انقلاب اجتماعی صحنه‌سازی نیست

بهمن ۲۰, ۱۳۷۸

۲۰۰۰.۰۲.۰۹

از همان فردای انقلاب‌اسلامی، یک مساله مرکزی بر اجتماع ایرانی برونمرزی که هزار هزار بر آن می‌افزود، سایه انداخت: نظریه توطئه‌. از آن پس هرچه از اندیشه و عمل اکثریت این اجتماع بوده به صورتی، از این نظریه تاثیر پذیرفته است. چیرگی توطئه‌اندیشی بر ذهن بسیاری از ایرانیان چنان است که از آن می‌باید به عنوان یک شیوه نگرش به جهان یاد کرد (جهان‌بینی والاتر از آن است که برای توطئه بکار رود).

نظریه توطئه را در این مصرع می‌توان خلاصه کرد که صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی؛ اما آنچه در این مصرع از “صورت زیر” دانسته می‌شود نه روابط علت و معلولی در سیاست و اجتماع است؛ نه قانونمندیهای علوم انسانی است، از روانشناسی تا سیاست و اقتصاد و جامعه‌شناسی؛ بلکه دست پنهانی است که همه چیز را در سیر تاریخ می‌چرخاند. باز در اینجا منظور، “دست پنهان” بازار آدام اسمیت نیست که تعادل عرضه و تقاضا را تعیین می‌کند، بلکه یک ماهیت برترین در معنی صوفیانه آن است: ابرقدرتها، غرب، هفت خواهران، شرکتهای چند ملیتی ـ که پس از شکسته شدن انحصار بازار نفت جای هفت خواهران را در “پانتئون” نظریه سازان توطئه گرفته‌اند. برای جامعه‌های بدوی دیگر مانند عربها، دستهای ناپیدای دیگری هم هست، هرکدام به فراخور سوداهای (ابسسیون) خودشان.

این دستهای پنهان توده‌های مردم را همانگونه بر سر انگشتان خود می‌گردانند که گروه‌ها و افراد را، هر که و هر چه باشند؛ می‌توانند بهمان آسانی مردمان را بر لبه پرتگاه بیاورند و سرنگون کنند که آن نیزن افسانه با کودکان افسون شده کرد. دست توطئه جانشین دست خداست ـ هرکه را بخواهد بالا می‌برد و هرکه را بخواهد واژگون می‌کند و حتا گاه به دست خود او می‌کند.

با چنین قدرت خدایگونه روشن است که شناختن توطئه آسان نیست، و همچنانکه آیات مشیت خداوندی را پس از رویدادها می‌توان شناخت ـ خداشناسان هنگامی که بیمار رو به مرگ بر اثر مداخله بهنگام یک پزشک آگاه درمان یافت حکم می‌کنند که مشیت خداوند بر زنده ماندنش بوده است ـ توطئه شناسان نیز توطئه را در جامه ارغوانی پیروزی می‌شناسند. (فرماندهان رومی را در جشن‌های پیروزی، “توگا”ی ارغوانی می‌پوشاندند). تو طئه نیز مانند انقلاب پدیده‌ای به قول همان رومیها ipso facto (به دلیل خودش) است، پس از رویدادنش معلوم می‌شود که نامش چه بوده است. (در باره استثنائی و اجتناب‌پذیر بودن انقلاب، در این ستونها در گذشته بحث شده است).

 چنین نیست که در علم توطئه هیچ رابطه علت و معلول نباشد. برعکس میان منافع توطئه‌گران و سرنوشت قربانیان، آنچنان رابطه تمامی است که نیازی به یافتن هیچ دلیل دیگری بر پیچیده‌ترین درامهای تاریخی نمی‌گذارد. (توطئه در درامهای پیچیده تاریخی، در شکست و پیروزی کشورها و دگرگونیهای دورانساز سیاسی و اجتماعی، صورت می‌گیرد؛ امور ساده‌تر که عوامل موثر در رویداد و کارکردشان آشکارتر است و جائی برای گمانپروری نمی‌گذارد به توطئه نمی‌کشند.) علم توطئه در اینجا به ایمان همانند می‌شود. ایمان در اموری است که قابل اندازه‌گیری، و از راه تجربی اثبات‌پذیر نیستند؛ به امری که قابل اثبات باشد ایمان نمی‌توان آورد. علم توطئه به قیاس علم عرفان یک “اندیشمند” اسلامی ساخته شده است). کافی است که منافعی در یک توطئه برای دست پنهان صاحب مشیت تصور شود، و آنگاه توطئه به همان آسانی و قاطعیت که در سینما می‌توان دید، فارغ از مشکلات عملی که کوچکترین طرحها را نیز می‌تواند به شکست بکشاند، عملی می‌شود.

 هنگامی که اطاق فرمان توطئه علامت را می‌دهد ناگهان همه چیز با دقت مکانیکی ساعت کار می‌کند. رویدادهای روزانه که در جهان واقع دستخوش هر کمترین تغییر اوضاع و احوالند و سیر تحولات را تغییر می‌دهند، همه از روی نقشه پیش اندیشیده پیش می‌آیند و بخش‌های تجزیه ناپذیر طرح‌هائی می‌شوند که از سال‌ها و دهه‌ها پیش “در آب نمک خوابیده” بوده‌اند. توطئه از این اصل برکنار است که هرچه موقعیتی پیچیده‌تر باشد به این معنی که عوامل بیشتری دست در کار آن باشند، در برابر تغییرات کوچکتری حساسیت پیدا می‌کند. مثالش این است که اگر زاویه قوری با فنجانی در چند سانتیمتری آن، یک سانتیمتر پس و پیش شود چای باز هم در فنجان می‌ریزد؛ اما همین بس است که زاویه پرتاب موشکی از مدار تعیین شده آن یک میلیمتر و کمتر تفاوت داشته باشد و موشک هزارها کیلومتر آن سوتر برود، یا یک پیچش شل باشد و در اقیانوس بیفتد. بی‌تناسب بودن منافع تصوری توطئه با پیامدهای زیر و رو کننده آن، به همان اندازه بی‌اهمیت است که سست بودن شواهد و دلایل ـ که همه جنبه “بعدی” دارند. کارآگاهان توطئه در برابر آشکارترین دلائل بی‌پایه بودن فرضیات خود، گوئی با آن هنرپیشه کمدی هماوازند که می‌گفت “مرا باور می‌کنی یا چشمان دروغگوی خودت را؟

انقلاب اسلامی بلائی بود که مصیبت زدگانش را به علت یابی و “روشنگری” وا می‌داشت. پیش از همه، آنها که سهم بیشتری از مسئولیت را چه پیش از انقلاب و چه در زمان آن می‌داشتند با توضیحات خود به میدان آمدند. کسی که بزرگترین مسئولیت را داشت زیرا بیشترین قدرت را در درازترین مدت در خود متمرکز کرده بود زودتر از همه لحن و جهت گفتمان پس از انقلاب را تعیین کرد: امریکا و انگلیس و کنسرسیوم نفت رژیم پادشاهی را برچیدند. سه صاحب مشیت، ابرقدرت و غرب و هفت خواهران دست یکی شدند و یکی از قدرتهای بزرگ جهان ـ پنجمین قدرت ـ را از ترس و نیز به دلیل اختلاف بر سر بهای نفت به یک تکان دادن دست سرنگون کردند ـ چنانکه حتی با “جمهوریهای موز” (بانانا ریپابلیک) نتوانسته بودند. پس از او هر ایرانی ماهزده که از انقلاب برگشت در این نظریه راحت بخش که نه سنگینی مسئولیت در آن بود؛ و نه نیازی به اندیشیدن، چه رسد به تلاش کردن می‌گذاشت، آویخت و پیرایه‌ای در حد سواد و سلیقه خود بر آن بست. توطئه‌گران و انگیزه‌های آنان هرچه فراوان‌تر و با هم ناسازتر شدند؛ لگام خیال رها شد.

اگر ایرانیان توطئه‌اندیش یعنی احتمالا بیش از نود در صدی از مردم، دست کم پاره‌ای عوامل جامعه‌شناختی را هم در کنار نظریه توطئه راه می‌دادند باز می‌شد به آنها امتیازی داد. زیرا در جهان نیروهائی هستند که هرجا بتوانند در کار کشورهای دیگر انگشت می‌کنند و آنها را فرمانبر خود می‌خواهند و ایران آن زمان در شکنندگی و آسیب‌پذیری شگفتش، بسیاری را به این وسوسه می‌انداخت؛ تا اندازه‌ای که لیبی و فلسطینیان نیز در ایران نفوذی بهم رسانده بودند ـ امریکا و انگلیس که جای خود داشتند. ولی توطئه‌اندیشی به عنوان “وودو“ی سیاست، جای هیچ اندیشه دیگری نیست. در لحظه توطئه، افراد و گروه‌ها و حکومت‌ها از شمول قوانینی که در بقیه زمان‌ها و بقیه جاها بر رفتار بشری و رفتار جماعات و نهادها جاری است ـ از جمله جستجوی سود شخصی و غریزه ماندگاری ـ بیرون می‌روند.

مهمترین رویداد تاریخ همروزگار ایران و یکی از رویدادهای مهم سده بیستم بدین ترتیب با توطئه توضیح داده شد و اگر چنان رویدادی توطئه می‌بود، بدین معنی که میلیونها ایرانی از حکومت و مخالفان و فرمانروایان و فرمانبران، ابزار توطئه دست پنهانی بودند که با اینهمه مردم کوچه و خیابان نیز آن را می‌دیدند و ضمیر صاحبش را می‌خواندند و حدس می‌زدند، دیگر هر آنچه را که به ایران ارتباط می‌داشت می‌ بایست به همان قلمرو برد و به انتظار پایان خیمه‌شب‌بازی نشست. این کاری است که ایرانیان، مگر اندکی، کرده‌اند، و برای گریز از هر ملامت، مبارزه را به درون ایران واگذاشته‌اند.

اکنون نظریه توطئه، مبارزه درون را نیز در بر می‌گیرد. باز از عامل مردم، نیروهای اجتماعی، فشار‌هائی که برحکومت می‌آید و آن را اندک‌اندک از هم می‌گسلاند، نگاه نکرده می‌گذرند. هرچه هست خودشانند؛ مردم را بازی می‌دهند. هیچ چیز تغییر نکرده است و هیچ تغییری نمی‌باید در تاکتیکها داد.

بیست سالی پیش چیرگی نظریه توطئه، مبارزه برای سرنگون کردن جمهوری‌اسلامی را فلج کرد و به قلمرو ناممکن راند: مگر عروسکهای خیمه‌شب‌بازی که به اشاره ابرقدرتها و هفت خواهران ریخته بودند و زندگیهای خود و آینده کشورشان را آتش زده بودند، توانائی آن را می‌داشتند که با قدرتهائی که رژیم اسلامی را آورده و سرپا نگه داشته بودند در بیفتند؟ مگر تصوف به ما نمی‌آموزد که در برابر مشیت می‌باید به همان مشیت توکل کرد و در کوشش و کشش سودی نیست؟ طرفه آن بود که همان دانشمندان توطئه که هزاران صفحه را در اثبات ناچیز بودن ایرانیان و قدرت نامحدود و جادوئی غرب سیاه کرده بودند به هم میهنان خود در بیرون سرکوفت می‌زدند که چرا سر کیسه‌های خود را شل نمی‌کنند؛ چرا در پشت رهبری آنان گرد نمی‌آیند؛ چرا مانند ویتنامیها و افغانها رفتار نمی‌کنند؟

امروز نیز ادامه همان روحیه، مبارزه را در خطر سردرگمی قرار می‌دهد. اگر عامل مردمی در تحولات ایران نقشی ندارد و هرچه هست بازیهای درونی گروهی است که هم آگاه و دورنگر، و هم بهم پیوسته است، هیچ راهی برای مردم نیست. در برابر رژیم سرکوبگر و خونریزی این چنین هشیار و چاره‌گر، مردمی که بیست سال پیش هم چیزی نبودند و امروز هم چیزی نیستند، همان بهتر که به رویای انقلاب خونین دلخوش باشند، یا مانند نیاکان زرتشتی خود در آن دو قرن سکوت، انتظار “آمدن پیک شاه بهرام از هندوستان و فراز آمدن سپاه او را با پیلان و سوارانش” بکشند.

 

***

 

در اثبات نظریه‌های توطئه هر اندازه هم دلائل استوار بیاورند، هیچ کس ناگزیر نیست تنها از پشت منشور طرح‌های شیطانی دستهای پنهان به کارهای جهان بنگرد. دستهای پنهان و طرح‌های شیطانی تنها نیروهای برانگیزاننده تاریخ نیستند، هرچند همواره می‌کوشند سیر رویدادها را به سود خودگردانند.

دکتر داریوش همایون

بویژه هنگامی که با دگرگونیهای بزرگ اجتماعی روبروئیم بهتر است هرچه بیشتر بر آن دگرگونیها باریک شویم. به عنوان مثال، روندهای جمعیت شناسی ایران ـ رشد شتابان افزایش جمعیت و جوانی روز افزون آن در هفت دهه گذشته و بویژه دو دهه جمهوری‌اسلامی؛ یا شهرنشین شدن ایرانیان (دوسوم جمعیت در همان مدت) و ریشه‌کنی عملی بیسوادی، در جهت دادن سیر تاریخ ایران عواملی بسیار با اهمیت‌ترند تا طرح‌های هفت خواهران یا محافل درونی الیگارشی آخوندی. یک جامعه روستائی و ایلیاتی هنگامی که در کمتر از سه نسل از ریشه دگرگون می‌شود دستخوش جریانات انقلابی از همه گونه خواهد بود، بسته به اینکه رفتار طبقه سیاسی آن چه باشد. (خود رفتار طبقه سیاسی، برآیند بسیاری عوامل کوچک و بزرگ فرهنگی و تاریخی و سیاسی است و با برچسب زدنهای ساده‌انگارانه نمی‌توان از آن گذشت.)

ده سالی پس از انقلاب و فرو نشستن گردباد انقلابی، و با پایان جنگ نومیدانه هشت ساله با عراق، سه روند را در حکومت و جامعه می‌شد بازشناخت: تکنوکراتیک شدن دستگاه اداری، برآمدن جامعه مدنی ایران به صورت یک نیروی سیاسی، روی آوردن بخش‌هائی از دستگاه حکومتی به مردم. این هرسه در مقیاسی کوچک بود ولی مسیر آینده را نشان می‌داد. گوشه‌هائی از این دگرگونی پردامنه را از همان زمان‌ها می‌شد دید و اکنون که این هر سه روند بسیار نیرو گرفته است، آوردن نوشته‌هائی از آن سال‌ها دست کم امیدواری به آینده را می‌تواند افزایش دهد:

 

