واقعاً علت اینکه نزدیک نیمقرن از انقلاباسلامی تا کنون، مشتی ضدایرانی با توهمات بدوی هرچه میخواهند بر سر ایران میآورند، چیست؟ و چرا هر بار که به نظر میرسید به پایان رسیدهاند، با وقاحتی هرچه بیشتر فصلی نوین در سلطۀ جنایتبار خود باز میکنند و باری دیگر جهانیان را به شگفتی و ایرانیان را به درماندگی وامیدارند؟ این بیشک یک دلیل بیش ندارد و آن ناتوانی جامعۀ مدنی ما در دفاع از منافع ملی ایران است.
این نیز روشن است، که میزان توانایی جامعۀ مدنی در هر کشوری با آگاهی تاریخی و ملی متناسب است. از این نظر ما ایرانیان در اسفناکترین موقعیت قابلتصور به سر میبریم. نه آنکه از تاریخ خود هیچندانیم، بلکه دربارۀ رویدادها و شخصیتهای تاریخی ایران دچار تصورات درهم و دوگانه هستیم. چنانکه بهدرستی نمیدانیم که آیا امیرکبیر را باید نخستین اصلاحگر نظام حکومت در ایران معاصر دانست، یا آنکه او با سرکوب جنبش بابی، جامعۀ ایران را به جولانگاه ملایان شیعه بدل نمود؛ و یا روشن نیست که رضاشاه به راستی پدر ایران نوین بود، یا با تحکیم حکومت «دیکتاتوری اصلاحطلب»، از گسترش دمکراسی در ایران جلوگیری کرد؟ اینچنین دوگانگیها طبعاً به بیعلاقگی به شناخت تاریخ دامن میزنند؛ زیرا که برای مغز انسان پرداختن به پدیدههای متناقض دشوار است، اما باورهای یکسویه و روشن را به سادگی میپذیرد؛ بنابراین علت هویت ملی مخدوش ما، همانا باورهای متناقض دربارۀ پدیدههای تاریخی است.
در این میان انقلاب مشروطه بارزترین نمونه است. از یکسو آن را انقلابی در حدّ انقلاب کبیر فرانسه میدانند، که ایران را از بدویت اسلامی به دنیای مدرن رهنمون کرد و از سوی دیگر، چنان نزد ایرانیان ناشناخته مانده بود، که سالگرد آن هیچگاه به عنوان «روز ملی ایران» شناخته نشد!
البته این جای شگفتی نیست، زیرا انقلاب مشروطه چنان با احمقانهترین دروغها و تحریفات مخدوش شده، که حتی برای نسل جوان که درست برای بازیافت دستاوردهای آن مبارزه میکند نیز کششی ندارد!
تناقضات جا گرفته در اذهان دربارۀ انقلاب مشروطه چنان شدید است که برخی از آنها به شوخی تلخی شباهت دارند. اینکه گویا رهبری انقلاب مشروطه در دست دو مجتهد بزرگ پایتخت، به نامهای طباطبایی و بهبهانی (مشهور به «دو سید») بود، درحالیکه روند انقلاب با به دار کشیدن بزرگترین رهبر مذهبی یعنی شیخ فضلالله نوری به پایان رسید! بدین معنی انقلاب مشروطه انقلابی است که هم رهبران آن و هم رهبر ضدانقلابش آخوند بود! و یا آنکه انقلاب به هدف «مشروط» نمودن خودکامگی شاه رخ داد، درحالیکه «فرمان مشروطه» را نه تنها شخص مظفرالدینشاه صادر کرد، بلکه او چنان خواستارش بود که گویا پس از امضای فرمان گفت: «حالا میتوانم آسوده بمیرم!» و بالاخره بزرگترین تناقض دربارۀ انقلاب مشروطه آنکه گویا به عنوان انقلابی برای استقرار قانون و تحکیم حکومت ایران به وقوع پیوست، اما نه تنها باعث اقتدار ایران نشد که کشور دو سال پس از آن بنا به «قرارداد سنپترزبورگ» (۱۹۰۷م.) رسماً میان روس و انگلیس تقسیم گردید!
با اینهمه انقلاب مشروطه چنان با سرنوشت ایران گرهخورده، که پس از چند دهه حکومت جهل و جنایت اسلامی، هرچه بیشتر روشن میشود، که گذار از آن تنها با تکیه بر دستاوردهای «مشروطگی» ممکن است. به شرطی که این دستاوردها بهدرستی شناختهشده، با نیازهای دمکراتیک جامعۀ ایران هماهنگ شوند. از سوی دیگر که نشانگر تحجر فکری و ناتوانی از درک اهداف و دستاوردهای این انقلاب است. آنان در واقع باور دارند که جامعۀ امروز ایران تفاوت چندانی با دوران انقلاب مشروطه ندارد و هنوز برای تحقق موازین شناختهشدۀ دمکراسی از بلوغ کافی برخوردار نیست. آنان حتی بدین حدّ با متن (متمم) قانون اساسی مشروطه آشنا نیستند، که دریابند، نظام مطرحشده در آن در واقع حکومتی استبدادی است، چنانکه پادشاهان دوران پهلوی کاملاً «قانونی» رفتار میکردند و موازین حکومت آنان مخالفتی با مفاد قانون اساسی نداشت.
بدین معنی تنها راه گذار ایران به آیندهای روشن و نیک آن است که روح و دستاورد مهم انقلاب مشروطه بهدرستی شناخته شود و با تکیه بر آن نظام حکومت آینده با موازین دمکراسی هماهنگ گردد.
حال اگر بپرسیم که این دستاورد کدامست و چگونه میتوان بر ناراستیها دربارۀ انقلاب مشروطه غلبه کرد، پاسخ این است که باید بتوانیم از باور به «روایات» گذشت و به سنجش عقلانی و تعقل تاریخی رسید؛ زیرا اگر تناقضات در مورد مثلاً انقلاب مشروطه چنین شگفت انگیزاند، بدین علت اصلی، که در این انقلاب نیروها و گروههای کاملاً متفاوتی شرکت داشتند و هر یک از آنان روایت خود را حقیقت تاریخی انگاشته است.
خوشبختانه امروزه پس از ۴۵ سال حکومت آخوندی، با اندکی تعقل تاریخی میتوان بسیاری دروغها دربارۀ انقلاب مشروطه را برملا کرد و به واقعیت امر نزدیک شد. از جمله اینکه دشمنی آخوند با هرگونه پیشرفت انسانی و اجتماعی ذاتی است و بدین سبب نیز هر آنچه بعدها دربارۀ مشروطهخواهی برخی ملایان سرهم کردهاند، چنانکه پژوهشهای جدید نیز نشان داده است، سراپا دروغ است، تا مدعی شوند، «مشروطه» با اسلام اختلافی ندارد و مانند همۀ دیگر پدیدههای تمدن نوین اصلاً ریشه در «دین مبین» دارد! بدین معنی میتوان از صدها کتاب و روایت به قلم عمامهبهسران مانند آخوند نائینی، اصفهانی، تبریزی و آشتیانی… به حکم عقل چشمپوشی کرد!
این نوشتار کوتاه کوششی است ببینیم که آیا ممکن است با کاربرد تعقل تاریخی به درکی روشن و بیتناقض از انقلاب مشروطه رسید؟ چنین درکی میتواند موردپذیرش همگانی قرار گیرد؛ زیرا که عقل نزد همۀ انسانها به یکسان عمل میکند و برتری بررسی عقلانی بر روایات تاریخی نیز این است که همگان میتوانند درستی آن را بسنجند و نتایج حاصل از آن را دریابند. این راهی است که همۀ کشورهای پیشرفته رفتهاند و به کمک تعقل تاریخی به تاریخ مشترک ملی دستیافتهاند.
البته دربارۀ تاریخ ایران و بهویژه تاریخ انقلاب مشروطه، چهرۀ واقعیت چنان مخدوش گشته که روشن شدن آن اغلب ایرانیان را شگفتزده خواهد کرد. هرچند که این پدیدۀ نامطلوبی نیست و اصولاً ویژگی پژوهش علمی این است که نتیجۀ آن پیشاپیش مشخص نباشد، وگرنه جز تأیید نظرات پیشین نبوده و به شناخت نوینی منجر نخواهد شد.
جنبۀ دیگر استفاده از تعقل تاریخی این است که در مورد پدیدههای تاریخی دستکم از وسایل سادۀ بررسی عقلانی مانند «مقایسه» و «تعمیم» استفاده شود. البته هر پدیده و شخصیت تاریخی از ویژگیهای یگانه و تکرارناپذیری برخوردار است، اما اگر نتوانیم به کمک مقایسه با پدیدههای مشابه و توجه به نقاط مشترک از پدیدههای تاریخی، «مدل» یا پیکری مشخص از آن به دست دهیم، تاریخنگاری جز یاوهسرایی در خدمت تبلیغات سیاسی چیزی نخواهد بود.
نمونهوار، پدیدۀ «انقلاب» به عنوان پدیدهای تاریخی از ویژگیهای مشخصی برخوردار است که در هر انقلابی قابلتشخیص است. حال اگر بخواهیم از راه مقایسۀ انقلاب مشروطه با دیگر انقلابات بزرگ تاریخ ویژگیهای آن را تشخیص دهیم، متوجه خواهیم شد، که در زیر آوار دروغهای بسیار، هیچیک از مشخصات این انقلاب روشن نیستند. بهدرستی نمیدانیم که نیرویهای انقلابی و ضدانقلابی کدام بودند، رهبری انقلاب را چه کسی و یا چه کسانی به دست داشتند، تئوری انقلاب را چه کسانی تدوین نموده بودند و بالاخره اگر انقلاب شکست خورد، چرا در زمرۀ بزرگترین انقلابات تاریخ به شمار میآید؟ و اگر پیروز شد دست آورد اصلی آنچه بود؟
بنابراین ناراستیها دربارۀ انقلاب مشروطه به حدّی است که برای تشخیص ویژگیهای اصلی آن باید نه تنها اکیداً تعقل تاریخی را در مورد همۀ روایات به کار گرفت، بلکه آن را دستکم در دو بُعد بررسی نمود:
۱) چهره و کارنامۀ نیروهای درگیر و مؤثر در انقلاب را بازشناخت و رفتار آنها را در روند انقلاب در نظر گرفت.
۲) روند انقلاب و فراز و نشیبهای آن را در بازه و توالی زمانی بررسی نمود.
چون به ایران دوران قاجار بنگریم، با کشوری روبروییم که گرچه پیش از این یکی از قدرتهای منطقه به شمار میرفت، اما پس از دو بار شکست از روسیه عملاً به کشوری دستنشانده بدل شده بود که علت اصلی آن تحجر و عقبماندگی کشور در نتیجۀ قدرتیابی ملایان شیعه بود.
ملایان شیعه پس از صفویان با استفاده از ناثباتی کشور، رفتهرفته مراجع شرع را جایگزین دیوانسالاری دربار کرده و خمس و زکات را بهجای مالیات دولتی نشانده و مانند اژدهایی هفتسر در همان اوایل دوران قاجار به حاکمان واقعی ایران بدل شده بودند. آنان با تکیه بر تبعیضات اسلامی میان گروههای ایران قدرت بیچونوچرای خود را بر شهر و روستای ایران گسترش داده بودند.
برای درک مکانیسمی که حکومت ملایان بر جامعه را تحکیم میکند، باید توجه داشت که در هرم قدرتی که بر پایِۀ تبعیضات اسلامی بر پا میشود، هر فردی بنا به آنکه زن است یا مرد، عامی است یا سید، مقلد است یا مجتهد و حتی حرامزاده است یا حلالزاده در موقعیتی دوگانه قرار میگیرد، که هرچند از همۀ مراتب بالاتر مجبور به فرمانبری است، اما اجازه دارد بهمراتب زیردست خود هرگونه فشار و ظلمی را وارد نماید. چنانکه مسلمان عادی هرچند خود زیر فشار همۀ محدودیتهای مذهبی و فقهی قرار دارد، اما مجاز است که مثلاً با کافران و یا «ناموس» خود (از جمله زن و فرزندش) هرچه میخواهد بکند! این مکانیسم بدان که هر مسلمانی را در هرم قدرت اجتماعی در جایگاهی «خدا خواسته» قرار میدهد، از ثبات بسیاری برخوردار میگردد. چنانکه چنین مناسباتی در طول هزاران سال بر همۀ جوامع پیشین، از بدوی تا فئودالی برقرار بوده است.
چنین جوامعی از آنجا که برای حفظ بقای خود به تحکیم خشونتبار هرچه بیشتر هرم اجتماعی نیاز دارند و بدین هدف از مشارکت بخش هرچه بزرگتر جامعه در فعالیت اجتماعی جلوگیری میکنند، از پیشرفت بازمیمانند. دوران هزارسالۀ قرونوسطا و نظام سیاسی پنجهزارساله در چین، شاهدی بر دیرپایی چنین نظاماتی است. فراتر از این، چنانکه سلطۀ ملایان در دوران قاجار و همچنین حکومت اسلامی در ایران امروز نشان میدهد، حکومت ملایان با وجود آنکه جامعه را به سقوط در همۀ زمینهها میراند، از ثبات و رشد حیرتانگیزی برخوردار میشود.
بهویژه در نیم سدۀ آخر دوران قاجار دربار ایران به چنان جزیرهای کوچک در دریای قدرت ملایان شیعه بدل شده بود که درآمدی دیگر نداشت جز آنکه شاه حکومت ولایتی را برای مدتی به یکی از نزدیکان «اجاره» میداد و چنین حاکمانی طبعاً میکوشیدند در این مدت با فشار بر رعیت «مخارج» خود را جبران کنند.
بدین معنی دربار «ممالک محروسه ایران» از این نظر که مالیات نمیگرفت، از قدرت مالی برای تأمین نهادهای دولتی مانند ارتش نیز برخوردار نبود. از سوی دیگر، قشر ملایان به فرماندهی لشگر عملگان مذهب، قطب عمدۀ ارتجاع ایران را تشکیل میداد، که در تمامی دوران قاجار با پیگرد اصلاحطلبان، از بابیان و روشنگران گرفته تا دولتمردان و دیوانیان، ایران را در توحش رفتار و خرافات اسلامی فروبرده بود.
با اینهمه دربار ایران در اغلب کتابهای تاریخی به عنوان دژ خودکامگی، فساد و وطنفروشی قلمداد شده است. درحالیکه نگاهی به انبوه تجددطلبان و اصلاحطلبان سرشناس در دربار کافیست تا ثابت گردد که فراهانیها، امیرکبیرها، سپهسالارها و امینالدولهها نه تنها پدیدهای گذرا نبودند، بلکه بهدرستی میتوان از جناح مترقی در دربار سخن گفت.
البته نادرست است اگر به همۀ درباریان تجددطلبی نسبت دهیم؛ زیرا انگیزۀ اغلب آنان حفظ موقعیت و مقام خود بود، هرچند که در اوضاعی که موجودیت دربار بهطور روزافزون در برابر قدرت فزایندۀ رهبری مذهبی در خطر بود، کوشش برای حفظ و تحکیم قدرت دربار خود نشان از ایراندوستی داشت. یکی از درباریان به نام احتشامالسلطنه در «مجلس کنکاش دربار» توصیف دقیقی از موقعیت حکومت آن روز ایران به دست داده است، او گفت:
«حالت کنونى ما حبۀ قندى را میماند، که در کاسۀ آبرفته، حل میشود.»
بنابراین در وجود جناحی ایراندوست و مترقی در دربار ایران شکی نیست و هرچند شناخت آن به پژوهشهای گستردهای نیاز دارد، اما بدون در نظر گرفتن این جناح نمیتوان روند و انگیزۀ انقلاب مشروطه را بهدرستی دریافت. مثلاً نمیتوان نشان داد که چرا نهتنها مظفرالدین شاه مشروطهخواه بود، بلکه محمدعلی شاه نیز مدتها از روند مشروطه پشتیبانی میکرد و مهمترین سند انقلاب مشروطه یعنی «متمم قانون اساسی» نیز به امضای اوست.
برای آنکه گوشهای از چهرۀ این جناح و اثراتش در پیشبرد امر مشروطه را دریابیم به پدیدهای بیهمتا در تاریخ اشاره میکنیم و آن «اعتصاب» شاهزادگان به خاطر پیشبرد امر مشروطه است. بدین شرح که محمدعلی شاه در ابتدا زیر فشار جناح ارتجاعی دربار مدتی از امضای آن طفره میرفت و مثلاً برای او سخت بود که کل خزانه را در اختیار دولت قرار دهد و به دریافت مستمری قناعت نماید. بدین سبب «اواسط شعبان ۱۳۲۵ ق. انجمن شاهزادگان تشکیل شد. صـاحبمنصبان و اعیان نیز دعوت داشتند. عریضه به شاه نوشـتند که اگر با مـشروطیت موافقت نفرمایند، خدمت نخواهند کرد… مؤسـسین این انجمـن احتـشام السلطنه و علاءالدوله و امیراعظم بودند. شاه روز ۱۸ شـعبان به مجلس رفت و قسم خورد؛ از این پس نیز تا ماهها بهترین روابط میان شاه و مجلس برقرار بود.» (آدمیت)
بدینصورت در درون و بیرون دربار قاجار همواره قشری از طبقۀ حاکمه وجود داشت که در واکنش به قدرت روزافزون ملایان و اینکه کشور به علت ناتوانی دربار شتابنده بهسوی نابودی بهپیش میرفت، خواستار اصلاحاتی در شیوۀ حکمرانی در ایران بود. بدان حدّ که برخی انقلاب مشروطه را رفرمی درباری دانسته حضور و انگیزۀ اقشار پایینی جامعه در آن را منکر شدهاند. درحالیکه هر انقلابی به «نیروی انقلابی» نیاز دارد، تا که با حضور وسیع و قاطع خود ضامن پیشرفت و موفقیت انقلاب شود. البته این نیز روشن است که جستجوی این نیرو در میان امت اسلامزدۀ ایران آن روز نتیجهای ندارد، جز آنکه کسانی با یافتن اشاراتی در کتابهای برخی ملایان و شبنامههای برخی «انجمنها»، برای آنان در جهت تبلیغات اسلامی «وجهۀ مشروطهطلبی» دستوپا کردهاند.
برخی نیز رسوخ افکار نوین از اروپا را باعث رشد قشر مشروطهخواه در ایران دانسته، میکوشند، انقلاب مشروطه را اقتباسی از انقلاب کبیر فرانسه قلمداد کرده، در توصیف انقلاب مشروطه از آن الگو پردازی نمودهاند. البته قابلانکار نیست که برخی افکار اروپایی بهویژه از طریق بابیان مقیم استامبول و قاهره در اطراف نشریات «اختر» و «ثریا» در این راه میکوشیدند، اما این را نیز باید توجه داشت که ملایان با استفاده از مسجد و منبر و همچنین اتهام هر نوع فکر مترقی به الحاد بابیگری، سدّ نفوذناپذیری در برابر افکار اروپایی برپا کرده بودند و امت زیر نفوذ آنان چنان در باورهای خرافی غرق بود، که حتی بر «فرنگیمآبی» طعنه میزدند:
«از رفتن (شاه) به فرنگ هم مأیوس نباشید، چه سوغاتی که براى ما خواهند آورد یکى لقب گراندوکى براى عینالدوله و دیگر غذا خوردن وزرا از روی ساعت و ایستاده شاشیدن رجال دولت است.»پ(تاریخ بیداری، ص ۲۲۳)
به هر حال در وهلۀ اول کوشش برای یافتن افکار نوین و «نیروی انقلابی» در ایران آخوندزده، چنان مأیوسکننده است، که بسیاری انقلاب مشروطه را انقلابی «بیچهره» خواندهاند. درحالیکه کافیست در نظرگیریم، در نیمۀ دوران قاجار در ایران جنبش بسیار گستردۀ بابی برآمد که به تأیید اسناد و روایات تاریخی در زمانی کوتاه گسترشی شگفتانگیز یافت. این جنبش از آنجا که رفرم مذهبی در جهت نسخ و فسخ اسلام بود، به انتظار هزارسالۀ ایرانیان برای «مهدی موعود» پایان میداد و با زنده کردن نگرش ایرانشهری و مظاهر فرهنگ ایرانی نه تنها با سرکوب شدید و خونبار ملایان از میان نرفت، بلکه در میان قشر وسیعی از ایراندوستان پیروان بسیار و پایداری یافت.
اینک در آستانۀ انقلاب مشروطه نیز، با آنکه این جریان انشعاب سختی را پشت سر گذاشته بود، اما در دو جناح «ازلی» و «بهائی» در میان اقشار مختلف اجتماعی و همۀ ایرانیانی که از ملایان حاکم رنج میبردند و خواستار تغییر بنیادی اوضاع اسفناک ایران بودند پشتیبانان بسیاری داشتند و به همین سبب نیز در انقلاب مشروطه نقشی اساسی بر عهده گرفتند. به حدّی که باید اعتراف کرد که بدون در نظر گرفتن نقش این جریان توضیح و توجیه روندهای انقلاب مشروطه و شناخت ویژگیهای آن ناممکن است. خاصه آنکه پیروان این جریان را باید «انقلابیترین» قشر جامعۀ ایرانی دانست؛ زیرا پیروان آن از هیچگونه امنیت جانی و مالی برخوردار نبودند و بدین سبب از هرگونه تغییر در روابط تبعیضآمیز حاکم استقبال میکردند.
گروه بابیان ازلی را پیروان باب تشکیل میدادند و در این زمان ریاست بر آنان را هادی دولتآبادی در دست داشت و پس از او پسرش یحیی این مقام را به دست آورد. ویژگی مهم ازلیان این بود که برای حفظ بقای خود «تقیه» میکردند و نهتنها خود را مسلمان جلوه میدادند که در موارد بسیاری در میان انبوه عمامهبهسران جای گرفته، شماری حتی از منبر و محراب نیز برخوردار بودند. از جملۀ آنان میتوان از سید جمال واعظ (پدر جمالزاده، نویسنده) و ملکالمتکلمین، دو تن از سران انقلاب مشروطه نام برد.
گروه دیگر، بهائیان بودند که به گفتۀ کسروی «اینان بیشتر میبودند و کوشش را هم اینان میکردند.»، با این تفاوت، که بهائیان تقیه نمیکردند و باید چنان مخفی میماندند که به عنوان «بابی» شناخته نشوند، تا مجبور گردند، هویت خود را افشا نمایند. هرچند این ویژگی شناخت جریان «بابی» را دشوار میسازد، اما از آنجا که عملکرد آنان در شناخت روندهای انقلاب مشروطه نقشی اساسی دارد نادیده گرفتن این جریان نقطه کوری بوده است که تاریخنگاری رسمی را به تناقضات بسیاری دچار نموده، به اسلامپناهان فرصت داده، انقلابی مدرن و دورانساز در تاریخ معاصر ایران را به شماری آخوند نسبت دهند!
متأسفانه حتی امروز پس از گذشت یک سده از انقلاب مشروطه و بیش از نیمقرن از حکومت اسلامی هنوز برخی «ایراندوستان» فقط تبلیغ اسلام را مجاز میدانند و هرگونه اشاره به نقش دگراندیشان در انقلاب مشروطه را «تبلیغ دینی» مییابند. تا بدان جا که حتی اشاره به «ازلی» بودن برخی دستاندرکاران انقلاب مشروطه را جعلیاتی برای تبلیغ دینی مییابند.
حال اگر با توجه به حکومت اسلامی در حال حاضر، به جامعۀ ایران سدۀ ۱۹م؛ که طبقۀ ملایان بر آن حاکم بود، بنگریم، میتوان تصور کرد که نفوذ افکار مترقی آنهم از خارج به چه حدّ دشوار بود.
برخی تاریخنگاران با اشاره به آثار برخی روشناندیشان مانند طالبوف، آخوندزاده و ملکمخان کوشیدهاند برای آنان نقشی مانند ولتر و منتسکیو قائل شوند و سناریویی شبیه انقلاب کبیر فرانسه برای انقلاب مشروطه سرهم کنند؛ اما آنان به تسلط هیولایی متولیان اسلام در ایران توجه کافی ندارند، چنانکه این نقش با توجه به بیسوادی گسترده، عدم امکانات نشر کتاب و پیگرد مذهبی بسیار محدود بود، چنانکه «روشنگران» یادشده همه در خارج از کشور به سر میبردند و مورد تکفیر و پیگرد قرار داشتند.
بدین سبب بهحکم عقل باید پذیرفت که طرح افکاری بیرون از تاریکاندیشی اسلامی تنها از سوی جریانی میتوانست مطرح شود که از درون جامعۀ ایران برخاسته و از شناختی عمیق از فرهنگ تاریخی ایران برخوردار باشد.
از سوی دیگر، با شناخت چهرۀ ضدانقلابی طبقۀ ملایان که مانند اژدهایی هفتسر جامعۀ ایران را خفه کرده بود، بدین میرسیم که انقلابیون این دوران را طبعاً نیروها و اقشاری تشکیل میدادند که مورد ظلم ملایان قرار داشتند و از هرگونه تحول برای بازیافت حقوق انسانی و اجتماعی خود پشتیبانی میکردند.
بدین سبب ناچاریم که سرچشمۀ اندیشۀ نوین در ایران آن زمان را رفرم مذهبی بابی بدانیم که با ردّ اسلام و زنده ساختن فرازهایی از فرهنگ ایرانشهری، پایگاه تسلط اسلام بر ایران را هدف گرفته بود و بدین سبب نیز با وجود خطر پیگرد و کشتار مورد استقبال گستردۀ ایرانیان از هر طبقه قرار داشت. شاهد آنکه اینک پس از نیم سده که «بابیکشی» همهجا در شهر و روستای ایران به امری عادی بدل شده بود، شمار و نفوذ ازلیان و بهائیان چشمگیر بود. بهویژه بهائیان نه تنها «در اغلب دوایر دولتی مصدر کار بودند.» (کسروی)، بلکه در دربار نیز نفوذ داشتند.
بدین معنی با توجه به زمینۀ قدرت و نفوذ ملایان که همانا تکیه بر تفاوت میان انسانها بود، تئوری انقلابی در ایران آخوندزده و میخکوب در توحش اسلامی، همانا دستاورد جریانی میتوانست باشد که با تبعیضات مخالف بود و همۀ انسانها را با هر ویژگی، برابر میدانست و از حقوق «شهروندی» برابر برخوردار میخواست. با توجه به مخالفت شدید ملایان در برابر هر نوع اندیشۀ مساواتطلبانه روشن میشود که زمینه و علت کشتارهای مذهبی در این دوران در واقع همان جدال عمامهبهسران با خواستههای برابر خواهانۀ دگراندیشان مذهبی بود. هم چنانکه برای جریان بابی-بهائی نیز آزادیخواهی و برابری شهروندی خواستی حیاتی برای حفظ بقا بود.
اشاره شد، که برخی از تحلیلگران انقلاب در پی کشف انگیزه برای دست زدن به انقلاب مشروطه تأثیر نواندیشان ایرانی از اندیشههای اروپایی را ریشۀ فکر مشروطه دانستهاند، که از راه ترجمۀ افکار و آثار انقلاب کبیر فرانسه به ایران نیز رسوخ نمود؛ اما آثار «منورالفکران» ایرانی مانند طالبوف و آخوندزاده نشان نمیدهد، که آنان به شناخت جوهر اساسی انقلاب کبیر فرانسه و تمدن نوین اروپایی پی برده باشند. البته که آنان در مقایسۀ مظاهر تمدن نوین اروپا با نکبت زدگی ایران، آرزومند دگرگونی میهن خود در راه پیشرفت و تجدد بودند، اما اغلب مانند طالبوف تبریزی هنوز در اسارت تاریکاندیشی اسلامی بودند چنانکه طالبوف که به نمایندگی مجلس اول انتخابشده بود، برای آمدن از تبریز به پایتخت استخاره کرد و چون «خوب نیامد» از نمایندگی در مجلس صرفنظر نمود!
به عبارت ساده، محتوای تحولات ترقیخواهانه در غرب که شالودۀ جوامع مترقی غربی شده بود، جز آن نبود که همۀ انسانها از کیان خدشهناپذیر و یکسانی برخوردارند؟
بدین معنی دگراندیشان ایرانی چه آنان که در نتیجۀ تماس با اندیشههای غربی و چه آنان که به آموزههای بابی و بهائی مانند تساوی زن و مرد و برابری انسانها نه تنها باور داشتند، بلکه بدان زندگی میکردند، در همفکری با هم از اسلام آخوندی بریده و منتظر فرصتی بودند، تا بتوانند اندیشههای خود را در جامعۀ ایران گسترش داده موازین کشورهای متمدن را در ایران نیز برقرار کنند.
ملایان شیعه در اوایل سدۀ بیست میلادی با تکیه بر نفوذ و قدرت فزایندۀ خود پسازآنکه همۀ کوششهای دربار ناصری برای بهبود اوضاع کشور را نقش بر آب کرده، سپهسالار را از میان برده و امینالدوله را خانهنشین کرده بودند، اینک با حملاتی به دربار میکوشیدند مرحلهبهمرحله قدرت سیاسی در ایران را نیز از آن خود کنند. آخرین ضرب شست آنان در این راستا مخالفت با قرارداد رژی بود. این قرارداد که انحصار تولید و تجارت تنباکوی ایران را به شرکت تالبوت انگلیسی میداد، چنانکه هما ناطق نشان داده است، نه تنها به زیان ایران نبود، که با گسترش تولید صنعتی در کشور میتوانست به پیشرفت ایران تکانۀ مثبتی وارد آورد؛ اما با مخالفت گستردۀ ملایان، به عقبنشینی دولت و فزونی قدرت ملایان انجامید.
ده سال پس از «شورش تنباکو» رقابت ملایان برای کسب قدرتی هرچه بزرگتر، آن فرصتی را فراهم کرد، که آزادیخواهان ایران چند دهه در انتظارش بودند.
پس از آنکه سالها دو آخوند مشهور، (بهبهانی و طباطبایی) رهبری مذهبی در پایتخت را در دست داشتند، ملایی به نام شیخ فضلالله نوری از عتبات واردشده، ادعای رهبری تام داشت. از اینرو «دو سید» برای عقب راندن او با پیروان در «شاه عبداالعظیم» بست نشستند. یحیی دولتآبادی رئیس بابیان ایران که در میان رجال مملکت سرشناس و محترم بود، از این فرصت استفاده کرده، به درباریان چنان وانمود که «دو سید» خواستار «عدالتخوانۀ دولتی» هستند، درحالیکه این خواسته چنانکه کسروی نیز دقت کرده است، کاملاً مخالف منافع ملایان بود که «مراجع و محاکم شرع» وسایل اعمال قدرت آنان بود.
پس از موافقت شاه با خواستههای «آقایان»، آنان با جلال و جبروت به پایتخت بازگشتند و سرمست از پیروزی نامنتظره بر شیخ فضلالله، به قدرتیابی بازهم بزرگتری امید داشتند. این فرصتی بود تا وابستگان به جناح مترقی دربار و همچنین «بابیان تهران» بکوشند رفتهرفته خواستههای نوینی به «دو سید» القا کنند و بر سر زبانها بیاندازند. تا آنکه در نهایت خواستۀ «مجلس ملی» شدند. این خواسته دقیقاً همان بود که درباریان ایراندوست و وابستگان به جریان بابی چند دهه برای آن مبارزه کرده بودند.
بدین ترتیب بابیان سرشناس، چه «کلاهی» (مانند دولتآبادی) چه «عمامهبسر» (مانند سید جمال اصفهانی) توانستند با استفاده از جاهطلبی دو سید و پشتیبانی درباریان ایراندوست مانند مشیرالدوله … و فعالیت شدید اعضای ۱۵۰ نفری انجمن مخفی «میکده» تا مرحلۀ تشکیل «مجلس اول» ابتکار عمل را به دستگیرند؛ اما دیری نپایید که ملایان تحت فرمان شیخ فضلاللهبه فریب خود پى برده این دانـستند که مشروطه «رواج شریعت» نیست و آن خوان نه براى آنان در چیده میشود. (کسروی)
نخستین واکنش آنان نیز این بود که در نظامنامۀ انتخابات، انتخاب «اشخاص معروف به فساد عقیده» را ممنوع کردند و به یک ضربت از حضور جریان انقلابی در مجلس جلوگیری کردند و اکثریت قاطع نمایندگان مجلس اول از میان عمامهبسران انتخاب شدند! با این که این چرخش شکست بزرگی برای انقلابیون بود، با اینهمه پایان کار نبود و درباریان آگاه و با درایت به پیشوایی احتشامالسلطنه در طول هشت ماه کشاکش توانستند با وجود مقاومت وسیع ملایان «متمم قانون اساسی» را به تصویب برسانند که در آن دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه به قانون اساسی کشور بدل شده بود. این موفقیت دورانساز با توجه به مقاومت ملایان که پیشرفت کار مجلس و تصویب قوانین پیشرفته را پایان کار خود میدیدند، ممکن شد و پژوهش در آن روشنگر کشاکش درونی جامعۀ ایران در دو سدۀ گذشته است:
«علماء شهر تماماً متفق شده، هر روز در خانـۀ یکى مجلس فراهم کرده و درهاى مـسجدها را قفـل کرده، امورات شرعى را تماماً موقـوف نمودند. از نمـاز جماعـت و مجلس عقد و مرافعه و غیره، همگى موقوف شده. حرفـشان یککلام این بود که: «این مجلس آن نیست که ما میخواسـتیم، ما میخواستیم دربار را مطیع خود کنیم، چگونه به مجلسى که تیـشه به ریـشۀ ما میزند گردن نهیم؟» (کسروی، ص ۴۳۱)
بیسبب نیست که قانون اساسی مشروطه زیر فشار ملایان در مجلس بیانگر توافقی است که از یک طرف نظارت ملایان بر وضع قوانین را واجب کرد، اما از طرف دیگر، بزرگترین دستاورد ضداسلامی در خاورمیانه را تثبیت نمود و با آن زیربنای قانونی را برای پیوستن ایران به جمع کشورهای پیشرفته دنیا فراهم آورد و آن اعلام تساوی همۀ مردم ایران در برابر قانون بود. همین دستاورد در کشوری که پیش از آن «خونبهای» مرد غیرمسلمان ۲۵ تومان بود، در دوران پهلوی زیربنای قوانین مدنی بسیار پیشرفتهای را فراهم آورد، چنانکه باید گفت، پیشرفتهای آتی ایران نه پیامد خواست دولتها، بلکه بر بستر قانون اساسی مشروطه صورت میگرفت، که با تأمین تساوی مردم ایران در برخورداری از امنیت اجتماعی، حقوقی و مالی به همۀ قشرهای ایرانی از زنان تا پیروان اقلیتها مذهبی و وابستگان به اقوام امکان داد در فعالیت برای پیشبرد همهجانبۀ کشور مشارکت نمایند.
جالب است که امروزه نیز بنیان حکومت آخوندی پس از بازگرداندن ایران به دوران پیش از انقلاب مشروطه در پس خیمهشببازی «انتخابات»، همان تبعیضات اسلامی در دوران حکومت آخوندها در عصر قاجار است و گروههای مختلف ایرانیان با برچسبهای گوناگون از شرکت در حیات اجتماعی و سیاسی محروم میگردند.
بدین ترتیب دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه برخلاف تصور همگان، نه تحولی صرفاً ضداستبداد حکومتی، بلکه از میان برداشتن تبعیضات اسلامی میان شهروندان بود. بدین معنی تئوری انقلاب مشروطه را نیز در آثار بابی و بهائی باید جستجو کرد، که از تساوی نوع بشر صرفنظر از هرگونه تفاوت ظاهری سخن گفتهاند.
البته رهبران این جریان به بیان چنین آموزههای «اخلاقی» بسنده نکرده و مثلاً بهاءالله دستکم سه دهه پیشتر در نامهای به ناصرالدینشاه خواستار تأسیس مجمعی از بزرگان برای مشورت در امور کشور شده بود و نظام حکومت انگلستان یعنی دمکراسی پارلمانی را بهترین شیوۀ کشورداری خوانده بود. بدین معنی نه تنها انقلاب مشروطه از «تئوری انقلابی» برخوردار بود، بلکه زیربنای فکری آن نیز همان بود که در گذشتهای نهچندان دور شالودۀ انقلابات فرانسه و آمریکا قرارگرفته بود.
بدون شناخت این همسانی و همریشگی، هم از درک اهمیت انقلاب مشروطه و نقشی که بر بیداری جوامع اسلامزده بازی کرد، بازمیمانیم و هم از هماهنگ کردن آن با نیاز جامعۀ امروز ایران به دمکراسی، ناتوان خواهیم بود. چنانکه که امروزه «قانون اساسی مشروطه» همچون بختکی بر روی دست «اپوزیسیون» مانده، بدون آنکه بتواند آن را بهعنوان وسیلۀ مؤثری برای گذار از حکومت جهل و جنایت اسلامی بکار برد.
دیدیم که با در نظر گرفتن پدیدههای ناشناخته در تاریخ ایران مانند جناح مترقی دربار و یا جریان «باب» میتوان بهسادگی به درکی درستتر از انقلاب مشروطه دستیافت. حتی «حادثهای ناشناخته» نیز میتواند تصور بهتری از این انقلاب دورانساز و پیامدهایش به دست دهد:
صبح روز ۸ اسفند ۱۲۸۶ هیـأتى از مجلـسیان حـضور شاه رسید. مجلسگرمی بود و نمایندگان از عنایـت شاه به مجلس به خاطر تلگرافی که به علمای نجف زده و خود را حامی مشروطگی اعلام کرده بود، سپاسـگزار بودند؛ اما بعدازظهر همان روز که شاه عازم دوشان تپه بود، انفجـار بمـب شهر را تکـان داد. بهسوی اتومبیـل شاه دو نارنجـک انداخته بودنـد. چند تن کشته شدند، امّا او خود جان بدر برد اما چنان از جان خود بیم داشت که دیگر تا روز به توپ بسته شدن مجلس از کاخ خارج نشد.
شاه وحشتزده در بازگـشت به کـاخ گلـستان در حالیکه در آتـش خـشم میسوخت، گفـت: … مجلس و وکـلا توطئـه کردند و مرا مطمـئن ساختند تا بیملاحظـه به خیابان و بازار بیایم و مرا بکشند. این سوءقصد ضدانقلابى با از میان بردن اعتمـاد شاه، بنیان مشروطه را بر باد داد. آدمیت مینویسد: هر پادشاه ترقیخواه و عاشـق آزادى و حکومـت مشروطه را هم که بهجای محمدعلی شاه بود، متنفـر و عاصى و وادار به دشمنى با آن نـوع مشروطهخواهی مینمود بااینهمه شاه در ابتدا به فکر انتقام نبود و طی نامهای از مجلس خواست که بمبگذاران را معرفی کند اما مجلس با اکثریت عمامه بسران به قدرتنمایی به نامه جواب نداد و باعث رشد بدبینی شاه و نزدیکی او به ملایان به رهبری شیخ نوری شد.
به شهادت کسروی “نقشه این کار را حیدر عمواوغلی کشیده و بمب را نیز او ساخته بود”.
این بمبگذاری منجر به قدرت گرفتن ضدانقلاب و سرکوب مشروطه با توپ بستن مجلس شد که بیش از یک سال به طول انجامید و دوران استبداد صغیر نامیده شد و درواقع باید استبداد کبیر خوانده میشد زیرا در این یک سال کل پتانسیل روشنفکری و آزادیخواهی ایران از جمله ازلیانی که در این میان لو رفته بودند، یا مانند سید جمال کشته شدند و یا مانند دهخدا به سفارتهای خارجی پناه برده، به تبعید اروپا رفتند. چنانکه کسروی نوشته است در این دوران در همه جای ایران اتهام بابیگری، کافی بود تا متهم جان خود را از دست بدهد.
به حدی که میبینیم پس از فتح تهران بهوسیلۀ مجاهدان تبریز و نیروهای بختیاری، هرچند ظاهراً استبداد صغیر شکست خورد و مشروطیت به پیروزی رسید، اما از آنجا که عنصر اندیشمند و شخصیتهای توانمند از میان رفته بودند نظام پارلمانی در کشاکش خودخواهیهای حزبی مسخ شد و حکومت چنان ناتوان شد که روس و انگلیس ایران را دستنشاندۀ خود کردند و رسماً به دو منطقۀ نفوذ خود تقسیم نمودند.
بنابراین اگر نیک بنگریم بر خلاف اغلب کتابهای تاریخی مسئولیت تاریخی شکست انقلاب مشروطه نه بر گردن، محمدشاه و یا لیاخوف است، بلکه پیامد نخستین «عمل انقلابی» چپها بود که با ترور شاه به آخوندها فرصت دادند از عنصر مترقی در جامعه انتقام بگیرد. ائتلاف چپ اسلامی، نه برای نخستین بار در انقلاباسلامی، بلکه از همان انقلاب مشروطه، در برهههای بسیاری نقشی شوم در شکست دادن حرکتهای ملی در ایران بازی کرده و هرگونه تفاهم و آشتی ملی را که پیششرط تحکیم و تثبیت دمکراسی پارلمانی در ایران جلوگیری کرد.