تفاوت ایران با اغلب کشورهای جهانسومی این است که بخش بزرگی از مردمان آن «جهانسومی» نیستند. همین ویژگی نیز باعث شد تا در دو سدۀ گذشته برخی تحولات نامنتظره رخ دهد. از انقلاب مشروطه تا رستاخیز مهسا و از نوسازی دوران رضاشاه تا «دهه دمکراسی» (دهه ۱۳۲۰)، با پدیدههای اجتماعی سیاسی روبروییم که در کشوری جهانسومی شگفتانگیز بودند و بدین تصور دامن میزدند که ایران میرود تا به کشوری مدرن دگرگون گردد؛ اما تا به حال هر بار پس از چندی، عقبماندگی تودۀ اسلامزده و گوش به فرمان ملایان، کوششهای مزبور را به شکست کشانید.
با تهاجم ضدانقلاب آخوندی بر انقلاب مشروطه و تار و مار شدن کارگردانان «بابیمسلک» آن، ایران بار دیگر برای بیست سال زمینگیر ملایان شد، تا آنکه در سایۀ اوضاع ناشی از انقلاب بلشویکی، رضاشاه به نوسازی کشور دامن زد. در این میان بسیاری چنین وانمود میکنند که گویی نوسازیهای رضاشاهی تنها به دست شخص او صورت میگرفت، حالآنکه حکومت او بدون مشاورانی روشنفکر و پشتیبانی کاردانان ارمنی، یهودی و بهائی به موفقیتی دست نمییافت.
اما امروزه دیگر کمتر کسی میداند که اغلب ساختمانهای پرشکوه آن دوران را طراحان و معماران ارمنی ساختند، بدون کوشش یهودیان، تجارت و نظام بانکی رونق نمییافت و بهائیان پزشکی مدرن و صنایع (برای نمونه: کارخانجات ارج) را رواج دادند.
از آنجا که نوسازی رضاشاهی فرصت پیوند با نواندیشی مدرن پیوند نیافت، در دهۀ بیست نسل جوان مسلمان به استقبال شعارهای چپ روسی رفت تا ظاهری امروزی بیابد و میتینگ و تظاهرات را جایگزین روضه و تکیه کند. سپس پشتیبانی موضعی برخی ملایان از مصدق، به طمع برقراری حکومت اسلامی، باعث شد که امت مسلمان به یکباره از بحث نجاسات و مطهرات به دنیای «سیاست» پرتاب شود و در مقابله با «انقلاب سفید» جبهۀ متحد چپ اسلامی را شکل دهد، تا پس از ۲۵ سال با بالا گرفتن بحران رژیم شاه بهسوی کسب قدرت در انقلاب اسلامی گام بردارد.
بدین ترتیب تودۀ امتی که در دوران قاجار در مرکز جامعۀ ایران شکلگرفته بود و دو قرن در برابر هرگونه دگرگونی مثبت اجتماعی و سیاسی ایستادگی میکرد، توانست با برقراری حکومت اسلامی بدویت و توحش ذاتی خود را گسترش دهد و چند میلیون وابستگان به بخش غیراسلامی جامعه را تار و مار کند.
در این گیرودار همیشه این چیستانی بود که چگونه محمدرضا شاه که از پایگاه اجتماعی بسیار محدودی برخوردار بود، توانست ۲۵ سال بر ایران حکومت کند. خاصه آنکه وی کاملاً متناقض عمل میکرد؛ هم چهرهای مدرن داشت و هم مذهب زدگی خود را پنهان نمیکرد؛ اما از چشمانداز امروز، او درست با تکیهبر همین دو چهرگی، ماهرانه توازنی میان امت اسلام و بخش غیراسلامی ایجاد کرده بود و دو گروه اصلی جامعه را در بیم و امید نسبت به یکدیگر نگه میداشت.
با از میان رفتن این «توازن» بدنۀ سخت امت اسلام با ملاطی از باورهای چپ روسی به شکلی بیسابقه تحکیم شد. بدنهای که دیگر از مدرنیته هراسی ندارد و برایش «وحدت اسلامی» حرف آخر را میزند.
از سوی دیگر، در ماههای گذشته دیدیم، که اگر رستاخیز مهسا با وجود پشتیبانی قاطع بخش بزرگی از ایرانیان هنوز به پیروزی نرسیده، بدین سبب که اکثریت بزرگی هنوز هم در بند دوگانگی فلجکنندهای هستند که یکسوی آن را باورها و نگرش چپ اسلامی تشکیل میدهد. در وهلۀ نخست شگفتانگیز مینماید اما سخن از ایرانیانی است که از تسلط حکومت اسلامی رنج میبرند و آیندهای مدرن برای ایران آرزو دارند، اما هنوز هم ناخودآگاه به باورهای چپ اسلامی پایبند هستند. به دو نمونه این پایبندی را نشان دهیم:
نخست آنکه بنا به سنت چپ، انتخابات و برگزیدن مسئولان مملکتی از میان توده مردم دمکراسی ناب تلقی میشود. درحالیکه بنیان دمکراسی همانا شایستهسالاری است، تا شایستهترین افراد به مقامات پرمسئولیت برسند. ناآشنایی ما ایرانیان با سازوکار دمکراسی، به چپ اسلامی فرصت داد، تا پس از حذف فشر نخبگان و فرهیختگان از انتخابات و رفراندوم برای تحکیم نهائی قدرت جهنمی خود استفاده کند.
دوم، استقبال از جابجایی اقشار اجتماعی بهعنوان راهکار تحقق «عدالت اجتماعی» است. بهعبارتدیگر، باور دارند که از راه تقسیم ثروت میتوان اوضاع زندگی اقشار پایینی جامعه را بهبود بخشید. این توهم هنوز هم نزد ایرانیان گسترش بسیاری دارد و بهبود زندگی «محرومان» را نه بهوسیلۀ دانشآموزی، بلکه از راه تقسیم ثروت و گماشتن آنان بر اهرمهای قدرت تصور میکند.
جالب است که هنوز هم چپها انقلاب ۵۷ را دزدیدهشده، مینامند، درحالیکه خود با ترویج چنین باورهایی، موجی را برانگیختند که باعث شد انقلاب اسلامی پس از انقلاب روسیه و توحش پلپوتی در کامبوج، بلشویکیترین انقلاب تاریخ باشد.
نه تنها زمامداران و صاحبمنصبان رژیم پیشین بلکه حتی استادان دانشگاه و کارمندان «غیرمطلوب» نیز کنار گذاشته شدند، تا ترویج اسلام ناب ممکن گردد. تا آنجا که حتی بنا به آمار خودشان سی هزار تن از معلمان بهائی در مدارس را نیز برکنار کردند. بدین ترتیب انقلاب اسلامی با چنان «سقوط فرهنگی» توأم بود که نمونۀ آن را تنها در توحش پول پوتی میتوان دید. خسران بارتر از آن، به قدرت رسیدن «گدایان معتبر شده»*در حکومت اسلامی است که بدنۀ سخت نظام اسلامی را تشکیل میدهند و برای حفظ موقعیت خود حاضر به دست زدن به هر جنایتی هستند.
چنین بود که در سایۀ انقلاب اسلامی نه تنها فکر دمکراسی و لیبرالیسم مجالی برای رشد نیافت، بلکه نگرش چپ اسلامی چنان در میان ایرانیان رسوخ داده شد، که بازماندگان آن حتی سخافت آن را درک نمیکنند! چنانکه نمونهوار بخش بزرگی از وابستگان به باورهای چپ از یکسو خود را واقعاً مخالف حکومت اسلامی در ایران میدانند و از سوی دیگر، «تمامقد در موضع ضد اسرائیلی» میخکوب شده، چنانکه این «موضع» نه تنها با حملۀ هفتم اکتبر حماس به اسرائیل تغییری نکرد، بلکه بیشک حتی اگر همۀ شهروندان اسرائیل هم کشته شوند ثابت خواهد ماند.
شگفتانگیزتر از این هواداری بخش بزرگی از فرهیختگان ایرانی از سلطنت شاهزاده است؛ زیرا آنان واقعاً تصور میکنند که او خواهد توانست به شکلی معجزهآسا قدرت سیاسی را از چنگ نابکارترین حکومت تاریخ درآورد و «دوران طلایی» گذشته را بازگرداند!
میگویند، وقتی تودهها به حرکت میآیند، خرافات و بدآموزیهای آنان نیز زنده میشود. در واقع نیز شوربختانه با توجه به فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی ایرانیان دامن زند، گسترش توهمات چپها و سلطنتطلبان را به نمایش گذاشت.
میگویند، وقتی تودهها به حرکت درمیآیند، خرافات و بدآموزیهای آنان نیز حیاتی دوباره مییابند. در واقع نیز شوربختانه، با در نظر گرفتن فقر فرهنگی فزاینده، خیزش زن زندگی آزادی بیش از آنکه به بیداری و همبستگی گستردۀ ایرانیان بینجامد، گسترش توهمات چپها و سلطنتطلبان را به نمایش گذاشت.
به عبارت دیگر، رستاخیز زن زندگی آزادی همچون آذرخشی «صندوقچه ارواح» جامعه را روشن کرد و در ورای شعارهای مبنی بر مخالفت با حکومت ملایان، چهرههایی را روشن کرد که خود بخشی از مشکل برای گذار از حکومت جهل و جنایت را تشکیل میدهند.
خیزش مهسا نشان داد، کوشش برای تحقق همبستگی میان گروههای ایرانی به علت تحجر فکری دو گروه افراطی راست و چپ به سرانجامی نخواهد رسید بلکه تنها شورایی از نخبگان با گرایش قاطع به ایراندوستی و به دمکراسی پارلمانی خواهد توانست، با برخورد روشنگرانه به دو جناح راست و چپ، راهنمای ایرانیان در راه گذار از حکومت جهل و جنایت باشد.
*«یا رب مباد که گدا معتبر شود» (حافظ)