یک تصادف تاریخی روزهای انقلاب مشروطه و درگذشت هر دو پادشاه پهلوی را در یک ماه، مرداد، قرار داده است و این سبب شده که در بیشتر این سالها هر سه مراسم را رویهم ریختهایم و با هم برگزار میکنیم. ولی این همزمان برای ما صرفاً به دلیل تصادف تاریخی نیست و یک پیوستگی نه تنها میان دو پادشاه بلکه میان انقلاب مشروطه و پادشاهی پهلوی هست.
بسیار از محافل چپ و جز آن به ما خرده گرفتند که چرا پادشاهان پهلوی را در کنار انقلاب مشروطه قرار میدهیم؟ پهلویها چه ارتباطی به انقلاب مشروطه دارند؟ ایرادشان این است که چون انقلاب مشروطه برای آزادی و دموکراسی بوده است و پادشاهان پهلوی هیچکدام از بابت احترام به دموکراسی شهرتی ندارند، گذاشتن اینها در کنار هم درواقع ترفندی است از سوی مشروطهخواهان و ما میخواهیم ایرانیان را فریب بدهیم. در اینجا فرصتی است که کمی موضوع را بشکافیم. آیا حقیقتاً انقلاب مشروطه ارتباطی به پادشاهان پهلوی ندارد و نمیباید به دنبال هم بیاوریم؟
در جریان کاری که از ۱۵ سال پیش آغاز کردیم و عنوان مشروطه نوین به خود گرفت و امروز به حزب مشروطه ایران انجامیده است، تلاش ما بر این بوده که ارتباط میان این دو را نشان دهیم و غلط مشهوری را که نه تنها برای مخالفان بلکه بسیاری از هواداران پادشاهی هم پیشآمده بود برطرف کنیم. مسئله این بود که چگونه به انقلاب مشروطه نگاه کنیم؟
ترفند درواقع از آنجا شروعشده بود.
جنیش مشروطهخواهی از اواخر سده نوزدهم به پایمردی روشنفکران که خود را متجدد مینامیدند و آزادی و برابری و ترقی و استقلال ایران و کوتاه کردن دست آخوندها را از امور کشور میخواستند آغاز شد. این متجددین یا پیشروان تجدد و مدرنیته در ایران احساسات شدید ناسیونالیستی داشتند و با به یاد آوردن بزرگی شکوه ایران باستان میکوشیدند جامعه بهخوابرفته ایران آن روز را برای مبارزه با استعمار روس و انگلیس و خرافات آخوندی و پوسیدگی سلطنت قاجار بر انگیزند. انقلاب آنها بیشتر به هدفهای خود نرسید و در امواج جنگ جهانی اول غرق شد.
پادشاهی تازه پهلوی که روی ویرانههای انقلاب مشروطه برپا گردید، فلسفهاش تا پایان این بود که با شیوههای دموکراتیک نمیتوان این کشور را چهاراسبه به قرن بیستم رساند. شکاف میان آرمان دموکراتیک انقلاب مشروطه و پادشاهی پهلوی از آنجا پیدا شد و حقیقت دارد.
ولی از شهریور ۱۳۲۰/۱۹۴۱ در تاریخنگاری ایران سنتی را گذاشتند که تاریخنگاری مسلکی و یکسویه است. سنت تاریخنگاری کشکولی، یعنی مجموعه مطالب پراکنده هم از همانجا گذاشته شد. در این تاریخنگاری جنبش مشروطه را به عنصر آزادیخواهانهی آن فرو کاستند و مدعی شدند که رضاشاه با کودتای ۱۲۹۹/ ۱۹۲۱ خود به مشروطه پایان داد. ما در تلاشهای خود برای آغاز کردن یک جنبش فکری که امروز تجسم تشکیلاتی خود را در این حزب مییابد، این سنت را از راه بازنگری انقلاب مشروطه زیر حمله گرفتهایم. بررسی ادبیات مشروطه (ادبیات در مفهوم عامتر خود از جمله اسناد مذاکرات مجلس و برنامه) نشان میدهد که انقلاب مشروطه انقلاب نوسازی و تجدد ایران بوده است. یک جامعه واپسمانده در پایان سده نوزدهم به جنبش درآمد تا خودش را به زمانهاش برساند و اسباب رسیدنش را چند اصل قرار داد. دموکراسی البته اصل اول بود. ولی یک دموکراسی محدود (که در قانون انتخابات صنفی مجلس بازتاب یافته است) متناسب با محدودیتهای شگرف جامعه ایرانی آن زمان به منظور نگهداری کشور از دستاندازیهای بیگانگان؛ یعنی دموکراسی در پیوند با ناسیونالیسم- چنانچه ناگزیر است و در همه دموکراسیهای پیشرفته میبینیم.
آنها میگفتند کشوری را که اختیارش به دست یک نفر و خانواده اوست و او هم هر روز رشوهای از یک خارجی میگیرد و بخشی از کشور را به امتیاز او درمیآورد، نه میتوان یکپارچه و مستقل نگهداشت و نه به پایه کشورهای پیشرفته جهان رسانید که هدف دیگرِ انقلابیون مشروطه بود. اصل مطلب این بود که از ایران نمیتوان در برابر اروپای جهانگیر دفاع کرد مگر آنکه ایرانی متجدد شود. در همان زمان (۱۲۹۹/۱۹۲۱) بود که تقیزاده گفت ما باید جسماً و روحاً فرهنگی بشویم؛ یعنی نظام ارزشهایی که ما را هزار سال در همان حالت نگهداشته بود، عوض کنیم.
در مشروطه دموکراسی و ناسیونالیسم و نوسازی و ترقیخواهی با هم بود و به همین دلیل وقتی دموکراسی در این ترکیب شکست خورد- زیرا افراطیان چپ و ارتجاعیان راست مجلس را فتح کردند و با تغییر قانون انتخابات و اختیار کردن رأی همگانی مستقیم اختیار مجلس را تا اصلاحات ارضی محمدرضا شاه به دست زمینداران بزرگ و فٰئودالها دادند، مشروطهخواهان رها نکردند و دنبال دست آهنین رفتند. آنها که برای ریاست جمهوری و بعد پادشاهی رضاشاه تلاش کردند و برایش روزنامه نوشتند و به او برنامه سیاسی دادند، مشروطهخواهان بودند. آنها میخواستند که مشروطه کار بکند و میدیدند به دست مجلس نمیشود. بحث سیاسی در آن هنگام بر سر آن بود که کدام قوه باید دست بالاتر را داشته شد؛ قانونگذاری یا اجرایی؟ رضاشاه میخواست یک رئیسجمهور نیرومند همه عمر بشود مانند آتاتورک و وقتی به مخالفت خورد پادشاهی را برگزید که اکثریت هم با او موافقت کردند.
همه برنامههای نوسازی رضاشاه در انقلاب مشروطه طرحشده بود و حتی مانند راهآهن شیوه تأمین هزینههایش را نیز مشروطهخواهان اندیشیده بودند. روحیه ناسیونالیستی و ترقیخواهی دوران رضاشاه و پس از او محمدرضا شاه مستقیماً از جنبش مشروطه برمیخاست. ایران دهههای آغاز سده بیستم از گذراندن یک دوره اصلاحات از بالا مانند فرانسه لوییها و روسیه پتر کبیر و نزدیک به ترکیه آتاتورک، ناگزیر بود، زیرا اصلاً زیر ساخت یک کشور، یک «دولت و ملت» را نداشت. این دوره بیش از اندازه کش داده شد و طرح اصلاحات از بالا و در غیاب یک مجلس دموکراتیک را نیز سرانجام ناتمام و شکستخورده گذاشت. ولی بیتردید به پدید آمدن یک طبقه متوسط نیرومند و فزاینده که هر طرح توسعه در گرو آن است و به پاگیری حکومت قانون در ایران کمک کرد- علاوه بر زیرساخت شگرفی که در شش دهه بعدی از حدود صفر به وجود آورد و پیروزمندانه یکپارچگی کشوری در حال ازهمپاشیدگی و از همه سو در خطر تجاوز را نگهداشت (حکومت قانون با حکومت قانونی تفاوت دارد. در اولی حکومت، قانون را اجرا میکند ولی فراتر از قانون است؛ در دومی، حکومت نیز تابع قانون است).
در پایان آن شش دهه ایران با بحرانهای سخت مشروعیت و سیاست و حتی اقتصاد روبرو بود که همهاش از فراقانونی بودن حکومت برمیخاست ولی کشوری را که در آغاز این سده در پائینترین درجه از هر نظر بود به مقام شانزدهم از نظر درآمد سرانه ناخالص ملی رسانده بود (درآمد ناخالص ملی تقسیم بر جمعیت). مردم ایران در آن شش دهه بود که آغاز به دگرگون کردن نظام ارزشهای سنتی کردند و ارتجاع دوران انقلاب اسلامی تنها یک انحراف کوتاه در این فرآیند بوده است.
از اینجاست که ما پادشاهان پهلوی را از دوره مشروطه جدا نمیدانیم، همچنان که مجلسهای دوم به بعد را با همه کوتاهیها و انحرافات و اشتباهات بزرگشان جزء دوران مشروطه میشماریم. پادشاهان پهلوی تنها در زمینه دموکراتیک مشروطه کوتاه آمدند و در حفظ و ترقی دادن کشور و مدرن کردن آن و در عدالت اجتماعی که آرزوی تعریفنشده انقلاب مشروطه بود، کارهای نمایانی کردند که در ایران سابقه نداشت. آن مجلسها در همه زمینهها کوتاه آمدند تا هنگامی که رضاشاه به عنوان سردار سپه انرژی اصلاحطلبانه خود را بر مجلس مشروطه نیز تحمیل کرد.
بزرگترین دشمنان پهلویها یعنی آخوندهای سیاسی و اسلامیها نیز تفاوتی میان پادشاهی پهلوی و جنبش مشروطه نمیگذارند. انقلاب آنها [۵۷] بر ضد هر دو بوده است.
امروز پیش از آنکه عرایضم را شروع کنم پیام پادشاه را شنیدید. پادشاه کسی است از نسلی که امروز در ایران اکثریت هشتاد درصد دارد. شاید تنها بیست درصد ایرانیان بالای سن او را دارند. بیشتر این پیام مسائل امروزی ایران و مبارزه مردم ایران بود. درست است که پیام به مناسبت سالروز انقلاب مشروطه نوشته و از زبان وارث پادشاهی پهلوی بود ولی وقتی نگاه میکنید میبینید که پادشاه همهاش نگران آن هشتاددرصدی است که نسل خود اویند. مسائلی که آنها دارند. دیدی که آنها به مسائل دارند. او برخلاف نسل خود من نگاهش به امروز و فرداست و پیوسته به دیروز برنمیگردد.
ولی من هم میتوانم در این تعمق کنم که چرا او که سی سالی جوانتر است پیام خود را مربوط به آینده میسازد و در یک جای پیامش میگوید که اینها برخلاف گذشتگان به اکنون و آینده نگاه میکنند؟ این چیزی نیست که بر حسب گردش قلم آمده باشد. یک چیزی است که او شب و روز دارد احساس میکند و همه کسانی که در سن او هستند دارند احساس میکنند.
مشکل ما در این بیست سالی که از انقلاب اسلامی میگذرد، مشکل توجیه گذشته خودمان بوده است. ما عموماً کاری بیش از این نداشتهایم که خودمان و گذشته خود را تبرئه کنیم. ما بهترین بودیم؛ اصلاً در حال از هم بدررفتن و پوسیدن نبودیم؛ برای ما نقشه کشیدند؛ ما را به این روز انداختند. مخالفان و دشمنان ما که فرصتی برای کار کردن نیافته بودند و در برابر یکبار اشتباه کردن و شکست خوردن ما، دوبار و سهبار اشتباه کرده و شکستخورده بودند (پیش از انقلاب، پس از انقلاب، و در فروپاشی کمونیسم) حتی بیش از ما به تبرئه خود پرداختند. آنها هم بهترین بودند؛ ولی بدین علت که ما بدترین بودیم.
حالا لازم نیست ما چهل سال و بیست سالمان باشد که از گذشته و اینکه ما خوب بودیم و دیگران بد بودند رها شویم. ما میتوانیم پس از این مدت به خود بیاییم. امروز مطالب ما چیز دیگری است. این جوانانی هستند که هشتاد در صد جمعیتاند و برخاستهاند. این جوانان نیاز به یادآوری و روشنگری گذشته دارند.
ولی هیچ حوصله غرق شدن در این گذشته را ندارند چنانکه نسل من دارد.
چندی پیش در مجلسی فراحزبی برای پشتیبانی از جنبش دانشجویی در همین شهر یکی از سخنرانان در ضمن صحبت، درود بر مصدق گفت. یک سومی از جمعیت بیشتر دست نزدند. در آن مجلس شاید بیش از آنها بودند که به مصدق احترام میگذاشتند. ولی همه از خود پرسیدند که یعنی چه؟ چه ارتباطی دارد؟ آیا مسئله ما مصدق است؟ در همین مجلس به مناسبت بزرگداشت پادشاهان پهلوی آیا مسئله ما پادشاهان پهلوی هستند؟ نه؛ اینها شخصیتهای تاریخی بودهاند که در بیست سال گذشته هر گروه از ما یکی از آنها را از آن خود ساخت. ما امروز میبینیم که نسل جوان ما همه این شخصیتها را از آن خودش ساخته است. همه آنها شخصیتهای تاریخی این نسل هستند. نسل جوان ایران که اینها را ندیده و آن دوره را احساس نکرده بسیار بیش از سالخوردگانی که در بیرون میبینیم خودش را با آن دورهها یکی میکند. نه اینکه لزوماً جاوید شاه بگوید. ممکن است بسیاریشان جمهوریخواه باشند ولی با آن آرمانها، با آن برنامههایی که در آن دوره عمل شد خودشان را یکی میکنند. نباید پنداشت که انسان تا چیزی را نبیند نمیپذیرد. اگر چنین بود تاریخ از میان میرفت.
اما نکته عمده در این فرصتها این است که ما از این مراسم و بزرگداشتها باید استفاده کنیم وگرنه اینکه هر سال جمعشویم و بگوییم که چه آدمهای خوبی بودند و چهکارهای خوبی شد و ما چه آدمهای خوبی بودیم، کار بهجایی نخواهد رسید. بزرگداشتها لازم است و ما خودمان هم میگیریم ولی مسئله فراتر از این است. مسئله در این است که انقلاب مشروطه و پادشاهان پهلوی برای ما چیست و با آنها چه میخواهیم بکنیم؟ آیا امامزادهای است که باید پایش سینه زد؟ کاری که مصدقیها پنجاه سال است که میکنند؟ آیا یک الگوست که بخواهیم تکرارش بکنیم و از رویش بسازیم؟ یا یک مرحله از تکامل تاریخی جامعه ایرانی است؟ آیا دوره مشروطه میباید با ما تمام بشود؟ یا باید بر رویش بسازیم؟
اگر این دومی باشد میباید بازخوانی تازهای از آن دوران بکنیم برای آنکه بشود یک دوره تاریخی و نه یک میراث گذشته، یک مزار مقدس. دوران مشروطیت یک مزار مقدس نیست؛ نمرده است. یک دوره تاریخی است که امروز حضور دارد، فردا هم میتواند حضورداشته باشد به شرط نگاه درست بدان. انقلاب مشروطه و پادشاهی پهلوی یک دوره تاریخی است پر از کم و کاستی. به هیچوجه کامل نبوده؛ به هیچ وجه سخن آخر را نگفته؛ به هیچ وجه آرمان و ایدهآل مردم نبوده. ولی دورانی بوده که این مردم بیشترین کامیابی را در تحقق آرمانهایشان به دست آوردهاند. بیش از این نبوده. دچار حماسهسازی، افسانهسازی نباید بشویم. تاریخ افسانه نیست. اگر میخواهیم دوران مشروطه جنبه تاریخی پیدا کند، ناگزیریم آن را چنانکه بوده بازنگری کنیم. ما متأسفانه در آن دوران پیش از آن نیز برنیامدیم. این معنیاش این است که اولاً ناقص بوده. ثانیاً احتمالاً بیشتر میتوانستیم که به نظر من بیشتر میتوانستیم؛ اما چرا باید آن دوره را تبدیل کنیم به یک دوره تاریخی و از صورت نوستالژی و حماسهسرایی و روضهخوانی درش بیاوریم؟ برای اینکه آینده کشور ما و رستگاری ما در گرو ساختن بر روی دستاوردهایی است که ما در همه این صدساله داشتهایم، از جمله در دوران جمهوری اسلامی که مسئله مذهب را در سیاست و حکومت حل کرد. ما از عهدهاش برنیامدیم! هیچ حکومتی از زمان ساسانیان برنیامد. نادرشاه و کریمخان زند تلاش کردند ولی نشد. جمهوری اسلامی از عهدهاش برآمد.
بر روی این دستاوردها چه را باید بسازیم؟ آن جامعهای را که صدسال پیش روشنفکران و متجددین آن روز، دنبالش بودند- یعنی نظام ارزشهای دگرگونشده؛ یعنی تغییر فرهنگ این ملت؛ این فرهنگی که تفکر دینی بر آن چیره است. ما سر انجام به جایی رسیدهایم که به گفته تقیزاده روحاً و جسماً فرنگی شویم، یعنی با دید امروزی به جهان بنگریم؛ با دیدی که از یونان کلاسیک آغاز شد و در اروپای نوزایی (رنسانس) و روشنگرایی همه زنجیرها را از روان و اندیشه آدمی گشود و سوار بر موج ایستناپذیر علم و تکنولوژی، بشریت را به آنچه اندر وهم ناید میبرد. صدسال گذشته، بیداری انقلاب مشروطه و سازندگی پهلوی و ویرانگری جمهوری اسلامی– که مذهب را نیز در سیاست ویران کرد- ما را آماده کرده است که مسئله تجدد و مدرنیته خود را حل کنیم که اکنون میدانیم به ساختن کارخانه و حتی دانشگاه خلاصه نمیشود؛ اما شرطش آن است که آن گذشته را به صورت زنده و تاریخیاش نگاه کنیم و از افسانهپردازی و امامزادهسازی که زائیده اندیشه غیر مدرن است بدرآییم. آن گذشته را از خاطرهای که برایش باید سینه زد، به یک نیروی تاریخی تبدیل کنیم.
این متن سخنرانی داریوش همایون از متفکران راست دموکرات و بنیانگذار «حزب مشروطه ایران/ لیبرال دموکرات» است که در مراسم سالروز درگذشت پادشاهان پهلوی و انقلاب مشروطه اول اوت ۱۹۹۹ در واشنگتن ایراد شد.
برگرفته از کیهان لندن