انسان ها در طبیعت و پیش از آن که وارد جامعه متمدن شوند، تحت حاکمیت قانون طبیعت قرار دارند. قانون طبیعت حکم می کند که هر کس مکلف است از جان و مال و آزادی خود محافظت کند و حق آن را ندارد که به جان و مال و آزادی دیگری تجاوز نماید. در این وضعیت اگر کسی با قصد قبلی تلاش کند که به حقوق دیگری آسیب رسانده و اراده خود را بر او تحمیل نماید، درواقع به او اعلام جنگ داده است. بر اساس همان قانون طبیعت شخصی که موردتهاجم قرارگرفته است نه تنها حق دارد بلکه موظف است که برای دفاع از خود و حقوقش دست به مقابله بزند و در این کار اگر به متجاوز آسیبی برساند، حرجی بر او نیست. همچنین هنگامی که درگیری به پایان میرسد شخص خسارتدیده باید به دنبال جبران خسارت باشد. در این حالت او دیگری را موردحمله قرار خواهد داد و چون به احتمال زیاد در وارد آوردن خسارت به طرف مقابل زیادهروی خواهد کرد این چرخه خشونت ادامه پیدا میکند. نوع بشر برای گریز از این چرخه مدام خشونت و نابودگری است که جامعه مدنی را شکل داده است. در جامعه مدنی مرجعی مشترک برای داوری و جبران خسارت وجود دارد و از این رو پس از پایان درگیری، افراد حق آن را ندارند که خود به دنبال جبران خسارت واردشده باشند و این حق خود را به حکومت واگذار میکنند. این مرجع مشروعیت اختیار حکومت در اعمال نیروی قهریه است.
این خلاصه استدلالی است که جان لاک در رساله دوم درباره حکومت بیان کرده است. این کتاب که در ادامه تلاش کردهام شرح مختصری از بخشی از مفاهیم اصلی آن ارائه دهم یکی از مهمترین آثار فلسفه سیاسی محسوب میشود که بر نویسندگان پس از خود تأثیر بسیاری گذاشته است. اثرگذاری این کتاب به این هم محدود نبوده و تأثیر مهمی در شکلگیری نظامهای سیاسی جدید داشته است. بخشی از اعلامیه استقلال آمریکا رونوشتی از این رساله بود و بعدتر تدوین قانون اساسی این کشور نیز تحت تأثیر این رساله صورت پذیرفت.
جان لاک دو رساله درباره حکومت خود را به صورت ناشناس در سال ۱۶۹۰ منتشر کرد. دو سال قبل از آن، در سال ۱۶۸۸، ویلیام سوم با همراهی گروهی از نجیب زادگان ثروتمند معروف به ویگها، پس از انقلاب شکوهمند انگلستان به پادشاهی رسید و جیمز دوم را که بسیار منفور و نامحبوب بود، از تاجوتخت برکنار کرد. لاک، اگرچه در زمان این انقلاب در انگلستان زندگی نمیکرد، ارتباط قوی با ویگها داشت و به دنبال توجیه صعود پادشاه ویلیام به تاجوتخت انگلستان بود. شاه جیمز دوم یک کاتولیک رومی بود و تلاش کرد تا قانونی که کاتولیکهای رومی را از خدمت در هرگونه مناصب دولتی محروم میکرد، لغو کند. پارلمانهای اسکاتلند و انگلستان هر دو با لغو این قانون مخالف بودند و از این رو شاه جیمز دوم آنها را از تشکیل جلسه منع نمود. جان لاک، این حرکت شاه را اقدامی جنگی میداند و از این رو با جیمز دوم به مخالفت برمیخیزد. در ۵ نوامبر ۱۶۸۸ ویلیام سوم همراه با ۴۶۳ کشتی و تعداد زیادی از هوادارنش از هلند وارد انگلستان شد. جیمز دوم بدون مقاومت تسلیم شد و این انقلاب بدون خونریزی به پیروزی رسید. وی با تاجگذاری در آوریل ۱۹۸۹ به حکمرانی کاتولیک رومی در انگلستان برای همیشه پایان داد. ویلیام سوم تمام اختیارات حکومتی را به پارلمان واگذار کرد و به این ترتیب اولین دموکراسی جدید در غرب متولد شد.
اگرچه رساله دوم برای توجیه مقاومت در برابر شاه چارلز دوم نوشته شد، اما به عنوان دفاع از انقلاب ویلیام منتشر شد. لاک در این دو رساله به دنبال رد نظریههای طرفدار سلطنت مطلقه سِر رابرت فیلمر بود. همچنین این اثر اگرچه بهطور مستقیم آن را به چالش نمیکشد اما به عنوان یک ضد استدلال در مخالفت با لویاتان توماس هابز، که در آن هابز از سلطنت مطلقه طرفداری کرده است، شناخته میشود. تا به امروز بسیاری از شکافهای مداوم در نظریه سیاسی از اختلافات اساسی بین رساله دوم لاک و لویاتان هابز ناشی میشود.
لاک در رساله دوم که عنوان فرعی آن حدود اصیل و غایت حقیقی حکومت مدنی[۱] است، تلاش میکند ریشههای مشروعیت حکومت و محدوده مجاز آن برای استفاده از حق ویژه[۲] اش در اعمال قدرت خود بر اراده آزاد افراد را معین کرده و به حق شورش افراد بر حکومتی که مشروعیت خود را از دست داده است، مشروعیت ببخشد. لاک مدعی است برای فهم این موضوع ابتدا باید آنچه او وضعیت طبیعت میخواند درک شود. به عقیده لاک، همه انسانهایی که در یک «وضعیت طبیعت[۳]» قرار دارند، به این معنی که بخشی از جامعه متمدن نیستند، در “وضعیت آزادی کامل[۴]” و برابری قرار دارند و هر یک مکلف به عشق متقابل به یکدیگر هستند. لاک برای بیان نظر خود به سخنان سِر ریچارد هوکر استناد میکند که مدعی است همه مردم مکلف به “عدالت و نیکوکاری” هستند. از نظر ریچارد هوکر، کشیش و دین پژوه انگلیسی، نوع بشر ذات صلحطلبی دارد و این دقیقاً در تضاد با دیدگاه توماس هابز است که بشر را ذاتاً وحشی میپندارد. رویکرد هابز در زمان او کاملاً شناختهشده بود و جان لاک با ارجاعی ضمنی بر نظریه هابز آن را رد میکند.
برخلاف هابز که باور دارد در غیاب لویاتان، انسان گرگ انسان است، لاک میگوید در وضعیت طبیعت، قانون طبیعت حاکم است. «وضعیت طبیعت» به معنای «وضعیت اختیار تام[۵]» نیست که شخص هر کاری بخواهد مجاز به انجامش باشد، و در حالی که شخص نسبت به خودش و داراییهایش آزاد و صاحباختیار است، اختیار آن را ندارد که خود یا هر شخص دیگری را نابود کند. «در طبیعت، قانون طبیعت حکومت میکند[۶]» و در این حالت هیچکسی حق ندارد که به زندگی، آزادی، سلامتی یا داراییهای دیگری تجاوز نماید. نوع بشر مکلف به دفاع از خود و دیگران و احترام به حق حیات، آزادی و مالکیت دیگران است. لاک بارها و بارها به قانون طبیعت در طول رساله برمیگردد و ادعا میکند که همه اشخاص همیشه و حتی در جامعه مدنی نیز موظف به رعایت این قانون هستند. او همچنین از قانون طبیعت برای رد ایده سلطنت مطلقه یا به عبارتی برای رد مشروعیت حکومتهای استبدادی استفاده میکند. از آنجایی که کسی بر جان خود اختیار مطلق ندارد پس نمیتواند چنین اختیاری را به دیگری واگذار کند.
در وضعیت طبیعت کسی اختیار تجاوز به حقوق دیگری را ندارد و همه حق مجازات مجرمان قانون طبیعت را دارند. در این وضعیت حکومتی وجود ندارد که مجری قانون باشد و همه افراد بشر دارای برابری کامل بوده و بهطور مساوی حق اجرای قانون را دارند. البته تنها برای بازدارندگی و دفاع از خود و همچنین برای جبران خسارت وارده است که میتوان به کسی بهطور قانونی آسیب رساند.
لاک «وضعیت جنگ[۷]» را به عنوان وضعیت «دشمنی و نابودی[۸]» تعریف میکند. از آنجایی که همه بنا بر قانون طبیعت واجد حق دفاع از خود هستند، از این رو هر شخص واجد حق نابود کردن کسی است که به او اعلام جنگ میکند. لاک وضعیت جنگ را متفاوت از وضعیت طبیعت تعریف میکند. در وضعیت طبیعت انسانها در حالت صلح و حراست هستند، درحالی که یک وضعیت جنگ، حالتی از خشونت و نابودگری است. زمانی که کسی بهعمد تلاش میکند که به جان، آزادی یا دارایی شخص دیگری آسیب برساند، چه اینکه در جامعه مدنی باشند یا در وضعیت طبیعت، بین متجاوز و شخص وضعیت جنگ برقرار میشود.
وقتی کسی تلاش میکند از شخص دزدی کند، شخص در دفاع از خود و حق مالکیتش میتواند دزد را بکشد، حتی اگر آن دزد آسیب جسمی به شخص وارد نکرده باشد. لاک میگوید یک دزد با تصاحب پول و داراییهای شخص، وی را تحت قدرت خود درمیآورد و کاملاً معقول است که فکر کنیم او به این بسنده نخواهد کرد. به این ترتیب از آنجایی که دزد وارد وضعیت جنگ میشود، کشتن او قانونی خواهد بود.
پس از توقف تهاجم، اگرچه جنگ تمام میشود اما هر دو طرف حق جبران خسارت خود را دارند. از آنجایی که در وضعیت طبیعت قاضی مشترکی وجود ندارد که برای جبران خسارت به او مراجعه شود، وضعیت جنگ ادامه پیدا میکند. خشونت و آسیب به هر دلیلی چه در جنگ و چه در زمان جبران خسارات ناشی از آن، همچنان خشونت و آسیب است. لاک استدلال میکند که برای اجتناب از تهدید دائمی و چرخه بیپایان خشونت و جنگ، نوع بشر جامعه مدنی را ایجاد کرده است تا بتواند با استفاده از قدرتی که افراد از اختیارات خود به وی دادهاند، از جان و دارایی افراد محافظت کند.
جان لاک حکومت سلطنت مطلقه را شکلی از جامعه مدنی نمیداند چرا که در این حکومتها همچنان مانند وضعیت طبیعت، مرجی برای محافظت از مردم در برابر خشونت وجود ندارد. حاکمان مستبد، با مصادره اموال و داراییها و اعمال مالیاتهای خودسرانه از نظر لاک در مقام دزدی قرار میگیرند که به افراد اعلام جنگ داده است. سلطنت مطلقه حالتی از خشونت و ویرانی است و از این رو همانند آنچه در استدلال مربوط به دزد گفته شد، رعایای چنین پادشاهی، بر اساس قانون طبیعت، حقدارند او را بکشند.
لاک در فصل ششم «قدرت پدری[۹]» را شرح میدهد و در فصل هفتم آغاز جوامع سیاسی و تفاوت قدرت سیاسی و اختیارات حاکم را شرح داده و استدلال میکند که این مانند قدرت و اختیار پدر در خانواده نیست. وقتی مردم در یک «کشور[۱۰]» به هم میپیوندند تا یک بدنه سیاسی را تشکیل دهند، کشور باید برای آنها قوانینی وضع کند که تأمینکننده خیر عمومی مردم باشد. وضع این قانون است که فرد را از زندگی در وضعیت طبیعت خارج و وارد زندگی در دولت میکند که با تأسیس مقام قضاوت به تعارضات پایان میبخشد[۱۱]. از آنجایی که در سلطنت مطلقه همچنان مرجع قضایی برای احقاق حقوق فرد وجود ندارد نمیتوان آن را دولت به حساب آورد. و اگر در اجتماعی کسی از قانون جامعه مدنی مستثنا باشد، نمیتوان آن اجتماع را یک جامعه مدنی دانست. بنابراین میتوان چنین استدلال کرد که هر جا حکومت استبدادی حقوق افراد را نقض میکند و مرجعی نیز برای دادخواهی وجود ندارد آنجا قانون طبیعت حاکم است.
اما حکومتی که در دولت برقرار شده است باید در محدوده قانون عمل کند. «هرجا که قانون تمام شود، استبداد آغاز میشود»[۱۲] لاک بار دیگر در فصل ۱۸ به این اشاره میکند که همه این حق را دارند که در مقابل زور و نیروی ناعادلانه مقاومت کنند. با این حال، استفاده از زور در مقابله با هر قدرتی آخرین راهحل است و تنها زمانی مجاز است که هیچ مرجع قضایی عمومی برای دادخواهی وجود نداشته باشد.
اولین و بنیادیترین اقدام جامعه باید تأسیس قوه مقننه باشد که به موجب آن تداوم اتحاد مردم از طریق رهبری اشخاص و گروهی از قوانین ممکن شود. وضع این قوانین باید با رضایت عموم و توسط افرادی که منتصب مردم هستند صورت پذیرد و در غیر این صورت تعدادی از افراد نمیتوانند اختیار وضع قانون برای بقیه داشته باشند. اگر کسانی که منتصب مردم نیستند بخواهند برای آنان قانونگذاری کنند، مردم موظف به اطاعت نخواهند بود و برای مقاومت در برابر آن آزادی کامل خواهند داشت.
لاک در فصل آخر رساله خود میگوید هرکس از انحلال حکومت صحبت میکند باید فرق بین انحلال جامعه و انحلال حکومت را بداند. تنها راهی که میتوان از طریق آن یک جامعه را منحل کرد از طریق تسخیر توسط نیرویی خارجی است. با انحلال جامعه حکومت نیز نمیتواند برقرار بماند؛ اما راه دیگری که حکومت از آن طریق از درون منحل میشود، تغییر قانونگذار است. وقتی که قوه مقننه شکسته یا منحل شود، حکومت نمیتواند ایستادگی کند.
زمانی که حاکم بر اساس اراده خودش قانون را تغییر دهد و قانون جدیدی را بخواهد اعمال کند که توسط نمایندگان منتصب مردم و با رضایت مردم وضع نشده است، قوه مقننه تغییر کرده است و بر اساس استدلال لاک در این وضعیت حکومت نمیتواند دوام داشته باشد و مردم برای تشکیل قوه مقننه جدید آزادی کامل خواهند داشت. با این استدلال بود که جان لاک حکومت جیمز دوم را نامشروع و غیرقابل دوام و انقلاب برای تغییر حکومت را حق مردم میدانست.
رساله دوم درباره حکومت متنی موجز است و از این رو هرگونه خلاصهای از آن لاجرم بخشهایی را ناگفته میگذارد. ترجمه این متن نیز با توجه به حساسیت اصطلاحات بکار رفته در آن کار آسانی نیست و از این رو برای درک صحیح آن نمیتوان به ترجمهها یا شرحهایی از این دست که من تلاش کردم ارائه دهم بسنده نمود. امیدوارم که این متن توانسته باشد دریچهای برای آشنایی با این رساله ارزشمند را برای علاقهمندان به اندیشه سیاسی بگشاید.
آرش آزادی
پانوشت
[۱] True Original Extent and End of Civil Government
[۲] prerogative
[۳] State of nature
[۴] state of perfect freedom
[۵] state of license
وضعیتی که در آن افراد در قید هیچ قانونی نیستند و بدون هیچگونه محدودیتی هرآنچه بخواهند انجام میدهند.
[۶] Chap. 2, sect. 6
[۷] State of war
[۸] Chap. 3, sect. 16
[۹] Paternal Power
[۱۰] common-wealth
[۱۱] آنطور که من از اصطلاح state of a common-wealth میفهمم تصور میکنم ترجمه دقیقش همان «دولت» باشد. واژه انگلیسی state که در فارسی به وضعیت و نیز به دولت ترجمهشده است، از واژه لاتین status گرفتهشده بود که پیش از آنکه بهصورت state به معنای «وضعیت» کاربرد پیدا کند، به condition of a country ترجمهشده بود (برای ریشه واژه نگاه کنید به دیکشینری اتیمولوژی آنلاین: https://www.etymonline.com/word/state). به این اعتبار میتوانم بگویم فرد در وضعیت کشور در واقع فرد در دولت است و دولت وضعیتی است که در آن حکومت مدنی برای دفاع از حق زندگی، آزادی و مالکیت افراد تأسیس شده است.
[۱۲] Chap. 18, Sect. 202