گامی در تاریخ (بخش سوم)

محمد مصدق

بخش نخست

بخش دوم

 به قول عموم صاحب‌نظران: «هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان‌های تهران در ۲۸ مرداد به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا، به‌طور حتم، حتّی برای اجرای یک عملیات محدود شهری نیز نیروی لازم را نداشتند».

اشاره:

بخش‌های منتشرشدۀ این گفت‌وگو مورد عنایتِ بسیاری از خوانندگان قرارگرفته است، با این حال برخی انتشارِ آن را «در این روزهای حسّاس» نابهنگام دانسته‌اند. در پاسخ یادآور می‌شوم که بازاندیشیِ سالگردهای مهم تاریخی فرصتی است برای دیدن و درکِ بهتر چرائیِ سرنوشت امروزِ ما، هرچند که پژوهشگری مانند دکتر یرواند آبراهامیان- به‌طور حیرت‌انگیزی- معتقد است که «کودتای ۲۸ مرداد راه بنیادگرایی مذهبی را گشوده است»! مقالۀ نقدی بر «کودتا»ی دکتر آبراهامیان  انتقادی بر شیوۀ تاریخ‌نگاری وی در این باره بود.

چنانکه گفته‌ام: آسیب‌شناسی شکست دکتر مصدّق آسیب‌شناسی ضعف‌های مـا نیـز هست.شناخت و پذیرفتن این ضعف‌ها زمینه‌ای برای ساختن آینده‌ای روشـن خواهد بود. به نظر نگارنده، اندیشـیدنِ منصفانه و شجاعانه بـه پُرسش‌های طرح شده در این باره،یک فضیلتِ روشنفکری است.   ع.م

***

روِشِ تحقیق

روزنامک: کمی از روش پژوهشی‌ این کتاب بگویید.

 در آغاز بگویم که «آسیب‌شناسی یک شکست»، تاریخ‌نگاری محض نیست بلکه این کتاب با نوعی جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی نیز همراه است. از این گذشته، من مطلب یا مأخذ تازه‌ای دربارۀ این دوران «کشف» نکرده‌ام زیرا منابع اساسی، قبلاً از سوی محققّانِ بسیاری مورداستفاده قرارگرفته‌اند. از طرف دیگر، هدف من، تکرارِ ماجرای ملّی شدن صنعت نفت نبود و از این رو، در این‌باره، تنها به نگاه گذرای تاریخی (Aperçu Historique) بسنده کرده‌ام. هدف اساسی من، ارائۀ طرحی کوتاه از آسیب‌شناسی اندیشه و عملِ سیاسی در ایران معاصر با توجه به کارنامۀ سیاسی دکتر مصدّق بود. هدفِ دیگر، پرداختن به رویدادهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ بود که مهم‌ترین و در عین حال، مبهم‌ترین بخش در تاریخ این رویداد است. همین مسأله است که کتاب کوچک مرا از کتاب‌های استادانی مانند دکتر محمدعلی موّحد، دکتر جلال متینی، دکتر فخرالدین عظیمی و دیگران جدا می‌کند؛ به عبارت دیگر، من با وارونه کردنِ «مخروط سُنّتی ۲۸ مرداد»، کوشیدم تا از «قاعده» (بسترِ اجتماعی و مردمی) به مسأله نگاه کنم.
از این گذشته، در بررسی‌های رایج، به انگیزه‌های پنهان و آشکار سیاستمداران و به محدودیت‌ها و ممکنات دولتمردان در میانِ دو سنگ آسیاب (دو قدرت استعماری روس و انگلیس) توجۀ شایسته‌ای نشده است، به همین جهت، دولتمردان و سیاستمداران این عصر یا متّهم به «فراماسونری» هستند و یا «وابسته به انگلیس»؛ از مشیرالدوله و رضاشاه و قوام‌السلطنه بگیرید تا محمدعلی فروغی، ساعدِ مراغه‌ای، سرلشکر زاهدی و دیگران (یادم می‌آید که در نوجوانی، مجلّه‌ای به نام رنگین‌کمان به سردبیری دکتر میمندی‌نژاد را مطالعه می‌کردم که با عکسی از داخل کلاهِ دکتر مصدّق، می‌خواست ثابت کند که او «ساخت انگلیس» است!).

برای شناخت شخصیّت دکتر مصدّق، من عکس‌های مختلفِ مصدّق و سخنرانی‌ها و نامه‌هایش را بررسی کرده‌ام. پس از بررسی این اسناد و عکس‌ها، اولین مسأله‌ای که برایم برجسته شد این بود که دکتر مصدّق، «سیاستمداری هنرمند» یا «هنرمندی سیاستمدار» بود. مهندس زیرک‌زاده (یکی از صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین یاران دکتر مصدّق) در یادآوری گوشه‌ای از «هنرِ دکتر مصدّق» می‌نویسد:

– «دکتر مصدّق در تغییر قیافه دادن، مهارت خاصی دارد، به موقع، خود را به کَری می‌زند، عصبانی می‌شود یا قاه‌قاه می‌خندد، حتّی اگر بخواهد حالش به هم می‌خورَد، مریض می‌شود و غش می‌کند. روزی مصدّق به من گفت: نخست‌وزیرِ مملکتی حقیر و فقیر و بیچاره، باید ضعیف و رنجور به نظر بیاید و از این هنر در پیش بردنِ مقاصد سیاسی خود استفاده کند»…

نمونۀ دیگری از این «هنر»، حضور دکتر مصدّق در دادگاه نظامی بود (دادگاهی که با وجود ناروا بودنش، بسیار آزاد و علنی برگزارشده بود)… استفاده از این «هنر»، شناخت شخصّیت واقعی دکتر مصدّق را پیچیده و دشوار می‌کند.

علی میرفطروس

 

روزنامک: شرایط «جبهۀ ملّی» در آن زمان چگونه بود؟

– اساساً «جبهۀ ملی»، به خاطر خصلت جبهه‌ای و سرشت متناقض و متنافر خود، به قول سعدی، گروهی بود «به‌ظاهر جمع و در باطن پریشان» و از این‌رو، توانِ حکومت کردن و مدیریت کشور را نداشت. شاید به همین جهت بود که مصدّق پس از رسیدن به قدرت، تقریباً جبهۀ ملی را رها کرد و برای سازمان‌- دهی آن کوششی نکرد. به قول خلیل ملکی: «دکتر مصدّق به احزاب عقیده نداشت و حتّی خود را مافوق جبهۀ ملی و احزاب اعلام کرده بود…رهبران جبهۀ ملّی [دوم] حتّی در سطح قرن نوزدهم نیز نیستند» (نامه‌ها، صص ۱۲۲ و ۱۲۵).

 

روزنامک: ولی در مسألۀ نفت و زمان دکتر مصدّق، با آن پایگاه عظیم ملّی و مردمی، فکر می‌کنم که همۀ شرایط برای قدرت‌گیری جبهۀ ملّی آماده بود.

– در مسألۀ نفت، مصدّق که رضاشاه، رزم‌آرا و دیگران را به «خیانت» و «سازش» متهم کرده بود، پس از رسیدن به حکومت، با فهرست بلندبالایی از مشکلات داخلی و خارجی، به زودی فهمید که محدودیت‌ها و مشکلات کار و به ویژه دشواری‌های درگیر شدن با ابَرقدرتی مانند انگلیس، بیش از آن است که فکر می‌کرد. از این رو، در اوایل حکومتش، با انواع بهانه‌ها وِ بحران‌سازی‌ها کوشید از زیرِ بارِ مسائل و مشکلات شانه خالی کند؛ طرح ناگهانی و غیرمنتظرۀ کسب اختیارات وزارت جنگ (دفاع) از شاه و مخالفت شاه با این پیشنهاد و در نتیجه استعفای محرمانۀ مصدّق از نخست‌وزیری در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ و یا تهدید و فشار به مجلس برای گرفتن اختیارات شش‌ماهه و بعد، یک‌ساله و سپس طرحِ لوایح مسأله ‌ساز (مانند قانون مطبوعات، انحلال دیوان عالی کشور یعنی عالی‌ترین مرجع قضائی ایران، و…) یا کِش‌دادنِ مسألۀ نفت و طرح توقّعات غیرممکن که به قول دکتر محمدعلی موحد: «باعث فروپاشی جهان غرب و ساختار امتیازات در سراسر جهان می‌شد» و به ویژه رد پیشنهاد مطلوب بانک جهانی، انجام رفراندوم غیرقانونی و غیر دموکراتیک برای انحلال مجلس و… همه و همه، نشانه‌هایی از  فرافکنی‌های دکتر مصدّق بود.

 

مردِ اصلاح، نه انقلاب!

مصدّق برخلافِ برخی «مخالف‌خوانی‌‌ها» و عصَبیّت‌ها و عصبانیّت‌‌هایش (مثلاً تهدید به قتل رزم‌آرا در مجلس شور‌ای ملّی) اساساً مردِ اصلاح بود نه انقلاب به همین جهت، در شرایط حساس و انقلابی، یا راهیِ سفرِ اروپا شد (مثلاً در هنگامۀ خونین انقلاب مشروطیّت) و یا با خالی کردنِ میدان، خلوت‌گُزینی و انزوا را پیشه کرد (مثلاً در شورش ۳۰ تیر ۱۳۳۱). مصدّق تا وقتی‌که در اقلیّت یا در اپوزیسیون بود، شهامت فراوانی برای انتقاد و مخالفت داشت، امّا وقتی به حکومت رسید، فهمید که مسائل و مشکلات جامعۀ ایران را با شعار و «مخالف- ‌خوانی» نمی‌توان برطرف کرد. او پس از تسخیر قدرت سیاسی، به عنوان قدرتمندترین نخست‌وزیرِ تمام تاریخ مشروطیت جلوه کرد، اما با درک مشکلات موجود، به زودی دریافت که به قول ابوالفضل بیهقی «پهنای کار چیست؟». به همین جهت، من فصل مربوط به مسألۀ نفت را با این شعر حافظ  آغاز کرده‌ام: «…که عشق، آسان نمود اوّل، ولی افتاد مشکل‌ها.» به نظر من، داوریِ روزنامه- ‌ نگار و نویسندۀ معروف، ساندرا مک‌کی دربارۀ شخصیت و روحیۀ دکتر مصدّق بسیار درست است:

-«مصدّق، شجاعت بی‌نظیری برای چالش و مخالفت داشت، ولی به نحوِ غم‌انگیزی فاقدِ توانِ ساختن بود».

 

مصدّق در فرمانداری نظامی

من فکر می‌کنم که بزرگ‌ترین اشتباه بعد از ۲۸ مرداد، محاکمۀ ناروا و شتاب‌زدۀ دکتر مصدّق، آن‌هم در یک دادگاه نظامی بود. در آن زمان، مصدّق هنوز بخش بزرگی از عاطفه و افکار عمومی را با خود داشت. در عاطفه و احساسات مردم، مصدّق هنوز نمادی از پاک‌دامنی و مبارزه علیه استعمار انگلیس بود و بنابراین لازم بود پس از تسلیم شدنِ مصدّق به مقامات دولتی در ۲۹ مرداد ۳۲، برخورد احترام‌آمیز و دوستانۀ سرلشکر زاهدی نسبت به مصدّق و یارانش ادامه می‌یافت، به ویژه که شاه نیز سه ماه پیش از ۲۸ مرداد، طی پیامی در ۱۴ مه ۱۹۵۳ (۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۲) ضمن مخالفت با کودتا و تأکید بر برکناری مصدّق از راه قانونی، به هندرسون گفته بود:

– « …با زندانی کردن مصدّق یا تبعید وی و یا حتّی مرگ او به دست بلواییانِ تهران، از مصدّق یک شهید ساخته خواهد شد و سرچشمۀ دردسرهای جدی در آینده خواهد شد».
در ۲۹ مرداد، پس از اینکه مصدّق و یارانش، خود را به فرمانداری نظامی تهران تسلیم کردند، به قول دکتر غلامحسین صدیقی (وزیر کشور دکتر مصدّق و یارِ صدیق او تا آخرین لحظه):

– «در فرمانداری نظامی، سرلشکر زاهدی پیش آمد و به آقای دکتر مصدّق سلام کرد و دست داد و گفت: «من خیلی متأسفم که شما را در اینجا می‌بینم، حالا بفرمایید در اتاقی که حاضرشده است، استراحت بفرمایید»… سپس [زاهدی] رو به ما کرد و گفت: «آقایان هم فعلاً بفرمایید یک چایی میل کنید تا بعداً»… و با ما دست داد و ما به راه افتادیم… از پلکان پایین آمدیم، سرلشکر نادر باتمانقلیچ [که در ۲۵ مرداد توسط مصدّق دستگیر و زندانی‌شده بود] بازوی آقای دکتر مصدّق را گرفته بود، هنگامی که خواستیم سوار ماشین شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی و شعاردهی کرد. سرلشکر باتمانقلیچ با اخم و تَشَر [خطاب به شعار دهنده] گفت: خفه شو! پدرسوخته! سرلشکر باتمانقلیچ که آقای دکتر [مصدّق] را به اتاق رسانید، برگشت و به ما گفت: «وسایل راحتِ آقایان فراهم خواهد شد. هرکدام از آقایان هر چه می‌خواهید بفرمایید بیاورند» و بعد رو به من کرد و گفت: «با آقای دکتر [صدیقی]  هم که قوم‌وخویش هستیم!»… سرتیپ فولادوند به من [صدیقی] گفت: شما چه می‌خواهید؟ گفتم: وسایل مختصر شُست و شو که باید از خانه بیاورند و یکی دو کتاب. سرتیپ نصیری [که در شب ۲۵ مرداد به خاطر ابلاغ فرمانِ شاه در عزل مصدّق، توسط یکی از افسران وابسته به حزب توده، دستگیر و زندانی‌شده بود] گفت: هر چه بخواهید، خودم برای جنابعالی فراهم می‌کنم، هرچند با وجود سابقۀ قدیم، شما می‌خواستید مرا بکُشید!».
باقر عاقلی، در ضمن رویدادهای ۲۹ مرداد ۳۲ در این‌باره نوشته است:

-«سرلشکر زاهدی هنگام ورودِ مصدّق به باشگاه [افسران] از او استقبال به عمل آورد و مصدّق هم به او تبریک گفت».
به روایت حسام‌الدین دولت‌آبادی:

– «دکتر مصدّق به سرلشکر زاهدی گفت: من اینجا اسیر هستم و شما امیر. زاهدی جواب داد : شما اینجا میهمان هستید».
دریغا که این ادب و احترامات اولیّه نسبت به دکتر مصدّق و یارانش، به زودی در عصبیّت‌های سیاسیِ پیروزمندان، فراموش شد و محاکمۀ ناروا و شتاب‌زدۀ مصدّق (آن‌هم در یک دادگاه نظامی) چنان تأثیری بر حافظۀ سیاسی جامعه باقی گذاشت که سرانجام، طبق پیش‌بینیِ شاه، از مصدّق یک شهید ساخته شد و سرچشمۀ دردسرهای آینده شد.
مصدّق که در مبارزه با استعمار انگلیس، «قهرمان ملل شرق» لقب یافته بود، بی‌تردید می‌خواست که آبرومندانه یا مانند یک قهرمان، صحنه را  ترک کند، همان‌طور که گفتم: این‌ها مسائل انسانی، شخصیّتی و روان‌شناختی هستند که با توجه به پیری، بیماری و تنهایی مصدّق در آن لحظات حسّاس  می‌توانستند بر عزم و ارادۀ وی تأثیری قاطع داشته باشند.

 

نیروهای نظامی و کودتا!

به روایت بسیاری از شاهدان و صاحب‌نظران، از جمله سرهنگ نجـاتی (خلبان نیروی هوائیِ هوادار مصدّق)، سـرهنگ سررشـته (فرماندۀ نیروهای دژبان تهران و هوادار دکتر مصدّق)، دکتر سنجابی و مسعود حجازی (از رهبران جبهۀ ملّی)، بابک امیرخسـروی (کادر برجستۀ حزب توده) و کاوۀ بیات (پژوهشگرِ ممتازِ تاریخ معاصر): «هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان‌های تهران در ۲۸ مرداد به دکتر مصدّق وفادار بودند» و «نیروهای هوادار کودتا، به‌طور حتم، حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم را نداشتند».

به روایت سرهنگ نیروی هوائی غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق):

-«در نیروی هوائی، بیش از ۸۰ در صد افسران و درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همۀ کوششی که کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند… در ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲  در تهران ۵ تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همۀ کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند…».

بنابراین: یک‌بار دیگر پازلی را که فرضیۀ کتاب بر آن استوار است، مرور می‌کنیم.

ادامه دارد

علی میرفطروس

مطالب مربوط

تبدیلِ «گذشته» به «تاریخ» و ضرورت همبستگی ملّی

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش دوم

قاب‌ها و نقاب‌های اندیشه در تاریخ ایران، بخش نخست

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر