به مناسبت سیصدمین سال بزرگداشت تولد کانت، «گفتگوهای اندیشمندانه آتاوا» و «کانون تفکر در تورنتو» برنامهای مجازی در ۱۳ ژوئن تنظیم کرده بودند. من گفتاری در این برنامه داشتم که به ذهنم میرسد ممکن است علاقهمندان به اندیشههای کانت هم به آن علاقهمند باشند؛ بنابراین متن گفتار را به صورت نوشتار تقدیم میکنم. اساس این گفتار هم گزینه کوتاهی از کتابی با عنوان «اصل انسانیت در حقوق بشر: آرزویی دیرپا برای رهایی» از نگارنده است.
از سالهای نخست قرن هفدهم نسیم آزادیخواهی بر قاره اروپا دمیدن گرفت. تقاضا برای عقلانیت و عاملیت انسان مستقل، مشاهده و تجربه حسی به عنوان منبع الهام دانش، رهایی از نظامهای ستمگر اجتماعی و سیاسی و نیز آزاد شدن از جمود فکری، خرافهگرایی و بیسوادی، بردباری و پذیرش باورهای مختلف، تصمیمگیریهای مستقل از عوامل خارجی بر انسان و فشار جدایی دین از سیاست، و در نهایت اشتیاق برای پایان بخشیدن به دورههای تاریخی، همه و همه نوید عصری نوین را میدادند که انسان و اراده آزاد او برای تصمیمگیری ویژگی تعیینکنندهی آن بود.
متفکران و فلاسفه عصر روشنگری بنای مستحکمی از زندگی نو را ساختند که پایههای روشنفکری آن قبلاً توسط پیشگامان عصر نوزایی شکلگرفته بود. ولی نهضت روشنگری و عصر عقلگرایی به اشکال و سلایق مختلف در علم، هنر، فلسفه و دانش متبلور شده و نفوذ بیتردید خود را بر امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به شکلهای مختلف نشان میدادند؛ بنابراین اندیشههای روشنگری در بافت خود متکثر و چندبعدی بود و در مسیری تکاملی تا قرن نوزدهم از دوران ادوار بطئی تا اوج روشنگری رسیده، و در نهایت عقلانیت انسان را به عنوان تنها معیار سنجش، کنش، قضاوت، و تصمیمگیری بنیاد نهاد.
در این ایام چهار جریان اصلی در ظرف زمانی درحال تحول در جریان بودند:
جریان اول در فلسفهی اصالت سود تبلوریافته بود که با تکیهبر عقلگراییِ ابزاری هابس اساساً بنای جامعه را بر مبنای رضایت و آزادی اراده فرد برای تصمیمگیری در جهت حفظ منافع خود معرفی میکرد. انسانها همگی دارای ظرفیت عقلانی برای فهمیدن و استدلال هستند. ولی این ظرفیت در فهم امور جهتی حسابگر به خود گرفته و به نوعی به فلسفه اصالت سود تبدیلشده است. مردم فعالیتهای خود را از پیش میسنجند تا بتوانند نتایج حاصل از آن را پیشبینی نمایند؛ بنابراین در همه حال این انسان است که تصمیم میگیرد، ارزیابی میکند، و بر اساس آن اقدام مینماید. این انسان آزاد است که از همه قیدوبندهای پیشامدرن رهاشده و خود تصمیم میگیرد و تابع هیچ نظم از پیش تعیینشده نیست.
جریان دوم، تجربهگرایی بود که اساس معرفت انسان را به دریافتهای حسی محدود ساخته و گوهر حیات انسان را در این ادراکات حسی جستجو میکرد. به عنوان مثال گاتفرد ویلهلم لایبنیتس با طرح آئین وحدت وجود، وجود خداوند و طبیعت را دوروی یک سکه میدانست. طبیعت آینه تمامنمای حضور و چهره خداوند است؛ بنابراین رابطه میان متافیزیک و فیزیک و یا عالم طبیعی متقابلاً پیشبرنده و رهاییبخش اندیشه انسان از جزمگرایی مذهبی آئین اهل مکتب است. این سنت آلمانی- هلندی ابعاد اندیشههای روشنگری را به سوی ادراک روشنگری در عقلانیت انسان و تلاش برای از میان برداشتن موانع جلوی راه آن سوق داد. کانت به عنوان برجستهترین متفکر عصر روشنگری، عقلانیت را در کاربرد اجتماعی آن و ارادهای مصمم برای رهایی از جهالت و عدم بلوغ خودتحمیلی میدانست.
جریان سوم به عقلگرایی جزمی مسلط در آن زمان مربوط میشود که به عقلگرایی لایبنیتس- ولف [i] موسوم بود. کریستین ولف از مؤثرترین اندیشمندان نهضت روشنگری اولیه آلمانی بود که با وجود اعتقادی سخت به پاکدینی، سعی داشت پایههای روشنی برای این نهضت الهیاتی پایهریزی کند. هدف این بود که چالشهای عمدهای را که به واسطه عصر روشنگری در مقابل دستگاه کلیسا قرارگرفته بودند، به گونهای رفع نماید. آنچه را به عنوان پیامهای اصلی نهضت پاکدینی بر شکلگیری اندیشههای فلسفی روشنگری آلمانی تأثیر گذاشته بود، میتوان در تلاش برای احیای ایمان عملی به آئین مسیحیت از طریق تجربه درونی، خودآزمایی [ii] و یا خویشتنبینی درونی [iii] و تعهد به کارها و امور نیک و خوب [iv] جستجو کرد. اینگونه اندیشههای غالب در دوره اولیه نهضت روشنگری آلمانی نگرش به مذهب را بیشتر تحت تأثیر بحثهایی قرار میداد که از مذهب معنوی به نگرش الهیاتی مذهبی در چارچوب بحثهای دانشگاهی کشیده شده بود.
جریان چهارم را باید در اندیشههای روسو جستجو کرد. این اندیشهها برای مفهوم انسان به عنوان آفریدگاری که در شرایط طبیعی حیات خود همواره بر اساس انگیزههای خوب بودن رفتار میکند، و به عنوان پیشزمینهای برای ظهور فلسفه کانت اهمیت فراوان دارد. در شرایط روشنگری عقلگرایانه قرن هجدهم که انسان را دارای قدرتی بالاتر نسبت به دیگران میدانست، اندیشههای روسو این بحث را به میان کشید که عقلگرایی ممکن است به گونهای غیرانسانی و مخرب توسعه یابد، هرچند که این انسان عقلگرا به واسطه استعداد خردورز خود توانسته بود حیات خویش را شکوفا سازد، رنجها و مشقّات تاریخی انسانها را به پایان برساند، و زندگی سعادتمندانهتری برای خویش فراهم سازد. روسو نظام فکری خود را از این تفکر غالب جدا کرده و توضیح میدهد که چگونه میتوان علاوه بر عقلانیت پیشرو در حوزه انسانی و اخلاقی نیز به ارزشهای حقیقی زندگی دستیافت. از نظر روسو باید به ارزشهایی که حیات طبیعی در انسان به ودیعه نهاده، نگرشی عمیقتر داشت تا بتوان مقام و ارزش انسان را در شرایط عقلگرایی صرف محافظت کرد. کانت به این بُعد اندیشهی روسو توجه داشت. در حقیقت کانت در این پیشزمینه میکوشید نهایتی اخلاقی را در ویژگی طبیعت انسان جستجو کند که بتواند پایهای محکم برای دستگاه اخلاقی جدید به وجود آورد.
در دوره زمانی کانت جهان شاهد اینگونه تحولات عمیق در صحنه اندیشههای روشنگری قرن هجدهم آلمان (و نیز اروپا) بود و این ابعاد اندیشه عقلانی در مرکز اندیشهورزی قرارگرفته بود. از یکسو، جزمگرایی عقلانی فلسفه مسلط آن زمان را برای دستیابی به شناخت ناتوان میدید، و از دیگر سو توانایی فلسفه تجربهگرایی را برای دریافت حقیقت پدیدارها امری نارسا میدانست. ولی کانت به خوبی آگاه بود که چالشهای فلسفی قرن هجدهم به همراه تحولات اجتماعی و سیاسی، در حقیقت، کشفهای بزرگی هستند که پیشتر در کانون توجه متفکران قرار نگرفته بود. این زمینههای دگرگونکننده نمیتوانست انسان را از ابعاد طبیعی و پدیداری خود به آفرینندهای خلاق تبدیل کند که راه شکوفایی خود را بر اساس آزادی و استقلال تصمیمگیری خویش تعریف میکند.
انسان برای خلاقیت میبایست در درون جامعه راه خود را پیدا کند، ولی باید قضاوتهای اخلاقی مستقلی نسبت به هنجارهای متفاوت جامعه خود داشته باشد. در حقیقت کانت در زمانی اندیشههای فلسفی انسانگرایانه خود را معرفی نمود که جامعه با وجود روشنگری، به دلیل عدم توان تمیز میان عقلانیت ابزاری و اخلاقی، و به ویژه غلبه نظریههای اصالت سود، نمیتوانست تصویر حقیقی انسان به عنوان عامل عقلانی و اخلاقی مستقل را به نمایش بگذارد. دقیقاً در راستای همین تحولات فلسفی و اجتماعی- سیاسی است که کانت دستگاه فلسفی شگرف خود را که در مرکز آن «اصل انسانیت» قرار داشت میپرورد.
عصارههای اصل انسانیت در این استدلال خلاصه میشود که اگر انسان عامل مستقیم در تصمیمگیری آزادانه برای ادراک و فهم صحیح از جهان است، این فهم انسانی و ابعاد اجتماعی حاصل از آن، ساختارهایی انسانی هستند؛ یعنی اراده آزاد مبنا و منبع اصلی فهمها، نگرشها، ساختارها و روابط اجتماعی است.
توضیح کوتاهی میتواند این نکته را که از پیچیدهترین موضوعات در فلسفه روشنگری و شناخت است، روشنتر سازد. کانت در رسالهای در باب «اشکال و مبانی جهان معقول و قابلفهم» [v] در سال ۱٧٧۰ پایههای فهم روشنگرانه مدرن را بنا نهاد. در شرایط زمانی که دوگانگی گیجکنندهای میان متفکران در خصوص راههای شناخت وجود داشت، این رساله میتوانست راهنمای روشنی برای توضیح فهم روشنگر انسان ارائه نماید. عقلگرایان بر این باور بودند که شناخت در اثر قوه ادراک و تفکر به دست میآید. در حالی که تجربهگرایان شناخت را از طریق دستگاه حسّی امکانپذیر میدانستند، یعنی شرایطی که قوه تفکر نسبت به تجربه پدیداری واکنش نشان میدهد و شناخت از این طریق حاصل میشود. کانت در رسالهی خود توضیح میدهد که هر یک از اینها راهی مستقل نسبت به شناخت هستند. تجربه حسی از درک به واسطه قوه تفکر کردن متفاوت است و بازتاب جهانی متفاوت از آن است که قوه تفکر مستقل انجام میدهد. تجربه حسّی به ما شناخت جهان قابل حس را میدهد در حالی که قوه ادراک عقلانی انسان را یاری میدهد تا فهم خود از جهان قابل شناخت سامان بخشد. این دو نوع ابزار شناخت با یکدیگر مربوطاند. قوه فهم ما از جهان قابل شناخت ما را برای ادراک جهان حسی یاری میدهد؛ یکی موضوع شکل است و دیگر معنا و محتوا. در خصوص قوهی ادراک و یا تفکر باید تمایزی میان فهم درونی و یا شهود (تصاویر فردی و بلافاصله چیزها) و مفاهیم (تصاویر کلی و مجرد آنها) نیز دقت داشت. اینها متفاوت هستند ولی از عناصر مهم ادراک و قوهی فکر کردن هستند. قوهی تفکر مفاهیم مجرد و انتزاعی را برای شکل بخشیدن به آن تصاویر فراهم میآورد و ظرفیت حسی شناخت و ادراک درونی را فراهم میسازد که بر اساس آن شناخت امور عینی اتفاق میافتد. این ظرفیت حسی وابسته به صاحب شناخت است به طریقی که احساس به طریقی شهودی، جهان را آنگونه که به نظر میرسند به او میشناساند. [vi]
بر اساس همین تحولات فلسفی و اجتماعی- سیاسی است که کانت «اصل انسانیت» را به عنوان نظریهای رهاییبخش معرفی میکند. این اصل میگوید که هرگز نمیبایست خود را خویشتنی عقلانی و دیگران را موجوداتی پدیداری دانست و به این ترتیب آنان را به عنوان ابزاری برای پیشبرد منافع خود در نظر بگیریم. همان اصل انسانیت میگوید که هرگز نباید به دیگران دروغ بگوییم و یا دورو باشیم. به قول خود باید با حسن نیت کامل وفا کنیم و تعهدات را محترم بشماریم. باید در توسعه خوشبختی دیگران بکوشیم. باید قواعد رفتاری خود را تابع منبع قانونگذاری جهت اعتلا قرار دهیم. اگر بتوانیم تضاد میان جبرگرایی و آزادی را حل کنیم، یعنی هم خویشتنِ مایل به اعتلا و هم نهادینه کنندهی خویشتن را به اطاعت از خویشتن عقلانی ناب قرار دهیم، تضادها به روشنی به پایان میرسند. منظور این است که دیگران را نیز خویشتنهای مایل به اعتلا و تابع خویشتن عقلانی ناب آنها فرض کنیم که مانند ما میتوانند قواعد رفتاری را بر اساس آزادی اراده و بهتبع آن با مسئولیت شناخت متقابل یکدیگر تنظیم نمایند. مهمترین موضوع این است که ماهیت اخلاقی ابعاد استعداد عقلانی انسان فرمان میدهد تا همه آفریدگان به عنوان موجوداتی خردمند نگریسته شوند که در هستی خود ارزش والایی دارند که به هیچ عنوان قابلحذف نیست. این ارزش انسانی، که به حرمت و یا کرامت موسوم است، باید توسط همه آفریدگانِ خردمند محترم شمرده شود.
[i] Gottfried Wilhelm (von) Leibniz-Christian Wolf (1679 – ۱۷۵۴).[ii] Self-examination
[iii] Inner experience
[iv] Morally good work
[v] The Form and Principles of the Sensible and Intelligible World.
[vi] Things as they appear- Phenomena