آیت‌الله و جعبه پاندورا

آیت‌الله و جعبه پاندورا

زمانی که این مطلب را می‌خوانید شاید دیر شده باشد و نیازی به خواندن آن نداشته باشید، این در صورتی است که آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، با حمله این بار جدی به «رژیم اشغالگر قدس» جعبه پاندورا را بازکرده باشد. با این حال من هنوز امیدوارم که آقای خامنه‌ای با بیم غریزی‌اش به عبور از ساعت دوازدهم بار دیگر به نرمش قهرمانانه متوسل شود.

اما اگر او چنین نکند و در عوض به غوغاگران جنگ‌افروز گوش کند چه مسائلی مطرح خواهد شد؟ نخستین مسئله مربوط می‌شود به ترور اسماعیل هنیه در تهران. حمله جدی به اسرائیل برای انتقام‌جویی از آن ترور این تصور را تائید خواهد کرد که هنیه از دید خامنه‌ای مهم‌تر از سردار «شهید» قاسم سلیمانی است که حذف فیزیکی‌اش عملاً بی‌‌پاسخ ماند. برای بسیاری این پرسش مطرح خواهد شد: چرا ایران برای تقاص از قتل یک شخصیت اخوان‌المسلمین و درنتیجه ضد ایران و ضد شیعه وارد جنگی شود که بی‌تردید پرهزینه خواهد بود؟

در ۱۰ سال گذشته اسرائیل با تعداد بی‌شماری حملات هوایی به مواضع جمهوری اسلامی در سوریه، هزاران اسیر و سرباز ایرانی و مزدور سوری، افغان، عراقی، لبنانی و پاکستانی جمهوری اسلامی را سربه‌نیست کرده است. آخرین رقم رسمی این تلفات را بنیاد شهدا و جانبازان در سال ۲۰۱۸ میلادی بیش از پنج هزار تن اعلام کرد (پس از آن عملیات ادامه یافت اما آماری داده نشد و دفن شهدا برخلاف گذشته بی‌سروصدا صورت گرفت).

اسرائیل قربانیان دیگری نیز گرفته است، دست‌کم شش سرتیپ سپاه پاسداران اسلامی و چهار یا پنج چهره کلیدی برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی. حمله به یک ساختمان به‌اصطلاح دیپلماتیک جمهوری اسلامی در حومه دمشق نیز یک اقدام تهاجمی آشکار بود.

مسئله دیگری که در صورت حمله جدی و آغاز جنگ واقعی با اسرائیل مطرح خواهد شد شکست «استراتژی جنگیدن دور از ایران برای جلوگیری از جنگ در خود ایران» است. اگر آقای خامنه‌ای ایران را به جنگ مستقیم بکشاند، تلویحاً اعتراف خواهد کرد که جنگ نیابتی که سلیمانی با خرج ده‌ها میلیارد دلار به او قالب کرد کاملاً بی‌نتیجه بوده است. در دوران آقای سلیمانی هزاران مزدور عرب، افغان و پاکستانی سرانجام نتوانستند آتش جنگ را از ایران دور کنند.

لیدل هارت، بزرگ‌ترین کارشناس بریتانیایی جنگ، می‌نویسد: «جنگ موضوع داغی است که باید به سردترین شکل مطالعه شود.» به عبارت دیگر، با نطق و خطابه یا به قول خودمانی هارت‌وپورت نمی‌توان جنگ را شناخت، چه رسد به اینکه بر اساس هارت‌وپورت‌ها وارد جنگ شد.

سومین مسئله‌ای که باید مطرح شود ضرورت جنگ است. به گفته دلبروک، پژوهشگر فرانسوی جنگ، دو نوع جنگ داریم: ضروری و انتخابی. جنگ ضروری حاصل وضع موجودی است که برای یک طرف جنگ تحمل‌ناپذیر شده است. این در صورتی است که همه راه‌های دیپلماتیک و سیاسی برای تحمل‌پذیر کردن وضع موجود بسته‌شده باشد، و درنتیجه جنگ تبدیل شود به ادامه و تعقیب سیاست با وسایل دیگر – به قول کلاو سویتز فیلسوف آلمانی جنگ.

اما برای اینکه بدانیم آیا همه راه‌ها مسدود است یا نه، می‌بایستی به جنگ انتخابی نیز نگاهی بیفکنیم. از یک نظر همه جنگ‌ها یک عنصر انتخابی را دربر دارند. در سال ۱۹۳۹ میلادی بریتانیا و فرانسه می‌توانستند حمله هیتلر به چکسلواکی و لهستان را زیرسبیلی در کنند، اما جنگ علیه آلمان نازی را انتخاب کردند. ایالات‌متحده می‌توانست از جنگ در شبه‌جزیره کره، ویتنام و حتی دهه‌ها دیرتر، افغانستان و عراق بپرهیزد اما در همه آن موارد جنگ انتخابی را برگزید.

امروز اگر آقای خامنه‌ای ایران را به جنگ بکشاند، آشکارا با یک جنگ انتخابی نه جنگ ضروری روبه‌رو خواهیم بود. جنگ ضروری کمیاب‌تر از جنگ انتخابی است و اساساً در جنگ‌های داخلی مطرح می‌شود. جنگ انفصال در ایالات‌متحده از دید شمالی‌ها جنگی ضروری بود، زیرا شورشیان جنوبی چیزی کمتر از انحلال ایالات‌متحده آمریکا را نمی‌پذیرفتند. در آن جنگ بود که شعار «تسلیم بی‌قیدوشرط» وارد فرهنگ سیاسی – نظامی آمریکا شد، مفهومی که در جنگ جهانی دوم براثر بدفهمی پرزیدنت فرانکلین روزولت، به‌صورت ستون فقرات استراتژی متفقین درآمد. نتیجه‌ آن بدفهمی بمباران‌های وحشیانه شهرهای آلمان به‌ویژه درسدن و البته بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی بود، آن‌هم در زمانی که هم آلمان و هم ژاپن توسعه‌طلب به‌زانو درآمده بودند – آماده پایان جنگ از طریق مذاکره برای حفظ آبروی خود. حذف عملی هیتلر از صحنه این امکان را تقویت کرده بود.

جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل نیز یک جنگ انتخابی از سوی مصر بود، زیرا وضع موجود در آن زمان تهدیدی برای موجودیت مصر به‌عنوان یک ملت‌-‌کشور یا دولت‌-‌‌ملت نبود.

امروز نیز ترور هنیه تهدیدی برای موجودیت ایران به‌عنوان یک دولت‌-‌ملت حتی زیر عنوان جمهوری اسلامی به شمار نمی‌رود.

آیا آقای خامنه‌ای ایران را به جنگی که ضروری نیست خواهد کشاند؟

برای رسیدن به پاسخ این پرسش مسئله بعدی مهم است: آیا ایران برای ورود به یک جنگ تمام‌عیار آمادگی لازم را دارد یا نه؟

پاسخ به این پرسش آسان نیست، زیرا اطلاعات کافی و لازم را در اختیار نداریم؛ اما مطالعات جسته‌گریخته در طی سال‌ها، بررسی اظهارات مقامات سیاسی و نظامی در تهران، گزارش‌های انستیتو بین‌المللی مطالعات استراتژیک در لندن و مرکز مطالعات خاورمیانه‌ای توکیو، تصویر دلگرم‌کننده‌ای عرضه نمی‌کنند. بعضی داده‌ها را می‌توان با حداقلی از اطمینان پذیرفت. ایران دارای توانایی موشکی پهپادی و راکتی قابل‌توجه است که می‌تواند در پیشبرد یک جنگ نقش مهمی بازی کند – البته به شرط موفقیت در گزینش‌ هدف‌ها و فشار دادن دکمه‌های درست؛ اما اگر این توانایی علیه اسرائیل به کار آید بخشی از اهمیتش را از دست خواهد داد، به دو دلیل: نخست اسرائیل می‌بایستی از یک فضای هوایی محدود حفاظت کند و با بهره‌گیری از تازه‌ترین تکنولوژی ازجمله گنبد آهنین نشان داده است که می‌تواند از امنیتی در سطح بالا برخوردار شود. دوم حمله اخیر جمهوری اسلامی زیر عنوان «وعده صادق» ائتلاف غیررسمی ۱۲ کشوری برای کمک به اسرائیل شکل داد – ائتلافی که می‌تواند جلو رسیدن پرتاب‌های تهران را به اسرائیل بگیرد.

از سوی دیگر، اسرائیل از برتری بی‌تردید نیروی هوایی برخوردار است در حالی که جمهوری اسلامی عملاً فاقد یک نیروی هوایی مدرن است. خودداری روسیه از فروش جنگنده‌های مدرن و عدم دسترسی تهران به صنایع نظامی چین کمونیست نیز امکان ایجاد یک نیروی هوایی جدید را در مدتی قابل‌قبول – سه تا پنج سال – مسدود کرده است.

یک جنگ تمام‌عیار کلاسیک هرگز در حیطه آسمان‌ها محدود نمی‌ماند، سرانجام اگر در جست‌وجوی پیروزی کامل باشیم، می‌بایستی پیاده‌نظام را به میدان بفرستیم تا خاک دشمن را اشغال کند، پاک کند و کنترل کند. اسرائیل ازنظر نیروی انسانی چنین امکانی علیه ایران ندارد و از این گذشته برای رسیدن به ایران می‌بایستی از اردن و عراق یا لبنان سوریه و عراق بگذرد. ایران از سوی دیگر گوشت دم توپ دارد و می‌تواند از طریق عراق و سوریه به مرزهای اسرائیل برسد. (‌البته اگر بقایای بشار‌الاسد و نیروهای ولادیمیر پوتین در سوریه و ارتش عراق در بغداد و کردستان خودمختار که متحد عینی اسرائیل است بگذارند.) اما حتی در آن صورت پیاده‌نظام جمهوری اسلامی در مسیر هزاران کیلومتری حرکت به سوی اسرائیل، هدفی آسان – یا مرغابی نشسته‌ای برای هواپیماهای جنگی «رژیم اشغالگر» خواهد بود.

امیر طاهری

اما مسئله‌ای بس مهم‌تر نیز مطرح است: آیا نیروهای نظامی جمهوری اسلامی از فرماندهی و رهبری جدی، لااقل در سطح متوسط بین‌المللی، برخوردارند یا نه؟ دوشاخه بودن این نیروها بین ارتش کلاسیک و سپاه پاسداران، که خود بر چندین بخش تقسیم می‌شود، در طی دهه‌ها مانع از شکل‌گیری یک فرهنگ نظامی مشترک یا «روح جمعی» بوده است. جمهوری اسلامی با دو کشور جمهوری دموکراتیک خلق کره و جمهوری عرب سوریه قرارداد دیدارهای ستادی سالانه امضا کرده است، اما تا آنجا که می‌دانیم سال‌هاست که این دیدارها به‌طور جدی صورت نگرفته است. نسل‌های جدید افسران ایرانی از شرکت در دوره‌های آموزشی در دانشگاه‌های نظامی و ستادی بزرگ دنیا محروم مانده‌اند.

سرلشکر حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران، می‌گوید آنچه را نظامیان جمهوری اسلامی لازم دارند از جنگ‌های حضرت علی ابن‌ ابیطالب (ع) می‌آموزند. آقای مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری نوپا، نیز امام اول را الگوی حکومتی در همه زمینه‌ها می‌پندارد. کسی با مطالعه نهج‌البلاغه و نامه‌های حضرت به مالک اشتر و گزارش‌های مربوط به سه جنگ حضرت در چهار سالِ خلافت مخالفت ندارد؛ اما یک نیروی نظامی می‌بایستی از تجربیات گسترده دیگران نیز بهره گیرد. بدین‌سان مطالعه سون تزو، خاطرات جولیوس قیصر و البته گزنفون نخستین گام‌ها در کسب دانش جنگ به شمار می‌روند – گام‌هایی که به کلاو سویتز، دومینی، دلبروک، لیدل هارت و ده‌ها جنگ‌شناس دیگر می‌رسد.

نمی‌دانیم آیا افسران جمهوری اسلامی اجازه دارند از آثار کفار استفاده کنند یا، چنان‌که آیت‌الله احمد خاتمی تأکید می‌کنند، هرچه را که به دانستن می‌ارزد در قرآن مجید و نهج‌البلاغه و آثار آیت‌الله روح‌الله خمینی و سخنان «رهبر معظم‌الشان» می‌توان یافت؟

نزدیک به ۱۰ سال پیش سرلشکر عزیز جعفری، فرمانده سپاه، کوشید تا نیروهای نظامی جمهوری اسلامی را بر اساس الگوی ارتش سرخ اتحاد شوروی بازسازی کند و سنت سامان گرفته از شیطان بزرگ را که در زمان شاه وجود داشت کنار بگذارد. (در آن زمان مقاله‌ای درباره طرح ایشان منتشر کردم.)

اما پس از بازنشستگی سردار جعفری، سردار محمدباقری، رئیس ستاد نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، طرحی دیگر برای ساماندهی عرضه کرد – طرحی که با الهام از طرح ژنرال دیوید پترائوس، فرمانده قوای آمریکا در عراق، شکل‌گرفته بود.

بر اساس طرح سردار باقری نیروهای مسلح اسلامی به جای سازمان‌یابی در لشکرهای بزرگ با تحرک کم، در تیپ‌های کوچک اما پرتحرک بازسازی خواهند شد. آیا این طرح اجرا شد؟ نمی‌دانیم. تنها دو گزارش خارجی تلویحاً تأکید می‌کند که طرح باقری در نیمه‌راه رهاشده است.

سیاسی شدن بیش از حد کادر فرماندهی نظامیان در جمهوری اسلامی نیز مشکل بزرگی است، به‌ویژه که این سیاسی شدن کاملاً سطحی است و هرگز به کسب فرهنگ سیاسی نمی‌انجامد. اگر بپرسید کدام‌یک از فرماندهان نظامی کنونی جمهوری اسلامی دانش، تجربه، حیثیت فردی، صلاحیت و قدرت لازم را برای رهبری نیروهای موجود در یک جنگ واقعی دارند، جواب یک «نمی‌دانیم» است. سردار باقری نسبتاً جدی به نظر می‌رسد، اما یک افسر ستادی است. سردار سلامی درواقع روضه‌خوان در لباس نظامی است. سردار حاجی‌پور؟ آیا او بیشتر مانند کودکی که بازی‌های الکترونیک می‌کند نیست؟

برسیم به یک مسئله دیگر. در کتابی که آقای خامنه‌ای درباره نابودی اسرائیل منتشر کرده است، طرح کلی بر این اساس است که حملات نیابتی همراه با فعالیت‌های تروریستی گروه‌های فلسطینی، چنان زندگی را برای اسرائیلیان تلخ خواهد کرد که نخست صدها و سپس هزاران و سرانجام صدها هزار شهروند اسرائیل را ترک خواهند کرد. از آنجا که تقریباً یک‌سوم اتباع اسرائیل تابعیت دوم نیز دارند، این فرضیه آیت‌الله قابل‌توجه می‌شود؛ اما آنچه در ماه‌های اخیر یعنی پس از حمله‌ هفتم اکتبر حماس دیده‌ایم حرکت در مسیر عکس تصور آیت‌الله است. امروز اسرائیل در سخت‌ترین شرایط تاریخی‌اش قرار دارد. ده‌ها هزار اسرائیلی خانه‌های‌شان را ترک کرده‌اند و در هتل‌ها یا اقامتگاه‌های دولتی موقت به سر می‌برند اما تعداد یهودیانی که از دیگر کشورها برای زندگی در اسرائیل می‌آیند رو به افزایش است. فقط در چند هفته اخیر بیش از ۲۰۰۰ یهودی – ازجمله ۵۰۰ تن از پاریس – از بریتانیا و فرانسه سفر به‌اصطلاح «بازگشت» به «سرزمین موعود» را انجام داده‌اند.

حمله حماس اسرائیلیان را که به جدل با یکدیگر مشهورند متحد کرد. تهدیدهای آقای خامنه‌ای ادعای بنیامین نتانیاهو را مبنی بر اینکه اسرائیل با خطر «حیاتی» روبه‌رو است واقعیت بخشید؛ به عبارت دیگر، آیا آقای خامنه‌ای عملاً وارد تانگویی نشده است که شریک دیگر آن نخست‌وزیر «رژیم اشغالگر» است؟

به گفته موریس دوورژه جامعه‌شناس فرانسوی، جنگ همواره با تعیین یک برنده و یک بازنده پایان می‌یابد، اما در دنیای امروز هیچ جنگی برنده ندارد. اسرائیل در شش جنگ به‌اصطلاح پیروز شد، اما نتوانست پیروزی‌اش را نقد کند.

آمریکا با هزینه‌های انسانی مالی سرسام‌آور در هیچ‌یک از جنگ‌هایش بعد از ۱۹۴۵ برنده نشد. (شاید به‌استثنای جنگ ۶۸ ساعته گرانادا). جنگ هشت‌ساله ایران و عراق با بیش از یک‌میلیون قربانی برنده‌ای نداشت. جنگ روسیه در اوکراین نیز برنده‌ای نخواهد داشت.

گاه آغازکننده یک جنگ که می‌توانست بدون جنگ برنده شود، برد خود را با دست‌یازی به یک جنگ انتخابی ناممکن می‌سازد. این سرنوشت ژنرال گالتیری دیکتاتور آرژانتین بود که با حمله به جزایر فالکلند یا مالویناس، بریتانیا را به جنگ کشاند و شکست خورد. امروز می‌دانیم که لندن در نظر داشت جزایر مذکور را به آرژانتین بازگرداند یا مستقل سازد، اما با جنگ انتخابی گالتیری مجبور شد آن جزایر پرهزینه را نگاه دارد.

اگر آقای خامنه‌ای در حال بازی با قوطی کبریت برای آغاز آتش یک جنگ است، شرط عقل این است که از خود بپرسد: بعد چی؟ موشک‌ها به هدف خورده‌اند و صدها یا هزاران اسرائیلی و فلسطینی کشته‌شده‌اند. آیا هیچ عکس‌العملی در کار نخواهد بود؟ سون تزو نصیحت می‌کند که اگر حداقل ۵۰ درصد شانس پیروزی نداری وارد جنگ نشو.

آقای خامنه‌ای باید بپرسد: آیا آغاز یک جنگ برای حذف یک کشور عضو سازمان ملل متحد برای آغازکننده (صدام حسین با حمله به کویت) نتیجه دلخواه دیکتاتور بغداد را عرضه کرد؟ اگرنه، چه ضمانتی هست که تجربه مجدد آن تجربه چیزی جز پشیمانی به بار نیاورد؟

لطفاً کبریتی را که برداشته‌اید یواشکی در قوطی بگذارید!

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر