در دستکم دو دهه گذشته، آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، شاید به توصیه مشاوران امنیتی خود از سفر به نقاط گوناگون کشور و دیدارهای برنامهریزینشده خودداری کرده است. برای تعدیل این انزوای اجباری، مشاوران «رهبر» ترفندی به کار میبرند که در گویش محلی شوشتری «قصه بیدونگی» خوانده میشود. در قصه بیدونگی، عدهای در یک قهوهخانه دور هم جمع میشوند و هر کس قصه خود را میگوید، بیآنکه به قصه دیگران گوش بدهد. اگر بخواهیم از اصطلاحات درامنویسی استفاده کنیم، باید بگوییم که قصه بیدونگی مجموعهای است از تکگویی یا مونولوگها که در آن هرکس حرف خودش را میزند، دقدلیاش را خالی میکند و پس از نوشیدن چای، پی کار خود میرود.
مراسم قصه بیدونگی به سبک آیتالله خامنهای معمولاً در حسینیه جماران برگزار میشود. دهها، صدها و گاه هزاران شنونده دستچینشده و از همه الکهای امنیتی بیرون آمده از ساعتها قبل از آغاز برنامه در محل جمع میشوند و بعد از تفتیش بدنی دقیق، در صندلیهایی که از پیش برایشان تعیینشده مینشینند تا «آقا» – یکی از از دهها لقب آیتالله ـ ظاهر شود.
سرانجام لحظه موعود فرامیرسد. «آقا» در محاصره همراهان عمامهدار یا بیعمامه و با حفاظت حلقهای از محافظان اخمو با جای مهر بر پیشانی، بر یک سکوی چندمتری ظاهر میشود – سکویی که چند متر با اولین ردیف «مهمانان» فاصله دارد. پس از سر دادن چند شعار ستایشآمیز و تلاوت آیهای از قرآن، قصه بیدونگی آغاز میشود. حاضران یکی پس از دیگری تکگویی خود را اجرا میکنند، درحالیکه «آقا» ظاهراً گوش میدهد، تسبیح میگرداند و با انگشتری عقیق خود بازی میکند.
حاضران گاه همانطور که چندی پیش دیدیم، شاعران یا در واقع قافیهپردازان تأییدشده «بیت امام»اند. در آغاز این ماجرا یعنی ۳۰ سال پیش، تقریباً تمامی قافیهپردازان ایرانیالاصل بودند، اما بهتدریج و با توسعه «پیام انقلاباسلامی»، اکنون شاعرانی از دیگر سرزمینها – اخیراً ازجمله هندوستان، افغانستان و نیجریه – نیز وارد معرکه شدهاند. آنچه تغییر نکرده است، مضامین اشعار آنان است: عرضه اسلام بهعنوان تنها درمان همه دردهای بشریت، ستایش «امام» خمینی ناایرانی، مدح حیدر کرار، التماس به مهدی منتظر تا هرچه زودتر برگردد و، از همه مهمتر نشاندن «آقا» بر ۹ کرسی فلک.
قصه بیدونگی یا اگر بخواهیم اصطلاح رابرت ویلسون، بنیانگذار تئاتر تجربی در نیویورک را به کار ببریم، حادثه (Happening) گاه نظامیان را به خط میکند – فرماندهانی که با کاسکتهای بسکتبالی و ریشهای اندازهگیریشده بر اساس تعداد ستارههاشان ردیف به ردیف مینشینند تا به اوامر «آقا» گوش بدهند. تفاوت «حادثه» آنان با «حادثه» شاعران این است که فقط یکتن از نظامیان از جانب همگان سخن میگوید و بقیه گوشهای بیدهان میمانند.
«آقا» در جمع گروههای دیگر نیز ظاهر میشود: تدارکاتچیها از رئیسجمهوری گرفته تا رئیس مجلس شورای اسلامی، وزیران، اعضای شورای نگهبان، مجلس خبرگان، شورای تشخیص مصلحت، شورای عالی فرهنگ اسلامی و دیگر شوراهایی که برخلاف نامشان شور نمیدهند، بلکه با گوش دادن به «آقا» از او شور میگیرند.
نسخههای دیگری از همین نمایش با کشاندن نمایندگان دستچین شده از ایالات و ولایت به تهران اجرا میشود. «آقا» جرات ندارد به بلوچستان برود؟ خوب جمعی بلوچ را به تهران میآوریم که زیر منبر ایشان بنشینند، گوش بدهند، کف بزنند و بروند. از آنجا که «آقا» سالها است از هیچ نقطهای از ایران دیدن نکرده است، وظیفه رعایای این چوپان دلسوز است که در خدمت او ظاهر شوند (البته این دیدارها را میتوان در فضای مجازی برپا کرد).
تازهترین نمونه قصه بیدونگی یا «حادثه» اسلامی دیدار نزدیک به ۳۰۰۰ دانشجو با «آقا» در حسینیه جماران بود، دیداری که بخشهایی از آن پس از پایان کار قیچی سانسور، در رسانههای دولتی انعکاس یافت.
همانطور که گفتیم، قصه بیدونگی مجموعهای است از تکگوییها که در آن هر کس حرف خودش را بزند، بیآنکه توجهی به گفتمان دیگران داشته باشدــ دو خط موازی که ممکن است گاه تنهای به یکدیگر بزنند اما سرانجام با یکدیگر تلاقی نمیکنند چه رسد به تبادل.
در دیدار دانشجویان دستچین با «رهبر عالیقدر امت اسلام»، تکگویی با شش نماینده دانشجویان آغاز شد. نمیدانیم که آیا این تکگوییها از پیش سناریونویسی شده بود یا فیالبداهه عرضه گردید. از آنجا که متن این تکگوییها نیز منتشرنشده است، ناچاریم از بریدههایی که در رسانههای رسمی آمده است، استفاده کنیم. چسباندن این بریدهها به یکدیگر یک تصویر کلی از نارضایی عمیق جوانان دانشجوی ما را ترسیم میکند؛ اما از این مهمتر حتی همین بریدههای احتمالاً دستکاریشده نشان میدهد که دانشجویان ایرانی شکست «انقلاباسلامی» و رژیم ساختهوپرداخته آن را بهخوبی تشخیص دادهاند.
با چسباندن این بریدهها به هم به گفتمانی چنین میرسیم: ایران امروز صحنه نبرد تجدد و تحجر است و با انتخابات اخیر، با پایینترین نرخ مشارکت مردم، هواداران تحجر پیروز شدند و امروز تصور میکنند که قدرت برای همیشه حق آنان است. (تحجر یعنی بازگشت به عصر حجر اما در اصطلاح معمولی سیاسی به معنای ارتجاع است) این متحجران خود را «اصولگرا» میخوانند و صدای مردم را نفی میکنند. قرار بود دولت سیزدهم (به ریاست آیتالله دکتر سید ابراهیم رئیسی) راه را برای مشارکت و نقشآفرینی مردم باز کند، اما چنین نشده است. دلار به ۶۵ هزار تومان رسیده است و پراید به ۳۰۰ میلیون تومان فروخته میشود. در همان حال سفره مردم کوچکتر و کوچکتر میشود.
دنباله بریدهها: متحجرین با استفاده از نگاه امنیتی در همهجا سنگر گرفتند و نگاه امنیتی همهجا به فساد انجامیده است. در رویارویی با مشکلات روزافزون، نظام میکوشد تا با تشکیل شوراها وقت بخرد: شورای سران سه قوه، شورای عالی اقتصاد و غیره. در همه زمینهها، حتی در زندانها، رفتار با خودیها فرق دارد با رفتار با غیرخودیها. دولتهای لیبرال گذشته عامل اصلی وضع امروزند. مردم با روحانی و خاتمی قهر کردهاند؛ اما دولت سیزدهم نیز در همان راه حرکت میکند. (البته هیچیک از دانشجویان نپرسید یا اگر پرسید گزارش آن عرضه نشد: مگر «آقا» در چهار دهه اخیر تصمیمگیرنده نهایی نبوده است؟ مگر روحانی و خاتمی مفلوک میتوانستند ۱۶ سال برخلاف نظر او کشور را بهسوی پرتگاه ببرند؟)
بریدههای دیگر: پایان تسلط «لیبرال»ها هیچیک از گرایشهای منفی اقتصاد ایران را متوقف نکرده است: نرخ تورم بالاتر از هر زمان دیگر در تاریخ ایران است و نرخ رشد اقتصادی پایینتر از همیشه. تازهترین رقمی که برای حداقل دستمزد از سوی آقای رئیسی عرضهشده است، در واقع توهین به کارگران و کارمندان است. فقر با شتاب بیشتری توسعه مییابد. دانشگاههای ما زیر سلطه سکولارهای مخفی قرار دارند که غرب را بهترین الگو میدانند و دانشجویان ما را تشویق میکنند که در پایان تحصیلات خود به غرب مهاجرت کنند (به گزارش بانک جهانی ایران بزرگترین فرار مغزها در تاریخ را تجربه میکند).
یک دانشجو قصه بیدونگی خود را در یک درخواست مادرش از «آقا» خلاصه کرد: مادرم همسر یک شهید است و از من خواسته است که یکی از انگشترهای شما را برای او ببرم. (آقا: این انگشتر سخت بیرون میآید؛ اما چه کنیم؟ بفرمایید!)
دانشجوی دیگری میپرسد: چرا ما را به جبهه جنگ علیه رژیم غاصب قدس (یعنی اسرائیل) نمیفرستید؟
پاسخ «آقا»: «اگر میشد این کار را قبل از اینکه بگویید کرده بودم. وظیفه شما الان درس خواندن است.» (یعنی وارد معقولات نشوید)
از آنجا که مخالفت «آقا» با هرگونه درگیری نظامی با اسرائیل ممکن است نشانهای از «ترس بزدلانه» یا «صبر استراتژیک» تصور شود، مقالهنویس کیهان توضیح میدهد که جمهوری اسلامی با «رژیم کودککش» اسرائیل مرز ندارد و در نتیجه نمیتواند نیرو بفرستد تا به کمک فلسطینیان بشتابند.
البته این بهانهای بیش نیست. هم لبنان و هم سوریه با اسرائیل مرز دارند. جمهوری اسلامی نزدیک به ۱۰۰ هزار سرباز، از جمله مزدوران افغان و پاکستانی در سوریه، و بیش از ۵۰ هزار مزدور حزباللهی در لبنان دارد و اگر «جبهه استراتژیک» در کار نباشد، میتواند به «رژیم کودککش» حمله کند. از این گذشته، آمریکا وقتی وارد جنگ جهانی دوم شد، نه با ژاپن مرز داشت نه با آلمان.
از اصل مطلب دور افتادیم. برگردیم به قصه بیدونگی «آقا» در دیدار با دانشجویان. نزدیک به نیمی از تکگویی «آقا» مانند همیشه بدگویی از پهلویها بود، با این ادعا که مخالفان نظام اسلامی خواستار بازگشت به «عصر پهلوی»اند. به گفته «آقا»، پهلویها دستنشانده بیگانه، زورگو، مستبد و مشوق فساد اخلاقی و از همه مهمتر، سدی بودند در برابر تحقق آرزوی مردم ایران برای رسیدن به یک نظام متکی بر اسلام ناب محمدی. این نظام با دو هدف ایجاد شد: ۱- حکومت به شیوه اسلامی؛ ۲- عرضه الگویی برای حکومت به تمامی ملل بر اساس نهجالبلاغه علی بن ابیطالب (ع) و فرمان او به مالک اشتر (البته آقا شاید نداند که نهجالبلاغه ترجمه شکستهبستهای است از کتاب «علم الخطاب» فلوطین (Plotinus)، فیلسوف یونانی، که نخست به سریانی و سپس به عربی ترجمه شد و به نظر بسیار کارشناسان، ربطی به خلیفه چهارم اسلام ندارد. از این گذشته، چرا دوران حکومت ۱۰ ساله بنیانگذار اسلام در یثرب (مدینه) الگو نباشد؟ علی (ع) در چهار سال خلافت درگیر سه جنگ داخلی و یک دوجین نوکیش بود و فرصتی برای شکل دادن به ناکجاآباد (اوتوپیا)ی اسلامی نداشت. فرمان منسوب به علی (ع) به مالک اشتر نیز بیشتر شبیه یک انشاء کلاس ششم ابتدایی است تا برنامهای جدی برای اداره یک ولایت، چه رسد به یک امپراتوری اسلامی).
برگردیم به بریدههای دیگری از «آقا» در دیدار با دانشجویان: بسیاری از اهداف انقلاب تحققنیافته است، اما من همچنان یک فردای بهتر از امروز را وعده میدهم. در ۱۳۸۰ نظرم را درباره عدالت گفتم. امروز هم همان نظر را دارم: عدالت یعنی نفی شکاف طبقاتی در بهرهگیری از فرصتهای اسلامی. الگوی حکومتی که انقلاب ما به جهانیان عرضه کرد، در بعضی جاها اتفاق افتاده است. (نمیگوید این بعضی جاها کجا هستند؟) از شما (یعنی دانشجویان) میخواهم نگذارید نوری که در ماه مبارک رمضان در شما پیداشده است، خاموش شود. از گناه بپرهیزید.
(در قصه بیدونگی هیچکس ادعا نمیکند که در دنیای واقعیات سخن میگوید. دنیای بیدونگی دنیای خیالات است و عرضه آن بهعنوان جهان واقعیات، گناه. از گناه بپرهیزید!)
برگرفته از ایندیپندنت فارسی