  • آنچه ما در ایران می‌بینیم نظام از هم پاشیده‌ای است که می‌خواهد به گذشته‌اش، یعنی خودش، پشت کند؛ به صورتی دیگر درآید. حکومتی است که بخش مهمتر آن در تلاش است که مانند مخالفان و دشمنانش شود؛ به زبان آنان سخن بگوید، راه حل‌های آنان را بیازماید و نمی‌تواند. پاره‌های این نظام با هم در جنگ قدرتند؛ هرکدام پیروز شوند از این نظام چیز زیادی نخواهند گذاشت. تندروان روند فروپاشی را تندتر خواهند کرد و میانه‌روان از پایان دادن به هرج و مرج سامان یافته‌ای که نامش جمهوری‌اسلامی است چاره‌ای نخواهند یافت ـ با همه پیامدهای خطرناکش برای خودشان. (ما به بن‌بست نرسیده‌ایم …کیهان ۲٣ خرداد ١٣٧٠/ ۱۹۹۱)
  • به این نکته در جای دیگر اشاره شده است که اصلاح رژیم در دسترس رهبران و ساختار قدرت کنونی نیست و برای بهکرد رژیم باید دگرگونیهای ریشه‌ای در آن داد؛ بسیاری از سازمان‌ها و نهادها و گروه‌ها و افراد را کنار گذاشت؛ از نیروهائی یاری گرفت که از رژیم نیستند و چه بسا در پی واژگونیش باشند ـ یا دست کم در پی چنان دگرگونیهائی در رژیم، که جز واژگونی تعبیرش نتوان کرد. (موقعیت بی برد در ج. م. ۲٧ تیر ١٣٧٠/ ۱۹۹۱)
  • پس از دوازده سال و اندی، بدی حکومت و ندانم‌کاری و چیرگی حزب‌الله، دستگاه اداری و دیوانی و ظرفیت تولیدی کشور از کار افتاده است. در برابر به سبب غفلت و نافهمی مسئولان، جمعیت کشور از ٣٧ میلیون به ۵۵ میلیون رسیده است. رژیم اسلامی اگر نخواهد به معنی کلمه پایمال این جمعیت بی‌اکنون و بی‌آینده شود باید کار را از مکتبی‌ها و حزب‌اللهی‌ها بگیرد و به کسانی بدهد که این دستگاه دیوانی و ظرفیت اقتصادی را پیش از انقلاب‌اسلامی ساختند و اداره کردند (آب شدن مخالفان و آفتاب کمرنگ میانه‌روی، کیهان ۲۶ اردیبهشت ١٣٧٠)
  • مدیران و تکنوکراتها را می‌خواهند در یک چهارچوب تنگ سیاسی به خدمت بگیرند و هماوردان را با شخصیت‌کشی و تبلیغات و یا به دست تروریستهای خود حذف کنند. بازکردن اقتصاد در برنامه آنها هست اما بازکردن سیاست واپسین چیزی است که ممکن است بخواهند. اینکه رژیم اسلامی در هر حال نخواهد توانست اقتصاد را اداره کند و نخواهد توانست نظام سیاسی و دستگاه سرکوبگری را دست نخورده نگهدارد بحث دیگری است، هنوز ناکامیهای بسیار باید، تا دریابند که مناسبات خارجی و اقتصاد و نظام سیاسی یا ساخت قدرت، بخشهای جدا از هم یک مجموعه یا کشوهای یک میز نیستند، هرکدام در جای خود. این قلمروها در (یکدیگر) اثرات مستقیم و نامستقیم دارند که در جهان دگرگون شونده ما روز افزون است (امروز را با ١٣۵٧ نمی‌توان مقایسه کرد، کیهان ١٠ مرداد ١٣٧٠/ ۱۹۹۱)
  • آرزومندان دگرگونی تدریجی رژیم دیرگاهی است دیگر امیدی به رفسنجانی ندارند و اشاره‌های روز افزون به صداهای مخالف و مستقلی است که در مطبوعات و مجلس و دستگاه اداری…. بلند است؛ به سازمان‌ها و گروه‌ها و محفل‌های کوچک ولی بیشماری است که دمکراسی و حقوق بشر و جدائی دین از حکومت را می‌خواهند و دارند یک “جامعه مدنی” civil society در ایران می‌سازند ـ سازمان‌هائی بیرون از کنترل حکومت که هرچند غیرسیاسی هستند ولی یک جریان نیرومند سیاسی غیررسمی، یک فرهنگ سیاسی مستقل، از آنها برمی‌آید و به سراسر جامعه پخش می‌شود.
  • این جامعه مدنی در شوروی و اروپای شرقی با همه کوچکی و ناپیدائی خود، موریانه‌وار به فروپاشی نظام کمونیستی کمک کرد و رژیم‌های قویتر از جمهوری‌اسلامی را یکی پس از دیگری بی‌خشونت و خونریزی سرنگون کرد یا برانداخت یا دگرگون ساخت، چنانکه در بیشتر جاها نشانی از دستگاه قدرت پیشین نماند. این صداهای مستقل را دست کم نباید گرفت. ایران در میان کشورهای همپایه خود یکی از بالاترین نسبتهای درس خواندگان را دارد و طبقه متوسطی که در ۵٧ ساله دوران پهلوی بالید دست کم از نظر اجتماعی بسیار نیرومند است و هیچ حکومتی از آن برنیامده است و نخواهد آمد. طبقه متوسط و ارتشی از دانشاموختگان دانشگاه‌های داخل و خارج، هم اکنون خود را به مقدار زیاد بر رژیم اسلامی تحمیل کرده است و آن را به شیوه خود در جاهائی کمتر و جاهائی بیشتر دگرگون می‌کند. (اینها داوطلبانه حکومت را ترک نخواهند کرد، کیهان ١۴ بهمن ١٣٧۲/ ۱۹۹۳)
  • ولی یک راه حل دیگر برای این رژیم حالا می‌شود پیش‌بینی کرد و این تحول را بنده نفی نمی‌کنم که در عقیده‌ ام پیدا شده و آن این است که در این رژیم عناصری پیدا می‌شوند که برای یافتن راه‌حلی برای خودشان و راه‌حلی برای نجات فردفرد خودشان، و خودشان به عنوان گروه، بیایند و جستجو کنند. البته این چیزی خواهد بود بین فروپاشی و ازهم پاشیدگی ولی بهرحال یک راه میانه‌ای می‌شود برای ‌اسلامی فکر کرد و آن راهی است که بیایند با خواست مردم، بناچار در یک زمینه‌هائی همراهی کنند و تن در دهند به خواست مردم و جان خود را بخرند. (مصاحبه با خاوران، ١۶ سپتامبر ١٩٩۴)
  • ایرانیان در صد ساله گذشته و در همین دو دهه یکی از پر فراز و نشیب‌ترین تاریخ‌ها را در میان همه ملت‌های جهان داشته‌اند و این تاریخ، این تجربه ملی، به آنان درجه‌ای از پختگی سیاسی داده است که نمونه‌ هایش را در فعالیت گسترده فرهنگی – سیاسی جامعه ایرانی چه در درون و چه بیرون می‌توان دید. آنها دیگر نه کارگزاران (تکنوکراتها) و “کاریریستها” و سردمداران بیست سال پیش هستند که سرمست از رشد شتابان اقتصادی، چشم بر زمینه‌های اجتماعی و سیاسی آن رشد شتابان بسته باشند و نه جنگندگان خشمگین و کینه‌توز “آرمانشهر”ی که کسانی آن را امپراتوری اهریمنی نام نهاده‌اند و بیراه نرفته‌اند.
  • این طبقه متوسط از کوره تاریخ بدرآمده ـ دست کم در کوره تاریخ رفته ـ نیز بخشی از آن مردمی است که دمکراتها و لیبرالها اینهمه ما را از کوری و بیخبریش می‌ترسانند. این مردمی که در دوزخ جمهوری‌اسلامی، با ناداریها و کمبودهایش برای اکثریتی از ایرانیان، اینگونه زندگیهای خود و کشور خود را سرپا نگهداشته‌اند در حسابها و استراتژیهای سازشگر به چیزی گرفته نمی‌شوند. گوئی همین مردم نیستند که صد ساله گذشته را زیسته‌اند و از آن آموخته‌اند و شکستها را پشت شکستها دیده‌اند: شکست آزادیخواهی بی‌پشتوانه قدرت نظامی و اقتصادی را، و شکست اصلاح‌طلبی بی‌پشتوانه مشارکت مردمی را؛ و شکست مردمگرائی (پوپولیسم) بی‌پشتوانه تعهد به توسعه را؛ و شکست آرمانگرائی بی‌پشتوانه دانش و آگاهی را؛ و شکست اسلام سیاسی بی‌پشتوانه هیچ چیز را …
  • مسلم این است که ایرانیان هرچه هم واپسمانده باشند دیگر آن مردم بیست سال و ده سال پیش نیز نیستند. مردم ایران مانند همیشه شگفتیها در آستین دارند. (ایران محکوم به تحمل آخوند یا دیکتاتوری نیست، نیمروز ١١ خرداد ١٣٧۵/ ۱۹۹۶، درست یک سال پیش از یکی از شگفتیها)

 

نقشه‌ها و توطئه‌های گروه فرمانروا را هر چه هست می‌باید بر زمینه سیاسی-اجتماعی، بر پویائیهای dynamics جامعه ایرانی گذاشت و بدان اهمیت سزاوارش را داد ـ عاملی تاکتیکی در یک پهنه شگرف با بازیگران بیشمار، و نیروهائی که برخودشان نیز کاملا شناخته نیستند و در جریان رویدادها شکل می‌گیرند. چنین جامعه پیچیده‌أی را نمی‌توان به یک صحنه‌سازی فروکاست. تفاوت میان جامعه‌شناسی و داستان‌های کارآگاهی در همین است.

جامعه مدنی” تنها یک شعار انتخاباتی یا اختراع یک نفر نبود و بیش از صد سال است که ایران جامعه مدنی به معنی امروزیش را دارد می‌سازد. روی آوردن بخشهائی از حکومت‌اسلامی به مردم، تنها در ذهن خیال‌اندیش پاره أی مخالفان رژیم صورت نمی‌گرفت. اگر در بیرون کسانی ده سال پیش می‌گفتند که “همه تبلیغات رژیم از مغزشوئی کودکان دبستانی نیز بر نمی‌آید” در خود ایران کسان بیشتری را می‌شد انتظار داشت، حتی در محافل حکومتی، که دریابند مردم را از دست داده‌‌اند. این احساس از دست دادن مردم را تا کسی از آن بالا تجربه نکرده باشد نمی‌تواند دریابد که چه مهابتی دارد. بسیار اندکند کسانی که پس از چنان احساسی همان بمانند که بوده‌اند. روانهای شکننده‌تر خرد می‌شوند ـ چنانکه بیست و دو سالی پیش روی داد. کوردلانی نیز تا پایان تلخ می‌روند ـ چنانکه مافیای آخوندی آماده است برود.

بیست و یک سال پیش جامعه ایرانی، از گروه فرمانروا تا نیروهای مخالف، از سرامدان سیاسی تا طبقه متوسط آمادگی داشت که یا به موج انقلاب تسلیم شود و یا با سر به گرداب انقلاب اسلامی بیفتد. امروز گروه فرمانروا در برابر موج انقلابی دیگر، انقلاب جامعه مدنی، به دوپاره شده است؛ حرکت انقلابی خود آن را دربر گرفته است؛ و طبقه متوسط با استراتژی و هدفهائی شایسته سده بیست و یکم این حرکت را گام‌بگام پیش می‌برد.

 

بهمن ۲۰, ۱۳۷۸

۲۰۰۰.۰۲.۰۹

مطالب مربوط

دادگاه حقیقت، اندیشیدن نیندیشنی

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر