در نوشتار پیشین با عنوان «مفهوم چپ در طیف اندیشه سیاسی» فرضیهای ارائه و با کمک آن توضیح داده شد که مفهوم چپ در جایگاههایی که در طیف اندیشه سیاسی قرار میگیرد، میبایست تعریف شود.
این جایگاههای چپ دو مشخصه برجسته دارند: اول اینکه جامعه باید تغییرات بینادینی را در جهت بهبود شرایط زندگی تجربه کند. دوم اینکه این تغییرات باید بتواند مردم را بر اراده آزاد خود حاکم سازد؛ بنابراین، تغییرات بنیادین و حاکمیت اراده مردم دو ویژگی کلی اندیشههایی است که چپ به خود نسبت میدهد و من این دو ویژگی را با عنوان پیشرو و مترقی [i] بودن توضیح دادم.
طیف اندیشه سیاسی نیز ابزاری فکری [ii] است که ما را یاری میسازد بتوانیم این مشخصهها را در متون مختلف سیاسی- اجتماعی درک کنیم. با این توصیف، نظامهای سیاسی و دولت و یا نظریههای مربوط به حکومت نیز صرفنظر از اینکه پادشاهی مشروطه و یا جمهوری باشند، هم میتوانند پیشرو و مترقی در جهت چپ یا راست باشند و یا تمایل افراطی راست یا افراطی چپ یعنی مقابله با اراده مردم داشته باشند. پیشرو بودن میتواند درجات متفاوتی از راست تا چپ را در بربگیرد.
ظهور چپگرایی را میبایستی در قیامهای اجتماعی که در نیمههای قرن نوزدهم تقریباً همه اروپا را در برگرفته و به انقلاب مردم یا انقلاب ملتها موسوم شد جستجو کرد. علاوه بر این نابرابریهای توسعهیافته و عمیق و شرایط وحشتناک زندگی طبقه کارگر آرامآرام موجبات این اندیشه را به وجود آورد که شرایط باید تغییر کند و این تغییرات باید در جهت اعاده حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش انجام پذیرد. اگر به ادبیات اروپای قرن نوزدهم نظر کوتاهی داشته باشیم و به آثار افرادی مانند چارلز دیکنز و یا ویلیام بلیک مراجعه نماییم، میتوانیم عمق فاجعه بخش بزرگی از مردم را که در محرومیت محض زندگی میکردند بهتر دریابیم. [iii] در حقیقت، سرمایهداری انحصاری چنان نابرابریهای دهشتناکی به وجود آورده بود که ضرورت تغییر را برای دفاع از حقوق ذاتی حیاتی طبقه محروم اجتنابناپذیر میساخت. یک قطعه از «ترانهها معصومیت» اثر ویلیام بیلک میتواند عمق فاجعه را نشان دهد. این قطعه از زبان تام کوچولو پسر ۸ سالهای است که میبایست دودکش بخاری خانههای ثروتمندان را تمیز کند:
وقتی مادر مُرد، خیلی کوچک بودم
هنوز زبانباز نکرده بودم که پدر مرا فروخت
بهشدت گریه میکند، گریه، گریه، گریه
من دودکشهای شما را تمیز میکنم و در دودهها میخوابم
تام کوچولو گریه میکند، موهای تراشیدهاش نیز گریه میکنند
مثل برهای که در خود میپیچد موهای او را تراشیدهاند.
ولی اینها برای تام کوچولو مهم نیست چون وقتی سرش تراشیده شده
دیگر مهم نیست که دودها روی سرش بنشینند و موهای او را خراب کنند
پس ساکت و بیحرکت ماند و همان شب
در خواب دید که هزاران کودک دودکشپاککن، دیک، جو، ند و جک
همه آنها در تابوتهای سیاه دودهها محبوساند.
تام بیدار شد، در تاریکی از جا برخاست
و کوله و جاروی خود را به دست گرفت تا به سرکار برود.
صبح بسیار سرد بود، ولی تام گرم بود و خوشحال.
اگر وظیفهاش را انجام دهد، هرگز ترسی از تنبیه نخواهد داشت. [iv]
مفهوم چپ در این متن، یعنی پاسخی به بحران سرمایهداری ظهور کرد. این نوشته بر اینگونه اشکال و نحلههای چپگرایی نظارت دارد. هدف این است که توضیح دهد بسیاری از گروههای چپ امروزین، شامل چپگراهای ایرانی، درک روشنی از مفهوم چپ نداشته و پیامهای اینگونه نگرش را به سطحیترین معنی ممکن یعنی به بهرهبرداری ایدئولوژیک تقلیل دادهاند.
چپگرایی کلاسیک
قرن نوزدهم را میبایست بهعنوان نقطه شروع منسجم آیینهای چپگرایی که هرکدام با تفاسیر خاص خود از مفهوم چپ به معنی سوسیالیستی کلمه ظهور کردند، موردتوجه قرارداد. در آن دوران در پاسخ به بحرانی که جوامع وقت اروپا بهویژه انگلستان را در برگرفته بود، سه جریان چپگرایی سوسیالیستی مشاهده میشوند: سوسیالیسم آرمانگرا، سوسیالیسم لیبرال و سوسیالیسم مارکسیستی.
نگاهی گذرا به هرکدام از این جریانات تواند توضیحدهنده آمال و آرزوها و همچنین اهداف و خطمشیهای عملی آنان باشد.
سوسیالیسم آرمانگرا در واکنش به نابرابریها عمیقی که در جریان انقلاب صنعتی در جامعه اروپایی بهویژه در بریتانیای کبیر آن زمان شکلگرفته بود، به وجود آمد. سوسیالیستهای آرمانگرا سعی میکردند با توسعه آرمانهای اخلاقی و اجتماعی، گشایشی در شرایط زندگی سخت و تأثرآور ستمدیدگان و فقرا به وجود آورند. پس نظریههای بدیل و اقدامات بنیادشکن آنان به سوسیالیسم آرمانگرا مشهور شد. در ورای اینگونه چشماندازهای اصلاحگرایانه برای فقرزدایی و ایجاد برابری، سوسیالیستهای اولیه اندیشههای آرمانگرایانهای را مطرح ساختند که از یکسو از مدرن بودن اندیشه بهره میگرفت و از دیگر سو سعی میکرد آنها را با نوعی معنویتگرایی عارفانه همراه و هماهنگ سازد تا بتواند نوید شکلگیری جامعهای بر مبنای عدالت اجتماعی و حمایت از حقوق بشر درماندگان را بدهد. اندیشههای اینان پراکنده بود و نمیتوان آن را در درون سنت واحدی تحت عنوان اصالت اجتماع گردآورد. بااینحال، وجوه مشترکی میان این اندیشههای برخاسته از آرمانگرایی بهعنوان پاسخی به آسیبهای عقلانیت محاسبهگر و منفعتطلب عصر روشنگری و منابع الهام مذهبی و روحانی که میخواست آرمانی بودن را به طریقی عملی در جامعه به تحقق درآورد، جستجو کرد. با این وصف، ابهاماتی در نظریههای آنان وجود داشت که درنهایت نهضت سوسیالیسم آرمانگرا برای دفاع از حقوق محرومین را به شکست کشاند. این ابهامات و تناقضات بهنوعی ذاتی بودند زیرا این متفکران به همراه سرمایهداران خیراندیش میخواستند آرمانهای مدینه فاضله خود را در متن واقعیت جامعه تحقق بخشند. این آرمانها نمیتوانستند رابطه دقیق و سازندهای با روشهای واقعگرایانه که ضرورت حیات اجتماعی بودند، برقرار نمایند. درواقع آنان به دنبال نوعی هماهنگی میان ادبیات و آرای مدینه فاضلهای بودند که میتوانست عقلگرایی نوین و فرآیند صنعتی شدن را بهنوعی به برابری، انسانیت و نداهای معنوی متعهد سازد. به همین دلیل مدافعان سوسیالیسم آرمانگرا پاسخ به رنجهای بشری و ریشهکن کردن نابرابری و فقر را در سیمای جامعه هماهنگی جستجو میکردند که در آن مردم ضمن برخورداری از آزادیهای بنیادین خود، مانع از پایمال کردن حقوق دیگران نیز بشوند.
بر اساس باورهای بنیانگذاران این نوع سوسیالیسم، مانند سن سیمون [v]، رابرت اوون [vi] و چارلز فووریه [vii] زندگی رهبانی و گریز از تجملات برای احیای تمدن انسانی فاضلانهی فراموششده، آمال اصلی سوسیالیستهای آرمانگرا را شکل میبخشید. به همین دلیل آنان به نیکوکاری، خیرخواهی و خدمت به همنوع بهعنوان فضایل اجتماعی توجه داشتند. درحالیکه سوسیالیسم مارکسیستی اینگونه اوصاف را برآمده از ذات نظام سرمایهداری و توجیهی برای استعمار طبقات فروتر میدانست. هر دو گروه انحصارطلبی و سلطه بر منابع و ابزار تولید توسط سرمایهداری را مایه اصلی همه تباهیها میدانستند، اما برای مقابله با آن روشهای متفاوتی را دنبال میکردند. سوسیالیستهای آرمانگرا و روحانی مسلک اخلاقی نظرگاههای رمانتیک و رویاگونه را دنبال میکردند، درحالیکه سوسیالیسم مارکسیستی عملگرا، مادیگرا، بیخداگرا، انقلابی و بنیادشکن بود. [viii]
هرچند که اینگونه سوسیالیسم آرمانی بهسرعت فروپاشید و نتوانست مدینه فاضله خود را تأسیس کند، اما هنوز میتواند درسهایی برای دنیای امروز داشته باشد. در حقیقت، سوسیالیسم آرمانی توانست آسیبهای حاصل از سرمایهداری انحصاری را به معرض نمایش بگذارد، هرچند که برای ریشهکن ساختن آنها نتوانست اقدامی روشن انجام دهد. علاوه بر این، سوسیالیسم آرمانگرا توانست اهمیت تعهد به انسانیت و اخلاق در مراودات اجتماعی را به معرض نمایش بگذارد. این مکتب سوسیالیستی آرمانگرایانه به مخالفت جدی با رقابتهای غیرقابلکنترل، نزاع و جنگ بر سر منافع بیشتر برخاست که عمیقترین جراحات را بر روح جوامع وارد کرده بودند و بجای آن شفقت و مهربانی، دوستی و همکاری را پیشنهاد میکرد. درنهایت سوسیالیسم آرمانگرا توجهات را به هماهنگی میان تولید و تفاهم اقتصادی از یکسو و عواطف و نیازهای انسانی از دیگر سو معطوف نمود.
سوسیالیسم لیبرال، یا به عبارت بهتر لیبرالیسم اجتماعی که بههیچعنوان نباید با مارکسیسم اشتباه گرفته شود، یکی از جریانات فکری سوسیالیستی است که میکوشید آیین لیبرال را با مفهوم خیر عمومی در پیوند قرار داده و به تعبیری در جهت عدالت اجتماعی آن را بیشتر انسانی سازد. در حقیقت، قرن ۱۹ میلادی صرفنظر از اینکه به عصر شکوه ویکتوریایی معروف است، بیتردید انتقادات بسیار جدی درباره معنی و ابعاد شکوهمند بودن و نیز سیاستهای استعماری نسبت به آن را نیز به دنبال داشت. درواقع قرن ۱۹ آغاز عصری است که در آن مکتب اقتصادی لیبرال، موسوم به سرمایهداری، با چالشهای عمدهای مواجه شد. از یکسو، سوسیالیسم آرمانگرا و مارکسیسم مبانی نظری و نیز سلطه انحصاری لیبرالیسم اقتصادی بر منابع و روابط اجتماعی تولید را به چالش کشیدند. از سوی دیگر، خود مکتب لیبرال از سرچشمههای کلاسیک خود فاصله گرفته و به دو جریان نئولیبرالیسم و لیبرالیسم اجتماعی انشعاب پیدا کرد. علت اصلی این انشعاب، وجود جامعه بهشدت طبقاتی قرن ۱۹ و فقر گسترده و عمیقی بود که در متن و مرکز دوران ویکتوریایی به وجود آمده بود و با امپریالیسم بریتانیای کبیر بر عمده نقاط جهان از جمله آفریقا حکم میراند. فقر مهلک طبقات عمدهای از مردم در جوامع سرمایهداری آن دوران که در آن اندیشههای آزادیخواهانه و تقاضا برای برابری به اوج خود رسیده بود، این پرسش را برای بسیاری از متفکران آن زمان ایجاد کرد که چرا نظام لیبرال باوجود تکیهبر مفاهیم متعالی انسانی مانند آزادی، برابری و برادری، جامعه را به زشتترین اشکال محرومیت، به حاشیه رانده شدن طبقات کارگری و تقسیم طبقاتی کشانده است؟ برای پاسخ به این پرسش غیرقابلچشمپوشی و اساسی، هم متفکران سوسیالیست آرمانگرا، هم مارکسیست و هم بخش عمدهای از آگاهان مکتب لیبرال اندیشهها را بهسوی معنا و مفهوم حق کشاندند. واقعاً اگر اندیشههای پیشرو آن زمان مانند نظریه آزادیخواهی استوارت میل و یا سرمایهداری اخلاقی و خودکنترل کننده موردنظر اسمیت باید در عمل به بهبودی شرایط زندگی و سعادت طبقات کارگری و دیگر محرومان منجر شود، پس چرا جامعه با بالاترین نرخ نابرابری و فقر مواجه است؟
در پاسخ به اینگونه پرسشها بود که لیبرالیسم اجتماعی تعهدی عمیق برای اعاده حق آزاد بودن برای تعیین نوع زندگی عادلانه را در مرکز فلسفه اجتماعی و سیاسی قرار داده و آن را با تکیهبر مفهوم خیر عمومی باز کرد. بحث اصلی در اجتماعیسازی (سوسیالیزاسیون) این است که عاملیت عقلانی برای حفاظت از حقوق خویش آن را از طریق منافع جمع درآمیخته و علاوه بر «آزاد بودن از…» به «آزاد بودن برای…» توضیح میدهد. این تفسیر گسترده از حقوق خویش با به رسمیت شناختن حقوق دیگران ملازمه دارد؛ بنابراین مفهوم حق خود را با دو چهره نشان میدهد: احساس آزاد بودن برای انتخاب در خصوص موضوعات حیاتی تحقق انسانی از یکسو و احساس آزاد بودن با ادراک آن بهعنوان معیار انسان بودن برای همنوعان خویش. به همین سبب، آزادی با تعهد سیاسی به آزادی دیگران همراه و به همین دلیل ضرورتاً به خیر عمومی معطوف است. توماس هیل گرین این رابطه را بهعنوان ظرفیتی برای فهمیدن حقوق فردی از طریق شناسایی همان حقوق برای دیگران و از طریق آن نوعی شناسایی متقابل حق و تعهد اجتماعی تفسیر میکند.
