هشت عامل موفقیت سنگاپور، کره جنوبی و دانمارک

Lawrence Harrison

لورانس هاریسون، نویسنده فقید کتاب «حقیقت محوری لیبرالیسم»، استاد دانشگاه تافتس آمریکا می‌گوید که مقوله فرهنگ، عامل اصلی سوق‌دهنده برخی از ملت‌ها به‌سوی توسعه و برخی دیگر به عقب‌ماندن است و فرهنگ در حقیقت، مرجع اصلی همه افراد، گروه‌ها و نهادها به شمار می‌آید.
به نظر هاریسون، کارشناسان می‌توانند گناه ایجاد نواقص و ناکارآمدی‌ها را به گردن موقعیت جغرافیایی، سیاست‌های بد و نهادهای ناتوان بیاندازند اما آن‌ها با این کار در واقع از پرداختن به علل و اسباب عمیق فرهنگی پیروزی و شکست، فقر و ثروت می‌گریزند زیرا اشاره به این علل، باعث سرشکستگی و تحریک احساسات می‌شود.
البته خود هاریسون نیز هدف انتقادات شدید قرار گرفت زیرا فرهنگ را عنوان عامل اصلی توسعه‌نیافتگی تلقی کرد و به همین دلیل به بی‌طرفی و نژادپرستی متهم شد.
هاریسون بنا به تجربه و نه فقط مطالعه دریافت که فرهنگ، مشکل اساسی است. او که سال‌ها در چارچوب پروژه توسعه بین‌المللی ویژه دولت آمریکا برای توسعه در شماری از کشورهای آمریکای جنوبی کارکرد، متوجه شد که موفقیت، دشوار است زیرا پیشرفت برای موفقیت خود نیازمند فرهنگی پشتیبان است.
عوامل فرهنگی که هاریسون در این کتاب به عنوان عامل توسعه‌یافتگی برخی از ملل یا پس‌رفت ملت‌های دیگر از آن یادکرده، به قرار زیر است:

 

  • آموزه‌های دینی که به نظر این نویسنده از قدرتمندترین عوامل پیش‌ران توسعه‌یافتگی در صورت برخورداری از نگرش منطقی و واقع‌بینانه و دعوت به کار خستگی ناپذیرانه و ثروت‌اندوزی، به شمار می‌آید.
    همین موضوع مشخصاً علت خیزش سریع‌تر اقتصادی و صنعتی در کشورهای پروتستان اروپا در مقایسه با کشورهای کاتولیک به شمار می‌آید.فرهنگ کاتولیکی با مقاومت در برابر موفقیت‌های فردی، همه را به توجه بیشتر به «جهان دیگر» و کم‌اهمیت دانستن زندگی و پول دعوت کرد. برخی از آموزه‌های دینی نیز به شکلی شفاف مردم را به خرافه‌پرستی و ضدیت با منطق دعوت کرده و این کد اخلاقی را به خورد پیروان خود می‌دهند که نتیجتاً به بیرون رانده شدن آن‌ها از منطق جهان و نحوه شکوفایی در آن می‌انجامد. ‎به هر میزان که بر توان مردم افزوده شود، بر علاقه و عشق آن‌ها به این جهان افزوده‌شده و به شکل مستمر در راستای توسعه ذاتی و پیشبرد خود خواهند کوشید؛ درست برخلاف ملل دیگری که به این جهان پشت می‌کنند زیرا هیچ إحساس موفقیت یا برتری در آن نمی‌یابند.
    هائیتی و جمهوری دومینیکن یک جزیره را میان خود تقسیم کرده‌اند ولی هائیتی در فقر دست‌وپا می‌زند در حالی که دومینیکن از شکوفایی و موفقیت برخوردار است. علت اساسی، به تفاوت فرهنگی میان این دو کشور همسایه و مشخصاً آموزهای دینی بازمی‌گردد. اهالی هایتی، پیرو آئین وودو هستند که خرافه در آن نقشی اساسی دارد به‌طوری که مردم را به شکلی جوهری به این باور می‌رساند که قدرت‌های ماورایی، سرنوشت آن‌ها را در دست دارند.
  • نگرش به آینده از مهم‌ترین عوامل فرهنگی است که به غنا یا فقر ملت‌ها می‌انجامد. فرهنگ‌های توسعه‌یافته به شکلی اساسی بر آینده متمرکز هستند زیرا همواره درصدد ایجاد تغییر، پیشرفت و اثبات اهمیت و ارزش خود هستند.
    ممدوح المهینی

    این ایده محوری، متد اندیشیدن آن‌ها را رقم می‌زند که دوران طلائی انسان، آینده و نه گذشته است؛ درست برخلاف فرهنگ‌هایی با این ایده ریشه‌دار که گذشته بهتر از حال و قطعاً بهتر از آینده ناشناخته است.موتور اصلی این نحوه اندیشیدن، ایده دلسردی است که جلوی اتخاذ تصمیمات خلل‌ناپذیر برای خلق آینده درخشان برای خود را می‌گیرد زیرا فرد را در محاصره تمام‌عیار عوامل دلسردکننده قرار می‌دهد.

  • عدم احترام به حقایق علمی از جمله عوامل فرهنگی به شمار می‌آید که مسیر حرکت جوامع را منحرف می‌کند. این عدم احترام به حقایق علمی، به نادیده گرفتن علل پیشرفت و رقابت می‌انجامد و ملت‌ها را گرفتار چرخه‌ای از توهمات و امور بی‌حاصل ساخته و مانع بزرگی در سر راه مدرنیزه‌سازی مبتنی بر بها دادن و مبنا قرار دادن حقایق علمی، ایجاد می‌کند.
  • ارزش‌های اخلاقی مانند اعتماد، صداقت و همکاری نیز از دیگر عللی به شمار می‌آید که کشورهایی مانند سوئد، نروژ و دانمارک را در فهرست موفق‌ترین کشورها قرار داده است (هیچ‌گاه از خود پرسیده‌ایم که چرا کشورهای اسکاندیناوی در رأس پیشرفته‌ترین کشورهای جهان هستند؟ بی‌تردید مقوله فرهنگ، نقشی اساسی در این موضوع ایفا می‌کند)، برخلاف دیگر فرهنگ‌ها که حس بی‌اعتمادی و عدم همکاری بر آن‌ها غالب است.
  • آموزش‌وپرورش هم یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد فرهنگ و پیشبرد آن و نه بالعکس را تشکیل می‌دهد. کشورهایی که جایگاهی والا برای آموزش‌وپرورش دختر و پسر قائل هستند، تواناترین کشورها برای دستیابی به پیشرفت به شمار می‌آیند. در سال ۱۹۰۵ زمانی که بی‌سوادی نرخ بالایی را در شمار زیادی از کشورها داشت، ۹۰ درصد کودکان پسر و دختر ژاپنی به مدرسه می‌رفتند.سوئد اولین کشوری بود که مبارزه با بی‌سوادی در آن صورت گرفت به طوری که در سال ۱۶۸۰ میلادی تنها ۲۰ درصد مردم آن بی‌سواد بودند. منظور ما، آموزش‌وپرورش حقیقی است که انگیزه اندیشیدن و کسب مهارت باشد نه آموزشی که صرفاً به کار جانداختن جانبداری و اشتباهات فرهنگی بیاید.
  • ارزش دادن به کار به هدف تحقق زندگی خوب نیز از دیگر عوامل مثبت فرهنگی است. افکار ریشه‌داری در بسیاری از فرهنگ‌ها مبتنی بر این ایده وجود دارد که مسائل معنوی و نه کارکردن به ایجاد زندگی خوب خواهد انجامید. در این نظام‌های فکری، کار کردن درخور طبقات پائین جامعه و نه نخبگان است.به گفته هاریسون، از نگاه کشورهای دارای آئین کنفوسیوسی، کامل کردن و اندیشیدن مهم‌تر از کار است اما این آموزه‌ها در قرن نوزدهم در ژاپن به همراه کره جنوبی، سنگاپور و هنگ‌کنگ تغییر کرد و ارزش کار در فرهنگ ارتقا یافت. این تغییر در کنار دیگر عوامل، موفقیت اقتصادی این کشورها را رقم زد.
  • نوآوری و تجدد، ماشین توسعه و پیشرفت هستند. بدون ذهنیت مبتنی بر نوآوری و ابداع، کشورها به دشواری قادر به توسعه و گسترش ایده‌های خود هستند. ایده مدرنیزه‌سازی نیز با ایده ریسک‌پذیری مرتبط است. ایده‌های ریسک‌پذیر و جسورانه به این مفهوم است که فرد با تکیه‌بر دانش خود قادر به خلق مسیری جدید است. در فرهنگ‌های مبتنی بر این ایده که سرنوشت آن‌ها از قبل تعیین‌شده، ایده ابداع و نوآوری همواره در برابر نیروهای بزرگ‌تر از فرد، ناتوان می‌ماند.به نظر هاریسون، رقابت موضوع محوری را در موفقیت و ابتکار برای یک سیاستمدار، روشنفکر و فعال در کلیه عرصه‌ها، تشکیل می‌دهد. از سوی دیگر همین موضوع باعث تحریک حسدورزی و طرح ایده‌های ماورایی غیرواقع‌بینانه در جوامع بی‌حرکت می‌شود که در حال مقابله با روح رقابت و مدرنیزه کردن هستند. در این دست از جوامع اندیشه غالب این است که «همه می‌بازند».در این جوامع ارزش‌های رقابت، هدف انتقاد قرار داشته و در عوض انواع همکاری، مورد تحسین هستند. این در حالی است که تجربه ثابت کرده که در این جوامع، همکاری نیز در آن‌ها حاکم نیست در حالی که طبق گفته هاریسون، رقابت «یکی از اشکال همکاری است، زیرا رقبا در مواردی چون ورزش حتی از همکاری برای نشان دادن بهترین ویژگی‌های خود استفاده می‌کنند».
  • برخورد باز نیز عامل اساسی در موفقیت جوامع است مانند دوران طلایی تمدن اسلامی که طی آن با فرهنگ‌های گوناگون برخوردی باز را در پیش گرفت. دوران میجی در ژاپن هم برخورد باز با غرب در امور آموزش، فناوری، صنعت و شمار زیادی از عرصه‌های مختلف را از خود نشان داد. قرار دادن افراد شایسته در مکان مناسب، از اصلی‌ترین عوامل بهبود راندمان شرکت‌ها یا نهادهای دولتی محسوب می‌شود. احترام به قانون هم در پیوند با ارزش‌های اخلاقی حاکم قرار دارد.

 

هاریسون عوامل متعددی را برای توجیه شکوفایی یا ناکامی ملت‌ها برمی‌شمرد. تعارض میان فردگرایی و نگره جمعی، محدود کردن اعتماد به حدومرز خانواده و دوستان و سوءظن به بیگانگان و حاکمیت افکار سلطه‌جویانه و مبتنی بر هرم قدرت و برخورد بسته و فقدان آزادی اندیشه، از عوامل اصلی ناکامی ملت‌ها از دید هاریسون به شمار می‌آید.

مقوله فرهنگ، امری ژنیتک نیست و می‌توان آن را اصلاح‌کرده یا گسترش داد اما نادیده گرفتن و امری ثانویه یا غیر مهم دانستن آن، ملت‌های زیادی را به تکرار پیاپی همان اشتباهات قبلی، قرن از پی قرن خواهد انداخت.
این باور که افراد معین یا دشمنان در کمین نشسته، عامل ناکامی‌ها هستند، چیزی جز یک بهانه‌تراشی تکراری و فرار از ایستادن در برابر آینه فرهنگ نیست.
هاریسون می‌گوید هرگونه تحولی باید از درون همان فرهنگ باشد زیرا تحمیل هیچ‌چیزی از بیرون آن ممکن نیست. اگر آمادگی و تمایل داخلی برای تحول وجود نداشته باشد، قوی‌ترین کشور دنیا هم قادر به تغییر فرهنگ یک کشور، هرقدر هم کوچک نیست. ما درستی این موضوع را در افغانستان، عراق و دیگر کشورها، شاهد بودیم.
تحول در کشورها درگرو تغییر فرهنگ آن‌هاست و این چه‌بسا منطقی‌ترین تفسیر موفقیت سنگاپور، کره جنوبی و دانمارک و ناکامی و شکست در دیگر کشورها باشد زیرا کشورهای موفق از انداختن بار شکست خود به دوش علل خارجی اجتناب کرده و با عطف توجه به داخل، بدون حساسیت ورزی و احساس درماندگی، فرهنگ خود را تغییر دادند.

ممدوح المهینی

منبع: روزنامه الشرق الاوسط

 

مطالب مربوط

ریشه‌های زن‌ستیزی در تاریخ

تمدن بزرگ محمدرضا شاه پهلوی و تمدن جدید جمهوری اسلامی

چپ چیست؟ در باب اختلافات همیشگیِ چپ‌گرایان در آمریکا

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر