- حدود ۸۰ سال تاریخ معاصرِ ایران زیر سلطۀ تبلیغات و تفسیرهای حزب توده بود!
- رهبران سیاسی و روشنفکرانِ «جامعۀ کلنگی» – عموماً -در لحظه زندگی میکنند و فاقد آیندهنگری و برنامهریزیهای درازمدت هستند و لذا، منافع ملّی تحتالشعاع مطامع یا مصالح سیاسی- ایدئولوژیک قرار میگیرد.
جامعۀ کلنگی!
روزنامک: با این توضیح فکر میکنید که مثلاً، تبلورِ چنان «عصبیّت» یا فرهنگ و رفتاری در دوران ملّی شدن صنعت نفت و حکومت دکتر مصدّق چگونه بود؟
– یکی از ویژگیهای ذاتیِ «عصَبیّت»، خشونت و پرخاش نسبت به «دیگران» است، این «دیگران» میتواند آیینها و اندیشههای «غیرخودی» باشد یا یک «مدّعیِ سیاسیِ دیگر». از این رو، جامعه در کشمکشهای ویرانگرِ مدّعیان، از عصبیّتی به عصبیّتی دیگر و از خشونتی به خشونتی دیگر پرتاب میشود… تبلور عینی چنین شرایطی، به تعبیر دکتر کاتوزیان، یک «جامعۀ کلنگی» است، جامعهای که در آن، «کلنگ» جای مهندسیِ آرامِ اجتماعی را میگیرد، به همین جهت، در چنین جامعهای از فضیلت تا رذیلت و از مخالفت تا دشمنی راهی نیست و حذف رقیب جایِ جذب رقیب را میگیرد و لذا، انتقاد تا حدّ انتقام تنزّل مییابد. از اینرو، هم تودۀ عوام و هم عوام تودهای – هر دو – به دشنه و دشنام و عوامفریبی متوسّل میشوند.
رهبران سیاسی و روشنفکران چنین جامعهای-عموماً-در لحظه زندگی میکنند و فاقد آیندهنگری و برنامهریزیهای درازمدت هستند و لذا، منافع ملّی تحتالشعاع مطامع یا مصالح سیاسی- ایدئولوژیک قرار میگیرد و… اینچنین است که در شرایط حساس و سرنوشتساز، روشنفکران و رهبران سیاسی نیز با فرهنگ کلنگی، تیشه به ریشه میزنند. دوران پُر آشوبِ ملّی شدن صنعت نفت نمونهای از چنین جامعهای بود. در این باره، کافی است به مباحثات مجلس و منازعات روزنامهها، احزاب و شخصیّتهای سیاسی این دوران نگاه کنیم تا مفهوم عصبیّت و جامعۀ کلنگی را بهتر و روشنتر دریابیم. مثلاً میدانیم پس از سقوط رضاشاه به مدت ۱۲ سال (از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۳۲) به قول دوست و دشمن، آزادی و دمکراسی سیاسی (و به ویژه آزادی قلم، بیان و مطبوعات) در ایران وجود داشت، امّا روشنفکران و رهبران سیاسی ما نتوانستند از آزادیهای سیاسیِ موجود استفادۀ درستی کنند. نگاهی به نشریات رنگارنگ حزب توده و مقالات روزنامهنگاران معروفی مانند محمد مسعود، کریمپور شیرازی و دکتر حسین فاطمی نشان میدهد که رهبران سیاسی و روزنامهنگاران آن عصر، پروندهسازی، توهین، تهدید و حذف مخالفان سیاسیشان را با اخلاق و مدارای سیاسی عوضی گرفته بودند. رحیم زهتابفر، روزنامهنگارِ معروف، از عفّتِ قلم در آن عصر چنین یاد میکند:
-«بعد از شهریور ۱۳۲۰، روزنامهها یکی پس از دیگری راه افتادند، البته و صد البتّه، خط همه، آزادی بود؛ بیچاره آزادی! قلم، جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛ هرکس قادر به انتشار روزنامهای در چهار صفحه، دو صفحه، حتّی به صورت اعلامیه به اندازۀ یک کف دست میبود، خود را مجاز دانست به حیثیّت و شرف و ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیکتر و افراد موردحمله را از شخصیّتهای سرشناستر انتخاب میکرد، از معروفیّت بیشتری برخوردار میشد. تا جایی که محمد مسعود، برای سرِ قوامالسلطنه یکمیلیون [تومان] جایزه گذاشت! و روزنامۀ دیگری سلسله مقالاتی با سند! و مدرک! و عکس! دربارۀ آلودگی به فحشا خانوادههای مهم مملکتی با ذکر اسمِ طرفین منتشر ساخت. بَلبَشوی عجیبی بهنام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت. روزنامهای به نام ادیب با یک خورجین فحش در سرمقالۀ خود نوشت: «متأسفانه، عفّت قلم اجازه نمیدهد که به این مادر… و زن… بگویم که…».
طبیعی است که در جامعهای که احساسات و عواطف، عقل و اندیشۀ سالم را مضروب میکرد، آنگونه روزنامهها و جنجالهای بهاصطلاح سیاسی میتوانست برای اکثریّتِ ناآگاه مردم، جذّاب باشد.
روزنامک: از کتاب معروف «حلاج» و رسالۀ دانشگاهیِ «عمادالدّین نسیمی» تا کتاب «تاریخ در ادبیات» و «آسیبشناسی یک شکست»، راهِ دراز و متفاوتی است. شما این «تفاوتها» را چگونه بیان میکنید؟ چرا اینک «آسیبشناسی یک شکست»؟
– حقیقت این است که من با نوشتن، ابتدا به خواستها و نیازهای درونی یا شخصی خودم پاسخ میدهم، خواستها و نیازهایی که عموماً بسترِ اجتماعی یا تاریخی دارند. مثلاً در کتاب «تاریخ در ادبیات»، رنج و شکنجهای دوران تبعید یا مهاجرت را در اشعار سه شاعر برجسته (انوری ابیوردی، ناصرخسرو قبادیانی و صائب تبریزی) نشان دادهام.کتاب «آسیبشناسی…» هم با همین دغدغهها تألیف شده است…سالها فکر میکردم که دوران دو سالۀ حکومت دکتر مصدّق و به ویژه رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ چرا این اندازه بر روانِ سیاسی یا روحیۀ فرهنگی ما سنگینی میکند؟ چرا پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، هنوز ما نتوانستهایم این گذشته را به تاریخ تبدیل کنیم؟ و از این طریق چرا نتوانستهایم به یک درک ملّی و مشترک از تاریخ و شخصیّتهای تاریخِ معاصرِمان برسیم؟ در کتابهای حلّاج، عمادالدّین نسیمی و دیگر کتابها نیز من با انگیزهها و پرسشهای مشخصی روبرو بودم.
روزنامک: دربارۀ دورانِ ملّی شدن نفت و وقایع سالهایِ آغازین دهۀ ۳۰، کتابهای زیادی منتشرشده است. شما چه خلأیی دیدید که بر آن شدید این کتاب را بنویسید؟
– با تأمّلی در تاریخ معاصر ایران، هر پژوهشگرِ مُنصفی از آنهمه تحریف حوادث و تخریب یا زشت نمودنِ چهرۀ شخصیتهای برجسته، دچار شگفتی و حیرت میشود، شاید این شعر استاد شهریار – با تغییر کوچکی – بیانگرِ همین حیرت و تأسف باشد:
تاریخِ ما، برای جهالت فزودن است
مأمورِ زشت کردن و زیبا نمودن است
روزنامک: خب! شما علّت یا علل این «زشت کردن و زیبا نمودن» را از چه؟ و یا در چه چیز میدانید؟
– به این مسأله از زوایای مختلفی میتوان پاسخ داد، ولی من میخواهم در اینجا بر وجه سیاسی – ایدئولوژیک تأکید کنم، همان چیزی که مولوی از آن به عنوان «شیشۀ کبود» یادکرده است. در اینباره کافی است بدانیم که حدود ۸۰ سال از تاریخِ معاصرِ ایران زیر سلطۀ تبلیغات و تفسیرهای حزب توده بود؛ ویژگی اصلی این روایات تحریفِ حوادث و تخریب شخصیّتهای سیاسی است. بر این موضوع، اگر تفسیرهای «ملّیها» و «ملّی-مذهبیها» را نیز اضافه کنیم، میبینیم که هر حزب، سازمان و گروهی تاریخِ خودش را دارد! به همین جهت، به اندازۀ احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی در ایران، ما «تاریخ» و «روایتهای تاریخی» داریم. این امر، تجلّی دیگری از رسوبات همان فرهنگِ ایلی- قبیلهای است که به آن اشارهکردهام.
روزنامک: چنانکه در کتابتان هم آمده است، شما در یک خانوادۀ مصدّقی بزرگشدهاید و زندهیاد پدرتان از دوستداران مصدّق بود.
– بله! کاملاً! مرحوم پدرم از دوستداران دکتر مصدّق و از معتمدان معروف شهر بود و گاهگاه، کارت تشکّری را که مصدّق (به خاطر کمک پدرم در خرید «اوراق قرضۀ دولتی») برای او فرستاده بود، یواشکی به «رُخِ» ما میکشید. پدرم به رضاشاه ارادت فوقالعادهای داشت و وقتی میخواست که از همبستگی و مدارا حرف بزند، به بیرونِ کتابفروشیاش اشاره میکرد و می گفت:
– «ببین پسرم! روبروی مغازۀ ما «موسیو پطرُسِ ارمنی» است که با مادام پطرُس، بزرگترین عرقفروشی شهر را دارند. سمتِ چپِ مغازۀ ما هم آقای عبدالله یوسفی است که بهایی و نمایندۀ شرکت پپسی کولاست. من هم که حاج سید محمدرضا هستم، ولی میبینی که چه روابط انسانی و خوبی با هم داریم و حتّی در بانکها، سفتۀ وامهای همدیگر را ضمانت میکنیم، اینها جزوِ دستاوردهای دوران رضاشاه است. رضاشاه ما را آدم کرده است!».
روزنامک: بنابراین میتوان گفت که با این زمینۀ مصدّقی، کتاب «آسیبشناسی یک شکست» را نوشتید؟
– البتّه این به معنای آن نیست که من آن زمان یا بعداً، «مصدّقی» بودم. آن زمان ما فکر میکردیم که جبهۀ ملّی، پاسخگوی نیازهای جامعۀ ما نیست. شاید هم تحت تأثیر عقاید «خلیل ملکی» فکر میکردیم که «رهبران جبهۀ ملّی، حتّی در سطح قرن نوزدهم نیز نیستند و لذا آشنایی و پیوندی با مسائل اساسی جامعۀ ایران ندارند»… نشریۀ دانشجوییِ سهند (تبریز، بهار ۱۳۴۹) بازتاب حال و هوای فکری من در آن سالهاست؛ از مصاحبه با دکتر مصطفی رحیمی بگیرید که مانند خلیل ملکی از «سوسیالیسم انسانی» صحبت میکرد تا مقالۀ عرفانی استاد عبدالله واعظ تبریزی (که در مکتباش مثنوی مولانا میخواندیم)، یا تکنگاریِ «شاملوها» از غلامحسین ساعدی، و مقالۀ «ادبیات جهان و مفهوم آزادی»، از دکتر رضا براهنی و یا مقالۀ «ابن خلدون: پیشاهنگ جامعهشناسی» از دکتر امیرحسین آریانپور. دقیقاً از این زمان بود که من با ابن خلدون و نظریۀ «عصبیّت» آشنا شدم.
روزنامک: شما در آن زمان چند سال داشتید؟
– فکر میکنم حدود ۲۲-۲۰ سالم بود.
روزنامک: چیزی که خیلی عجیب است شمارگان این نشریّه است، در شناسنامۀ «سهند» تیراژ ۳۰۰۰ نسخه نوشتهشده! این رقم با توجه به شرایط سال ۱۳۴۹ خیلی زیاد است!
– بله! کاملاً! شاید به همین جهت بود که یکی از پژوهشگران ادبی در این باره نوشته است: «سهند، چون بُمبی در فضای دانشجویی و روشنفکریِ ایران منفجر گردید!».
روزنامک: پرسشی که مطرح میشود این است که برخوردِ روشنفکرانِ پانترکیست با شمای غیرآذربایجانی (یا فارس!) که نشریهای در حوزۀ آذربایجان، آنهم به نام «سهند» منتشر میکردید، چگونه بود؟
– شما نخستین شمارۀ سهند را که باز میکنید، شعر زیبای «سهند» از چای اوغلو به ترجمۀ خوب محمدحسین صدیق را میبینید. تقریباً همۀ روشنفکرانِ معروف آذربایجانی در سهند مطلب داشتند، با نام خودشان یا با نام مستعار. مثلاً شاعرانی مانند مفتون امینی، بهرام حقپرست، حبیب ساهر، زندهیاد بهروز دهقانی با نام مستعار «ب.د.مراد»، مرتضی نگاهی و دیگران؛ بنابراین من اصلاً چیزی به نام «پانتُرکیسم» در آن زمان احساس نکردم.
پُرسشهای بیپاسخ!
روزنامک: برگردیم به زمینهها یا علل تألیف کتاب «آسیبشناسی یک شکست»…
– بله! با آن مقدّمات، نقطۀ حرکت من در تألیف «آسیبشناسی یک شکست» از این پرسشها آغاز شد:
۱- چرا پس از گذشت بیش از نیمقرن، هنوز ما نتوانستهایم به یک روایت نسبتاً منصفانه از شخصیّتها و رویدادهای دوران دکتر مصدّق برسیم؟
۲- چرا و چگونه حکومت کوتاهِ دکتر مصدّق و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بیش از نیمقرن فضای سیاسی و ذهنیّت عقلانی رهبران سیاسی و روشنفکران ایران را در اسارت و اِشغال خود دارد؟
۳- چرا عموم روشنفکران و رهبران سیاسی ما با یک نهیلیسم سیاسیِ و ویرانساز، ضمن ندیدنِ سازندگیهای عصر پهلویها و انتقال جامعۀ ایران از دوران ایلی- قبیلهایِ قاجارها به یک «دولت – ملّت مدرن»، تحولات مهم این دوران را (با همۀ ضعفهای آن) در زیر سایۀ حکومت ۲۸ ماهه و پُرآشوب و فقرِ دکتر مصدّق قرار میدهند؟
۴- آیا بسیاری از بانیان و بنیانگذاران «جبهۀ ملّی» را که در ملّی کردن صنعت نفت نقش اساسی و حتّی تعیینکننده داشتهاند چگونه میتوان با گردشِ قلمی، «خائن» و «خودفروش» نامید؟ (از حسین مکّی بگیرید تا دکتر مظفر بقایی، خلیل ملکی و دیگران).
۵- اساساً، جایگاهِ منافع ملّی در بررسی مواضع و عملکردهای شخصیّتهای سیاسی این دوران کجاست؟
۶- مهمتر از همه، نقش ساختار سیاسی یا بافتار فرهنگیِ جامعه در شکست و ناکامی این یا آن شخصیّت سیاسی چیست؟
۷-با توجه به اینکه سازمان سیا با صرف هزینههای بسیار و با امکانات و تدارکات و تلاشهای فراوان، نتوانست حکومت کوچکی مانند حکومت کمونیستی فیدل کاسترو را سرنگون کند، چگونه ممکن است این سازمان در آغاز تأسیس خود و با کمترین تجربه و هزینۀ مالی و امکانات نظامی و تدارکاتی، توسط چند لات و اوباش (مانند شعبان بیمُخ) توانست یک حکومت ملّی و مردمی را سرنگون کند؟
اینها و دهها پرسش دیگر، مسائلی هستند که ذهن هر پژوهشگرِ کنجکاوی را به خود مشغول میکنند، همینها، به قول شما، آن خلائی بود که مرا به تحقیق و بررسیِ دوران دکتر محمد مصدّق کشاند.
روزنامک: اصولاً چرا نام «آسیبشناسی» را برای کتابتان برگزیدهاید؟
-آسیبشناسی یا «پاتولوژی» به شاخهای از علم پزشکی گفته میشود که به دنبال شناخت علل و عواملِ بروزِ بیماری است. در حوزۀ تحقیقات تاریخی، آسیبشناسی ارتباط تنگاتنگی با جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی دارد؛ به عبارت دیگر، در اینجا، آسیبشناسی، شناخت درست علل شکستها و ناکامیها برای پیشگیری از بازتولید آنهاست، به همین دلیل آسیبشناسی برخوردِ مُشفقانه و منصفانه با عوامل عارضه است و با نفی و انکار، تفاوت دارد، چیزی که در کتاب از آن به عنوان «همدلی و مرافقت» و «نگاه مادرانه به تاریخ» یادشده است.
علی میرفطروس
ادامه دارد
در همین باره: