مطالعۀ سرگذشت ملتها در گذشته، بازخوانی امیدها، موفقیتها، پیروزیها، جنگها، شکستها، نومیدیها، قحطیها و روزهای سختشان در هنگام شیوع بیماریهای مهلک، وقوع رخدادهای طبیعی مثل زلزله، فوران آتشفشانها و… است؛ اما مطالعۀ سرگذشت قوم یهود «از لون دیگریست»؛ انگار مطالعۀ قومیست از سیارهای دیگر؛ قومی برگزیده از جانب خدایشان یهوه اما نه برای داشتن روزگاری خوش، آرام و سعادتمند، بلکه سیزیفوار سنگی را تا نزدیک قله بر دوش کشیدن و قبل از به پایان راه رسیدن، شاهد باز غلتیدن سنگ به نقطۀ اول؛ و تکرار این چرخۀ ابدی. (۱)
قوم یهود، به روایت تاریخی دینی مالکان سرزمین کنعان و میراثداران معبد سلیمان، وقتیکه از سرزمین خود پراکنده شدند، بازگشت به ارض موعود هرگز در ذهنیت جمعی آنها رنگ نباخت و معبد سلیمان حتا زمانی که در گذر تاریخ، صاحبان و مدعیان جدیدی پیدا کرد، هرگز از فراخواندن ساکنان اولیۀ خود باز نایستاد. از آنجا که یهودیها طبق تعالیم مذهبیشان، خود را قوم برگزیده و فرهنگ و تمدنشان را بالاتر از فرهنگ جوامع میزبان میدانستند، زمانی که در اقصی نقاط جهان پراکنده شدند، در جوامع جدید حل نشدند، هر جا که بودند از جامعه جدا زندگی کردند و همواره یهودی باقی ماندند، آنها غالباً با کسی خارج از جامعۀ خود وصلت نکردند، به کسی اجازۀ ورود به جمع خودشان را ندادند و اگر کسی خواست به دین آنان درآید، امکان آن را به او ندادند، چون یهودی فقط از مادر یهودی متولد میشود. تداوم این نوع نگاه به خود (تافتۀ جدا بافته بودن) و بهصورت جزیرهای زیستن، با گذر زمان واکنش و حساسیت جامعۀ میزبان را برمیانگیخت؛ بهمرور و در نهایت پایههای یهودستیزی در اروپا بهتدریج شکل گرفت.
با توجه به رشد مسیحیت در اروپا و قدرت بلامنازع کلیسا در قرونوسطا و معرفی یهودیها بهعنوان قاتلین مسیح، فشارها روی یهودیها از قبل هم بیشتر شد تا آنجا که شیوع هر مرضی مثل وبا و طاعون و جذام به پای یهودیها نوشته میشد؛ اگر جایی آتش میگرفت، میگفتند کار یهودیهاست. یا اگر سیل یا زلزله میآمد میگفتند این غضب خدا به خاطر وجود یهودیها در سرزمین آنهاست (راستی چرا؟) در قرونوسطا در واقع آموزههای مسیحیت برای یهودیها پیام دوستی و برادری نبود. پیام کلیسا در آن سالها بر این باور بود که «هر که از ما نیست، دشمن خداست.»
به خاطر افزایش بدبینی نسبت به یهودیها، آنان در بعضی از جامعهها، وقتی میخواستند از خانههایشان بیرون بیایند، میبایست علامتی روی لباسهایشان بدوزند تا از بقیه متمایز باشند. در برخی کشورها خریدوفروش زمین و تصدی مقامهای نظامی توسط یهودیها ممنوع بود. مسیحیان حتا تلمود، کتاب مقدس یهودیها را بارها طی مراسمی خاص و باشکوه سوزاندند. اولین تلمودسوزی توسط سراسقف کلیسای کاتولیک در پاریس و روم در سال ۱۲۴۴ م. به اجرا درآمد. در قرن چهاردهم چهار بار و تا سال ۱۵۶۰ دوازده بار دیگر تلمودسوزی تکرار شد. تلمودسوزی با حمله به محلههای یهودینشین و آتش زدن خانه و زندگیشان همراه بود. ایجاد گتوها در حاشیۀ شهرها هم سیاست دیگری بود که یهودیها را مجبور میکردند که در آنجاها سکونت کنند.