این شکل لیبرالیسم ریشهدار میتواند آرمان حق برخورداری از آزادی و خیر عمومی (عدالت اجتماع) را با یکدیگر همراه و هماهنگ سازد. این در حالیست که لیبرالیسم اختیارگرایی و نظریه مسلط اقتصادی لیبرالیسم و نیز نهادهای اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی آمیخته به آن به این دلیل که نمیتوانند نیاز به عدالت اجتماعی را تأمین کنند، ناقص هستند. به عبارت بهتر، انواع دیگر لیبرالیسم به دلیل ناتوانی در موضوع آزادیبخشی از پیامهای اصیل خود فاصله گرفتهاند. به همین دلیل جوامع لیبرال دمکراسی مبتنی بر بازار نتوانستهاند باوجود داعیه لیبرال بودن برابری را در جامعه خویش برقرار سازند. همین ناتوانی انگیزهای را برای بازتعریف مفهوم لیبرال بودن با تعهد به خیر عمومی به وجود میآورد. در حقیقت، تحقق بخشیدن به آرمان توسعه انسانی و شکوفایی استعدادها برای تنظیم جامعهای سالم و عادلانه آنگونه که از درون عقلانیتی عمیق و آگاهانه سرچشمه میگیرد، منابع توجیه لیبرالیسم از فردگرایی اقتصادی بهسوی فردگرایی اجتماعی و ریشهدار را فراهم میآورد. [ix]
سوسیالیسم مارکسیستی جریان سوم چپگرایی را تشکیل میدهد که میبایست آن را در فلسفه مارکسیستی جستجو کرد. اساس بحث هم این است که نظام سرمایهداری اولیه توانست با تغییرات بنیادین در نقش افراد در پیشرفت اقتصادی ابزارهای تولید و روابط حاکم بر آن را بهگونهای تنظیم نماید که جامعه، حداقل در ابعاد نظری بهسوی رفاه بیشتر برای همه سوق داده شود، ولی همان نظام به تضادی غیرقابلانکار میان ساختار اقتصادی و اهداف تعیینشده آن و نیروهای تولیدی کشیده شد. درواقع، ظهور سرمایهداری با خویش نابرابری را نیز به دنبال آورد چراکه اینگونه نظام اجتماعی ماهیتاً منافع فردی افراد قدرتمندتر جامعه را تأمین میکند، درحالیکه حضور خود را در پناه شعار آزادی و فردگرایی توجیه مینمود. از همان آغاز تقریباً ده درصد از جمعیت کل دارایی عمومی را به قیمت نادیده انگاشتن اکثریت جامعه که نیروی اصلی تولید است در اختیار داشت. با پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی و اقتصادی، رشد صنعت و بزرگتر شدن جمعیت شهری، ثروت هرچه بیشتر در دستان طبقات ثروتمند متمرکز شد. با گسترش انحصار بر منابع و روابط تولید توسط طبقات سرمایهداری، طبقه متوسط بهتدریج حضور فعال خود را ازدستداده و در طبقه کارگر سقوط کرد. آنچه توسعه سرمایهداری با خود به همراه آورد در تضاد کامل با حقوق بشری بود که نوید آن توسط فلاسفه لیبرال دادهشده بود. سرمایهداری نهتنها از زمینههای اخلاقی که به آن وفادار بود خود را گسست، بلکه حضوری مسلط در سیستم قانونی به دست آورد.
نکته مهمی که باید در نظر داشت اینست که تضاد میان نیروهای تولید و نیروهایی که غلبه انحصاری بر فرآیند تولید و کسب منافع حاصل از آن را داشتهاند، در تاریخ گذشته به انقلاباتی منجر شد. ولی این انقلابات اساس روابط تولید و آگاهیهای حاصل از آن را تغییر ندادهاند. پس لزوماً انقلاب به تغییرات رهاییبخش منجر نمیشود چراکه در فضای پساانقلاب نیروهای مسلط به دلیل همان آگاهیهای سلطهگر و فریبنده خود بار دیگر منابع حاصل از انقلاب را از آن خود میسازند. راه این نوع سلطه نیز از طریق استفاده طبقه مسلط از مفاهیم عمومی مانند اختیار، آزادی و یا برابری انجام میشود و از این طریق طبقه حاکم را برای رسیدن به مقاصد خود یاری مینماید. بهعنوانمثال مفهوم اختیار در جوامع سرمایهداری فقط محدود به کارآفرینان و طبقات سرمایهداری است که کنترل بازار را در اختیاردارند. اینان دیگرانی را که ایدئولوژی سرمایهداری شامل مباحث انتزاعی آزادی و برابری را به انتقاد میکشند، ناقض حقوق بشر تلقی میکنند. پس تا زمانی که این ابزارهای فریبنده بهظاهر اخلاقی در اختیار طبقات حاکم سرمایهداری قرار دارد، امیدی به رهایی نیست. به روشنفکران سیستم سرمایهداری نیز که این مفاهیم را توضیح میدهند نمیتوان اعتماد داشت به این جهت که آنها با توجیه پایههای طبقاتی اینگونه مفاهیم، همواره روابط قدرت را در جوامع محفوظ میدارند. طبیعی است که نقد ایدئولوژی سرمایهداری، خواننده آثار مارکس را میتواند به این نتیجهگیری اولیه هدایت نماید که گفتمان حقوق بشر خواه از سوی نظام سرمایهداری غربی موردحمایت باشد، خواه توسط سوسیالیسم پشتیبانی شود و یا بهعنوان گفتاری در اجرای سیاستهای کشورهای عدم تعهد به کار گرفته شود تا زمانی که ابزار ایدئولوژی سلطه باشد هرگز نمیتواند رهاییبخش باشد. درواقع این نظریه استفاده ابزاری از حقوق بشر برای حفظ وضع موجود را توسط هر نوع سیستم سیاسی که مورداستفاده قرار گیرد بهنقد و چالش میکشاند. [x]
در سالهای میانه دوران جنگ سرد، آیین چپ تحولات بنیادینی یافت که با ویژگیهای مارکسیستی آن نهتنها بیگانگی، بلکه عدم سازگاری داشت. گویی چپ نوینی به وجود آمده بود که هم نظام سرمایهداری افسارگسیخته را به چالش میکشید و هم در مقابله با نظام مارکسیست کمونیستی منسوخشده قرار میگرفت.
این تحولات را میتوان در دو جریان کلی جستجو کرد:
جریان اول در نئومارکسیسم تبلور یافت و فرضیات اصلی آنها در کارهای نظریهپردازان وابستگی مانند آندره گوندر فرانک باید جستجو کرد. به نظر اینان، توسعهنیافتگی شرایطی است که توسط کشورهای مادر در سرزمینهای حاشیه گسترشیافته است؛ بنابراین معضلات جهان سوم (آن زمان) را باید بر مبنای گسترش توسعهنیافتگی تحمیلی که در اثر ساختارهای بینالمللی حادثشدهاند، توضیح داد. شرایط توسعهنیافتگی در اثر تبانی جهان سرمایهداری و همچنین کمونیسم ایجادشده است؛ بنابراین، باید از هر دو این آیینهای سیاسی عبور کرد. در حقیقت، مارکسیسم قرار بود با به دست آوردن قدرت، ساختارهای را بهگونهای بنیادشکن دگرگون سازد، اما هرگز چنین تغییرات اساسی توسط کشورهای مارکسیستی به وجود نیامدند. [xi]
جریان دوم را باید در چپ نوین جستجو کرد که به دنبال انقلابات سال ۱۹۶۸ در سراسر اروپا امتداد یافت. این نگرش چپ بهطور کامل ارتباطات آیینی، فکری و منش سیاسی خود را از چپ کهنه و منسوخ کمونیستی جدا ساخت. این نگرش نوین چپ جهانی (یا چپ غربی) است که در جریان اجلاس سازمان تجارت جهانی در سیاتل و سپس در اجلاس پورتر آلگره در سال ۲۰۰۱ چهره خود را نمایان ساخت، اما بهسرعت رو به فروپاشیدن گذاشت.
حال میتوان به یک جمعبندی ساده از این مباحث دستیافت. مفهوم چپگرایی که بهعنوان نماد پیشرو بودن در جهت عدالت اجتماعی در طیف اندیشههای سیاسی بهحساب میآید، برای دست یافتن به این هدف نحلههای فکری مختلفی را ایجاد کرده است؛ اما آنچه همه این نحلهها را در یک متن واحد فلسفی سیاسی قرار میدهد، تعهد آنها به خیر عمومی برای کاهش دادن نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی است که بهواسطه جریانات سلطه به وجود آمدهاند. از میان سه نحله چپگرایی یادشده، سوسیالیسم آرمانگرا بیش از چند سال دوام نیاورد و عملاً خاموش شد. لیبرالیسم اجتماعی مراحل پیچیده تکاملی را طی کرده و امروز بهعنوان سوسیالدمکراسی در شمال اروپا سیاستهای کشورهای حوزه اسکاندیناوی را در برمیگیرد. سرنوشت مارکسیسم بهغایت پیچیده است زیرا نهتنها به آرمان سیاسی سرکوبگری تبدیل شد که بخش بزرگی از جهان را از ادراک مفهوم صحیح آزاد بودن، دمکراسی و توسعهیافتگی محروم ساخت، بلکه با تخریب مسیرهای رهایی مردمی که برای آزادی مبارزه میکردند، دستیابی به آمال و آرزوهای آنها را با موانع جدی مواجه ساخت. به باور نویسنده، بخش بزرگی از چپگرایی در ایران امروز در این مقولهی ا خیر قرار میگیرد. [xii]
محمود مسائلی
برگرفته از کیهان لندن
*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بینالملل، دانشگاههای آتاوا و کارلتون و دبیر کل اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد
[i] Progressive
[ii] An intellectual device
[iii]Dicken, C. (1837-39). Oliver Twist; or The Parish Boy’s Progress. Charles; Dicken, C. (1864-65). Our Mutual Friend. See: The Project Gutenberg eBook of Our Mutual Friends, by Charles Dickson; Blake, W. (1969). Chimney Sweeper
Blake, W. (1789/2012). The Songs of Innocence; Gaskell, E. (1845/2017). Mary Barton: A Tale of Manchester; Trollope, C. (1984). Shirley; Kingsley, C. (1984/2010). Yeast: A Problem; North and South, novel by Elizabeth Gaskell, written at the request of Charles Dickens and published anonymously in serial form in Household Words; Barton, M. (1839). A Tale of Manchester Life
[iv] Blake, W. (1789/2012). The Songs of Innocence. United States of America: LSC Communications
[v] Henri de Saint-Simon (1760-1825)
[vi] Robert Owen (1858-1771)
[vii] Charles Fourier (1772-1837)
[viii] برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به جلد سوم از مجموعه «اندیشههای حقوق بشری» از این نویسنده با عنوان «نظریههای بنیادشکن حقوق بشر» که توسط انتشارات اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل در اختیار علاقهمندان قرارگرفته است. [ix] برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به جلد دوم از مجموعه «اندیشههای حقوق بشری» از این نویسنده با عنوان «حقوق بشر و مفهوم خیر عمومی» که توسط انتشارات ایران آکادمیا در اختیار علاقهمندان قرارگرفته است. [x] برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به فصل دوم از جلد سوم مجموعه «اندیشههای حقوق بشری» از این نویسنده با عنوان «حقوق بشر در نظریه اجتماعی و سیاسی مارکسیسم» که توسط اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل انتشاریافته است. [xi] نگاه کنید به «کانادا و چالشهای جهانیشدن و توسعه بینالملل» از این نویسنده. این کتاب که بهعنوان دومین کتاب درسی برتر در علوم اجتماعی توسط ناشران آمریکای شمالی انتخاب شد، توسط انتشارات دانشگاه اتاوا به چاپ رسیده است. [xii] نگاه کنید به نوشتاری از این نویسنده با عنوان «خطوط آیینی چپگرایی جهانی»