۶ لعبت و لعبت‌باز تورانی

من رأی نمی‌دهم

«وضع خراب است!» این پیامی است که شش نامزد تأییدشده برای انتخابات ریاست‌جمهوری اسلامی، هر یک به نحوی، عرضه می‌کنند.

محمدباقر قالیباف، سرتیپ بازنشسته سپاه پاسداران و رئیس کنونی مجلس شورای اسلامی، از «فرصت‌های از دست‌رفته» و ضرورت «اقدامات فوری و کوتاه‌مدت» برای جلوگیری از توسعه بیشتر فقر سخن می‌گوید. سعید جلیلی هشدار می‌دهد که خرابی اوضاع چنان است که «این خطر وجود دارد که کشور چند دهه به عقب رانده شود، به طوری که حتی اداره امور عادی ممکن نباشد». او می‌افزاید «مشکلات ساختاری، سازوکارهای معیوب ذی‌نفعان» سبب شد که «راهزن‌هایی با دنبال کردن وابستگی به بیگانه، سیاسی‌کاری و منافع اصحاب قدرت و ثروت، مانع حرکت و جهش جامعه شوند».

مسعود پزشکیان که اندک‌اندک در هیئت نامزد موردعلاقه جناح اصلاح‌طلب ظاهر می‌شود، نیز از «فقر گسترده» و انحطاط خدمات عمومی سخن می‌گوید و یادآور می‌شود که مدارس دولتی قادر به ارائه خدمات لازم نیستند؛ به‌طوری که ۷۰درصد از دانش‌آموزان آن مدارس کمترین شانس برای ورود به دانشگاه ندارند. بدین ترتیب آموزش عالی فقط نصیب فرزندان خانواده‌های مرفه یعنی در حدود ۳۰درصد مردم ایران می‌شود.

حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی، وزیر اسبق دادگستری، از غم گسترده در جامعه ایرانی امروز سخن می‌گوید، غمی که زاده فقر، فساد و نومیدی از آینده بهتری است. او می‌گوید خواستار عقد یک «قرارداد عاشقانه» با مردم است تا «بتوانیم با هم و در کنار هم خوب زندگی کنیم».

علیرضا زاکانی، شهردار کنونی تهران، و قاضی‌زاده هاشمی، رئیس بنیاد شهید، نیز با ترسیم چهره‌ای عبوس از ایران امروز خود را مبشر گشایش درهایش معرفی می‌کنند.

مشکل اینجاست که «وضع خراب است!» و نامزدها به نتیجه‌ای شگفت‌آور می‌رسند: «ادامه وضع موجود!»

پزشکیان می‌گوید: «ما قرار نیست برنامه جدیدی بنویسیم و سیاست جدیدی اجرا کنیم. مسیری را که دولت در پیش‌گرفته است، ادامه خواهیم داد. اولویت ما حرکت در مسیر سیاست‌های کلی نظام است.» او می‌افزاید: من هرچه را دارم مدیون «رهبر»ــ یعنی آیت‌الله علی خامنه‌ای‌ــ هستم و برنامه من اجرای منویات ایشان است. «اجرای منویات رهبر» برنامه دیگر نامزدها نیز هست. پورمحمدی می‌گوید: رهبر عالی‌قدر خواستار ایجاد تمدن جدید اسلامی است که هدف اصلی دولت من نیز خواهد بود.

در همان حال هر شش نامزد،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هر یک به زبانی، خود را ادامه‌دهنده راه «رئیس‌جمهوری شهید» آیت‌الله ابراهیم رئیسی معرفی می‌کنند. زاکانی حتی می‌گوید در صورت پیروزی در انتخابات کابینه خود را با استفاده از وزیران کابینه رئیسی تشکیل خواهد داد. روزنامه کیهان که می‌گویند ناقل منویات «رهبر» است، نیز به نامزدها توصیه می‌کند که رئیسی را الگو قرار دهند. محسن رضایی میرقائد، سرلشکر بازنشسته سپاه، از سوی دیگر «شهادت» رئیسی را فرصتی برای تغییر مسیر سیاسی نظام معرفی می‌کند. او می‌گوید: «شهادت آیت‌الله رئیسی می‌تواند سرآغاز تحولی در اجماع نیروهای سازنده برای خدمت صادقانه به کشور باشند.»

اما «الگوی رئیسی» چیست؟ تردید نیست که در ۱۰۰۰ روزی که رئیسی نقش رئیس‌جمهوری اسلامی را بازی می‌کرد، نظام خمینی‌گرا از یک دوره کوتاه آرامش درون خود بهره‌مند شد. رئیسی نخستین رئیس‌جمهوری اسلامی بود‌ که این واقعیت را پذیرفت که در نظام خمینی‌گرا، عنوان رئیس‌جمهوری نباید این تصور را به وجود آورد که رئیس‌جمهوری تعیین‌کننده مسیر سیاسی نظام است.

درک و پذیرفتن این واقعیت از سوی رئیسی یکی از نگرانی‌های همیشگی «رهبر» یا «ولی‌فقیه» هم در زمان آیت‌الله روح‌الله خمینی و هم در دوران آیت‌الله خامنه‌ای را کنار زد: نگرانی از اینکه جناح رقیب در داخل نظام با زدوبند با قدرت‌های بزرگ، به‌ویژه ایالات‌متحده، مقام رهبری را به‌عنوان یک نهاد تشریفاتی تنزل دهند. هم خمینی و هم خامنه‌ای خواستار مماشات با ایالت متحده بوده و هستند، به شرطی که «شیطان بزرگ» با رقیبان درونی آنان معامله نکند.

بدین‌سان در ۱۰۰۰ روز رئیسی شاهد همکاری نزدیک جمهوری اسلامی با «شیطان بزرگ» بودیم‌ــ همکاری که به عادی شدن مناسبات با کشورهای عرب خلیج‌فارس، اداره مشترک عکس‌العمل‌ها به جنگ در غزه و هم در همان حال تعلیق تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی انجامید، به طوری که در آخرین ماه‌های ریاست رئیسی، صادرات نفت ایران با موافقت تلویحی واشینگتن، از دو میلیون بشکه در روز فراتر رفت. در عوض دولت پرزیدنت جو بایدن نیز در قبال سرکوب قیام مردمی ایرانیان محتاطانه، اگر نخواهیم بگوییم بزدلانه، عمل کرد.

جنبه دیگر «الگوی رئیسی» استفاده از نمایش حضور به‌جای اقدام و عمل است. در ۱۰۰۰ روز ریاست، او ۲۸ سفر خارجی داشت که مجموعاً ۱۳۰ روز از دوران ریاست او را تشکیل داد. سفرهای استانی رئیسی نیز نزدیک به ۱۰۰ روز دیگر را به روزهای غیبت او از تهران افزود. البته در جریان این سفرهای خارجی و داخلی، اقداماتی نمایشی از جمله پیوستن به گروه شانگهای، و مجموعه بریکس (BRICS) و افتتاح سدی کوچک در مرز ایران و آذربایجان صورت گرفت. در این چارچوب، رئیس‌جمهوری در حالی که کمتر از اسلاف خود قدرت داشت، در ظاهر مقتدرتر از همه آنان به نظر می‌رسید. بر اساس این الگو، رئیس‌جمهوری اسلامی فوق‌العاده فعال به نظر می‌رسد، اما نخ‌های عروسک را رهبر در دست دارد.

یک ضرب‌المثل می‌گوید: برای آنکه هیچ‌چیز تغییر نکند، همه‌چیز باید تغییر کند! نمایش دوگانه خامنه‌ای‌-رئیسی موفق شد این تصور را به وجود آورد که همه‌چیز تغییر کرده است، در حالی که هیچ‌چیز تغییر نکرده بود. بنابراین اگر به حرف نامزدهای کنونی اعتماد کنیم، باید گفت هر یک از آنان که از کلاه شعبده‌باز بیرون کشیده شود، در بهترین شکل، یک رئیسی دیگر خواهد بود. به عبارت دیگر، نظام خمینی‌گرا پس از چهار دهه کشمکش، شاید در آخرین مرحله خود، طبیعت واقعی خود، یعنی یک نظام بلهوسانه را تثبیت کرده است.

امیر طاهری

نظام بلهوسانه یا نظام تورانی در اصطلاح علوم سیاسی، با یک نظام دیکتاتوری تفاوت دارد. نظام دیکتاتوری دیکته کننده یک سلسله قوانین، مقررات و الزاماتی است که مجموعاً کردار و گفتار آن را تعیین می‌کنند. در نظام بلهوسانه یا تورانی هیچ قانون و مقررات و الزامات مداومی وجود ندارد، زیرا رهبر بلهوس یا توران‌ خان، هر لحظه ممکن است مسیر اعلام‌شده خود را تغییر دهد.

اما در حال حاضر، یک واقعیت دیگر به پیچیده‌تر شدن «وضع خراب» در جمهوری اسلامی کمک می‌کند: علامت سؤالی که در برابر آیت‌الله علی خامنه‌ای قرار دارد. آیا او در پایان اولین دوره چهارساله رئیس‌جمهوری آینده همچنان در صحنه خواهد بود؟ اگر رئیس‌جمهوری آینده به دور دوم هم برسد، آیا بازهم با آیت‌الله خامنه‌ای در نقش توران خان سروکار خواهد داشت؟

بازی انتخاباتی جاری تنها با توجه به احتمال یا حتی امکان حذف طبیعی آیت‌الله خامنه‌ای در آینده نزدیک اهمیت پیدا می‌کند. آیا شش نامزد از غربال گذشته دارای چنان شخصیت و وزن سیاسی هستند که با بحران اجتناب‌ناپذیر خروج توران خان از صحنه روبه‌رو شوند؟

انتخابات، در صورتی که واقعیت داشته باشد، دو گزینش را مطرح می‌کند: گزینش سیاسی برنامه‌ها و گزینش میان افرادی که وعده اجرای آن برنامه‌ها را می‌دهند.

در آنچه انتخابات جمهوری اسلامی خوانده می‌شود، هیچ‌یک از آن دو گزینه به‌طور جدی مطرح نیست. شش نامزد از غربال گذشته هیچ برنامه مشخصی ارائه ندادند، البته به جز وعده «پیروی از منویات رهبر». از سوی دیگر، هیچ‌یک از آنان سابقه درخشانی در زمینه‌های سیاسی و مدیریت ندارند و همگی از آغاز کارمند و حقوق‌بگیر دولت بوده‌اند.

از آنجا که هر شش نامزد از نسل دوم انقلاب‌اسلامی هستند، هیچ‌یک از آنان سابقه فعالیت‌های مشخصی در دوران انقلاب را هم ندارند. به عبارت دیگر، همه آنان پس از پیروزی انقلاب سوار اتوبوس آن شده‌اند و مقام‌های گوناگون خود را مدیون «منویات رهبر» هستند.

البته همه آنان می‌کوشند تا سیمای خود را با سایه‌روشن‌های غالباً ناپذیرفتنی متفاوت نشان دهند. پزشکیان می‌گوید: «من یک اصولگرای خواستار اصلاحات هستم!» اما نمی‌گوید به کدام اصول گرایش دارد و خواستار کدام اصلاحات است. از آنجا که بعضی مخالفان او را تجزیه‌طلب خطاب کرده‌اند، او اکنون از «ایران اهورایی، سرزمین گران‌قدر و سازنده تمدن چند هزارساله» سخن می‌گوید. قالیباف که سرکوب وحشیانه معترضان را در «رزومه» خود دارد، می‌کوشد تا در نقش مصلح اجتماعی ظاهر شود. او می‌گوید: ما نیازمند تفاهم و همدلی هستیم!

پورمحمدی که امضای هزاران حکم اعدام را جزو افتخارات خود می‌داند، از «عشق و محبت» سخن می‌گوید. قاضی‌زاده هاشمی که رئیس یکی از بزرگ‌ترین بنگاه‌های مافیای است، از خصوصی‌سازی سخن می‌گوید- یعنی انتقال بخش‌های دولتی باقیمانده در اقتصاد به گروه‌های مافیایی زیر سلطه سپاه پاسداران.

جلیلی که طی سال‌ها به‌عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی و مذاکره‌کننده اتمی ناپختگی دیپلماتیک و سیاسی خود را نشان داده است، اکنون از «دیپلماسی فعال و خلاق» سخن می‌گوید و وعده می‌دهد که با استفاده از «یک جهان فرصت» ایران را به «جهش» بکشاند.

زاکانی که شهرداری تهران را به‌صورت یک کانون غارت اموال عمومی درآورده است، «مبارزه قاطعانه با فساد» را سرلوحه دولت احتمالی خود می‌داند.  اگر به سنت انتخابات جمهوری اسلامی بنگریم، پیروز طبیعی این به‌اصطلاح انتخابات باید پورمحمدی باشد. زیرا همواره یک عمامه سفید جانشین یک عمامه سیاه شده است. (رفسنجانی بعد از خامنه‌ای، روحانی بعد از خاتمی. رئیسی عمامه سیاه بود.) از سوی دیگر، ائتلافی از گروه‌های مافیایی ممکن است به پیروزی قالیباف بینجامد و سرانجام یک سردار سپاه پاسداران را به کاخ ریاست‌جمهوری برساند.

جناح نیمه‌جان «اصلاح‌طلبان» از سوی دیگر، امیدوار است که پزشکیان از کلاه شعبده‌باز به درآید و چند تن از «بچه‌های نیویورک» را در کابینه خود قرار دهد. از آنجا که ایرانیان مقیم خارج می‌توانند در انتخابات ریاست‌جمهوری رأی بدهند، لااقل چهار تن از نامزدها فعالیت‌هایی را در اروپا و آمریکای شمالی آغاز کرده‌اند، به این امید که بخشی از هشت میلیون ایرانی تبعیدی را به سود خود، پای صندوق‌های رأی بکشانند.

اما واقعیت این است که تغییر رئیس‌جمهوری در نظام خمینی‌گرا نمی‌تواند میهن ما را از بن‌بست کنونی بیرون بکشاند. ایران نیازمند تغییر رژیم است نه تغییر لعبت‌ها. آنچه مطرح است، پایان دادن به نظام بلهوسانه توران خان است، نه تغییر ملیجک‌هایی که خود را مجری «منویات» او می‌خوانند.

البته رأی دادن یا ندادن یک انتخاب فردی است که با مراجعه به درک واقعیت اینجا و اکنون و از آن مهم‌تر، وجدان شخصی شکل می‌گیرد. عدم شرکت در این بازی توهین‌آمیز نوعی رأی دادن است‌– رأی به تغییر رژیم. بدین‌سان، شعار «من رأی نمی‌دهم» در واقع به معنای «من به تغییر رژیم رأی می‌دهم» است. آری، من رأی نمی‌دهم!

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

مسکو، پکن و تهران: برخورد واقعیات با خیالات

ذکر مصیبت یا دادوستد؟

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر