جستاری طولانی درباره مشکل و جایگاه اسلام در جامعه ایرانی که هر بار به گوشههای تازهای از این تصویر پیچیده کشانده شد بازتابهایی داشت که نشان میدهد هنوز نیاز به روشنگریهایی هست. اکنون اگر مسئله به پرسشهای بنیادی آن تجزیه شود پارهای سوءتفاهمها برطرف خواهد شد:
-
- مشکل ما چیست، اسلام است یا سیاستی که به درجات گوناگون در هزاروچند صدساله گذشته زیر سایه اسلام افتاده است؟ پاسخ این است که اسلام بیش از هر دین دیگری با قهر و غلبه ــ عنصر سیاسی در گستردهترین معنی آن ــ گسترش یافت، چنانکه پیروزیهای نظامی آن را بزرگترین دلیل حقانیتش شمردند؛ و در همه این هزاروچند صدسال به نیروی سیاست، با انحصار قدرت سیاسی و بهویژه انحصار اندیشه، برتری خود را حفظ کرده است. از همان آغاز میشد گفت که خود اسلام یکچیز است و قدرت سیاسی آنکه راه را بر اندیشه و گفتار میبندد چیز دیگر. مشکل ما سیاست زیر سایه اسلام است و راهحل ما نیز از سیاست میگذرد. حتی باز کردن درهای اندیشه نیز به عامل سیاسی وابسته است. در هفتههای گذشته در این ستون نمونههای بسیار از تأثیر عامل سیاست بر اسلام در اندیشه و عملآورده شده است. بیش از همه خود اسلامیان با اسلام هر چه خواستهاند کردهاند و میکنند. ما لازم نیست نگران سازگار کردن اسلام با اوضاعواحوال امروزی باشیم.
-
- واپسماندگی ایران به علت مذهبی بودن مردم است یا غیر دمکراتیک بودن فرهنگ و نظام سیاسی؟ اگر مردم ایران با همین روحیات، با همین ضعف سیاسی و کاستیهای اخلاقی، مسیحی یا زرتشتی یا بیدین بشوند (به فرض اینکه عملی باشد و به نسلها و سدهها نکشد) دیگر مشکلی نخواهد بود؟باآنکه در آموزشهای مسیح عناصر مدرن، ازجمله عرفیگرائی، برجسته است دمکراسی و عرفیگرائی در اروپای مسیحی پس از مبارزات دراز و تحولات بسیار در زمینههای گوناگون برقرار شد و سنت حقوقی رم در آن فرایند نقشی بیش از عناصر مدرن مسیحیت داشت. کلیسا سخنان مسیح را صدها سال نادیده گرفت ولی نگهبان حقوق رم در آن سدههای آشفتگی ماند. (نادیده گرفته شدنهای گاهگاهی و موضوعی، از اسباب مهم دوام آوردن دینها بوده است).جامعه ایرانی را نه میتوان از اسلام، اسلامی که برای هر گروه معنی خود را دارد، روی گرداند و نه ضرورتی بدان هست. بجای تغییر دین میباید نگرش دینی را عوض کرد. در هر زمان و جامعه به جایگاه دین در اجتماع، بهگونهای دیگر نگریستهاند. هم امروز ما نگرشهای متفاوتی در کشورهای با اکثریت مسلمان میبینیم. تونس را با عربستان سعودی نمیتوان مقایسه کرد.
- برنامه سیاسی ما آیا میباید دینستیزی و ریشهکنی اسلام باشد یا برقراری یک نظام عرفیگرا که در آزادمنشی لیبرال خود دولت و دین را از مداخله در یکدیگر بازمیدارد؛ هم احترام باورهای دینی را نگه میدارد، هم احترام حق اندیشه و گفتار آزاد را. اگر برای برقراری یک نظام عرفیگرا میکوشیم آیا میباید به مذهب بتازیم و کارمان را از مداخله در باورهای مردم آغاز کنیم یا بهعنوان نیروهای سیاسی در پی پاسخ سیاسی به مسئله سیاسی کشور خود باشیم؟ نظام عرفیگرا مشکلی با دین ندارد و ضدیت با دین به نام آزادی، هم ازنظر اصولی نادرست است زیرا بیرون از قلمرو حکومت است و هم ازنظر سیاسی، زیرا مردمان بسیاری را رویاروی نیروهای آزادی و ترقی قرار میدهد.
* * *
در کشوری که همه اقتدار حکومتی پشت سر یک برنامه گسترده رواج خرافات و فرهنگزدائی گذاشتهشده است و اسلام آخوندی را همچون سنگآسیائی بر گردن جامعه میاندازند دین و نقش آن در جامعه ناگزیر بالاترین جا را در گفتمان سیاسی پیدا میکند. از یکسو اندیشهمندان مسلمان و اسلامی هر دو ــ چه آنها که از جزم مذهبی بیرون میزنند و چه آنها که در همان حلقه تنگ چارهای میجویند ــ برای نجات جامعه و نجات مذهب، با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ در پی سازگار کردن دین با جهان دگرگون شونده هستند. از سوی دیگر گروههای روزافزونی در خشم و خروش خود به ستیز با اسلام برخاستهاند؛ و با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ، رهایی ملی را در رها شدن از اسلام میبینند.
رهیافت approach نخستین که پوزشگرانه است، این سودمندی را دارد که درهای یک بحث جدی را که در هیچ جا متوقف نخواهد شد درباره اسلام میگشاید. اسلام با همه حضور سنگینش در جامعه، حتی در دهههای نوسازندگی رژیم پادشاهی بیرون از چنان بحثی نگهداشته شد. نتیجه آن بود که آخوندها سخنان هزارساله را تکرار کردند و اندیشهمندانی انقلابی که در پی مدرن کردن مذهب برآمدند و از پشتیبانی رسمی نیز بیبهره نبودند یک اسلام ایدئولوژیک و توتالیتر باب روز را به تودهای که هرگز ندانست چه میخواهد و با چه مخالف است عرضه داشتند. اندیشهمندان دیگری در خدمت حکومت، در خدمت هر حکومت، اسلام را بهعنوان هویت به رژیمی که کورکورانه به هر وسیلهای برای مشروعیت دست میانداخت و اسلام را هر چه به دلش نزدیکتر مییافت عرضه داشتند. امروز اندیشهمندان مسلمانی که هر چه آزاداندیشتر میشوند، یاران گرایش لیبرال و عرفیگرا در جامعه ایرانی به شمار میآیند.
رهیافت دیگر که ساختارشکنانه است اگر از روحیه و زبانی که نسخهبدل آخوندهاست پاک شود و یک زیادهروی را به جنگ زیادهروی دیگر نفرستد و بهویژه به دام آریا پرستی و برتری نژادی و پارسی در جنگ با عربی نیفتد میتواند به سهم خود به شکل گرفتن جامعهای چند دستتر ازنظر باورهای دینی کمک کند. اینگونه که هست سخنگویان اسلامستیز بیشتر توانستهاند توده مذهبی را برمانند و دست آخوندها را نیرومندتر سازند.
یک رهیافت سیاسی نیز هست که نه گفتمان مدرنیته را با واردکردن عناصر مذهبی گلآلود میکند و نه توده مذهبی را از نواندیشان میترساند. ما میتوانیم اسلام را چنانکه در عمل بوده است، اسلام «واقعاً موجود» را از همان نخستین روزهای مکه و مدینه تا گستره جغرافیائی و تاریخی کنونی آن، بگیریم و به آنچه به سود ایران و اسلام هردوست برسیم. اگر به نقش مصلحت در اسلام، به سیاسی بودن آن «که با شریعت یکی است» و به جایگاه مهم عرف در کنار شریعت بنگریم عناصر لازم را برای عرفیگرا کردن یک جامعه با اکثریت مسلمان در دست خواهیم داشت. آنچه میماند دگرگون کردن توازن نیروها در جامعه یعنی شرایط سیاسی است که مانند هر رهیافت دیگر نیاز به کارزاری همهسویه با این رژیم خواهد داشت. (آخوندها خود متوجه شدهاند که یکی بودن شریعت با سیاست شمشیری دو دم است؛ سیاست آنها شریعت را سراسر با پیامدهای ترسناک برای آینده مذهب در ایران گرفته است).
اگر ما از خود اسلام و بهویژه از تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی عناصر لازم را برای عرفیگرائی در جامعهای با یک اکثریت مسلمانان بدر آوریم هیچ ضرورتی به راندن آن مسلمانان به زیر عبای آخوندها به نام دفاع از مذهب نخواهیم داشت. در جامعه لیبرال عرفیگرائی که حکومت حتی حق ندارد از مردم مذهبشان را بپرسد نقش حکومت دفاع از آزادی اندیشه و گفتار و امنیت و احترام افراد است. در چنان جامعهای مذاهب بهجای قانون گزاری به تقویت ارزشهای اخلاقی میپردازند. تقدس از امر اجتماعی بیرون میرود و بایدونبایدها را جامه حرام و حلال مذهبی نمیپوشانند. رأی اکثریت جای فتواهای متناقض فقیهان را میگیرد. مردمان نیز آزادند هر چه میخواهند بپوشند و به خشنودی دلشان عزاداری کنند و زیارت بروند و به نیازمندان و نه آخوندها، دهش (انفاق) کنند. خرافات، خواهد بود ولی هر چه مردم بیشتر بدانند و کمتر درمانده باشند دامنهاش تنگتر خواهد گردید.
آنچه اندیشهمندان مسلمان برای متقاعد کردن مذهبیان و کاستن از مقاومت در برابر شیوههای عمل و اندیشه مدرن میکنند بسیار باارزش است. ولی کامیابی نهائی آنان هنگامی است که زور از پشت مذهب برداشته شود. آنگاه همه تعبیرات گوناگون از مذهب در یک ردیف خواهند بود، گشاده بر کارکرد ذهن نقاد.
ژوئیه ٢٠٠٨