در زندگی همه ما انسانها کسی است که به ذهن ما در میزند که وارد زندگی ما شود و نحوه برخورد ما با او زندگی ما را شکل میدهد. بعضی از ما در را به روی او باز میکنیم و از وقتی او را میپذیریم زندگی ما به سمت بهترینها دگرگون میشود اما برخی دیگر از ما هرگز در را باز نمیکنیم. این گروه دوم در دو دسته قرار میگیرند یا کسانی هستند که او را میبینند اما نمیپذیرند یا کسانی هستند که او را نمیبینند و نمیپذیرند. دسته اول از گروه دوم ممکن است با گذر زمان به اشتباهشان پی ببرند و تغییر مسیر بدهند اما دسته دوم به احتمال زیاد تا پایان عمر در وضعیتی که خودشان مسبب آن هستند میمانند مگر آنکه در لحظه خاصی با نهیب یا هشدار متوجه مهمان پشت در شوند شاید با باز کردن آن زندگی جدیدی برای خودشان و همراهانشان رقم بزنند.
دلایل زیادی برای باز نکردن ذهن به روی حقیقت وجود دارد. اگر زندگی ما مدتهای مدیدی است که بدون پذیرفتن حقیقت بوده دچار عادت، ریا یا ترس از مواجهه با آن هستیم و این مشکل ما را برای پذیرفتن آن بیشتر میکند. دانستن اینکه چند درصد از ما ایرانیها در گروههای اول و دوم هستیم با سنجیدن نوع نگاهمان به زندگی از نتایج کارهایمان در این موارد مشخص میشود.
مورد اول اینکه چند درصد از ما ایرانیها اهل شاد کردن و بهروزی خودمان و دیگران هستیم و چند درصد از ما در جستجوی غم و تباهی سیر میکنیم.
مورد دیگر اینکه چه تعداد از ما نظرات دیگران را حتی اگر مخالف نظرات ما باشد میشنویم و چه تعداد از ما حتی از شنیدن نظرات مخالفمان عاجز هستیم.
مورد آخر اینکه چند نفر از ما مشکلاتی را که در کشورمان وجود دارد به عهده میگیریم و چند نفر از ما آنها را نتیجه افکار و اعمال دیگران میدانیم.
هیچیک از ما تافته جدا بافته نیستیم. ما حلقههای یک زنجیر هستیم که همگی در وضعیت به وجود آمده برای خود و هموطنانمان مقصریم.
متأسفانه آن عده که در باورهای نادرست گرفتارند حق زندگی عدهای دیگر را که به آن باورها تمایلی نداشتهاند گرفتهاند. اگر غیر از این میبود امروز ندا آقاسلطان، سهراب اعرابی، ستار بهشتی، پویا بختیاری، مهسا امینی، نیکا شاکرمی و بسیاری دیگر از هموطنان ما که در این چهلوپنج سال با بیعدالتی جانشان را از دست دادند زنده میبودند و میتوانستند زندگی دلخواهشان را داشته باشند.
اگر گروه دوم از افراد بشر را در یک سرزمین با «ابوبکر بغدادی» (خلیفه داعش) و «محمد اموازی» (جلاد داعش) و دیگر یارانشان بگذاریم نه تنها احساس نارضایتی نمیکنند بلکه از این افراد برای خودشان الگو میسازند. درواقع سردسته داعش و بازوهای اجرایی او از نظر دوران، «بدشانس» بودند که نتوانستند به روشهای خود یعنی بریدن سر انسانها و تجاوز جنسی به آنها و غارت اموالشان ادامه دهند وگرنه اگر بجای قرن اخیر در قرنهای گذشته زندگی میکردند، با افزایش تعداد قربانیانشان علاقهمندان بسیاری هم پیدا میکردند. همین امروز نیز تعداد این علاقهمندان در ایران کم نیستند. کافیست شما از مردم شهرها و روستاهای ایران بپرسید گردن زدن انسانها در قرنهای گذشته کار درستی بوده یا نه؟ تعداد بسیاری از مردم در ایران به این پرسش پاسخ مثبت خواهند داد. آنها نتوانستهاند این حقیقت را که کشتن انسانها به هر دلیلی که باشد عملی غیرانسانی است بپذیرند و چون حقیقت را نپذیرفتهاند امروز با اعدامها و کشتارهای وسیع مواجه هستند. این عده همانهایی هستند که کسانی که اجداد ما را به قتل رساندند و آنها را به بردگی گرفتند و اموالشان را غارت کردند پذیرفتند و امروز هم فرزندان و نوههایشان را قربانی خودشان کردهاند.
مردم ما باید بتوانند حقیقت را ببینند و اگر عدهای تا امروز ندیدهاند یا نخواستهاند که ببینند زندگیشان را با دیدن و پذیرفتن حقیقت به سمت انسانگرایی و بهروزی پیش ببرند. باید این شهامت را داشته باشیم که بر سردر منزلمان (۱) درج کنیم: «ما داعشپرست هستیم» مگر آنکه از کسانی باشیم که برای ما انسانیت مهمترین و اصلیترین ملاک زندگی است.
وقتی ریاکاری فرهنگ بارز یک کشور میشود و مردم رفتارهایی از قبیل همخوابی با کودکان و تجاوز به حقوق یکدیگر را دارند ولی انکار میکنند، شبیه بیمارانی میشوند که بیمار بودنشان را انکار میکنند غافل از اینکه بیماری همچنان در میانشان قربانی میگیرد. متأسفانه فقط ریاکاری فرهنگ بارز در ایران نیست بلکه خودخواهی نیز تا آنجا پیش رفته که عدهای از پیرمردها و پیرزنهایی که مسبب وضعیت کنونی ایران هستند فرزندان و نوههایشان را در جنبشهای اعتراضی قربانی خودشان کردند و نه تنها هیچ اعتراضی نکردند بلکه کشته و ناقص شدن آنها را به چشم دیدند و دم برنیاوردند. اینها همان کسانی هستند که خودشان را برترین مردم دنیا میدانند آنهم با وجود قربانی کردن فرزندان و نوههای خودشان!
حقیقت را هرچند تلخ باشد بپذیریم. تا زمانی که گروه دوم در ایران به آنچه در این سالها اتفاق افتاده درست فکر نکنند و درباره آن علتیابی نکنند، خودخواهی و کوتاهی آنها باز هم از هموطنان ما قربانی خواهد گرفت و عدهای جانشان را از دست خواهند داد. زندگی بدون دریافتن حقیقت ارزش ندارد. حقیقت را دریابیم تا زندگیمان ارزش زیستن داشته باشد.
ترانه جوانبخت
(۱) منظور از این سطر درج حقیقت در منزل ذهن است.
*دکتر ترانه جوانبخت دانشآموخته چند رشته علوم انسانی و علوم تجربی، پژوهشگر و نویسنده ساکن کانادا است.
برگرفته از کیهان لندن