در ادبیات فارسی واژه «لاابالی» به معنای مستبد یا سلطان تورانی به کار میرود اما در اصل عربی به معنای «بیپدر» است. بیپدر در این معنا، کسی است که خود را قائم بالذات میداند، به هیچ قانون و سنتی که به ارث رسیده است، پایبند نیست و خود را تنها قاضی تمامی اعمال خود میداند. از دید فقه اسلامی، لاابالی کسی است که خود را همتراز خدا میداند ــ فعال ما یشاء و قاضیالقضات.
جناب مستطابش لاابالی است
رها از چندوچونهای خیالی است
در ادبیات فرقه خمینیه، یکی از شاخههای بدیع تشیع اصولی، اصطلاحاتی مانند «ولیفقیه مطلق» و «فصلالخطاب» معادل مفهوم لاابالیاند. آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار فرقه بدیع، از واژه امام نیز بهره میگرفت. جانشین او آیتالله علی خامنهای علاوه بر القاب و عناوینی که از او به ارث برده بود، «رهبر عالیقدر امت اسلام» نیز خوانده میشود. اما آنچه از دید سیاسی اهمیت دارد، لقب «فصلالخطاب» است، یعنی نهادی که همه بحثها و جدلها، اختلافات و غوغاها و سردرگمی در انتخاب راهها را پایان میدهد و «امت اسلام» را در یک مسیر و در جستوجوی یک آرمان هدایت میکند.
آیتالله ناطق نوری که در سفر آیتالله خامنهای به کره شمالی همراه او بود، در خاطراتش از تمجید «رهبر انقلاباسلامی» از کیم ایل سونگ، دیکتاتور جمهوری دمکراتیک خلق کره، یاد میکند و تلویحاً نشان میدهد که آرزوی خامنهای تبدیل ایران به نسخه اسلامی کره شمالی است ــ کشور فقیر و تحولنیافتهای که به شکرانه رهبری واحد و متمرکز و «فصلالخطاب» بودن فیلد مارشال کیم توانسته است بمب اتمی بسازد و در مقام دومین سازنده موشک در جهان، بعد از ایالاتمتحده قرار گیرد.
نظام «فصلالخطاب» یا «لاابالی» این مزیت را دارد که از اتلاف وقت با بحثها، مشاجرات و رقابتهای سیاسی به دور میماند. در این نظام، پیچیدهترین تصمیمات بهسرعت گرفته و اجرا میشوند. «لاابالی» به آنچه گذشتگان گفتهاند یا کردهاند، اهمیتی نمیدهد. برای او آینده نیز دغدغه انگیز نیست، زیرا در مقام معصوم هرگز ممکن نیست خطا کند.
دکتر حمید مولانا، استاد دانشگاه در واشنگتن دیسی، نظام «فصلالخطاب» در جمهوری اسلامی را «تکاملیافتهترین الگوی حکومت» میخواند و عقیده داشت که حتی ایالاتمتحده نیازمند آن است.
ترسیم رهبر به صورت «لاابالی» یا «فصلالخطاب» البته به سود سیاستمداران جاهطلب اما مسئولیتناپذیر نیز هست. ابوالحسن بنیصدر، نخستین رئیسجمهوری اسلامی، شکست خود و شکست کل نظام را ناشی از «لاابالی»گری آیتالله خمینی میدانست. جانشینان او که همگی با شکست و سرشکستگی به پایان خط رسیدند، نیز انگشت اتهام را بهسوی «لاابالی» دراز کردند. حجتالاسلام محمد خاتمی حتی اذعان داشت که در نظام «لاابالی» رئیسجمهوری چیزی بیش از یک تدارکاتچی برای «رهبر عالیقدر» نیست.
اما در نظام «لاابالی»، همواره این امکان وجود دارد که «فصلالخطاب» تبدیل شود به سهلالعتابــ یعنی بز قربانی که بهای اشتباهات و خیانتهای کل جامعه را میپردازد. در تمدن آزتک، در مکزیک امروز، رئیسکل قبایل یا سلطان بی تاجوتخت برای هفت سال انتخاب میشد و در پایان آن دوران، پس از یک جشن در هفت شبانهروز از بالاترین برج شهر به پایین افکنده میشد تا با مرگ خود همه گناهان جامعه را پاک کند.
تعیین زمان تبدیل «فصلالخطاب» به «سهلالعتاب» آسان نیست؛ اما آنچه در ایران امروز میگذرد، نشان میدهد که این تبدیل لااقل در نخستین مراحل خود دارد شکل میگیرد. اگر مسیر کنونی ادامه یابد، دیری نخواهد گذشت که «لاابالی» در نقش بز قربانی قرار گیرد.
عکسالعملها به حمله اسرائیل به ساختمانهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی در دمشق، پایتخت سوریه، در مسیری است که نمیتواند «آیتالله خامنهای» را شادمان کند.
برای اولین بار اسرائیل به نقاطی که زیر پرچم جمهوری اسلامی بودند، حمله کرد و دستکم ۱۳ تن از جمله دو سردار سپاه پاسداران را کشت. در عرف دیپلماتیک، این بهخودیخود یک اعلانجنگ است؛ اما «فصلالخطاب» برخلاف تصور، همان کلیشه «صبر استراتژیک» را به کار میبرد که در ۱۰ سال گذشته پس از حملات بیشمار اسرائیل به هدفهای ایران، هم در داخل و هم در خارج از کشور، عرضه کرده است. «انتقام سخت»، «پاسخ پشیمان کننده» و «مجازات شدید» در کنار «صبر استراتژیک» نقش ندیمههای عروس را بازی میکنند.
اما این بار یک تفاوت بزرگ را شاهدیم. تمامی مقامات رسمی، نیمهرسمی و غیررسمیــ از رئیسجمهوری آیتالله دکتر ابراهیم رئیسی گرفته تا ۱۲ سردار ارشد سپاه و ارتش، بلافاصله پس از درخواست «پاسخ خردکننده» تائید میکنند که تصمیم نهایی با «رهبر عالیقدر» است؛ به عبارت دیگر میگویند: اگر تصمیم با ما بود، فوراً پاسخ میدادیم، اما تصمیم با ما نیست. چند تن از مقامات حتی خواستار حمله به سفارتخانههای اسرائیل در چند کشور از جمله جمهوری آذربایجان (باکو) شدهاند. یک عنصر صداوسیمای اسلامی حتی هشدار داده است که اگر «پاسخ شکننده» داده نشود، باید منتظر ترور مقامات ارشد کشورــ آیا منظور خود «رهبر» است؟ ــ در داخل ایران باشیم.
پیامی که این اظهارنظرها عرضه میکنند، روشن است: نظام «لاابالی» ایران را به ورطههای هولناکی کشانده است اما توانایی یا شهامت اقدام برای خروج از این مهلکهها را ندارد.
یک نویسنده هممیهن که هنوز در داخل به سر میبرد، میگوید: اکنون باید پرسید آیا این خامنهای است که زیر نورافکنها قرار میگیرد یا هنرپیشهای است که نقش خامنهای را بازی میکند؟ این سقوط به کاریکاتور خویش را در نویسندگان نیز دیدهایم. مثلاً ارنست همینگوی در آغاز نویسندهای بود با سبک خودش و بهتدریج تبدیل شد به نویسندهای که همینگوی را تقلید میکند.
دوست نویسنده ما فراموش میکند که در نظامهایی مانند نظام اکنونی ایران، رهبر یا «لاابالی» همواره نقش «فصلالخطاب» را بازی میکنند اما باز هم همواره در مرحله درجا زدن باقی میمانند. این نظامها نباید عادی شوند، زیرا اگر عادی شوند و اگر درگیر بحرانها و تنشهای واقعی یا ساختگی نباشند، تبدیل خواهند شد به یک نظام معمولی که باید وظایف یک نظام معمولیــ یعنی حفظ امنیت کشور، نظارت بر اجرای قوانین، برآوردن نیازهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه و بهبود سطح زندگی شهروندانــ را بر عهده گیرند. جمهوری دموکراتیک خلق کره اگر این روش را در پیشگرفته بود، میشد کره جنوبی و در آن صورت، جایی برای مارشال کیم و خانواده او نداشت.
به عبارت دیگر، آیتالله خامنهای همواره نقش رهبری مصمم، جدی، سازشناپذیر و اصولگرا را بازی کرده است، اما در پرده آخر، تماشاگران را به انتظار پردهای دیگر خوانده است. فراموش نکنیم که فقه جعفری پیرامون مضمون اصلیاش، یعنی انتظار، شکلگرفته است.
این نقش را آیتالله خامنهای بهتر از سلف خود آیتالله خمینی بازی میکند. خمینی حاضر بود «جام زهر» را بنوشد و با سرنوشت کشور قمار نکند. خامنهای بارها جام زهر را به لب نزدیک کرده است اما هرگز شهامت نوشیدن را نداشته است. در پیش از سه دهه، او به تدارکاتچیهای خود گفته است: «بروید ببینید آمریکاییها چه میگویند» اما هرگاه «شیطان بزرگ» توافقی قابلقبول عرضه کرد، با افزودن «انقلت»های خاص اجازه نداد که تنش و بحران میان دو کشور تخفیف یابد.
البته میدانیم که اگر دیکته نویس وجود نداشته باشد، دیکتاتور هم وجود نخواهد داشت. لازمه پیدایش یک «لاابالی» یا «فصلالخطاب» حضور تعداد زیادی بلهقربانگو، پامنبریخوان، عینالبکاء و سینهزن است که در نقش کروبیان ناسوتی مانند کروبیان لاهوتی همه اعمال یا بیعملیهای «لاابالی» را تحسین میکنند. در این نظام که گرداگرد مفهوم «فصلالخطاب» بناشده است، هیچ رهبری، حتی اگر از درایت و شهامت برخوردار باشد، نمیتواند نقشی جز «لاابالی» بازی کند. هملت باید هملت باشد، همانطور که مکبث تنها به عنوان مکبث پذیرفتنی است.
امروز اما این احتمال وجود دارد که ایران و فراتر از آن تمامی جهان، دست این رژیم را خواندهاند و میدانند که نظام خمینیگرا هم دشمن ایران است و هم دشمن جهان.
سالها است که «لاابالی» از تولید و رشد اقتصادی سخن میگوید اما در عمل جلو کوچکترین حرکت در این مسیر میایستد. سالهاست که سپاه پاسداران خواستار یک بودجه اضافی برای حفظ مرز ایران و پاکستان است اما «لاابالی» ترجیح میدهد ۵۰۰ میلیون یورو را صرف گروههایی مانند حماس و حزبالله کند. (ماه پیش حفظ مرز ایران و پاکستان به ارتش واگذار شد، بدون بودجه اضافی!)
در طی سالها، کسانی که تحولات ایران را دنبال میکنند، بهخوبی دیدهاند که در داخل کشور دهها کادر کاردان وجود دارد که برنامههای علمی برای توسعه اقتصادی، مبارزه با فساد، بهبود روابط خارجی، حفظ محیط زیست و تأمین رفاه بیشتر برای تودهها عرضه کردهاند، اما سرانجام با مانعی به نام «فصلالخطاب» روبرو شدهاند.
«فصلالخطاب» در آغاز، یعنی تا زمانی که هیستری انقلابی با همکاری چپگرایان ضد امپریالیسم ادامه داشت، مانند سوییچی بود که برق انقلابی را روشن میکند. امروز این سوییچ نه تنها برق انقلاب را روشن نمیکند، بلکه شانس اصلاح اجتماعی و سیاسی و توسعه اقتصادی را نیز خاموش میکند: هر نظام سیاسی با اغراق در اصل اولیهاش خود را در مسیر نابودی قرار میدهد. نظام خمینیگرا نیز در همین مسیر قرار دارد.
«فصلالخطاب» دیروز و «سهلالعتاب» امروز مانند ماشینی است که به گفته شوفران اتوبوس در تهران پیش از انقلاب، بوکسوات کرده: هیچیک از دندهها کار نمیکند، در حالی که کلاچ در خلأ میچرخد و ترمز بریدهشده است.
مد امروز در جمهوری اسلامی افکندن همه گناهان بر دوش آیتالله خامنهای است. حجتالاسلام خاتمی از نیاز به «نجات» سخن میگوید اما میافزاید: «نشانهای از تمایل حاکمیت به اصطلاح و پرهیز از اشتباهات گذشته و حال دیده نمیشود.» ژنرالهای غالباً جنگندیده و پشتمیزنشین نیز هارتوپورت میکنند اما سرانجام توپ نیمهخالی از باد را بهسوی «رهبر عالیقدر» پاس میدهند.
کریس پاتن که سالها سخنگوی امور خارجه اتحادیه اروپا بود، در خاطرات خود مینویسد: «پس از مدتی متوجه شدیم که مقامات ایرانی که در نقش رئیسجمهوری یا وزیر با ما مذاکره میکنند، در واقع هنرپیشگانی هستند که مأمور بازی این نقشها هستند. وقتی میگویند «آری»، منظورشان «شاید» است، وقتی میگویند «شاید» منظوری جز «نه» ندارند. جمهوری اسلامی را کسانی میگردانند که هیچکس نمیشناسد.»
پاتن در بخش دوم ارزیابیاش اشتباه میکرد: جمهوری اسلامی را هیچکس نمیگرداند، زیرا حتی «لاابالی» که در رأس قرار دارد، لعبتی است در دست یک ایدئولوژی با آرزوها و ادعاهای غولآسا همراه با درایت ابلهان و شهامت بزدلان.
برنامهای که برای شکستن همه کاسهکوزهها بر سر آیتالله خامنهای به راه افتاده است، میتواند ترفندی تازه برای حفظ این نظام معیوب باشد. تحلیلگران غربی سالها از تغییرات بنیادین در اتحاد جماهیر شوروی به رهبری خروشف و سپس برژنف و سرانجام گورباچف و یلتسین سخن میگفتند اما همه دیدیم که تغییر «لاابالی» در رأس یک سیستم معیوب نمیتواند نتیجه دلخواه را عرضه کند.
از این گذشته، یک تفاوت بزرگ میان اتحاد شوروی سابق و جمهوری اسلامی ایران امروز وجود دارد: در اتحاد شوروی یک جامعه مدنی جوان، پرشور، خلاق و آگاه شکل نگرفت و مخالفان رژیم چه در داخل چه در خارج، حتی تا آخرین لحظات نتوانستند گزینهای را بر اساس تمدن و فرهنگ روسی شکل دهند.
زمزمهای که هر روز در ایران بلندتر شنیده میشود، از خامنهای به عنوان سدی که باید شکسته شود میگوید؛ اما واقعیت این است که «رهبری عالیقدر» حتی اگر سرنوشتی شبیه روسای آزتک داشته باشد، ایران بدون بستن فصل «لاابالیگری» در تاریخ خود، نخواهد توانست بنبست کنونی را بشکند و به مسیر توسعه و پیشرفت بازگردد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی