گرفتاری دین با پیشرفت، گرفتاری گاه سازشناپذیر، تنها ناباوران را به تکاپوی بیرون رفتن از بنبست نمیاندازد. امروز اندیشهمندان دیندار یا اصلاحگران دینی از کشورهای گوناگون اسلامی بیش از همیشه درگیر این مسئلهاند. (از و نه در کشورهای اسلامی، زیرا فضای سیاسی و بهویژه فرهنگی اجازه چنین جسارتهایی را نمیدهد و آن اندیشهمندان تقریباً همه در بیرون کار میکنند و کتابهایشان نیز عموماً به زبانهای اروپائی است. ترکیه و ایران البته استثنا هستند. ترکیه حکومتی عرفیگرا دارد و ایران جامعهای عرفیگرا.) پیشینه این کشاکش به نخستین برخوردها با اروپای مدرن برمیگردد و داستانی دراز است. ما در ایران دویست سالی است میدان جنگ دین و پیشرفت بودهایم؛ و آنچه از این جنگ درازآهنگ بدر آمده پیشرفت ناقص ناهماهنگ، تاریخ ناشاد، فرصتهای ازدسترفته و دین زخمخورده و بیاعتبار شده به دست رهبران مذهبی است.
خود اینکه دین از دیرباز در چالش پیشرفت، یا دگرگونی، افتاده است و جلوههای تندی گرفتن آن را از اندونزی تا تونس میبینیم، دو گزاره را آشکار میکند. نخست، دین ناگزیر از سازگار کردن خود با پیشرفت است. دوم، چنان سازگار شدنی، با دین در تضادی نیست که رهبران مذهبی و سود برندگان از وضع موجود وانمود میکنند. آنچه دگرگونی در دین را فرا آورده چیزی جز «نگرش دینی» نیست. در معنی عام خود، دین اصولی است که بی آنها ماهیت دیگری میشود و در هر شرایطی میماند؛ ولی با آن اصول کارهای گوناگون میتوان کرد و روزافزون کردهاند. نگرش دینی رفتار ویژهای است که اهل دین در هر زمان با دیندارند.
دین اگر مانند اسلام یا مسیحیت یک پدیده جهانی و تاریخی باشد بسیار چیزها برای بسیار کسان است؛ موضوع نگرشها (تعبیرها و کارکردها)ی گوناگون که سراسر تاریخ از آن پر بوده است. یک نمونه نزدیکش خرافات که درحرکت دین در تاریخ و جغرافیا، بر آن بسته میشود تا جایی که شاعر خطاب به پیامبر گفت «گر تو ببینی نشناسیش باز.» فرایند نگرش باب روز به دین در این دو دین جهانی از فردای به صلیب کشیدن مسیح و درگذشت محمد آغاز شد. در تاریخ هردو دین بهاندازهای به نمونههای متفاوت ــ و متضاد نیز ــ برمیخوریم که سخن گفتن از راست آئینی orthodoxy را ازنظر دینی میباید بیمعنی دانست و تنها در بافتار (کانتکست) سیاست و قدرت بررسی کرد.
مسیح از خشونت بیزار و به حکومت بیاعتنا بود. محمد ده سالی پس از موعظه بیهوده مردمان در مکه، از تصرف مدینه و حکومت بر آن به حکومت سراسر عربستان رسید و از دستههای کوچک مسلح «غزوات» پیشاپیش یک سپاه دههزارنفری مکه را بی جنگ از قریش گرفت. بااینهمه پاپها هنگامیکه توانستند، حکومت کردند و لشگر کشیدند (جولیوس دوم که جوشن نبرد میپوشید و شهرها را میگشود و از کشتار مردمان باکی نداشت مشهور است.) «علما»ی شیعه هزار سالی چنان از حکومت رویگردان بودند که تقریباً همه ادبیات شیعی به توجیه فرمانروائی حکمرانان وقت میپردازد. آنگاه در دوره قاجار کسانی از میانشان ناگهان خواستند دست از پشت پادشاه ناتوان بردارند و زمام حکومت را خود بگیرند و ولایتفقیه برقرار سازند؛ و در دوره پهلوی توانستند. (علمای سنی هیچگاه مدعی جدی حکومت نبودهاند).
در اسلام برخلاف مسیحیت، خود محمد پیشینه عملگرائی را در دین گذاشت. او بهعنوان رهبر سیاسی و نظامی، همواره مصلحت روز را در نظر میگرفت و کامیابیهای نمایانش به همان اندازه وحی مرهون مهارت سیاسیش بود. سنت او بهترین راهنمای همهکسانی است که بخواهند بی روی گرداندن از دین نگرش دینی خود را تغییر دهند. «سیاست ما عین دیانت ماست» را آخوندها از او گرفتهاند. اشکال در این است که خودشان را جای او میگذارند. اصلاحگران دینی همچنین میتوانند به ناسخ و منسوخهای قرآن و احکامی که صورت نهائی خود را یکباره نیافتهاند بازگردند. از قرآن میتوان چنانکه آمده است تر و خشکها گرفت.
اگر یک رهبر سیاسی-مذهبی که امروز در حکومت اسلامی ایران او را بالاتر از بزرگترین شخصیتهای مذهبی اسلام میگذارند فتوی میدهد که حکومت میتواند اصول دین را نیز تعطیل کند و صدا از کسی درنمیآید جای تردید نمیماند که درواقع دیانت است که عین سیاست میشود؛ و منع شرعی وجود ندارد و بسته به مصلحت دولت است ــ همان Raison d’Etat ی سرد و (سینیک) که بدنامیش دامن فرانسویان را گرفته است تنها به این سبب که در سده هژدهم فرانسه زبان دیپلماسی بود.
اسلام در هزار و چهارصد سالی که از خاور تا باختر و در سه قاره بر زندگی اجتماعات تأثیر گذاشته خود پیوسته ناگزیر از کنار آمدن با اقتضای زمان و مکان بوده است. پادشاهی اموی در اسپانیا با خلافتهای دمشق و بغداد همانندی نداشت و آن خلافتها خود دورههای متفاوت میداشتند. امپراتوری عثمانی نمونهای از رواداری در چهارچوب اسلامی بود ــ چهارچوبی که سلطان میگذاشت. در همان زمان در امپراتوری صفوی از رواداری به بدترین جنایات به نام دین درگذر بودند و مسیحیان را گرامی میداشتند و یهودیان و زرتشتیان را با کشتن و تهدید به کشتن به اسلام درمیآوردند ــ یکی را به مصلحت سیاست خارجی؛ دیگری را به ملاحظات سیاست داخلی. در امپراتوری هندوستان گورکانی (مغول) اورنگ زیب قشری جانشین اکبر آزاداندیش میشد.
در خود جامعههای مسلمان مردمان همه گونه رویکرد به دین را به رضای دل خوددارند. در جاوه از همزیستی اسلام و هندوئیسم اندکاندک به تروریسم و بنیادگرائی رسیدهاند و اندکاندک میکوشند که از آن برگردند. در مصر آسانگیری مذهبی در درازای دو نسل جای به خشونت و رادیکالیسم داده است. سنیان بسنی و آلبانی با ترکان نزدیکتر به خود تفاوت دارند و اروپاییترند. اسلام در افریقا بسته به منطقه و قبیله است. از همه اینها گذشته اسلامهای گوناگون هست که اگر بتوانند ریشه یکدیگر خواهند کند ــ چنانکه صفویان در ایران با سنیان کردند و اکنون آخوندها در بلوچستان میکنند. مردمان سرزمینهای آسیای مرکزی و قفقاز از اسلام همسایگان خود میگریزند و در تاجیکستان دو نگرش به اسلام که همه از تفاوت قبیلهای برمیخاست کشور را به جنگ داخلی کشاند. شیعه جمکرانی با وهابی حنبلی همزیستی دارند ولی تا هنگامیکه سیاست حکم کند. هرکدام خود را برحق میدانند ولی در جهان واقع هردو هستند و نمیتوان گفت یکی باید دیگری را از میان ببرد. از این نمونههای بیشمار چه میتوان آموخت؟
برای مردمی مانند ایرانیان که رفتارشان با دین در همین صدسال گذشته پرفرازونشیب از همه رنگ بوده است و همواره نیز اسلام، در اساس شیعی گری را بخشی از هویت خود دانستهاند مرزبندی میان دین، چنانکه آخوند میگوید و «روشنفکران اسلامی» گفتهاند، با زندگی امروزین که بی خردگرائی و عرفیگرائی و انسانگرائی، بی مدرنیته، به آن نمیتوان رسید آسانتر از همه است. اگر آخوند سی سال توانسته است صرفاً به اتکای قدرت سیاسی خود دین را هرگونه خواست بپیچاند، جامعه آزاد پیشرفته نیز میتواند رفتاری گزینشی داشته باشد و تأکید را بر آنچه از آموزه (دکترین) دینی که با شرایط زمان سازگارتر است بگذارد. به زبان دیگر مانند همیشه نگرش دینی خود را تغییر دهد.
مردم ما مشکلی با دین ندارند. مسئله سیاسی است ــ مانند همیشه.
آوریل ٢٠٠٨