«مبارزان متعهد» و بیماری دشمنی با شاه

محمدرضا شاه پهلوی

مبلغان ادیان ابراهیمی علی‌رغم بیشمار اختلافات فقهی با یکدیگر همواره با به کار بردن یک واژه یا عبارت خاص خود را به‌عنوان عضو خانواده بزرگ مؤمنان معرفی می‌کنند. این رمز عبور را در اصطلاح فقهی شیبولت می‌خوانند. به کار برنده این رمز ممکن است در بسیار موارد با هم‌دینان خود یکدل و یک‌زبان نباشد، اما به کار بردن شیبولت در واقع علامت می‌دهد که سرانجام از دایره اعتقادات مشترک فراتر نمی‌رود.

از دید کلبیون (Cynics) انسان مانند سگی است بسته به ارابه سرنوشت که هرگز نمی‌تواند از مسیری که طناب‌های بسته به گردن او تعیین می‌کند دورتر برود. بدین‌سان هم فقیهان ادیان ایمانی و هم مؤمنان به مذاهب زمینی مانند مارکسیسم-لنینیسم اسیر رشته‌ای هستند که «دوست» یعنی قادر متعال یا مرشد سیاسی بر گردنشان فکنده و می‌بردشان به هرکجا که خاطرخواه اوست.

این اسارت فکری یا به گفته آندره ژدانف، تئوریسین استالینیسم ادبی، «تعهد» را در بسیار فرهنگ‌ها می‌توان یافت. کاتو، سناتور رومی، سخنرانی‌های خود را با عبارت «کارتاژ باید نابود شود» پایان می‌داد. سناتور مک‌کارتی، سیاستمدار آمریکایی که جنگ صلیبی علیه «سرخ‌ها» را در واشینگتن سال‌های ۱۹۵۰ رهبری می‌کرد نیز شیبولت خود را داشت: برای «سرخ‌ها» جایی نیست!

ژدانف، مبدع مکتب «واقع‌بینی سوسیالیستی»، مدعی بود که حقیقت به‌خودی‌خود هیچ ارزشی ندارد. مسئله چگونه به کار بردن حقیقت در خدمت پرولتاریا و سوسیالیسم و علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم است. از دیدگاه ژدانف و شاگردان جوان‌ترش الکساندر فادیف و میخائیل سوسلف، نویسنده یا شاعر «مبارز و متعهد»، سربازی است در نبرد طبقاتی. در یکی از فیلم‌های تبلیغاتی دوران استالین که برای پوشاندن جنایات او در جریان تحمیل نظام کلخوزی یا کلکتیواسیون بر کشاورزان اتحاد شوروی تهیه‌شده بود، تعدادی تراکتور و خرمن‌کوب ساخته آمریکا -از شرکت‌های مسی فرگوسن و جان دیر- دیده می‌شد. این ماشین‌آلات کشاورزی جزو کمک‌های آمریکا به اتحاد شوروی در دوران جنگ علیه هیتلر بود – کمک‌هایی که با هدف تغذیه ارتش سرخ و جلوگیری از قحطی عرضه شد.

امیر طاهری

اما ژدانف فیلم را که به کارگردانی سرگئی یوتکویچ تهیه‌شده بود توقیف کرد، زیرا جنگ با هیتلر تمام‌شده بود و نشان دادن ماشین‌آلات آمریکایی در خدمت کلخوز‌های شوروی خدمت به امپریالیسم تلقی می‌شد. راه‌حلی که پیدا شد این بود که برچسب‌‌های «ساخت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» روی ماشین‌آلات فرگوسن و جان دیر بچسباند و صحنه‌های مشکل‌دار را از نو فیلم‌برداری کنند. ازآنجاکه هدف وسیله را توجیه می‌کند، عرضه یک دروغ به‌عنوان حقیقت یک عمل انقلابی بود.

این ادعا که هدف وسیله را توجیه می‌کند همراه با فهمی ناقص از مارکسیسم در سال‌های آغازین سده بیستم و پس از آن با الهام از کودتای بلشویکی ۱۹۱۷ میلادی به ایران رسید و با آغاز جنگ سرد در سال‌های ۱۹۵۰ میلادی به‌صورت یک بیماری بومی درآمد که بخشی از دو نسل از شاعران و نویسندگان ما را قربانی گرفت. در سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۷۰ میلادی، ایران با پذیرفتن یک سلسله اصلاحات در مسیر رشد اقتصادی و تحولات اجتماعی و در سطح محدودتر آزادی‌های فرهنگی و سیاسی قرار گرفت. بدین‌سان می‌شد انتظار داشت که شاعران و نویسندگان «مبارز و متعهد» ما از موضوع «آری، اما» در عین انتقاد از سیاست‌های عرضه‌شده به ادامه مسیر کمک کنند.

متأسفانه این انتظار برآورده نشد. بسیاری از شاعران و نویسندگان «مبارز و متعهد» نتوانستند خود را از ژدانفیسم (Zhdanovism) وارداتی برهانند و درنتیجه، مسئولیت تاریخی خود را در سیاه‌نمایی تحولات جامعه ایران پنداشتند.

در ایران یک برنامه بلند‌پروازانه اصلاحات ارضی ارائه و اجرا شد – برنامه‌ای که به نظام ارباب‌-رعیتی پایان داد و نزدیک به سه میلیون کشاورز بی زمین را زمین‌دار کرد. این نو زمین‌داران، در واقع وارد اقتصاد سرمایه‌داری می‌شدند، زیرا با عرضه‌ قباله‌های مالکیت می‌توانستند از بانک‌ها وام بگیرند و به توسعه تولید خود با خرید ماشین‌آلات و کودهای شیمیایی بپردازند. البته برنامه خالی از اشکال نبود و در همان زمان چندین پژوهنده دانشگاهی و دیوانی به ارزیابی اقتصادی آن همت گماشتند، اما از دید ژدانفیست‌های ما اصلاحات ارضی شایسته انتقاد علمی نبود – آنچه اردوگاه سوسیالیسم نیاز داشت تخطئه کامل برنامه‌ای بود که یک نظام متحد با امپریالیسم عرضه می‌کرد.

بعضی شاعران و نویسندگان «مبارز و متعهد» ما با تقلید از نارودنیک‌های روسیه تزاری به بعضی روستاها سفر کردند، اما از آنجا که شیشه کبود بر چشم داشتند چیزی جز کبودی ندیدند. جلال آل احمد، یکی از مرشدان آن جمع در «مدیر مدرسه» و «نفرین زمین» تراکتور، موتوربرقی، آسیاب موتوری و چاه‌‌های آرتزین را مظاهر شر می‌داند. او با فرستادن آموزگاران شهری به روستا نیز مخالف است و از قول یک مکتب دار روستایی می‌گوید: «ما مکتب‌داران بلد بودیم بچه‌های مردم را در همین زمین نگه‌داریم اما تو (یعنی آموزگار شهری) بگو کدام‌یک از این بچه‌های مدرسه‌ات توی این ده بند می‌شود؟»

محمدرضا شاه

از این دید، هرچه روستاییان را از زندگی سنتی خود دور کند به نفرین زمین می‌انجامد. در نتیجه خراب کردن آسیاب موتوری، آتش زدن مرغداری مدرن و پر کردن چاه آرتزین برای سابوتاژ کردن برنامه مدرن‌سازی به‌عنوان اعمال قهرمانانه عرضه می‌شود.

احمد محمود در «برخورد» شورش روستاییان علیه تراکتور را به‌صورت کاریکاتوری از نبرد رستم و دیو سیاه عرضه می‌کند. یک نسخه بهتر نوشته‌شده از همان دیدگاه را در «پای غول» نوشته ناصر شاهین‌پر می‌یابیم که روستاییان را به جنگ با تراکتور می‌فرستد.

نبردهای خیالی روستاییان با ماشین‌آلات کشاورزی مدرن شاید یادآور نبرد دون کیشوت با آسیاب‌های بادی باشد؛ اما «د لا مانچا» -یعنی دون کیشوت- با چشمکی نیزه می‌انداخت در حالی ژدانفیست‌های ما با جدیتی عصا قورت‌داده با اصلاحات ارضی و به قول آل احمد «از بین رفتن کشاورزی سنتی» مخالفت کردند.

Narodniks نارودنیک‌ها (مردم‌گرایان) روسیه تزاری خواستار بردن شهر به روستاهای قرون‌وسطایی بودند – سرزمین‌های افتاده در حاشیه تاریخ با موژیک (دهاتی) های غرق در نادانی و فقر؛ اما ناردونیک‌های ما خواستار حفظ موژیک‌های ما در دهات خود بودند.

ناصر ایرانی در «نورآباد» روستای آرمانی خود را منجمد در قرون‌وسطی رسم می‌کند – سرزمینی که اهالی آن رفتن به شهر را نوعی سفر به دوزخ می‌پندارند.

حسن میرکاظمی در «تلار» مخالف کشاندن راه‌آهن به روستاهاست، زیرا آنان را مجبور به ترک ده می‌کند. در همان حال ماشین‌آلات کشاورزی مدرن نیز زیانبارند، زیرا «شیهه باستانی» اسب‌هایشان در سروصدای موتور تراکتور‌ها می‌میرد.

تقی مدرسی، نویسنده پراستعدادی که نخستین رمانش «یکلیا و تنهایی او» جزو کلاسیک‌های ادبیات امروزی ماست، در «شریف جان، شریف جان» به سطح جلال آل احمد سقوط می‌کند. فسوسان برای جامعه پدرسالاری و ترس از بی‌پدری در آثار محمود دولت‌آبادی نیز طنین‌افکن است. از دید او، ایرانی، راه فراری ندارد زیرا رفتن از روستا به شهر مانند پریدن از ماهی‌تابه به آتش است. می‌نویسد: «در شهر خون می‌فروشند. زنان فاحشه‌اند و مردان کلاش. خلاصه هر آدم انبانی است از نجاست

عدنان غریفی با الهام از ویلیام فاکنر از آمدن خانه‌های سیمانی به‌جای خشت و گلی با حمام ابراز وحشت می‌کند؛ زیرا برای ساختنشان یکی از نخلستان‌های محل را به تبر سپرده‌اند.

در شهر نیز آنچه می‌بینیم سیاه و وحشتناک است. ناصر تقوایی از شکست اعتصاب کارگران، به تقلید از همینگوی، سخن می‌گوید و نمی‌تواند تصور کند که تضاد منافع، نظرات و آرمان‌های یک جامعه را در تضادهایی که طبیعی و اجتناب‌ناپذیرند، می‌توان از راهی به‌جز نبرد طبقاتی حل‌وفصل کرد.

در «لحظه صید» عظیم خلیلی برنامه‌های صنعتی دوران شاه را «برخورد فرهنگ ملی و فرهنگ‌های استعماری» می‌خواند و می‌نویسد صنایع وابسته، صنایع مونتاژ همه‌جا هست. (البته امروز می‌دانیم که تقریباً همه صنایع مدرن بر اساس مونتاژ یا قطعات ساخته‌شده گاه در ده‌ها کشور شکل‌گرفته‌اند)

پاسخ غلامحسین ساعدی به «دوران سیاه» پرتاب یک بمب به یک نفت‌کش غول‌آساست که البته صدمه‌ای هم نمی‌زند. (کاری که این روزها حوثی‌ها در یمن انجام می‌دهند.)

ناصر موذن در «شب‌های دوبه‌چی» می‌نویسد: آهنگ چرخش پمپ‌ها، موتورها، کمپرسورها گویی با نتی پولادین به رشته تحریر درآمده بود. پرده سنگینی این آهن یکنواخت و دایره‌وار سرتاسر شب کارخانه را در خود می‌پیچید. او از «نسل شکست‌خورده» سخن می‌گوید بی‌آنکه بگوید در کدام جنگ.

حسین دولت‌آبادی در «سرزمین موعود» می‌نویسد: همه دشمن هم‌اند. الکل، بچه‌بازی، فحشا. دلش از این‌همه پلشتی، سردرگمی، اندوه و تنهایی چرکین بود. همه‌چیز کبود و نامانوس بود. ذره‌ای عاطفه، محبت و عشق در جایی نمی‌یافت، اگر هم می‌یافت آلوده بود و بی‌رنگ. زندگی انگار در شریان مردم گندیده بود. راه نجات؟ فرار به آن‌سوی خلیج‌فارس یعنی شیخ‌نشین‌هایی که در آن زمان از آب و برق و مدرسه و بیمارستان محروم بودند.

این نفرت از خویش را در «قرعه آخر» منوچهر شفیانی نیز می‌یابیم از دید او روستاهای جنوبی ایران «زشت، مرده، خرافاتی» و در نتیجه نجات‌ نادادنی هستند!

محمد عزیزی در «سایه سنگو» و علی محمد افغانی نویسنده با استعداد «شوهر آهو خانم» در دومین رمان خود «شادکامان دره قره‌سو» همان ترس از تغییر و همان نفرت از خویش را عرضه می‌کند.

محمود کیانوش که در زمان نوشتن «در یک شب سیاه» پیش از ۲۰ سال اقامت در لندن پشت سر داشت، روستاییان ایران را اسیر «بیچارگی و اندوه و علیل و ناقص‌العضو» ترسیم می‌کند. او مانند افغانی اصلاحات ارائه‌شده را نمک پاشیدن بر زخم‌ می‌نمایاند – حتی بستن سد باعث می‌شود که زمین بعضی روستاییان خشک شود.

قهرمان امین فقیری از شهر به روستا می‌گریزد، اما آنجا نیز با «خرافات، خشونت و گرسنگی» روبرو می‌گردد.

در «گازولیک»، علی‌اشرف درویشیان نیز با ذکر مصیبت درباره «جهل تیره‌روزی، بدبختی و خرافه‌پرستی» در واقع پشت تریبون تبلیغ مارکسیسم بد فهمیده شده «روشنفکران» نسل خود قرار می‌گیرد.

منصور یاقوتی در «گل خاص» با تقلید از چخوف در «باغ آلبالو» ورود تراکتور، خرمن‌کوب و کامیون را پیش‌درآمد بیگانگی از خویش عرضه می‌کند.

قهرمان نادر ابراهیمی در «صدا که می‌پیچد» در تلاش برای حفظ زمین خود جان می‌سپارد. در «قهوه‌خانه کنار جاده» شاپور قریب، یک روستایی پسرکش را کور می‌کند تا هر دو بتوانند با گدایی به زندگی ادامه دهند.

از دید ژدانفیست‌های ما اصلاحات ارضی به گفته آل احمد یک «اغتشاش» بود که «فروش املاک به اسم اصلاحات ارضی» را قالب می‌کرد. یکی از قهرمانان آل احمد درد عشق و «بازگشت به عرفان» را راه چاره می‌داند و مبارزه با «غرب‌زدگی» و «ماشینیسم» را توصیه می‌کند. از دید آل احمد، اصلاحات ارضی شاه هدفی جز «امحای کشاورزی سنتی نداشت و راه مبارزه با آن بازگشت به زندگی ناب اسلامی بود.»

در «بعد از درس»، ناصر نظمی از کودکان بلوچ می‌گوید که در زنگ تفریح به چرای علف‌های زمین مدرسه می‌روند تا از گرسنگی نمیرند. (شایعه‌ای که ژدانفیست‌‌های ما به راه انداختند بی‌آنکه متوجه شوند اگر در جای علف می‌روید لابد هم زمین هست و هم آب. پس گندم، ذرت یا ارزن هم می‌شود کاشت!

در «مهمان ناخوانده»، منوچهر پاکزاد ادعای آل احمد را تکرار می‌کند. آمریکا و شاه می‌خواهند با اصلاحات ارضی کشاورزی ایران را از بین ببرند تا ما بازارمان را برای کشاورزی آمریکایی بگشاییم. همه این مصائب پس از «جریانات ۲۸ مرداد» رخ داد و در نتیجه، دشمن شماره یک «مبارزان متعهد» به اسلام یا استالینیسم یا در واقع «استالینیسم اسلامی» کسی نبود جز محمدرضا شاه پهلوی.

این دشمنی در طی سال‌ها به‌صورت یک بیماری مزمن و لاعلاج درآمده است. چند وقت پیش از یک شاعر «مبارز و متعهد» در مدح توماج صالحی، خواننده نامدار «رپ» که در زندان جمهوری اسلامی است، منتشر شد که در آن توماج به‌عنوان یک رزمنده هم علیه شاه و هم آیت‌الله معرفی می‌شود. این لگدپرانی به شاهی که ۱۷ سال پیش از تولد توماج مرده بود همان شیبولث یا رمز شناسایی مبارزان متعهد است. اصلاحات ارضی محکوم بود، زیرا شاه آن را اجرا کرد. آغاز صنعتی شدن ایران نیز شایسته سرزنش است. باز هم زیرا شاه طراح آن بود. امروز نیز برای آنکه «مبارزان متعهد» شما را از خود بدانند باید نیشی هم به شاه بزنید و سپس به انتقاد از آیت‌الله بپردازید.

بیماری دشمنی با شاه بخشی از ادبیات معاصر ما را با دروغ آلوده کرد. همین بیماری امروز نیز بخشی از مبارزات مردم را برای پس گرفتن حق حاکمیت ملی آلوده می‌کند. ادبیات به گفته آندره مالرو، تنها قلمرویی است که در آن تخیل، توهم و فانتزی پذیرفتنی است، اما دروغ هرگز! متأسفانه در شعر «شاعر مبارز و متعهد» دروغ نیز به ادبیات ما راه‌یافته است.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

 

مطالب مربوط

مسکو، پکن و تهران: برخورد واقعیات با خیالات

ذکر مصیبت یا دادوستد؟

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر