بیشترین خوشبختی‌ها برای بیشترین مردم

سخنرانی پروفسور مهدی مظفری در آرامگاه شاپور بختیار

شاپور بختیار

خرسندم که بار دیگر توفیق می‌یابم که در کنار آرامگاه جاوید نام، شاپور بختیار و همکار جوانش، سروش کتیبه، سخن می‌گویم.

 

در این برهه از زمان، کشور ما ایران و ما ایرانیان در داخل و خارج کشور با توفانی از حوادث خطیر مواجه شده‌ایم. نظام جمهوری اسلامی می‌کوشد، این بار نه به نام «اسلام ناب محمدی» و «شیعه اثنی عشری» و «فرهنگ عاشورایی»، نه با خطبه شقشقیه رئیس‌جمهور «مِترِ صَد»، بلکه با تعزیه‌گردانی و روضه‌خوانی به نام «ایران» باز سلطه شوم خود را بر زنان و مردان و کودکان ایران مستقر سازد.

گویی ما ایرانیان، این بار، نه سی و اندی میلیون نفر، بلکه با حدود نود میلیون، برگشته‌ایم به آغاز روند انقلاب پنجاه‌وهفت! آنگاه‌که پادشاه، «صدای انقلاب» را شنید، به اشتباهاتش اشاره کرد و وعده بازگشت به قانون اساسی مشروطه داد. ایکاش همان روز این کار را می‌کرد و دولت را به یک ارتشبد بی‌کفایت نمی‌سپرد. چندی بعد، در یک صحنه شکسپیری، شاه و شاپور، این بار نه روی در روی، بلکه در کنار هم قرار گرفتند. نه اینکه شاه گفته بود: «بیاییم همه به ایران فکر کنیم»! همان روز که بختیار از مجلس رأی اعتماد گرفت، شاه با چشمان گریان، ایران را ترک کرد. پس دیگر شاهی نبود که علیه استبدادش باید انقلاب می‌شد. برای اولین بار بود که ایرانِ مشروطه پادشاهی، به مدّت سی‌وهفت روز شاه نداشت! شاه به سفر تفریحی نرفته بود. بی‌بازگشت رفته بود. در نبود شاه که بخش مهمی از خدمتگزاران رده بسیار بالای خود و نیز برخی از امرای ارتش را زندان کرده بود و تمام خانواده سلطنتی هم به خارج کوچ کرده بودند، از خاندان پهلوی کسی نمانده بود که می‌بایست علیه آن انقلاب کرد! درواقع آنچه باقی‌مانده بود، دولت مشروطه بود که بختیار آن را نمایندگی می‌کرد که در همین مدّت کوتاه، بختیار تمام آزادی‌ها را به مردم ایران بازگرداند.

اینجا بود که جاده‌صاف‌کن‌ها و جااندازان رنگارنگ دست به کار شدند. مجاهدین، ملّی- مذهبی‌ها (بخوانید: اخوان المسلمین ایرانی یا شیعی)، عملاً دست‌به‌دست برخی از شخصیت‌های جاه‌طلب و در عین حال ساده‌لوح جبهه ملّی دادند. با انواع و اقسامِ چپ‌های غیرملّی یکی شدند. (ما در ایران، انواع و اقسام «چپ» داریم. علاوه بر چپ‌های ملّی که بختیار یکی از آنان بود، چپ کوبایی، چپ چینی، چپ روسی و به ویژه چپ روسپی….)

منظور از بازگویی گذرا به بخشی از حوادث آن زمان، درس گرفتن از تجربه‌های گذشته برای امروز و فردای ایران است. یکی از این درس‌ها، تقدّم مستمرّ منافع مّلی، ملًی، نه دینی، نه مذهبی، نه عقیدتی و نه چیز دیگر، در سیاست‌گذاری است. در این راستا، بخش کوتاهی از بیانات نخست‌وزیر ایران را در مجلس سنا عیناً بازگو می‌کنم. سخن او در مورد موضوعی است که امروز هم یکی از مسائل حادّ جهان است.

 

مسئله اسرائیل و فلسطین

(لطفاً به این گفته، کلمه به کلمه، توجّه فرمایید!) نخست‌وزیر شاپور بختیار چنین می‌گوید:

«من تا زمانی که اسرائیل با برادرانِ مسلمانِ ما کنار نیاید، نه اینکه یک قطره نفت نخواهم داد، نه اینکه یک نفر قونسول یا سفیر نخواهم فرستاد، امکان نداره که رویِ خوش به دولتِ اسرائیل یا هر دولتِ متجاوزی بدهم. راجع به «آفریقایِ جنوبی» به همین طریق خواهد بود؛ و از آقایِ وزیرِ امورِ خارجه [شادروان احمد میرفندرسکی] خواهش خواهم کرد که مسئلۀ مذاکره با نهضتِ فلسطین، البته آن قسمت از آن نهضت که به استقلال و آزادیِ ما لطمه نزند و نیاید در اینجا یک کانونِ فساد (علاوه بر کانون‌هایی که متأسفانه در این مملکت ایجادشده) اضافه کند، با کمالِ میل من حاضِرِ [به] مطالعه این موضوع هستم، چون هشتاد دولتِ خارجی، سازمانِ آزادی‌بخش فلسطین را، البته اون جناح‌هایِ غیرِ تندرو را به رسمیّت شناخته‌اند».

(جمله پایانی این متن یک سال قبل از تولد پرزیدنت امانوئل ماکرون ایرادشده است!)

 

حال درباره همین موضوع، متن دیگری از یک نخست‌وزیر دیگر، می‌خوانم. از اولین نخست‌وزیر خمینی، بازرگان. در این متن، یک کلمه درباره سیاست ملّی، منافع ملّی ایران، حتیّ یک کلمه درباره سیاست به‌طور کلّی، یافت نمی‌شود! از «ایمان»، «شهادت»، «ملل مسلمان»، «مستضعفان» سخن می‌گوید. از «نظام طاغوتی» هم یاد می‌کند. اتفاقاً، به گفته و نوشته خود بازرگان در مدافعاتش (نقل به مضمون): در یک عصر تابستان، من و عدّه‌ای از فارغ‌التحصیلان به کاخ سعدآباد فراخوانده شدیم. شاه (به گفته بازرگان: طاغوت)، در کنارِ استخر ایستاده بود. رو به ما کرد و گفت: فرزندان من، ما شما را به اروپا می‌فرستیم. بروید درس بخوانید، چیز یاد بگیرید، برگردید به میهنتان خدمت کنید. مهدی بازرگان، فرزند تاجرِ متموّلی به نام حاج عباسقلی تبریزی، به پاریس آمد و از محلِّ مالیاتِ قند و شکر و چای همانِ طاغوت (چون درآمد نفت بسیار ناچیز بود!) تحصیل کرد. پس از هفت سال به ایران بازگشت… با آفتابه و کشفی بزرگ که «آب کُرِ، از نظر بهداشتی سالم است»! اولین کتابِ این دانشجوی مدرسه سانترال فرانسه هم بود: «مطّهرات در اسلام»!

در حدودِ همان زمان، جوانِ ایرانیِ دیگری، شاپور بختیار، پنج- شش سال کوچک‌تر از مهدی بازرگان، او هم برای تحصیل به همین پاریس می‌آید. بدون بورس تحصیلی، با هزینه خودش. او فرزندِ سردار فاتح بختیاری است؛ که به دستورِ همان طاغوتِ بازرگان، تیرباران شده بود. پس از گذشتِ سال‌ها، این دو ایرانی، در یک دوره سرنوشت‌ساز یا سرنوشت‌شکنِ تاریخِ ایران، روی در روی هم قرار می‌گیرند. بختیار فریاد می‌زند: «دیکتاتوری نعلین از دیکتاتوری چکمه خطرناک‌تر است!» و بازرگان، گرفتارِ همان اوهام مذهبی، به آلتِ فعلِ نعلین تبدیل می‌شود. اینست که تقدّم و تاّخر در زندگی و در سیاست، می‌تواند به نتایج متفاوت و متضادی منتهی شود. به امید آنکه نویسندگان و رمان‌نویسان ما درباره این‌همه سوژه‌های دراماتیکِ شکسپیری که در دوران کنونی کشور ما به وجود آمده، آثاری بزرگ بیافرینند و به ویژه فیلم‌سازان ما، بی‌خیال از «نخلستان کن»!

موضوع آخری که می‌خواهم به اختصار به آن اشاره‌کنم، موضوع حادّ تغییر رژیم است. بالاخره پس از گذشت سال‌ها، برای بخش بزرگی از ما ایرانیان روشن‌شده که این رژیم قابل اصلاح نیست. همه می‌دانیم که راه‌های تغییر رژیم گوناگون است. کودتا، دخالت مستقیم خارجی (افغانستان، عراق، لیبی…)، انقلاب از درون (فرانسه ۱۷۸۹) که صدسال طول کشید تا نظام جمهوری در فرانسه مستقر شود. راه دیگرِ واژگون کردنِ رژیم، راهی است که می‌توان آن را راه حلّ گازانبری نامید: فشار هم‌زمان و هماهنگ بین حمله نیروهای خارجی و نیروهای ملّی داخلی است؛ که باز فرانسه نمونه بارز آنست؛ و شاپور بختیار شاهد آن بوده است؛ و نیز رابطه مستقیم با وضعیّت کنونی کشور ما دارد. ما امروز در پاریس در ماه اوت هستیم. روز ۲۵ اوت ۱۹۴۴ روز رهایی پاریس از نیروهای اشغالگر هیتلری و حکومت دست‌نشانده ویشی است. عصرِ همان روز، ژنرال دوگل، رهبر نهضت مقاومت فرانسه، در بالکن شهرداری پاریس، آزادی پاریس را چنین اعلام کرد:

دکتر مهدی مظفری


Paris ! Paris outragé ! Paris brisé ! Paris martyrisé ! mais Paris libéré ! libéré par lui-même, libéré par son peuple avec le concours des armées de la France,)  avec l’appui et le concours de la France tout entière, de la France qui se bat, de la seule France, de la vraie France, de la France éternelle.Oui, Mon Général…mais…

این، همهِ‌ی واقعیت نیست! در ششم ژوئن ۱۹۴۴ نیروهای متفقین به فرماندهی ژنرال آیزنهاور در سواحل نرماندی پیاده شدند. آن‌هم بدون اطلاع ژنرال دوگل! یک هفته بعد، متفقین، دوگل را در سواحل نرماندی پیاده کردند. این با اصرار دوگل بود که آیزنهاور قبول کرد آزادی فرانسه و پاریس را در برنامه خود بگنجاند. فرماندهی را به ژنرال جرج پایتون داد. باز دوگل فریاد زد: نه، نه! اجازه بدهید، نیروهای فرانسوی به فرماندهی ژنرال لوکلرگ، پاریس را آزاد کنند.

نهضت مقاومت فرانسه از نیروهای گوناگون تشکیل‌شده بود: لیبرال‌ها، محافظه‌کاران، کاتولیک‌ها، کمونیست‌ها، یهودی‌ها و دیگران. همه و همه دور یک پرچم، تحت یک فرماندهی، همه برای فرانسه، تقدم ملّت و کشور بر عقاید و بر ایدئولوژی…! اینان هرچه توانستند، در داخل فرانسه، خرابکاری و کارشکنی کردند. بخش مهمی از نیروی دریایی فرانسه به دست خود فرانسوی‌ها غرق شد. آدمیرال دارلان فرمانده نیروی دریایی فرانسه، قاسم سلیمانی رژیم ویشی، به دست خود فرانسوی‌ها کتلت شد و فرانسه آزاد.

درسی که ما ایرانیان می‌توانیم از این واقعیت تاریخی بگیریم آنست که وقتی رژیم کشوری دشمن‌تراشی می‌کند، جنگ‌افروزی می‌کند، در این صورت، کشورهای موردحمله آن کشور، لاجرم به دفاع از خودشان برمی‌خیزند؛ و این، مستقلِ از خواسته مردمِ کشور تهدید‌کننده!

چهل‌وشش سال است که جمهوری اسلامی روز و شب کشور دیگری را که عضو سازمان ملل متحد است مورد تهدید عملی قرار داده است. علنی می‌گوید که هدفش از بین بردن آن کشور است. کشوری که هیچ‌گونه ربطی به کشور ما ندارد. جمهوری اسلامی در کنار آرتش و سپاه، سپاه ویژه‌ای درست کرده با بودجه‌های کلان: سپاه قدس؛ که هدفش از بین بردن اسراییل است. چهل‌وشش سال است که جمهوری اسلامی در تلاش است که بزرگ‌ترین قدرت جهان را از بین ببرد و رئیس‌جمهور آن کشور را ترور کند! در این شرایط، می‌خواهید ما ایرانیان به این کشورها چه بگوییم؟ کاری نکنید، دست روی دست بگذارید، از خودتان دفاع نکنید، چون ما ایرانی‌ها داریم امضا جمع می‌کنیم برای رفراندوم؟! صرف‌نظر از جنبه کمیک این جهت‌گیری، اینان به حرف ما گوش نمی‌کنند. اینان دارند از هستی خود و از منافع حیاتی‌شان دفاع می‌کنند. حالا ما صدبار اقدام اینان را محکوم کنیم، هزار تا اعلامیه در محکومیت اقداماتشان صادر کنیم. تأثیر چندانی در اقدامات آن‌ها نخواهد داشت! به دام نیفتیم! مسئله ما، آمریکا و اسراییل نیست. مسئله ما و منطقه خاورمیانه و نیز، در بسیاری موارد، مسئله جهان آزاد، خود جمهوری اسلامی است؛ و تا وقتی این رژیم در کشور ما حاکم باشد، نه ایران و نه منطقه پیرامونِ ما، صلح و آرامش نخواهد دید! منافع ملّی ما، آینده فرزندان ایران ما ونیز تیزهوشی و درایت سیاسی، حکم می‌کند که ما شبیه همان راهی را برویم که نهضت مقاومت فرانسه پیمود. دقیقاً همان راهی که شاپور بختیار آغاز کرد. نهضت مقاومت ملّی ایجاد کرد. رژیم جمهوری اسلامی خطر را احساس کرد و او را از بین برد.

در پایان، در گردهمایی بزرگ مونیخ، شاهزاده رضا پهلوی خواسته‌اند که ایرانیان، ایشان را «پدر» خطاب کنند. خواستهِ ایشان درخور ستایش و تقدیر است. منتها ما ملّی‌های نسل پیشین، بگویید سالخورده، همیشه در جهت حقیقت و واقعیت گفته‌ایم و عمل کرده‌ایم. از این رو، از ایشان می‌خواهیم اجازه فرمایند که همسو با حقیقت و واقعیت، ایشان را «پسر» بخوانیم؛ و با کمال مهر و ادب، بجای «ای پدر عزیز»، بگوییم: «ای پسر عزیز»، به راه تضمین تمامیّت ارضی ایران، به راه تحقق حاکمیّت ملّی و جدایی دین از دولت… کوتاه‌سخن: به راه شاپور بختیار، خوش‌آمدید!

در اینجا با سپاس از برگزارکنندگان این مراسم، سخنانم را با تکرار همان جمله‌ای که یازده سال پیش در همین‌جا ایراد کردم، پایان می‌دهم:

من زاده خراسان در شرق ایران، سرزمین فردوسی بزرگ، در برابر بزرگ‌مرد ایران، شاپور بختیار، زاده بختیاری در غرب ایران، سر تعظیم فرود می‌آورم و با او و با کتیبه و با همه ایرانیان و همراه شما د ر اینجا، می‌گویم:

پاینده ایران!

 

*متن سخنرانی پروفسور مهدی مظفّری استاد علوم سیاسی دانشگاه در دانمارک به مناسبت سالگرد قتل فجیع شاپور بختیار و سروش کتبیه (ششم اوت) است…

برگرفته از کیهان لندن

مطالب مربوط

ولیعهد رضا پهلوی و رهایی ملت او

آینده‌ای بی گذشته و گذشته‌ای بی آینده

سفری کوتاه به ذهن «حزب‌الله»

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر