«این بود برنامهای از احمد بهارلو و حالا قطعهای از موسیقی ایرانی». فکر کنید که در سفرید و به رادیوی اتومبیل که راننده باز کرده است، گوش میدهید و جملات بالا را میشنوید. ممکن است بپرسید: «خب، کجای این مطلب تعجبآور است؟» حالا تصور کنید که سال ۱۹۹۹ میلادی است و شما در اتومبیلی هستید با راننده یمنی در جاده صنعا، پایتخت یمن، به تعز، شهر بزرگ زیدیه در جنوب.
از راننده میپرسید: «مگر فارسی میدانید؟» پاسخ: «نه. معنای لغات را نمیدانم اما با گوش دادن به برنامههای فارسی صدای آمریکا، احساس میکنم که گوشهای از روح ایران را میبینم!»
راننده، سلیم بن محفوظ، سپس تعریف میکند که در «آن سالهای خوب» یعنی دوران ریاست جمهوری ابراهیم الحمدی برای یک سازمان ایرانی به نام «لژیون خدمتگزاران بشر» کار میکرده است و راننده دو مهندس ایرانی به نامهای زمردی و زمانی بوده است. برای چند روز نیز رانندگی اتومبیل را که پرزیدنت حمدی در اختیار «مهمان ویژه» خود از ایران قرار داده بود، بر عهده داشته است. کمی بعد یادآور میشود که «مهمان ویژه» شخصی بود به نام محمود جعفریان، معاون رادیو-تلویزیون ملی ایران که «حمدی به او خیلی احترام میگذاشت».
در طول راه خاطرات سلیم مانند فیلمی روی پرده نقرهای شکل میگیرد. ایرانیان در یمن چه میکردند؟ او به یاد میآورد که آنان برای یک «موسسه خیریه» کار میکردند. کمکم متوجه میشویم که منظورش از «موسسه خیریه» همان «لژیون خدمتگزاران بشر» است که محمدرضا شاه تشکیل آن را در یک سخنرانی در دانشگاه هاروارد اعلام کرده بود. در میانه راه در یک مهمانسرا توقف میکنیم برای استراحت و صرف قهوه معروف یمنی (موکا). معماری مهمانسرا کاملاً ایرانی است و روی یک پلاک در تالار ورودی میخوانیم: «لژیون خدمتگزاران بشر» (Universal Welfare Legion).
سلیم تعریف میکند که اینجا یک مدرسه شش کلاسه بود با بیش از ۱۵۰ دانشآموز که تماماً به خرج ایران تحصیل میکردند؛ اما با «اتفاقاتی که در ایران افتاد» این مدرسه تعطیل شد و کمی بعد «افراد با نفوذ در صنعا» آن را تصاحب کردند و تبدیلش کردند به مهمانسرا با کافه و رستوران.
پژوهش گستردهتر نشان میدهد که یمن شمالی یکی از چند کشوری بود که «لژیون خدمتگزاران بشر» در آن فعالیت خود را آغاز کرده بودند. «لژیون» در شمال یمن، از صعده در مرز عربستان تا مأرب و بندر حدیده در دریای سرخ، چندین دبستان و درمانگاه ساخت، و جادههای صنعا و تعز را آسفالت کرد. در همان حال بیش از ۱۰۰ جوان یمنی برای آموزش در رشتههای فنی با بورس دولت ایران به دانشگاههای ایران راه یافتند. با ساختن دو اسکله مدرن، ایران کمک کرد تا بندر حدیده که برای بیش از یک قرن نیمهجان بود، به زندگی فعال بازگردد.
محمدرضا شاه در سخنرانی سال ۱۹۶۸ میلادی خود در هاروارد گفت: «امروز میدانیم که بسیاری از انسانها در گوشهوکنار جهان گرسنه و رنجورند. پیشنهاد میکنیم که برای حل این مشکلات یک لژیون خدمتگزاران بشر تشکیل شود تا بدون توجه به ملیت، مذهب، طبقه و جنسیت، به گسترش رفاه در سراسر جهان کمک کند.» او افزود: «مرکز این لژیون میتواند در سازمان ملل در نیویورک باشد و هزینه آن با تخصیص فقط یک روز از هزینه نظامی همه کشورها تأمین شود.»
در آن زمان دشمنان داخلی و خارجی با تمسخر از این پیشنهاد یاد کردند. بعضی مخالفان آمریکایی شاه مدعی شدند که این طرح تقلیدی است از برنامه «سپاه صلح» پرزیدنت جان کندی. آنان متوجه نبودند، یا نمیخواستند باشند، که «سپاه صلح» در کنترل فقط یک کشور، یعنی ایالاتمتحده، بود، درحالیکه پیشنهاد شاه تشکیل یک سپاه بینالمللی است.
بعد از جریان ۱۳۵۷ سر آنتونی پارسونز، سفیر انگلستان در تهران، از «بلندپروازیهای شاه» نوشت – رهبری که میخواست یک «کشور در حال رشد» را به رقابت با ابرقدرتها بکشاند – مانند کسی که در مسابقه بوکس در وزن بالاتر از خود شرکت میکند!
شش سال پیش در سخنرانی هاروارد شاه اعلام کرده بود که ایران رسماً از رده کشورهای گیرنده کمک از دیگران خارجشده است و از آن پس در ردیف کشورهای کمک دهنده خواهد بود. «لژیون خدمتگزاران بشر» یا با عنوان انگلیسی آن «لژیون رفاه جهانی» یکی از کانالهای رساندن این کمک بود.
ایران برای تأکید بر جنبه بینالمللی این برنامه، طرح را بهصورت یک قطعنامه به مجمع عمومی سازمان ملل متحد عرضه کرد. قطعنامه بدون حتی یک رأی مخالف، یعنی به اتفاق آرا، تصویب شد. کمتر اتفاق میافتد که مجمع عمومی قطعنامهای را به اتفاق آرا تصویب کند. تصویب قطعنامه ایران، آنهم در اوج جنگ سرد، یک دستاورد مهم دیپلماتیک بود.
برای اجرای این قطعنامه لازم بود که کشورهای عضو سازمان ملل متحد مفاد آن را به تصویب قوه مقننه خود برسانند. این کار در ایران فقط یک سال بعد از تصویب قطعنامه عملی شد و مجلس شورای ملی ۲۳ خرداد را بهعنوان «روز لژیون خدمتگزاران بشر» اعلام کرد.
نخستین برنامه «لژیون» در بندر کنگان در خلیجفارس رونمایی شد. در آن زمان کنگان همچنان در خوابی قرار داشت که از دو قرن پیش آغازشده بود و کمتر کسی میتوانست حدس بزند که طی دو یا سه دهه، بهعنوان یک مرکز مهم صنایع انرژی ایران – با دومین منابع بزرگ گاز طبیعی جهان – درآید. مأموریت «لژیون» تأمین «غذا، آب، برق، بهداشت و درمان و آموزش» اعلامشده بود. از دید برنامهریزان ایرانی، طرح کنگان میبایستی الگویی میشد برای هزاران طرح توسعه و رفاه در بیش از ۱۰۰ کشور بهاصطلاح در حال رشد.
در آن الگو، توسعه و رفاه بهعنوان دو بال یک پرنده در نظر گرفته میشد. بدینسان نمیشد تصور کرد که رشد اقتصادی بدون بهبود زندگی واقعی مردم – در همه جنبههای مادی و فرهنگی آن – ممکن است. این در تضاد بود با الگوی ماتریالیستی در اتحاد شوروی و اقمار آنکه رشد مادی را، با اعلام درصد رشد تولید آلومینیوم بهعنوان مثال، هدف اصلی میدانستند. در همان حال، الگوی موردبحث، الگوی «جهان آزاد»، یعنی تمرکز بر تولید ثروت که سپس از بالا به پایین توزیع میشود و محرومان را بهسوی بالا میکشاند، را نمیپذیرفت. در الگوی ایرانی عرضه غذای سالم، آب تصفیهشده، برق، آموزشوپرورش و خدمات بهداشتی و درمانی میبایستی همزمان با تولید صنعتی و رشد بازرگانی در نظر گرفته شود.
یک الگوی زیبا با سرنوشتی نازیبا. در اواسط سالهای ۱۹۷۰ میلادی بود که «لژیون خدمتگزاران بشر» داشت راه میافتاد. تشکیلات کوچک «لژیون» با مرکز اداریاش در خیابان تختجمشید تهران مستقرشده بود و با بهرهگیری از تازهترین شیوههای پژوهش و برنامهریزی آماده کار میشد. طرحهای آزمایشی «لژیون» همه در خود ایران مثلاً با طرح الِشتَر در لرستان، ساختن مدارس و درمانگاهها در سنگال (آفریقای باختری)، برنامه حذف مالاریا در پاکستان، راهسازی در سومالی (خاور آفریقا) ساختن اسکلههای مدرن در پورتسودان (نزدیک به شاخ آفریقا) و تکمیل یک طرح برقرسانی در نپال، درسهای گرانبهایی برای طراحان برنامههای آینده لژیون داشتند.
با این حال، تا سال ۱۹۷۷ روشنشده بود که دیگر کشورها، بهویژه کشورهای ثروتمند، حاضر نیستند که هزینه دفاعی یک روز را به «لژیون» اختصاص دهند. بریتانیا و ایالاتمتحده با عرضه یک طرح رقیب خواستار آن شدند که کشورهای ثروتمند – آنان که تولید ناخالص ملیشان سالانهشان از متوسط جهانی بالاتر است – یک درصد از درآمد سالانه خود را برای توسعه کشورهای در حال رشد عرضه کنند. این طرح که بارها در اجلاس گروه ۷ و اتحادیه اروپا تائید شده، هرگز اجرا نشد و اکنون نیز عملاً به فراموشی سپردهشده است.
ایران با درک این واقعیت که «لژیون خدمتگزاران بشر» از حمایت قدرتهای بزرگ برخوردار نخواهد شد، کوشید تا کشورهای عضو اوپک (صادرکنندگان نفت) را به سرمایهگذاری در توسعه و رفاه کشورهای نیازمند تشویق کند. در این مسیر «صندوق اوپک» (The Opec Fund) به ابتکار ایران و با شرکت ۱۲ کشور عضو سازمان متولد شد و اساسنامه آن در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. نخستین مدیرکل صندوق را نیز ایران تعیین کرد: محمد یگانه، وزیر پیشین دارایی، که امروز یک پرتره او زینتبخش تالار ورودی مرکز صندوق در وین، پایتخت اتریش است.
ایران به آرزوی خود برای تشویق خانواده بینالمللی به تخصیص بیش از ۵۰ میلیارد دلار در سال به برنامههای توسعه و رفاه در «جهان سوم» دست نیافت، اما تشکیل صندوق اوپک به تخصیص بیش از ۷۰ میلیون دلار به آن آرمان کمک کرد. طی سالها آن مبلغ افزایش یافت، و امروز نزدیک به یک میلیارد دلار است و برنامههایی را در ۱۲۵ کشور با کمک شریکان محلی اجرا کرده است. البته دیگر نه محمدرضا شاهی در کار است و نه محمد یگانهای، و از همه بدتر، نه ایرانی که تبدیلشده است به جمهوری اسلامی که بهجای صدور توسعه و رفاه، صادرکننده کین و دشمنی، خشونت و حتی تروریسم است – نظامی که بهجای ساختن دبستان و درمانگاه، در غزه برای حماس تونل و در لبنان مخفیگاه زیرزمینی برای حزبالله میسازد.
در تازهترین سفرم به سنگال که امیدوارم آخرین نباشد، از محو یا سوءاستفاده از بقایای برنامههای «لژیون» بهویژه در کازامانس مطلع شدم – دبستانهایی که یا ویرانشدهاند یا به عنوان مسکن به پارتیداران محلی واگذارشدهاند. شبکه برقرسانی که سالهاست از کار افتاده است و مرکز فرهنگی که اکنون زیر کنترل جمهوری اسلامی، برنامهای مهمتر از تشویق دختران و زنان کازامانس به پوشاندن سینههای برهنه خود ندارد. خوشبختانه جمهوری اسلامی در سنگال از مبارزه با سینههای برهنه فراتر نرفته است و هنوز به مرحله صدور اسلحه قاچاق و عملیات تروریستی نرسیده است.
در هفتههای اخیر پایگاه تحلیلی جاوید ایران و سیاوش آذری، خبرنگار برجسته ایران «آن روزهای خوب» مرا به یاد تجربه تلخ و شیرین «لژیون» انداختند. از هردو سپاسگزارم.
یادآوری گذشته بدون تردید تا حدی ملهم از فسوسان یا نوستالژی است؛ اما باید کوشید تا از تجربهها بیاموزیم. ایران دیروز جور دیگری بود، و ایران امروز، زیر سلطه جمهوری اسلامی، به گفته محمدجواد ظریف، وزیر خارجه پیشین، جور دیگری زندگی میکند. این دو «جور»ِ دیروز و امروز، دو تصویر متضاد از ایران عرضه میکنند؛ اما آنچه اهمیت دارد، این است که بدانیم و بپذیریم که ایران میتواند هویت ملی فرهنگی خود را بازیابد و بار دیگر منادی صلح، تفاهم، توسعه، و رفاه در سطح جهانی باشد.
من نمیدانم صدها کارشناس و کاردان ایرانی که در یک دوران کوتاه این پیام را به کشورهای گوناگون بردند، کجا هستند و سرنوشتشان چه بود؛ اما میدانم که در ایران امروزمان هزاران، یا شاید میلیونها زن و مرد جوان داریم که آرزومند بازگشت به «جور دیگر»ی است که «لژیون» – علیرغم سرنوشت تراژیکش – نمونه کوچکی از آن بود.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی