«کودتای انقلابی علیه شاه» در قالبِ انقلاباسلامی (بخش ۲)
علی میرفطروس
- دو سال قبل از انقلاب ۵۷، کتاب «سقوط ۷۹» سرنگونی رژیم شاه را اعلام کرده بود!
- شاه خطاب به رئیسجمهور آمریکا: «هیچکس نمیتواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچکس نمیتواند به نشانۀ تهدید انگشتاش را بهسوی ما بگرداند چون ما نیز انگشت خود را بهسوی او خواهیم گرداند.»
- در سال ۱۹۷۸ «دیوید وایزمن -افسر بلندپایۀ سازمان سیا در تهران- مأمور کشتنِ شاه شده بود».
***
بازاندیشی تاریخ میتواند پرتو تازهای بر زوایای تاریکِ رویدادهای مهم و سرنوشتساز باشد. سرنگونی رژیم شاه از زاویۀ «مسئلۀ نفت» پرتو تازهای در این باره است بیآنکه کمبودها و ضعفهای آن دوره را نادیده بگیریم. کسانی که از «انسداد سیاسی و فقدان دموکراسی در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه» سخن میگویند و آن را علّت اصلی وقوع انقلاب میدانند این حقیقت را پنهان میکنند که دموکراسی پدیدهای مدرن است که در جوامع توسعهیافته رشد و قوام مییابد و لذا، توقّع آزادی و دموکراسی در یک جامعۀ عقبمانده یا شبه فئودالی، نوعی افسانهسازی یا عوامفریبی است. تراژدی رهبران سیاسی و روشنفکران ایران (از انقلاب مشروطیّت تاکنون) نادیده گرفتن این موضوع ساده و اساسی است. از این گذشته، آزادی و دموکراسی در باورهای سیاسیِ عموم روشنفکرانِ ایران نیز جائی نداشت و یا «مقولهای بورژوائی و متعفّن» تلقّی میشد. اینگونه تلقّیهای ایدئولوژیک حتّی در عقاید برخی مدافعان معروف حقوق بشر نیز انعکاس داشت.
در واقع، پس از ۲۸ مرداد ۳۲ سُلطۀ شاعران و روشنفکران حزب توده در فضای فرهنگی ایران باعث نوعی «امتناع تفکر» شد، امتناعی که اسماعیل خوئی در شعر درخشانش به آن اشاره کرده است. بر این اساس، بسیاری از شاعران و روشنفکران ایران در نیهیلیسمی ویرانساز ضمن نادیده گرفتنِ توسعۀ ملّی و اصلاحات گستردۀ رضاشاه و خصوصاً محمد رضاشاه زمزمه میکردند:
نادری پیدا نخواهد شد «امید»
کاشکی اسکندری پیدا شود!
آیندگان به تکرارِ اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که امروز ما ـ اکنونیان ـ رو در رو با تاریخ، گذشته و حال را از چنگ تفسیرهاى انحصارى یا ایدئولوژیک آزاد کنیم. ع.م
****
سرنگونی شاه!
۱۰–مواضع تند شاه دربارۀ «افزایش بازهم بیشترِ قیمت نفت»، دشمنان شاه در کاخ سفید را مصمّم ساخت تا برای راحت شدن از دستِ این «یاغی» و «شرِّ مطلق»، سرنگونی شاه را در دستورِ کارِ خود قرار دهند. سَردمدارِ این طرحِ شیطانی «ویلیام سایمون» (وزیر دارائی و سلطان انرژی آمریکا) بود که با کمپانیهای بزرگ نفتی و سلطان عربستان سعودی پیوند داشت.
