌جا کردن یک آجر در فلان کوره‌دهاتِ دوردست از چشمان ریزبین نهادهای دولتی به دور نیست و دولت همه‌جا حاضر و ناظر است، همان دولت از دفن هزاران جنازه در املاکی که ناظر آن‌ها همان دستگاه دولتی می‌باشد، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. رئیس‌جمهوری چون «اکبر هاشمی رفسنجانی» که وزیر اطلاعات او برای چندین سال صدها نفر را کاردآجین کرده بود، «رهبر مخالفان» قلمداد می‌گردد، و آن «حسن روحانی» که وزیر و فرماندار او به شلیک مستقیم به غیرنظامیان غیرمسلح اعتراف می‌کند، سودای رهبری در نبود خامنه‌ای را در سر دارد.

البته «اصلاح‌طلبان» دسته سوم در سال‌های اخیر و با رشد گفتمان براندازی، خود را در صفوف براندازان جای‌داده‌اند. با این وجود، در بزنگاه‌های تاریخی وظیفه خطیر برهم‌ زدن انسجام مخالفان را بر عهده دارند. شیوه آن‌ها، مطرح کردن نامسأله‌ها به جای مسائل واقعی است. به لطف رسانه‌ها، اما دارای شهرت بالایی هستند و خود را رهبر بی‌چون و چرای فردای ایران می‌دانند.

این گروه تنها زمانی به صفوف براندازان پیوستند که گفتمان براندازی به گفتمانی غالب تبدیل شد. با این وجود، این جماعت تازه‌برانداز، اصرار دارند براندازان کهنه‌کار را کنار زده و با چنان شور و ولعی پرچم براندازی را در مشت می‌فشارند که انگار از ازل انقلابی و برانداز بوده‌اند.

 

قوم‌گرایان

در میان مخالفان جمهوری اسلامی، قوم‌گرایان نیز هستند که در برخی از مؤلفه‌های بنیادین، پیوندی عمیق با جمهوری اسلامی دارند. برای نمونه، قوم‌گرایان و جمهوری اسلامی در ضدیت و دشمنی با ایران همراهند و در جهت تقویت «دیگری» گام برمی‌دارند. به این شکل که جمهوری اسلامی می‌تواند با تعمیق «شکاف‌های قومی»، همواره جامعه را از تجزیه و جنگ داخلی و نبود خود بترساند. به همین دلیل است که قوم‌گرایان در جمهوری اسلامی آزادی زیادی دارند؛ کافیست به وقایع ورزشگاه یادگار تبریز توجه کرد. از طرف دیگر، قوم‌گرایان نیز با تضعیف مفهوم ایران در جهت منویات جمهوری اسلامی گام برمی‌دارند. این همکاری عمیق را در انتخابات ریاست‌جمهوری که به برکشیده شدن «مسعود پزشکیان» انجامید، مشاهده کردیم.

 

پایان؛ پهلوی‌گرایان

از منظر توسعه و نگاه ویژه به مفهوم ایران، می‌توان تمام موافقان و مخالفان سرشناس جمهوری اسلامی را در یک دسته و پهلوی‌گرایان را در دسته دیگر نهاد. تقریباً تمام این گروه‌ها پسله‌های فاجعه ۵۷ هستند. کارنامه آن‌ها مشخص است، هرچند بسیاری مسئولیت آن را نمی‌پذیرند. کارنامه پنجاه‌وهفتی‌ها واقعیت دردناک زندگی در شعب ابی‌طالب است؛ هیچ موریانه‌ای حریف انبوه کاغذ پاره‌هایی نمی‌شود که به تحریم کشور و انزوای ناشی از آن دامن می‌زنند و بر ارتفاع دیوارهای بلند ایران، این بزرگ‌ترین زندان روباز جهان می‌افزایند.

محمدرضا شاه

کارنامه پهلوی هم کاملاً مشخص است. هر روز و هر لحظه که در ایران زندگی کنید، با بخشی از آن سروکار دارید. نظام اداری که توسط افرادی نظیر «علی‌اکبر داور» و «ابوالحسن ابتهاج» بنیان نهاده شد، حقوق مدنی و تجارت، نظامات دولتی، دانشگاه و دادگستری، نهادهایی هستند که بدون آن‌ها زندگی در جهان امروز ناممکن است. زمانی که از دستاوردهای پهلوی سخن گفته می‌شود، بیشتر به کارنامه کالبدی آنان اشاره می‌شود؛ حال آنکه نهادسازی و سازمان‌دهی حکومت مدرن در ایران، مهم‌ترین اقداماتی است که در تاریخ ایران و ذیل پهلوی رقم خورده است.

از میان مخالفان جمهوری اسلامی، پهلوی‌گرایان تنها گروهی هستند که نه تنها نقشی در سرنوشت فاجعه‌بار کنونی ما ندارند، بلکه خود بدیل ذاتی و طبیعی جمهوری اسلامی هستند. بسیار شگفت‌انگیز است که نیاز به تکرار این واقعیت بدیهی احساس می‌شود: جمهوری اسلامی در برابر حکومت پهلوی شکل گرفت؛ بنابراین، پهلوی‌گرایان از قطار انقلاب پیاده نشدند، بلکه از ابتدا در برابر آن بودند. جمهوری اسلامی و پهلوی‌گرایی به‌طور ذاتی دو روی یک سکه‌اند.

زمانی پدران ما در برابر توسعه شتابان، برای حفظ سنت‌های قدیمی و دوست‌داشتنی خود قیام کردند و نیم‌قرن فاجعه را برای ما به ارمغان آوردند. برای درک بهتر این موضوع، وضعیتی را تصور کنید که سایر مخالفان جمهوری اسلامی می‌توانستند با این حکومت کار کنند. اگر زمانی که «کریم سنجابی» برای دست‌بوسی خمینی به نوفل‌لوشاتو رفت و در بازگشت، حکومت شیعه را تنها راه نجات ایران دانست، می‌توانست به توافقی برای مشارکت در قدرت با او دست یابد، آیا هرگز جلای وطن می‌نمود؟ اگر اعضای جبهه ملی در مجلس و دولت مشارکت می‌کردند، تا به امروز در کنار این حکومت می‌ماندند. اگر جمهوری اسلامی نمایندگان منتخب مجاهدین را به مجلس شورای اسلامی راه می‌داد، آن‌ها هرگز در برابر او قیام نمی‌کردند. «مسعود رجوی» نیز در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کرد و در صورت پیروزی، مانند «محمود احمدی‌نژاد»، دست رهبر خود را می‌بوسید.

اگر جمهوری اسلامی همین امروز «میرحسین موسوی» یا «مصطفی تاجزاده» را به‌عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری بپذیرد، بسیاری از کسانی که خود را رهبر انقلاب «زن، زندگی، آزادی» می‌دانستند، بار دیگر لچک سبز یا بنفش بر سر، هیزم تنور «انتخابات» نظام خواهند شد. اگر خمینی در توافقی که با کوموله داشت، بخشی از قدرت را به آن‌ها می‌داد، آنان تا به اکنون در ایالت خود مانند گروه‌های مافیایی اقلیم کردستان عراق مشغول چپاول همشهریان خود بودند.

همه این مخالفان به این دلیل مخالف جمهوری اسلامی شدند که جمهوری اسلامی در نوشیدن خون مردم ایران تک‌خوری کرد و پیاله آنان را خالی گذاشت؛ بنابراین، به تدریج از قطار انقلاب پیاده شدند تا از نمد انقلابی دیگر، کلاهی برای سر پرسودای خود ببافند. پهلوی‌گرایان اما از این جنس نبودند و نخستین به قتل‌رسیدگان و ترورشدگان رژیم برآمده از ۲۲ بهمن ۵۷ از آنان بودند. اگر بتوان تنها یک پاسخ برای «چرا پهلوی؟» بتوان داد، چه چیزی از این قانع‌کننده‌تر که پهلوی و پهلوی‌گرایان نه تنها هیچ نقشی در فاجعه امروز ندارند بلکه هر چه که امروز برای ما مانده است از میراث دو پادشاه پادشاهی پهلوی است. خود شاهزاده رضا پهلوی بارها تأکید کرده است می‌خواهد کشور را به آن ریل بازگرداند. مسیری که امتحان خود را به خوبی پس داده است؛ این برای کشوری که برای حفظ ماهیت تمدنی خود دیگر وقت آزمون‌وخطا ندارد نه یک فرصت بلکه یک ضرورت است.

آزاد شاهرخی *  نویسنده ترجیح داده است از نام مستعار بهره بگیرد.

برگرفته از فریدون

شاهزاده رضا پهلوی

مطالب مربوط

نگاهی به جایگاه اقتصاد در قانون اساسی امروز و فردای ایران

چپ‌گرایی در تئوری و عمل؛ چپ‌گرایی کلاسیک: پاسخی به بحران؟

مفهوم چپ در طیف اندیشه سیاسی

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر