ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، دریافته است که در جبهه جنگ علیه اوکراین نه راه پیش دارد و نه راه پس. او تصور کرده بود که قدرتهای غربی بار دیگر اشتباه خود را در پذیرفتن اشغال اوستیا و آبخازیا و شبهجزیره کریمه از سوی روسیه با اندکی اخموتخم خواهند پذیرفت و ارتش روسیه مظفرانه وارد کییف خواهد شد.
امروز اما، پوتین میداند که پیروزی خیالی او میسر نخواهد شد. از سوی دیگر، او میداند که عقبنشینی از جبهه نیز به معنای پایان زندگی سیاسیاش خواهد بود. در نتیجه، پوتین که گاه از او بهعنوان شطرنجباز سیاسی سخن میرفت، روش پوکر بازی را در پیشگرفته است که به امید جلوگیری از باخت تدریجی، بازی را به سوی شرطبندی بر سر تمامی پولهای روی میز میکشاند؛ به عبارت دیگر، پوتین اکنون میکوشد تا جنگ اوکراین را که اساساً در محدودهای مشخص ادامه دارد، به سطح یک جنگ سرد جهانی ارتقاء دهد.
جنگ سردی که پوتین در نظر دارد در سه میدان آغازشده است: فضای مجازی بهویژه برای اثرگذاری بر زندگی سیاسی کشورهای غربی، بهرهگیری از منابع طبیعی روسیه برای یافتن متحدان و دوستان تازه، و سرانجام دیپلماسی برای بسیج کشورهای بهاصطلاح «جنوب»ــ میان شرق و غربــ به سود روسیه.
مرحله سوم جنگ سرد پوتین با سفرهای سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، به ۱۳ کشور طی چند هفته آغاز شد. اعزام شبهنظامیان واگنر به چندین کشور آفریقایی نیز در همان مسیر صورت گرفت. در هفتهای که گذشت، پوتین با یک سفر رسمی پرطمطراق به کره شمالی برنامه دوستیابی برای جنگ سرد را به سطحی بالاتر برد. ایستگاه بعدی پوتین ویتنام بود که در دوران جنگ سرد، با جنگ گرم خود نخست علیه فرانسه و سپس علیه آمریکا، به اتحاد شوروی کمک میکرد.
مشکل پوتین این است که همه درها به روی او باز نیست. او نمیتواند به ۱۳۶ کشوری که معاهده رم ۱ را امضا کردهاند، سفر کند، زیرا بر اساس آن معاهده، پوتین به محض ورود میبایستی بر اساس حکم دادگاه جهانی جنایی و یادداشت قرمز پلیس بینالمللی بازداشت شود.
پوتین امیدوار بود که پس از ویتنام به جمهوری اسلامی در ایران سر بزند، اما این برنامه به سبب انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به تعویق افتاده است. در روزهای اخیر پوتین کوشیده است تا هیئت حاکمه تهران را تشویق کند که با تقویت رهبری آیتالله علی خامنهای، متحد درجه یک مسکو در تهران، فرد موردنظر او را به ریاست جمهوری برسانند. پیام اصلی مسکو به هیئت حاکمه تهران در یک جمله خلاصه میشود: اجازه ندهید کسی به ریاستجمهوری برسد که هنوز وسوسه معامله با آمریکا را دارد!
به گمان بسیاری از ناظران امور ایران، هیچیک از شش نامزد تصویبشده برای انتخابات ریاستجمهوری بهراستی خواستار عادیسازی مناسبات با آمریکا یا جهان غرب بهطور کلی نیستند. آنان البته فرزندان خود را برای تحصیل به غرب میفرستند، پولهای خود را در بانکهای غربی ذخیره میکنند، و با کمک شبکههای سیاه به معاملات با شرکتهای غربی ادامه میدهند، اما در پی غربی کردن ایرانــ یعنی ساختن یک نظام دمکراتیک با اقتصاد بازار نیستند.
با این حال پوتین نگران است که «بچههای نیویورک»ــ یعنی هواداران روسای جمهوری سابق، هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی، ممکن است بار دیگر با بهرهگیری از نیاز مبرم آیتالله خامنهای به کاهش فشار داخلی بر نظام خود، سهمی از قدرت به دست آورند و در نتیجه وسوسه معامله با غرب را زنده نگهدارند.
اگر به تاریخ سیاسی ایران در دو قرن گذشته بنگریم، خواهیم دید که بهجز چند مورد استثنایی در دوران رضاشاه کبیر و دهههای آخر محمدرضا شاه پهلوی، هیئت حاکمه ایران حتی در مقیاس گستردهتر فعالان سیاسی و «روشنفکران» همواره به دو گروه آنگلوفیلــ سپس آمریکانوفیلــ و روسوفیلــ سپس شیفته اتحاد شورویــ تقسیم میشد.
البته این طرز فکر نواستعماری مختص ایران نبود و در بسیاری از کشورهایی که رسماً مستعمره نبودند، نیاز به حمایت «از ما بهتران»ــ یعنی قدرتهای امپریالیستی غرب یا شرقــ هیئت حاکمهها را در متنی از سرسپردگی منجمد کرده بود. این طرز فکر نواستعماری پس از روی کار آمدن آیتالله روحالله خمینی با شدتی بیشتر در ایران زنده شد. خمینی و متحدان چپگرای او این افسانه را تبلیغ کردند که طی دهههاــ یا به قول خمینی برای هزاران سال (کذا)ــ آمریکا در ایران فصلالخطاب بوده است. خمینی در واقع آمریکا را به صورت یک حضور فعال روزانه در سراسر زندگی سیاسی اقتصادی و فرهنگی ایران عرضه کرد.
در نتیجه، ایرانیانی که از نظام بهاصطلاح اسلامی خرسند نبودند، آمریکا را بهعنوان یک منجی احتمالی میپنداشتند. از سوی دیگر، آنان که از نظام خمینیگرا بهره میگرفتند، مبارزه با آمریکا را اولویت قرار میدادند. بدینسان، اکنون بیش از چهار دهه است که معامله با آمریکا برای بخشی از هیئت حاکمه تصویری از نیروانا ارائه میدهد، در حالی که برای بخشی دیگر نماد دوزخ به شمار میرود. زندگی سیاسی ایران بهعنوان یک دولت-ملت در چارچوب این نبرد انتزاعی به بنبست رسیده است.
پوتین امیدوار است که این بنبست ادامه یابد زیرا تماماً در این چارچوب است که آقای خامنهای و جناح او میتوانند کلیشه «نگاه به شرق» خود را توجیه کنند. جالب اینجاست که در ۴۵ سال گذشته جمهوری اسلامی تقریباً بهطور دائم با «شیطان بزرگ» در حال مذاکره بوده است. جناح «بچههای نیویورک» از کمکهای شایان پرزیدنت باراک اوباما بسیار بهرهها گرفت.
این جناح حتی حاضر بود و هنوز هست که در چارچوب «برجام» ایران را زیر قیومیت عملی گروه ۵+۱ قرار دهد. در دوران کوتاه ریاستجمهوری آیتالله دکتر ابراهیم رئیسی یک مطلب بسیار مهم روشن شد: «شیطان بزرگ» عشق خاصی به «بچههای نیویورک» و گروههای هوادار جورج سوروس در تهران ندارد و حاضر است همان قاقالیلیهایی را که اوباما عرضه میکرد، به جناح روسوفیل خامنهای نیز هدیه کند. کنار گذاشتن تحریمهای نفتی به دولت مرحوم رئیسی امکان داد که صادرات نفتی ایران راــ البته با تخفیفهای اشتهاآورــ از ۳۰۰ هزار بشکه در روز به بیش از دو میلیون بشکه برساند.
دولت حجتالاسلام دکتر حسن روحانی با استفاده از امانوئل مکرون، رئیسجمهوری فرانسه، امیدوار بود که برای رساندن درآمد نفتی به سالی ۶۰ میلیارد دلار با ۵+۱ به توافق برسد. این رقم حداقلی بود که به گفته آقای محمدجواد ظریف، وزیر خارجه «بچههای نیویورک»، برای تأمین هزینههای اساسیــ حقوق کارمندان، نظامیان و کمک به گروههای «مقاومت» یعنی حزبالله، حوثیهای یمن، حماس و جهاد اسلامی و البته، بقایای دولت حافظ الاسد در سوریهــ لازم بود.
پرزیدنت جو بایدن با ادامه سیاست اوباما به دولت آقای رئیسی امکان داد که نهتنها ۶۰ میلیارد دلار آرمانی آقای ظریف را به دست آورد، بلکه درآمد خارجی جمهوری اسلامی را نیز به مرز ۲۰۰ میلیارد دلار برساند. در عوض، جناح آقای خامنهای پذیرفت که سیاستها و روشهای خود را در منطقه در همه زمینهها با ایالاتمتحده هماهنگ کند که بهترین نمونهاش کمدی «وعده صادق» بود. پوتین از این بیمناک است که هیئت حاکمه تهران ممکن است با سرعت بیشتری در این مسیر حرکت کند. به همین سبب او مذاکرات درباره تمدید قرارداد ۲۵ ساله روسیهــایران را تا روشن شدن نتیجه انتخابات در جمهوری اسلامی به تعلیق درآورده است. بیم پوتین از یک جهت دیگر نیز مطرح است: از هر زاویه که بنگرید، ایران به مقطع پایانی تسلط آیتالله خامنهای بر ایران نزدیک میشود و ایران پساخامنهای به هر شکلی که ظاهر شود، متفاوت خواهد بود. همانطور که اتحاد شوروی بعد از استالین و جمهوری خلق چین پس از مائو زدونگ فصل جدیدی در تاریخ خود گشودند.
به گمان ما، آنچه مطبوعات مسکو بهعنوان «حمله دیپلماتیک پوتین» عرضه میکنند، خیلی زود مانند حمله او به اوکراین به درگیری در مردابها منجر خواهد شد. امضای «قراردادهای همکاری فرابردی»، همانطور که در پیونگیانگ صورت گرفت، واقعیات را تغییر نخواهد داد.
در پیونگیانگ، کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، در پذیرایی از مهمان روسی سنگ تمام گذاشت، اما نتیجه کار فقط به سود خود کیم بود. نخست، مراسم گلگذاری و ادای احترام در معبد خانواده کیم از برنامه حذف شد تا کیم کنونیــ یعنی جونگ اونــ نشان بدهد که خودش همهکاره است و نیازی به پدر و پدربزرگ ندارد. تفاهمنامههای امضاشده برای «گسترش بازرگانی» با روسیه نیز بیشتر جنبه فانتزی دارد. در حال حاضر تجارت با روسیه کمتر از یک درصد از بازرگانی خارجی کره شمالی را تشکیل میدهد (۹۷ درصد با جمهوری خلق چین است) در زمینه همکاری نظامی نیز پکن اجازه نخواهد داد که نزدیکی مسکو و پیونگیانگ از حد تعیینشده در چین فراتر برود.
کیم سوم از فرصت استفاده کرد و ادعای ۶۰ ساله خانوادگی خودــ یعنی اعلام سئول بهعنوان پایتخت جمهوری دمکراتیک خلق کرهــ را کنار گذاشت. از این پس، پیونگیانگ، پایتخت واقعی کنونی، پایتخت ادعایی نیز هست. بدینسان تلویحاً کیم سوم آرمان وحدت شبهجزیره کره را زیر پرچم خانوادهاش کنار گذاشته است.
سفر پوتین به پیونگیانگ یک نتیجه مهم اما ناخواسته دیگر نیز دارد: گروههای مخالف حضور نظامی آمریکا در کره جنوبی تضعیف میشوند؛ زیرا اگر کره شمالی حامی نیرومند جدیدی را به میدان میکشاند، کره جنوبی نمیتواند با حامی نیرومند خود خداحافظی کند.
سفر پوتین به ویتنام، از سوی دیگر برای پکن ناخوشایند خواهد بود. مناسبات هانوی و پکن همواره سرد، اگر نخواهیم بگوییم خصمانه، بوده است. چین بخشی از خاک ویتنام را در اشغال دارد و از این واقعیت که ایالاتمتحده شریک اول بازرگانی ویتنام است، خرسند نیست. هیئت حاکمه ویتنام که مانند «بچههای نیویورک» خودمان، فرزندانشان را برای تحصیل به آمریکا میفرستند، نیز حاضر نخواهند بود که مناسبات دوستانه خود با «شیطان بزرگ» را به خاطر گل روی «ولودیا» که آیندهاش معلوم نیست، در خطر افکنند.
مقصد بعدی تزار «ولودیا» کجا خواهد بود؟ پوتین امیدوار است که دیگر کشورهایی را که در جنگ سرد جزو اقمار شوروی بودند، در جنگ سرد جدید به اردوگاه روسیه بکشاند. مقصد بعدی که مطبوعات مسکو مطرح میکنند، قاهره، پایتخت مصر، است؛ اما به گمان من، رهبران کنونی مصر حاضر نخواهند بود مناسبات سودبخش خود با قدرتهای غربی را به امید پیروزی پوتین در جنگ سرد جدید در خطر افکنند.
امپراتوریسازی کار آسانی نیست و عوامل و امکاناتی فراتر از پول، اسلحه و تبلیغات لازم دارد. پوتین میتواند با عرضه نفت ارزان، مواد غذایی بهویژه گندم و حبوبات و فروش اسلحه با تخفیف یا حتی به اقساط درازمدت و سرانجام، به میدان فرستادن مزدوران واگنر در بعضی کشورها خودی نشان دهد، اما روسیه پوتین ساختوسازهای لازم برای جذب حمایت مردمی از الگوی روسی را ندارد. الگوی اتحاد جماهیر شوروی، یعنی کمونیسم، میتوانست بهعنوان یک جریان بزرگ سیاسیــتاریخی حتی در نسخه کیش شخصیت استالینیاش، بخشهایی از جوامع استعمار زده یا نو استقلال را همراه با اقشاری از کارگران در جهان صنعتی به خود جلب کند.
اما الگوی روسی پوتین فقط با خریدن سیاستمداران فسادپذیر، از جمله در اروپای غربی و ایالاتمتحده، میتواند خودی نشان دهد. شاید بدین سبب است که در ماههای اخیر پوتین کوشیده است تا بخش مهمی از سیمای سیاسیــفرهنگی اتحاد شوروی را از نو فعال کند. او حتی از «حقوق زحمتکشان» و راه پیشرفت غیر سرمایهداری و شیوه حکومتی مقتدرــ مضامینی که کمونیسم استالین عرضه میکردــ سخن میگوید.
منابع مسکو میگویند سفر بعدی تزار «ولودیا» ممکن است به برازاویل، پایتخت کنگو کوچک باشد، کشوری که دنیس ساسو انگوسو، آخرین رهبر آفریقایی هوادار شوروی در دوران جنگ سرد، هنوز سر کار است؛ اما نزدیک به ۲۰ سال پیش و در مصاحبهای که در برازاویل برای مجله فرانسوی «سیاست بینالمللی» با او انجام دادم، پرسیدم: آیا هنوز مارکسیستــلنینیستی فکر میکند؟ با یک قهقهه پاسخ داد: «نه! در آن زمان جوان بودم و جوان حق دارد اشتباه کند!»
اگر برازاویل نه، پوتین کجا برود؟ شاید هراره، پایتخت زیمبابوه!
برگرفته از ایندیپندنت فارسی