هنری کیسینجر (وزیر امور خارجه و سپس مشاور امنیّت ملّی آمریکا) موافق این نقشهها نبود و تغییر رژیم شاه را باعث پیدایش بنیادگرائی اسلامی در منطقه میدانست. او شاه را به عنوان «یکی از نادرترین رهبران دنیا، یک متحد بیچونوچرا، و کسی که شناختاش از جهان شناخت ما را نیز وسعت بخشیده است» ستایش میکرد. در یکی از جلساتِ شورای امنیّت ملّی آمریکا در سال ۱۹۷۴ (۱۳۵۳) کیسینجر به نظرِ برخی دولتمردان آمریکا در ضرورت سرنگون کردن شاه اشاره کرد:
-«اگر شاه بخواهد خطمشی کنونیِ خود [دربارۀ افزایش قیمت نفت] را ادامه دهد در اینجا [آمریکا] برخی بر این عقیدهاند که یا باید شاه دست از سیاستهای خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم».
۱۱– بهطوری که اسکات کوپر نشان داده پس از ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون، پایگاه سیاسی-اجتماعی جرالد فورد (معاون و جانشین نیکسون) به شدّت آسیبدیده بود و لذا، وی افزایش دوبارۀ قیمت نفت توسط شاه و نارضایتی عمومی را به نفع مبارزات آیندۀ ریاست جمهوری خود نمیدانست و از این رو، زیر فشار مشاوران ارشدش، در نامۀ تندی (به تاریخ ۷ آبان ۱۳۵۵=۲۹ اکتبر ۱۹۷۶) به شاه هشدار داد که «افزایش دو بارۀ قیمت نفت برای اقتصاد جهانی فاجعهبار خواهد بود. این افزایش میتواند فشار عمدهای بر نظام مالی بینالمللی وارد کند و اقتصاد جهانی را دوباره وارد رکود کند». فورد اخطار کرد:
– «صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمامشده است…».
شاه به تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۷۶ =۱۰ آبان ۱۳۵۵ در پاسخ تندی به نامۀ رئیسجمهور آمریکا تأکید کرد:
-«هیچکس نمیتواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچکس نمیتواند به نشانۀ تهدید انگشتاش را بهسوی ما بگرداند چون ما نیز انگشت خود را بهسوی او خواهیم گرداند».
در ادامه، شاه خطاب به رئیسجمهور امریکا از «اعتیاد ناسالم کشور او به نفت ارزان» سخن راند. او از پذیرش اینکه مشکلات اقتصادی در غرب ناشی از قیمتهای بالای نفت است، سر باز زد.شاه سپس سخنان چشمگیری اظهار میدارد و تهدید نیشداری را خطاب به رئیسجمهور ایالاتمتحده مطرح میکند:
-«در صورت وجود مخالفت با ایرانِ شکوفا و به لحاظ نظامی قدرتمند در کنگره یا کانونهای دیگر، بازهم منابع بسیاری برای تأمین احتیاجات ما وجود دارد و زندگی ما در دستان آنها نیست. اگر این کانونها مسؤولیت خود را نشناسند، مایۀ تأسف است، اما اگر مسؤلیّتشناس باشند، از نگرش خود نسبت به کشور من متأسف خواهند شد. لحن تهدیدآمیز و نگرشِ پدرمآبانۀ این کانونها بیش از هر چیزِ دیگر واکنش ما را برمیانگیزد.»
شاه –با لحنی تهدیدآمیز– در پایاننامهاش به رئیسجمهور آمریکا نوشت:
– «اگر وجود ایرانی خوشبخت و به لحاظ نظامی مقتدر مخالفانی در کنگره و دیگر کانونهای قدرت [در آمریکا] دارد، منابع فراوان دیگری برای تأمین نیازهای ما وجود دارد و زندگی ما در دست آنها نیست. اگر این کانونها مسئولیتپذیر نیستند جای تأسف است اما باید مسئولیتپذیر شوند…».
۱۲– ملک «فَهَد» (سلطان عربستان) با وجود تظاهر به دوستی و ارادت عمیق به شاه، از اقتدار سیاسی و قدرت روزافزون نظامی ایران در منطقه نگران بود. در سال ۱۹۷۵ شایعهای مبنی بر احتمال اشغال مناطق نفتی عربستان توسط ارتش ایران، بر نگرانیهای «ملک فهد» افزود، شایعهای که چهبسا از سوی ویلیام سایمون و تیم او در کاخ سفید به گوش رهبران سعودی رسیده بود.
در چنان شرایطی، با تلاشهای شاه در ۱۷ دسامبر ۱۹۷۶=۲۶ آذر ۱۳۵۵ کنفرانس «دوحه» برای افزایش دوبارۀ قیمت نفت تشکیل شد. در این کنفرانس، عربستان سعودی در یک توافق محرمانه با آمریکا غافلگیرانه در مقابل چشمان بُهتزدۀ شاه اعلام کرد که تولید نفت خود را از ۸ میلیون و ششصد هزار بشکه در روز به ۱۱ میلیون و ششصد هزار بشکه افزایش میدهد. درحالیکه شاه معتقد بود: «اگر ما زیرِ نرخِ تعیینشده ، نفت بفروشیم، به اوپک خیانت کردهایم و من از فکر چنین اقدامی إکراه دارم».
با اقدام غافلگیرانۀ عربستان سعودی، شاه دچار یک شوک عظیم مالی شد بهطوریکه در گفتگو با اسدالله عَلم گفت: «ما ورشکست شدهایم! ما با یک حرکت عربستان کیشومات شدهایم».
این سخنِ شاه به معنای ورشکستی مالی و اقتصادی ایران نبود زیرا -چنانکه گفتهایم- رژیم شاه به کشورهای مختلفی وام داده بود و در صنایع بزرگی (مانند شرکت صنعتی عظیم کروپِ آلمان) سرمایهگذاری کرده و سهام ۱۳۵ کمپانی و کارخانۀ عظیم درِ دنیا را خریده بود و لذا میتوانست با فروش این شرکتها و یا با وام گرفتن از «صندوق بینالمللی پول» بحران مالی موجود را از سر بگذراند. به نظر میرسد که شاه، در پُشت «توطئۀ نفتی عربستان و آمریکا» نقشۀ پنهانی را میدید که سرنگونی رژیماش را هدف قرار میداد.
۱۳– دو سال پیش از حوادث ۱۳۵۷ (در اوایل سال ۱۹۷۷) کتاب سقوط ۷۹ اثر «پُل-آردمَن» منتشر شد که مورد استقبال بسیاری از رسانهها قرار گرفت. «پُل-آردمَن» متخصّص امور مالیِ و دلّال کمپانیهای نفتی بود. شباهتهای حیرتانگیز حوادث و قهرمانان اصلی کتاب (یعنی محمد رضاشاه و پادشاه عربستان سعودی) این نظر را تقویت میکند که این کتاب، به سفارش کمپانیهای بزرگ نفتی و بهمنظور تضعیف روحیۀ شاه منتشرشده بود. نکتۀ بسیار مهم در این کتاب، تعیین سال سقوطِ شاه بود: ۱۹۷۹ =۱۳۵۷.
۱۴– شاه از حامیان حزب جمهوریخواه و از دوستان نزدیک ریچارد نیکسون بود و گویا به ستاد انتخاباتی نیکسون کمک مالی کرده بود. با این «سوءسابقه»، انتخاب کارترِ دموکرات از همان آغاز برای شاه میتوانست «مسئلهساز» باشد.
۱۵- تبلیغات گستردۀ «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور»، سخنرانیها و مصاحبههای هیجانانگیز مخالفان مشهوری مانند دکتر رضا براهنی و خصوصاً شهادتِ پُرشور و اغراقآمیز او در «کمیسیون حقوق بشر سنای آمریکا» باعث شد تا دولت کارتر موضوع «حقوق بشر در ایران» را در مرکز سیاستهای خود قرار دهد. دکتر براهنی در سال ۱۳۵۳ پس از آزادی از زندان به آمریکا رفت و تماموقت خود را وقفِ مبارزه علیه شاه نمود. از این هنگام، نثرِ فاخر و فارسی درخشانِ براهنی در کتابهای «طلا در مس» و «تاریخ مذکّر» به بیانیّههای حقیر و فقیر سیاسی سقوط کرد و همین امر، باعث شد تا استعدادهای متراکم و شگفتانگیز وی در عرصههای مختلف ادبی دچار ضعف و زوال گردد. براهنی در نیویورک «کمیته برای آزادی هنر و اندیشه در ایران» (Caifi) را ایجاد کرد که در واقع، بخشی از حزب تروتسکیستِ «کارگران سوسیالیست» بود و روشنفکرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان را در کنار خود داشت. این کمیته با جلب شخصیّتهای برجسته توانست کازارِ گستردهای علیه شاه -به عنوانِ «خودکامهترین فرد روی زمین» – آغاز کند. در شامگاه ۲۶ فوریۀ ۱۹۷۶=۷ اسفند ۱۳۵۴ براهنی در سخنرانیِ دانشگاه کلمبیا (نیویورک) بهدروغ ادعا کرد که «رژیم شاه ۲۷۰ هزار زندانی سیاسی دارد که زیر شکنجههای هولناکِ مأموران ساواک، ناخنهایشان را بیرون میکشند. جلوی شوهرها یا پدرها به زنان تجاوز میکنند و به کودکان سیلی میزنند.»
این سخنرانیها و مصاحبهها در محافل مطبوعاتی و سیاسی آمریکا تأثیرات گستردهای داشت و نفرت عمومی را علیه شاه برانگیخت چندانکه بهنگام بستری شدن شاه در بیمارستان برای درمان سرطانش، اندرو یانگ (نمایندۀ کارتر در سازمان ملل) گفت: «انگار به آدولف آیشمن پناه دادهایم!».
در سخنرانی دکتر براهنی، رمزی کلارک (دادستان کُلِّ آمریکا) نیز حضور داشت که ضمن تأئید سخنان براهنی به ضرورت اعتراض علیه «نقض حقوق بشر در ایران» تأکید کرد. رمزی کلارک هوادار دو آتشۀ اسلامگرایی در خاورمیانه بود و لذا خیلی زود «یوسف گمگشته»اش را در سیمای آیتالله خمینی دید و به مهمترین هوادارِ خمینی در عرصۀ سیاسی آمریکا بدل شد. او در ۲۳ ژانویۀ ۱۹۷۹ از طرف دولت کارتر با خمینی در پاریس ملاقات کرد تا حمایت کامل دولت آمریکا را به آیتالله خمینی، دکتر ابراهیم یزدی و دیگران ابراز کند.
۱۶– خصلت مذهبی کارتر شاید باعث شده بود تا او نیز خمینی را یک «قدّیس» ببیند ولی با توجه به دیکتاتوریهای خونینی مانند آرژانتین، شیلی، کُرۀ جنوبی و عربستان سعودی، به نظر میرسد که موضوع «حقوق بشر» برای دولت کارتر ابزاری برای خاموش کردن مخالفان شاه در مطبوعات و دیگر رسانههای آمریکا و اروپا بود. در چنان شرایطی، سفر شاه به آمریکا (در ۲۳ آبان ۱۳۵۶) با مخاطرات و حوادث عجیبی همراه شد. به روایتِ دکتر امیر اصلان افشار (از همراهان شاه و شاهد و ناظر ماجرای محوطۀ کاخ سفید):
-در این روز اعضای سازمان کمونیستی احیاء (به رهبری فردی به نام محمّد امینی) با چوب و چماق و چاقو به صفوف هواداران شاه حمله کردند و آنان را مورد ضربوجرح قراردادند. شلیک گازِ اشکآور توسط پلیسِ ضد شورش فضای کاخ سفید را دودآلود کرده بود.
این رویدادِ بیسابقه، نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به سقوط شاه بود و سیاستهای دولت کارتر علیه شاه را نشان میداد بهطوریکه سنای آمریکا ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونتبار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونتبار مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
۱۷– انتصاب ویلیام سالیوان به عنوان سفیر آمریکا در ایران (۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹) بر پیچیدگی شرایط افزود. سالیوان فردی کمتجربه بود که شناختی از ایران نداشت و گویا تحت تأثیر تبلیغات مخالفان شاه گزارشات نادرست و اغراقآمیزی علیه شاه به وزارت خارجۀ آمریکا مخابره میکرد. یکی از توصیههای اصلی سالیوان به کارتر خروج شاه از ایران و تماس با هواداران آیتالله خمینی بود. این «توصیه»ها در شرایطی بود که حتّی در اواسط سال ۵۷ برخی سرویسهای اطلاعاتی آمریکا در ارزیابى از موقعیّت سیاسی شاه اظهار میکردند:
-«ایران در وضعیّت انقلابی یا ما قبل انقلابی قرار ندارد.»
سازمان سیا نیز در ارزیابی اطلاعاتی مورخ ۲۸ دسامبر ۱۹۷۸ (۶ مهر ۱۳۵۷) اعلام کرده بود:
–« انتظار میرود که شاه در ده سال آینده نیز همچنان بهصورت فعّال در قدرت بماند.»
ترورِ شاه!
۱۸– شاه که در گذشته از سوءقصدهای متعدّدی جان سالم بدر برده بود، در سالهای ۱۳۵۵-۱۳۵۷ از کشته شدنش نگران بود. امیر اصلان افشار (آخرین رئیسکل تشریفات دربار که هر روز با شاه دیدار میکرد) در گفتگو با نگارنده از «چای زهرآلود!» و نگرانیهای شاه برای مسموم کردنش یادکرده است. بر این اساس، روایت فیلیپ کاپلان (دیپلمات برجسته در ستاد سیاستگذاری و برنامهریزی دولت آمریکا در سال ۱۹۷۸) میتواند درست باشد:
-«دیوید وایزمن -افسر بلندپایۀ سازمان سیا در تهران- مأمور کشتنِ شاه شده بود».
خمینی در عُزلت و انزوا
۱۹– موقعیّت خمینی پس از شورش ۱۵ خرداد ۴۲ بسیار محدود بود چندانکه بقول دکتر ابراهیم یزدی:
-«بعد از قیام ۱۵ خرداد و تبعید آقای خمینی به ترکیه، نجف حرکت شایستهای متناسب با مسائل آن روز از خود نشان نداده بود…اعتراضات علمای عراق میتوانست در این رابطه مؤثر باشد، اما نجف متأسفانه ساکت و آرام بود».
در سالهای ۱۳۵۴-۱۳۵۵ خمینی نهتنها سودای رهبری و رسیدن به قدرت سیاسی نداشت بلکه به خاطر پیری و کهولتِ سن خواهان بازگشت به ایران بود. سـیروس آموزگار -روزنامهنگار معروف- در گفتوگو با نگارنده میگوید: در سـال ۵۵ یکی از مقامات عالیرتبۀ ایرانی به نام ایرج گلسـرخی (مسـئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سـفری به عراق داشـت و با اسـتفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شـد و گفت:
-«لطفاً فردا -بهنگام نماز صبح -در حرم باشـید، شـخص مهمی خواهان ملاقات با شما است»…
مقام عالیرتبۀ ایرانی، سـحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجّب دید که آن شـخص مهم، «آیتالله روحالله خمینی» اسـت که آمده بود و از مقام ایرانی میخواسـت که واسـطه شـود تا او (خمینی) در آن سـن و سـال پیری، از تبعید به ایران برگردد.
هوشنگ معین زاده (نویسنده و مسئول امور امنیّتی سفارت ایران در بیروت) نیز تأئید میکند که درخواسـت بازگشـت خمینی به ایران قبلاً توسـط «امام موسی صدر» از طریق سـفارت ایران در بیروت، به سـاواک گزارششده بود.
دکتر حسین شهید زاده، سفیر ایران در عراق که به خاطر پیوندهای خانوادگی، روابط نزدیکی با روحانیون داشت، تأکید میکند: چند ماه قبل از انقلاب، آیتالله خمینی خواهان بازگشت به ایران بود.
دکتر امیر اصلان افشار ضمن تأکید بر «منشاء خارجی شلوغیهای ایران در سال ۵۷»، یادآور میشود:
– «از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال ۱۳۵۵ او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بیسروصدا به قم شده بود.»
کودتای کمونیستی در افغانستان
۲۰– کودتای کمونیستهای وابسته به شوروی در افغانستان (اردیبهشت ۵۷) و ضرورت مقابله با نفوذ کمونیسم در منطقه و در نتیجه، لزوم ایجاد «کمربند سبز» حضور آیتالله خمینی را برای دولتهای آمریکا و اروپا برجسته ساخت. فعالّیتهای ضد شاهیِ «انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا» به سرپرستی دکتر ابراهیم یزدی و حضور مستمر وی در رسانههای آمریکائی و همکاری او با دکتر رضا براهنی به شخصیّت آیتالله خمینی در محافل سیاسی آمریکا و اروپا اعتبار بخشید. دکتر ابراهیم یزدی دربارۀ تشدید اقداماتش بعد از واقعۀ خونین میدان ژاله مینویسد:
-«کمیتههای مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد. یک هفته بعد از «جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرف «سازمان جوانان مسلمان» در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند. عکسها، همانطور که گفته شد بسیار خوب تهیهشده بودند و بهموقع هم رسیدند. عکسها دقیقاً جای گلولهها را در سروصورت و سینۀ مقتولین نشان میداد. جای گلولهها بهوضوح نشان میداد که تیراندازی بهقصد کشتار بوده است. تکثیر این عکسها و انتشار آنها در محافل بینالمللی سروصدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد. تظاهرات واشنگتن، مصاحبههای تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار مؤثر واقع شد».
پس از واقعۀ میدان ژاله، دکتر یزدی عازم نجف شد تا آیتالله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.
۲۱– فاجعۀ سینما رکس آبادان و واقعۀ خونین میدان ژاله به شاه نشان داد که دشمنان وی برای رسیدن به اهداف خود تا چه حد میتوانند دست به جنون و جنایت بزنند. این حوادث هولناک -که شاه آنها را «مهندسیشده» مینامید – ثبات روحیِ شاه را در همریخت و تصمیمگیریهای مناسب برای عبورِ از بحران را دشوار ساخت و به قول سِر ریدر بولارد (سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در زمان رضاشاه):«روال عادیِ حکومتِ شاه را مختل کردند».
۲۲– کارتر که بعدها گزارشها و توصیههای سفیر خود (سالیوان) را «مزوّرانه» نامید، در تلفنها و پیامهای حمایتآمیز خود، شاه را به ادامۀ «فضای بازِ سیاسی» و «رعایت حقوق بشر» ترغیب میکرد. توصیههای کارتر باعث تشویق و تحرّک مخالفان در داخل شد چندانکه «ده شبشعر شاعران و نویسندگان ایران» در انستیتو گوته (مهر ۱۳۵۶) و کشانده شدن تظاهرات هزاران شرکتکنندۀ جوان و پُرشور این برنامه در آخرین شب نمونهای از آن بود.
با اینهمه، در برابرِ پیشنهادهای مختلف، شاه با «طرح کودتای فرماندهان ارتش» مخالفت نمود و در سخنانی تأکید کرد:
-«فکر نمیکردم که رسیدن به آزادی اینقدر گران تمام میشود. وقایع اخیر در نیّتِ من به دادن آزادیها تغییری به وجود نیاورده است.»
با توجه به بیماری شاه و پیامهای دوستانۀ کارتر به نظر میرسد که از این زمان شاه تصمیم گرفت بار دیگر به آمریکا سفر کند تا به گمان خود «گزارشهای مزوّرانۀ سالیوان» و دیگر مخالفانش در کاخ سفید را خُنثی نماید. دکتر امیر اصلان افشار ضمن اینکه سفر شاه به آمریکا را «مأموریت برای وطنم» میداند، در گفتگو با نگارنده به نکتۀ بسیار مهمّی اشاره میکند:
-« در حالیکه تمام مقدّمات سفر شاه (حتّی تهیّۀ هدایا برای برخی از دوستان شاه) و برنامۀ ملاقاتهای وی در آمریکا پیشبینیشده بود، کارتر دریک تماس تلفنی از شاه خواست تا «در مسیرِ آمدن به آمریکا، ابتداء به مصر رفته و ضمن دیدار با انور سادات، گزارشی از مذاکرات صلحِ مصر و اسرائیل-که شاه در تدارک آن نقش فراوان داشت- تهیّه کند تا در سفر به آمریکا آن را به وی (کارتر) ارائه دهد»…به این ترتیب: در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ شاه را از ایران به مصر کشاندند ولی پس از مذاکرات شاه با انور سادات، سفیر آمریکا در قاهره خبر داد که «دولت آمریکا، فعلاً ورود شاه به آمریکا را صلاح نمیداند»؛ خبری که باعث حیرت و حیرانی شاه و همراهانش شد.»
۲۳– این «دام یا فریب بزرگ» زمانی روی داد که دو هفتۀ پیش از آن (در ۴ ژانویه ۱۹۷۹ =۱۴ دی ۱۳۵۷) ژنرال «هایزر» فرستادۀ مخصوص دولت آمریکا در سفری غیرمنتظره به تهران، ضمن گفتگو با فرماندهان بلندپایۀ ارتش، آنان را به تسلیم یا انفعال در برابر حوادث جاری دعوت میکرد، توصیهای که در نبودِ ستونِ فقَرات ارتش (شاه)، بازگشت آیتالله خمینی به ایران (۱۲ بهمن ۱۳۵۷) و رَوَند فروپاشی رژیم شاه را تسریع کرد (۲۲ بهمن ۱۳۵۷).
۲۴– شاه در کتاب پاسخ به تاریخ، تاریخ امپراطوری عظیم نفتی را «تاریخ غیرانسانی» مینامد و مینویسد:
-« بهمحض اینکه ایران حاکمیّت مطلق ثروتهای زمینی خود را به دست آورد، بعضی از وسایل ارتباطجمعی دنیا (خصوصاً بیبیسی) مبارزۀ وسیعی علیه کشور ما آغاز کردند و مرا پادشاهی مُستبد خواندند.»
با توجه به سوءقصدهای مختلف علیه شاه و بیماری مرگبارِ وی و احساس کمبود وقت یا «مبارزه با زمان»، اینک میتوان به سخنان دریغ انگیزِ شاه تأمّل بیشتری کرد:
– « مبارزۀ من با زمان بود که شاید اکنون همه متوجۀ مفهوم و هدف آن بشوند و دریابند که چرا انقلاب در سال ۵۷ وقوع یافت و همهچیز را متوقّف کرد… بیشازپیش، معتقدم که آمریکا، حقیقتاً، نقش بسیار بزرگی در سقوط من ایفاء کرده است…به همین جهت بود که برای نمونه و برای عبرتِ دیگران، ایران را بهعنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانی آن برخاستند…»
***
اگر این پازلها را در کنار سخنان رونالد ریگان رئیسجمهور اسبق آمریکا قرار دهیم، آنگاه فرضیّۀ «کودتای انقلابی علیه شاه در قالب انقلاباسلامی» مقبولیّتِ بیشتری خواهد یافت.