هزار سال شعر فارسی و نبرد فرهنگی ایران

اگر نام فردوسی را ببریم، چه چیز به یادتان خواهد آمد؟ البته، شاهنامه. اما در جمهوری اسلامی ذکر هم‌زمان این دو واژه  مذموم و مکروه است. کتاب «هزار سال شعر فارسی»، که از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشرشده است، فردوسی را، بدون حتی یک‌بار ذکر شاهنامه، چنین معرفی می‌کند: شیعه اثنی عشری بود و مخلص اهل‌بیت و در ستایش خدا می‌سرود!

این کتاب که برای دانش‌آموزان دبیرستان تهیه‌شده است نمونه‌ای است از ترفندهایی که نظام خمینی‌گرا در طی چهار دهه زندگی پرادبار خود برای تخدیش فرهنگ ایرانی ما به کار برده است. چهار تهیه‌کننده این کتاب نماینده ائتلافی هستند که در ۱۳۵۷ علیه نظام ایرانی پادشاهی مشروطه قیام کردند: دو تن از هواداران جبهه ملی و دو تن از چپ‌گرایان.

آنان در مقدمه کتاب می‌نویسند: آنچه چشمگیر است تداوم هزار سال سنت شیعی در شعر فارسی و ادای احترام و ستایش شاعران ایران نسبت به خاندان عصمت و طهارت و به‌ویژه حیدر کرّار [از القاب امام اول شیعیان] است که از کسایی مروزی تا نیما یوشیج آمده است!

پیام تلویحی این مجموعه این است که ایران، پیش از برخاستن خورشید مبارک اسلام، یا حتی پیش از ظهور ابر خورشید تشیع نزدیک به پنج سده پیش، از نظر ادبی و فرهنگی در ظلمات به سر می‌برد. از این بدتر، چنین وانمود می‌شود که هزار سال شعر فارسی پرانتزی بود که با استقرار دودمان پهلوی بسته شد. از این روی، حتی اشعاری که از شاعران معاصر مانند پروین اعتصامی، ملک‌الشعرای بهار، و نیما یوشیج ذکرشده است تماماً پیش از پادشاهی رضاشاه کبیر سروده شده‌اند.

بدین ترتیب، دوران دودمان پهلوی، که یکی از درخشان‌ترین ادوار شعر فارسی است، کنار گذاشته می‌شود، زیرا شاعرانی مانند شهریار، مهدی حمیدی، لطف‌علی صورتگر، نصرت‌الله کاسمی، مهدی اخوان ثالث، فریدون مشیری، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سیمین بهبهانی، رشید یاسمی، فریدون توللی، صادق سرمد، و بسیار دیگران را نمی‌توان «مخلصان خاندان طهارت و عصمت» و، در نتیجه، هواداران ولایت‌فقیه معرفی کرد.

بیماری ایران ستیزی تهیه‌کنندگان و ناشران کتاب را می‌توان در سهمی که به هر شاعر داده‌شده است دید.

سهم فردوسی یازده صفحه است که آن‌هم، بدون ذکر نام شاهنامه، اختصاص داده‌شده است به سوگ سیاوش که الگویی شد برای تعزیه‌های حسینی.

در عوض، نوحه‌سرایانی که اشعارشان فاقد ارزش ادبی است سهم بیشتری می‌گیرند. قوامی رازی (آیا او را می‌شناسید؟) در دوازده صفحه ظاهر می‌شود تا در شهادت سیدالشهدا ضجه موره عرضه کند. یک ناظم- به‌جای شاعر- دیگر یغمای جندقی است که «نوحه» خود را درباره کربلا در دوازده صفحه ارائه می‌دهد.

همگن او، عرفی شیرازی، چهارده صفحه می‌گیرد تا مدح «مولای متقیان» را به‌سبکی مبتذل عرضه کند.

«فاجعه کربلا»، اثر محتشم کاشانی، یک نوحه‌سرای نیمه‌کُمیک، در سیزده صفحه تقدیم خوانندگان می‌گردد. قاآنی با «مدح امام حسین علیه‌السلام» دوازده صفحه را پر می‌کند، در حالی که «مرثیه برای خاندان عصمت و طهارت» از یغمای جندقی در یازده صفحه می‌آید.

طالب آملی، یک نوحه‌سرای دیگر، در دوازده صفحه به مدح «حیدر کرّار» می‌پردازد. از آنجا که معرفی نوحه‌سرایان به‌عنوان شاعر یک تقلب ادبی است، اصلح این بود که چهار ادیب تهیه‌کننده کتاب حساب آنان را از شاعران واقعی جدا می‌کردند.

اما چهار ادیب «مبارز و متعهد» حتی در عرضه نمونه‌هایی از آثار شاعران واقعی ما منافع مسلک «خاندان عصمت و طهارت» را در نظر داشته‌اند. بدین‌سان، وحشی بافقی، یکی از شاعران سنت‌شکن، فقط در هشت صفحه، آن‌هم «در منقبت امام غایب»، ظاهر می‌شود، در حالی که آثار او سرشار است از مبارزه با خرافاتی که به‌عنوان دین و مذهب قالب کرده‌اند.

قطران تبریزی با قصیده «زلزله تبریز» معرفی می‌شود، زیرا این اثر پرارزش نیز بیانگر حال و هوای غم، اندوه، و مصیبت است. برعکس، منوچهری دامغانی که اشعارش لبریز از شادی و خوش‌گذرانی است به‌سرعت بسته‌بندی می‌شود و راهی بیرون.

حزین لاهیجی را می‌توان شاعر، البته در درجه دوم، به شمار آورد، زیرا چند غزل خوب دارد. اما او نیز در هشت صفحه «در مدح حضرت حجت» معرفی می‌شود. یک شاعر دیگر، در همان درجه دوم، بابا فغانی [شیرازی] است. اما او نیز به‌جای آنکه با چند رباعی کم‌وبیش جالبش معرفی شود، در هشت صفحه «در مدح امام رضا علیه‌السلام» ظاهر می‌شود.

عبید زاکانی، احتمالاً برجسته‌ترین شاعر طنزسرای ما، شاهکار خود «موش و گربه» را در ده صفحه ارائه می‌دهد. اما اینجا نیز ادیبان «مبارز و متعهد» با حذف یک بیت کلیدی، یعنی

امیر طاهری

 

مژدگانی که گربه زاهد شد

زاهد و عابد و مسلمانا

 

این انتقاد گزنده از دین‌فروشان را در مسیری دیگر منحرف می‌کنند.

یک شاعر قابل‌قبول دیگر عبدالواسع جبلی است. اما او نیز مانند کسایی مروزی با «ستایش حضرت علی» به سطح مداحان دوصد یک‌قاز تنزل داده می‌شود. همین جفا را در حق ظهیر فاریابی، که بعضی آثارش به‌راستی شایسته ستایش‌اند، می‌بینیم. تنها اثری که از او عرضه می‌شود درباره «خاک شهیدان» است.

ترجیع‌بند هاتف اصفهانی، یکی از شاهکارهای شعر فارسی، در پانزده صفحه عرضه می‌شود، زیرا چهار ادیب مذکور جرئت سانسور آن را نداشته‌اند.

در اینجا ممکن است بپرسید: پس شاعران بزرگ ما کجا هستند؟

فردوسی را در بالا ذکر کردیم. مولوی، سراینده «مثنوی» و «دیوان شمس تبریزی»، در هشت صفحه در کنار مداحان قرار می‌گیرد تا «کجایید ای شهیدان فدایی / بلاجویان دشت کربلایی» را دکلمه کند. سعدی، آفریننده «بوستان» و «گلستان»، که دریایی از حکمت عرضه می‌کند، در نه (۹) صفحه با «موعظه‌ها» معرفی می‌شود تا تمامی جهان‌بینی به‌راستی شگرف او به سطح مواعظ منبری تنزل یابد.

رودکی، از آنجا که به‌هیچ‌وجه نمی‌توان او را «مداح خاندان عصمت و طهارت» جا زد، فقط در چهار صفحه، آن‌هم با «مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود» و «ای آنکه غمگین و سزاواری» محبوس می‌شود.

فرخی سیستانی نیز، به همان دلیل، در چهار صفحه خلاصه می‌شود، در حالی که سنایی غزنوی، یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان شاعر ما و سراینده «حدیقه‌ الحقیقه»، با «نماز حضرت علی» در سه صفحه محبوس می‌شود.

از آنجا که کوشش ادیبان «متعهد و مبارز» سیاه‌نمایی هزار سال تاریخ ایران پیش از ظهور آفتاب «امام خمینی» است، هر جا پیدا کردن نوحه و ثنای شهیدان دشوار بوده است، اشعاری را که از غم و اندوه، مصیبت، بدبختی، و بینوایی می‌گویند ترجیح داده‌اند. مسعود سعد سلمان یازده صفحه می‌گیرد، زیرا از رنج‌های خود در زندان می‌گوید. پروین اعتصامی در سیزده صفحه با اشعاری درباره رنج کودک یتیم و گربه فراری معرفی می‌شود، اما اثری از اشعار او درباره کشف حجاب، برابری زن و مرد، و مبارزه با فقیه و محتسب دیده نمی‌شود.

باورنکردنی است، ولی حقیقت دارد: نظامی گنجوی، آفریننده شاهکارهای «خمسه» و یکی از چهار یا پنج شاعر بزرگ ما، در شش صفحه با «مناجات» و نصیحت به فرزند چهارده ساله‌اش خلاصه می‌شود.

از آنجا که جا زدن رندی چون حافظ به‌عنوان یک مُبلغ خمینی‌گرایی غیرممکن است، خواجه بزرگ شیراز در شش صفحه به قفس می‌افتد. ادیبان «مبارز و متعهد» به خواننده توصیه می‌کنند که برای درک بهتر حافظ به «بهترین تفسیر آثار او نوشته استاد شهید مطهری» مراجعه نمایند!

لقمه‌ای که در گلوی ادیبان «مبارز و متعهد» گیر می‌کند ناصرخسرو قبادیانی است. او را، که داعی شیعیان سبعی [اسماعیلیه] و خلافت فاطمی بود، نمی‌توان زیر پرچم «خاندان عصمت و طهارت» به میدان آورد. از این گذشته، گرایش فلسفی او در مسیر ارزیابی ناقدانه از کل مفهوم دین و مذهب است. او حتی معاد، یکی از سه اصل بنیادی اسلام، را به مسخره می‌گیرد و اراده انسانی را نیز فراتر از قضا و قدر می‌داند.

در نتیجه، شش صفحه‌ای که سهم ناصرخسرو می‌شود دو شعر بی‌طرفانه از او را عرضه می‌کند که یکی از آنان، «روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست»، در واقع ترجمه شعری از اوریپید، شاعر یونانی است.

آخرین شاعر معرفی‌شده در «هزار سال شعر فارسی» نیما یوشیج است، آن‌هم با یکی از شلخته‌ترین آثارش به نام «مرغ آمین». چرا ادیبان «مبارز و متعهد» این شعر طولانی را که به‌راستی فاقد ارزش ادبی است به دیگر آثار او مانند «افسانه» یا «آی آدم‌ها» ترجیح دادند؟ احتمالاً به چند دلیل. نخست، «مرغ آمین» پیش از آغاز دودمان پهلوی سروده شد. سپس، در این شعر شاهد گفت‌وگویی میان «خلق»، یکی از واژگان کلیدی چپ‌گرایان ایرانی، و مرغ آمین هستیم که ظاهراً معرف اعتقادات مذهبی است.

بدین‌سان، نیما یوشیج که شاید چپ‌گرا بود، اما هرگز اسلام‌زده نشد، در هیئت یک «مارکسیست» اسلامی مسخ می‌شود.

دکتر ماشاءالله آجودانی، یکی از برجسته‌ترین مشروطه‌شناسان معاصر، همواره تأکید کرده است که مبارزه ملت ایران با استبداد حکومتی و دینی را نباید در سطح سیاسی محدود نگاه داشت، زیرا نبردی که در ایران، احتمالاً با آغاز بخش اسلامی تاریخ ما، جریان داشته [است] و دارد یک نبرد فرهنگی است.

موضوع این نبرد فرهنگی دو دیدگاه مختلف یا حتی متضاد از مفهوم ایرانی بوده است. از یک دید، انسان ایرانی زاده و پرورده در همان حال زاینده و پروراننده فرهنگ خسروانی است که با اساطیر باستانی ما آغاز می‌شود و در کائنات ادبیات و فلسفه ایرانی توسعه می‌یابد. فرهنگ همه‌چیزهایی است که انسان به طبیعت می‌افزاید یا از طبیعت می‌کاهد، در حالی که همه را از طبعیت می‌آموزد و می‌گیرد. دین یکی از اجزای فرهنگ است و به‌هیچ‌روی نمی‌تواند جایگزین فرهنگ شود. وظیفه دین سازمان‌دهی رابطه انسان با ماوراء‌الطبیعه است، نه تنظیم زندگی این جهانی انسان.

دیدگاه دیگر مدعی است که الهه، خداوند [یا] آفریدگار، تمامی کائنات را برای محمد (ص) و اهل‌بیت او خلق کرد و انسان وظیفه‌ای جز اطاعت محض از تعلیمات «خاندان عصمت و طهارت» ندارد. از آنجا که «خاندان عصمت و طهارت» آثاری که راهنمای این شیوه زندگی باشد به‌جا نگذاشته‌اند، وظیفه راهنمایی را فقیهان و علمای دین بر عهده می‌گیرند. بدین‌سان، به‌جای آنکه دین جزئی از زندگی باشد، زندگی جزئی از دین تلقی می‌گردد.

در یک سده اخیر، نیم‌دیدگاه سومی نیز شکل‌گرفته است: مارکسیسم بد فهمیده شده که اصولاً وجود ملت‌‌ها و فرهنگ‌های گوناگون را نفی می‌کند و بشریت را به طبقات تقسیم می‌کند. بدین ترتیب، آنچه مطرح است فرهنگ طبقاتی است، نه فرهنگ ملی.

در ۱۳۵۷، مبلغان دیدگاه اسلامی و نیم‌دیدگاه مارکسیستی کاذب، به خاطر کینه و نفرتی که از فرهنگ ملی ایران داشتند، متحد شدند و کوشیدند فرهنگ کاذبی را شکل دهند که یکی از مظاهر آن را در همین کتاب «هزار سال شعر فارسی» می‌یابیم. پیام این کتاب ساده است:‌ شعر فارسی در خدمت دیدگاه «خاندان عصمت و طهارت» بوده است که در آخرین مرحله، دیدگاه «خلق» نیز در کنار آن نقش کوچکی برعهده‌گرفته است.

اما هر کس کمترین آشنایی با شعر فارسی داشته باشد با خواندن این کتاب متوجه ترفند ادیبان «مبارز و متعهد» می‌شود.

جبلی می‌گوید:

مقدار آفتاب ندانند مردمان

تا نور او نگردد از آسمان جدا.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر