آبان ۱۶, ۱۳۸۵
ما در بیرون زندگی میکنیم و از پرداختن به یکدیگر گریزی نداریم. شمار میلیونی و کیفیت بالای این تودهای که رخت به دمکراسیهای غربی کشیده است و همان زندگی در دمکراسیهای غربی، با آزادی و غنای فرهنگی رویایی اش (رویایی برای مانندهای ما تشنگان سوخته) ما را در مقوله ویژهای میگذارد. در میان ما صدها و هزاران کوشنده سیاسی، بازیگران درام پنجاهساله گذشته ایران، هستند که نمیتوانند دستبردارند و نمیتوان دست آنها را کوتاه کرد. با آنها به بسیار جاها میتوان رسید و بی آنها پیکار رهایی و بازسازی ایران تنگدست خواهد بود.
در ایران ممکن است مخالفان بیرون نهچندان شناخته باشند و نه جدی گرفته شوند ولی زمانهایی بوده است که سنگینی مبارزه بیشتر به بیرون افتاده است و اکنون به نظر میرسد چند گاهی باز چنین باشد. هنگامیکه مانند اکنون هر صدای ناموافقی خفه میشود ناگزیر نگاهها به نیروهایی میافتد که میتوانند از همان مزیت آزادی در بیرون به سود کوشندگان درون بهره گیرند. مخالفان تبعیدی همچنین میتوانند و به مقدار زیاد توانستهاند راه را بر دگرگونی سرتاسر گفتمان جامعه روشنفکری ایران بگشایند و اگر پارهای اصلاحات عمده در رویکردهای خود بکنند در دگرگون کردن منظره سیاسی ایران نیز چنان تاثیری خواهند بخشید.
اما مانند هر گوشه جامعه بیمار ما پرداختن به نیروهای سیاسی بیرون میباید از آسیبشناسی آغاز شود. چرا هزاران تن از فعالترین عناصر جامعه ایرانی پسازآن تجربه هولناک انقلاب اسلامی و پس از بیستوچند سال در اروپا و امریکا درسهای خود را نیاموختهاند و در اکثریت بزرگ خود چنین سترونند؟ در میان عوامل گوناگونی که میتوان برشمرد دو عامل به نظر مهمتر از همه میآید.
نخست، گرفتاری با پیشینههاست. فعالان سیاسی تبعیدی گذشتههای سنگینی دارند و دهههای گذشته را اساساً در دفاع و توجیه آن گذشتهها ــ که بی تاختن برگذشته دیگران نشدنی است ــ گذراندهاند. در پیله گذشتهها ماندن، هم یک نیاز سیاسی و هم روانشناسی است. این را میتوان فهمید. ولی این را هم میتوان فهمید که بیرون از آنها که آن گذشتهها را زندگی کردهاند کسی چنان دلمشغولیها را ندارد و نتیجه، بیربط شدن کسانی است که در هزاران کیلومتری ایران گرفتار موضوعاتی هستند که ازنظر زمانی همان فاصله را با هشتاد نود در صد جمعیت ایران دارد. از این گذشته پیشینههای شخصی هر چه باشد در موقعیت فاجعهبار کنونی ملت ما غرقشده است. ما بهعنوان دو نسل یک ملت باختهایم و چندان تفاوتی ندارد که در پایگان (سلسلهمراتب) باخت، هرکدام ما در کجا قرار داریم. مدرنیته از بازنگری و نقد همهچیز، از باورها تا نظم موجود سر گرفت. آنکه نمیتواند خود را بازنگری کند از پویندگی مدرنیته بیبهره است. در موقعیت ما چنان بازنگری شرط لازم اعتبار یافتن ازنظر سیاسی نیز هست. آنها که در پوسته دفاع از خود نماندهاند شکفتگی درونی و قبول عام بیشتری دارند.
دوم، پویش قدرت است. نیروهای سیاسی در بیرون سیاست را چنان میورزند که انگار در کشاکشی بر سر قدرتاند؛ اما قدرت در هزاران کیلومتری و در دست کسانی است که تا در جایگاه خود هستند کسی از بیرون جرئت بازگشت به میهن را نیز ندارد. پویش قدرت در بیرون درواقع بیش از دستوپا کردن موقعیتی در حلقههای آشنایان و نزدیکان نیست. گذشتن و نگذشتن از چنان موقعیتی در عمل تفاوتی ندارد. گذشتن از آن دستکم محترمانهتر خواهد بود. همین پویش میانتهی است که نمیگذارد کسان با واقعیت خود و دیگران روبرو شوند و آدمهای دیگری بشوند و همه ما نیاز داریم آدمهای دیگری بشویم؛ به جهان مدرن پا بگذاریم و فرهنگ و سیاست خود را امروزی کنیم.
* * *
اکنون اگر کاستیهای اصلی را درست دانسته باشیم میتوانیم به چارهها برسیم. بازنگری پیشینههای خود، ما را به گفتمان تازهای میرساند که با سی سال پیش همه ما تفاوتهای بنیادی خواهد داشت؛ و توافق بر چنان گفتمانی، بر یک سلسله مواضع همانند که با اصول همه عناصر اصلی و نه حاشیههای مهتاب زده بخواند، سرآغازی برای سیاست تازه و بامعنی تری برای سراسر جامعه ایرانی خواهد بود. به همین ترتیب پذیرفتن اینکه سیاست در خدمت پویش قدرت، در شرایط تبعید، جز وقتگذرانی و چرخیدن بر گرد خود نیست به ما امکان خواهد داد که سیاست را، نهتنها در فضای تبعیدی، اصلاح کنیم. چند گاهی چشمپوشی از رسیدن به قدرت برای دگرگون کردن و سالمسازی سیاست ورزی در میان ایرانیان همان است که در تعبیر انگلیسی، ساختن فضیلت از ضرورت میگویند. پویش قدرتی را که نیست و نمیتواند باشد از معادله بیرون میبریم و ادب و انصاف و رواداری را بجای آن میگذاریم و آنگاه خواهیم دید که چه نیروی سیاسی از این قبایل درهم افتاده پدید خواهد آمد.
اصل آن است که نگرش قبیلهای و ناموسی را با رویکرد مدرن جانشین کنیم. در فرهنگ مدرن غربی همکاری و رقابت دو روی یک سکهاند. طرفهای طیف سیاسی نباید خود را قبایل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن میتواند وفاداریها، حتا هویتهای گوناگون داشته باشد؛ اما برای مدرن بودن میباید مدرنیته را در مرکز گفتمان سیاسی گذاشت و ازآنجا به برنامهها و دستور کار agendaها رسید. آنگاه بیشتر ما خواهیم دید که دیوارچینی در میانه نیست و میتوان درجاهای اساسی و حیاتی با یکدیگر همراه بود.