در سال ۱۵۳۶ به دستور پاپ اعظم، یهودیها مجبور شدند در محلههای بسته و کوچکی در شهر ونیز زندگی کنند. با این دستور یهودیها از مسیحیان جدا میشدند و در محلههای مخصوص خودشان زندگی میکردند. آنها اگر از گتوها بیرون میآمدند میبایست قبل از تاریک شدن هوا به گتوهایشان برگردند. اقدام بعدی اخراج و کوچ اجباری و دستهجمعی یهودیها بود. انگلیس اولین کشوری بود که این اخراج و کوچ را به اجرا درآورد. اولین بار در سال ۱۲۹۰، بیستوپنج هزار یهودی با فرمان ادوارد اول، پادشاه انگلیس از این کشور اخراج شدند. پادشاه کاتولیک فرانسه هم هزاران یهودی را از این کشور اخراج کرد. در سال ۱۴۹۲، بیش از یکصد هزار یهودی از اسپانیا اخراج شدند. در پرتقال و چند کشور دیگر هم همین اتفاقات برای یهودیها صورت گرفت. یهودیهای اخراجی علاوه بر شمال آفریقا، به کشورهای محرومتر شرق اروپا هم فرستاده شدند. در سالهای تفتیش عقاید، یهودیها شکنجه و زندانی شدند و آنهایی که زنده ماندند همراه تبهکاران به قارۀ آمریکا تبعید شدند. این آغاز کوچ یهودیها به آمریکا بود.
با پایان یافتن قرونوسطا و ظهور مدرنیته و کمرنگ شدن مذهب، فشار روی یهودیها کمتر نشد. این بار علاوه بر اختلافات مذهبی، دلایل و اتهامات دیگری مثل پولدوستی و احتکار هم دامن یهودیها را گرفت. موفقیت اقتصادی آنان به دلیل سطح بالای تحصیلاتشان، حساسیت روی یهودیها را بیشتر میکرد. شاید بیاغراق نباشد که بگوییم دلیل تشکیل کشور اسرائیل، وجود پدیدۀ یهودیستیزی در اروپا بود. اوج این یهودستیزی هولوکاست و کشتار نزدیک به شش میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم توسط رژیم نازی بود.
تئودور هرتسل و ماجرای دریفوس
بنیامین تئودور هرتسل (۲ مه ۱۸۶۰ – ۳ ژوئیه ۱۹۰۴)، روزنامهنگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودیالاصل اتریشی، جنبش سیاسی صهیونیسم (۲) را پایه گذاشت. او در یک خانوادۀ یهودی، در شهر بوداپست مجارستان که در آن زمان بخشی از پادشاهی اتریش- مجارستان بود، به دنیا آمد. هرتسل دانشآموختۀ رشتۀ حقوق از دانشگاه وین و زبان مادری وی آلمانی و عبری بود.
در سال ۱۸۹۴ آلفرد دریفوس، یک سروان یهودی، افسر ستاد در ارتش فرانسه، به اتهام جاسوسی برای آلمان به محاکمه کشیده شد. ماجرای دریفوس و محاکمۀ جنجالی او در پی گزارشهای پرسروصدا و اظهارنظرهای مقامات ارتش فرانسه در مورد یهودیان آنچنان بالا گرفت که روزنامهنگاران کشورهای مختلف برای تهیۀ گزارش در سالن دادگاه حاضر شدند. یکی از این روزنامهنگاران که چندین سال بود بهعنوان گزارشگر یک نشریۀ اتریشی در پاریس اقامت داشت، تئودورهرتسل بود.
در جریان دادگاه، روزنامههای فرانسه از «توطئۀ یهودیان علیه جمهوری فرانسه» حکایتها ساختند و به حکمی کمتر از اعدام برای «افسر خائن به وطن» راضی نشدند. سرانجام دادگاه نظامی فرانسه، بهرغم نبود شواهد و مدارک، حکم به حبس و تبعید دریفوس به جزایر شیطان در مستعمرۀ گویان فرانسه داد. (۳)
تئودور هرتسل که بهعنوان یک روزنامهنگار جریان دادگاه را از نزدیک دنبال میکرد، با مشاهدۀ روند دادگاه و پی بردن بهشدت احساسات یهودستیزی در میان افراد جامعه، به این نتیجه رسید که یهودیان باید برای خود کشوری مستقل داشته باشند. وی پس از انتشار کتابی تحت عنوان «کشور یهود»، برای رسیدن به این هدف جنبش سیاسی صهیونیسم را پایهگذاری کرد؛ نکته جالبتوجه اینست که مکتب صهیونیسم برپایه تفکرات سکولار پایهریزی گردید نه بر اساس تعالیم تورات و یهودیت. همین پدیده موجب گردید که در زمان حاضر نیز بسیاری از یهودیان جهان در جنبشهای صهیونیسم حضور نداشته باشند و از آن حمایت نکنند. (۴)
در سال ۱۸۹۷ و حدود یک سال پس از آنکه تئودور هرتسل از «خانهای برای یهودیان» سخن گفت، اولین کنگرۀ سازمان جهانی صهیونیسم در بازل سوئیس آغاز به کار کرد و از آن پس بهصورت یک سازمان پیوسته و متشکل درآمد. هرتسل در ژوئیه ۱۹۰۴، در حالی که ۴۴ سال داشت، بر اثر عارضه قلبی درگذشت، اما ایدۀ «خانهای برای یهودیان» را از خود به ارث گذاشت.
بیانیۀ بالفور و قطعنامۀ جامعۀ ملل
بیانیه بالفور، اعلامیهای تاریخی است که دولت بریتانیا در سال ۱۹۱۷، در خلال جنگ جهانی اول، برای اعلام حمایت از ایجاد یک «خانه ملّی برای مردم یهود» در فلسطین صادر کرد.
سرزمین فلسطین چهار قرن مستعمرۀ امپراتوری عثمانی بود؛ در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، ۹۴ در صد ساکنان آن سرزمین مسلمانان عرب و بقیه اقلیتهای یهودی و مسیحی بودند. پایان جنگ جهانی اول درواقع همزمان با افول امپراتوری عثمانی بود. بعد از جنگ کنترل بخشی از سرزمین فلسطین در اختیار انگلیس بهعنوان یکی از فاتحان جنگ قرار گرفت.
پس از اعلام جنگ بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی در نوامبر ۱۹۱۴، کابینه جنگ بریتانیا شروع به بررسی آینده فلسطین کرد. طی دو ماه، یکی از اعضای صهیونیست کابینه طرحی را به کابینه تسلیم کرد که در آن پیشنهادشده بود برای جلب حمایت یهودیان جهان از دولت بریتانیا در جنگ جهانی اول، این دولت از اهداف صهیونیستی پشتیبانی کند. در آوریل ۱۹۱۵، نخستوزیر بریتانیا کمیتهای را برای تعیین سیاست کشورش در قبال امپراتوری عثمانی از جمله در خصوص فلسطین تشکیل داد. اولین مذاکرات بین بریتانیا و صهیونیستها در کنفرانسی در ۷ فوریه ۱۹۱۷ انجام شد که نمایندۀ بریتانیا و رهبران صهیونیست در آن شرکت داشتند. پیرو مباحث این کنفرانس و مذاکرات بعد از آن، آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجهٔ بریتانیا در ۱۹ ژوئن از روتشیلد، یکی از رهبران جامعه یهودیان بریتانیا و حییم وایزمن، رئیس سازمان جهانی صهیونیسم درخواست کرد که پیشنویس بیانیه عمومی را تهیه و ارائه کنند. کابینه بریتانیا در سپتامبر و اکتبر آن سال چندین پیشنویس را موردبحث و بررسی قرار داد که در این روند از یهودیان صهیونیست و ضد صهیونیست نیز نظرخواهی شد، اما مردم بومی ساکن فلسطین هیچ نمایندهای در این مذاکرات نداشتند.
بیانیۀ بالفور در قالب یک نامه در ۲ نوامبر ۱۹۱۷ توسط خود بالفور، خطاب به لرد روتشیلد و برای ارسال به فدراسیون صهیونیسم در بریتانیای کبیر و ایرلند ارسال شد. متن این بیانیه در ۹ نوامبر ۱۹۱۷ در مطبوعات منتشر شد.
کلمات آغازین این بیانیه، نخستین اعلام حمایت عمومی از صهیونیسم، از سوی یک قدرت بزرگ جهانی بود. عبارت «خانهٔ ملّی» مندرج در این اعلامیه، در حقوق بینالملل سابقه و پیشینهای نداشت و عمداً به این شکل مبهم نوشته شد تا دقیقاً روشن نباشد که منظور تشکیل یک دولت یهودی است یا نه. در این بیانیه، مرزهای موردنظر برای فلسطین مشخص نشده بود و دولت بریتانیا بعداً تأیید کرد که عبارت «در فلسطین» به این معنا بوده که قرار نیست خانهٔ ملّی یهودیان سراسر فلسطین را پوشش دهد. بخش دوم بیانیهٔ بالفور، برای راضی کردن مخالفان این سیاست اضافه شد. آنان معتقد بودند که در غیر این صورت، موضع مردم بومی فلسطین مخدوش و تضعیف خواهد شد و یهودستیزی در سراسر جهان تحریک و تشویق میشود و یهودیان را بیگانگانی خواهند دید که برای گرفتن زمینهای آنان آمدهاند. این اعلامیه به حفاظت از حقوق مدنی و مذهبی اعراب فلسطین که اکثریت بالای جمعیت بومی منطقه را تشکیل میدادند و نیز به حقوق و جایگاه سیاسی جوامع یهودی در سایر کشورهای خارج از فلسطین اشاره داشت.
اعلام بیانیۀ بالفور آغاز حمایت بریتانیا از گروههای یهودی بود و این حمایت انگیزهای برای افزایش جمعیت یهودی در سرزمین فلسطین شد. در اواخر سال ۱۹۲۰ یهودیها بیست در صد از ساکنان سرزمین فلسطین را تشکیل میدادند. به دلیل افزایش جمعیت یهودی و افزایش تنشها، فلسطینیهای بسیاری خانه و کاشانۀ خود را رها کرده و سرزمین فلسطین را ترک کردند. در پی افزایش یهودیها و کاهش ساکنان عرب و افزایش تنش بین آنها، جامعۀ ملل در ۱۶ سپتامبر ۱۹۳۷، قطعنامهای زیر عنوان گزارش کمیتۀ پیل صادر کرد. در اوایل مارس ۱۹۳۸ بریتانیا یک کمیسیون فنی با عضویت چهار نفر و ریاست سرجان وودهد بهمنظور اجرای پیشنهاد کمیتۀ پیل در مورد تقسیم فلسطین تشکیل داد.
کمیسیون مأمور شد حدود و مرزهای مناطق عربی و یهودی را مشخص و مرزهای مناطق تعیینشده برای ادامه سرپرستی بریتانیا (دائمی یا موقت) را ترسیم کند.
طبق اولین پیشنهاد کمیسیون، ۱۷ در صد سرزمین فلسطین به یهودیها و بقیه به عربها تعلق مییافت. این پیشنهاد و راهحل دو کشور عربی و یهودی، بلافاصله با مخالفت عربهای فلسطینی مواجه شد. این مخالفت، تظاهرات خیابانی، شورشها و درگیریهای متعددی را به مدت دو سال در پی داشت. بریتانیا با این شورشها مقابله و سرکوب کرد. در این سالها ده در صد فلسطینیها کشته، زخمی یا زندانی شدند.
یومالنکبه
قیومیت بریتانیا بر سرزمین فلسطین تا اواخر دهۀ ۳۰ ادامه داشت. در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، بریتانیا رابطۀ خود را با کشورهای اردن و مصر حفظ کرده بود، اما بعد از جنگ، آمریکا و شوروی هم وارد مناسبات قدرت در عرصۀ جهانی شده بودند. تجربۀ هولوکاست و آنچه سالهای گذشته بر یهودیان روا شده بود، حمایت آمریکا و شوروی، برندگان جنگ و کشورهای دیگر را برای ایدۀ صهیونیسم، «خانهای برای یهودیان» در پی داشت.
در نوامبر ۱۹۴۷، در قطعنامۀ ۱۸۱ سازمان ملل که موردتوافق آمریکا و شوروی هم قرار گرفت، ایدۀ دو کشور مطرح شد. طبق این قطعنامه که ماجرای هولوکاست در آن بیتأثیر نبود، ۵۶ درصد از سرزمین فلسطین به یهودیها تعلق گرفت. عربها زیر بار این قطعنامه نرفتند و با آن مخالفت کردند. در بهار آن سال نیروهای صهیونیست نقشۀ دالت (DALET PLAN) را پیاده کردند. یک حملۀ هماهنگ به چند شهر فلسطینی ازجمله به شهرهای قدیمی یافا و حیفا. دربارۀ دلیل این حمله اتفاقنظری وجود ندارد. عدهای معتقدند که این حملهها دفاعی و واکنشی به یک سری حملهها بوده و برخی هم معتقدند که این حمله نقشهای بوده که صهیونیستها سرزمین فلسطین را اشغال بکنند. در این حملات هزاران عرب ساکن فلسطین، خانه و کاشانۀ خود را از دست دادند و محاصرۀ جامعۀ اعراب بیشتر و بیشتر شد.
متعاقب آن، عربها دست به حمله به سرزمینهای یهودی زدند که با واکنش تند و حملۀ گسترده اسرائیل مواجه شد. در حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی در این حملات آواره شدند و ۱۶۰ هزار نفر ماندند؛ بیهیچ چشماندازی امیدبخش و روشن. این روز در تاریخ و در خاطرۀ جمعی عربهای فلسطینی به یومالنکبه (روز نکبت) ثبت شد: ۱۴ ماهمی ۱۹۴۸؛ و در حافظۀ تاریخی فرزندان و نوادگان فلسطینی، بهعنوان روزی ثبت شد که پدران و پدربزرگهایشان، مادران و مادربزرگهایشان وقتیکه از موطن خود اخراج شدند، کلید خانه و کاشانهشان را با خود بردند؛ به امید روزی که دوباره به خانههایشان برگردند؛ اما آنها هرگز برنگشتند. کشورهای عربی نتوانستند (شاید هم نخواستند) از خود واکنشی کارساز و مؤثر نشان دهند؛ جز اینکه از فلسطینیهای آواره حمایت کنند.
یک روز بعد از این فاجعه، صهیونیستها تشکیل کشور اسرائیل را رسماً اعلام کردند: ۱۵ ماهمی ۱۹۴۹. اسرائیل در این زمان به ۸۰ درصد آن سرزمین تسلط داشت.
جنگ ۶ روزه
در ۱۴ می ۱۹۶۷، اسرائیل مطلع شد که نیروهای نظامی مصر در حالت آمادهباش قرارگرفتهاند، مصر در حال متمرکز کردن نیروهای خود در صحرای سیناست و نیروهای نظامی در حالت آمادهباش کامل قرارگرفتهاند. روز ۱۵ می، نخستوزیر اسرائیل دستور داد تا تعدادی از واحدهای زرهی برای تقویت جبهه سینا به مرزهای آن منطقه اعزام شوند. در ۱۶ می جمال عبدالناصر در نامهای به سازمان ملل خواستار خروج نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد از منطقه حائل مرزی میان مصر و اسرائیل شد. ناصر در نامۀ خود متذکر شده بود که مصر برای مقابله احتمالی با هرگونه تهدید نظامی اسرائیل علیه کشورهای عربی در حال متمرکز کردن نیروهای خود در امتداد مرز با اسرائیل است و به همین دلیل لازم است نیروهای پاسدار صلح فوراً منطقه را ترک کنند. در همان روز رادیو قاهره اعلام کرد که «بقای اسرائیل بیشازحد طول کشیده، ما از تهاجم اسرائیل استقبال میکنیم. ما از جنگی که مدتها انتظارش را کشیدهایم استقبال میکنیم. نقطه اوج فرا رسیده است. زمان جنگی که نابودی اسرائیل را به همراه دارد فرا رسیده است.»
بحران با خارج شدن نیروهای پاسدار صلح سازمان ملل متحد از صحرای سینا در ۱۹ می تشدید شد. پس از خارج شدن این نیروها، دولت مصر به رهبری جمال عبدالناصر به استقرار و واردکردن نیروهای بیشتر به صحرای سینا ادامه داد و نیروها و جنگافزارهای بیشتر در مرز اسرائیل متمرکز شدند. در ۲۲ می، مصر با بستن تنگه تیران که خلیج عقبه را با دریای سرخ مرتبط میکند به روی کشتیهای اسرائیلی بست و بندر تازه بنیاد آن زمان در جنوبیترین بخش اسرائیل را عملاً به حالت تعطیل درآورد. بسته شدن خلیج عقبه تنها راه ارتباطی دریایی اسرائیل با شرق در آن دوران برای اسرائیل تأثیری فلجکننده به دنبال داشت.
همزمان سوریه، اردن و عراق هم نیروهایشان را بهطور مشترک در بلندیهای جولان و کرانه باختری رود اردن برای حملهای غافلگیرانه جمع کردند. در همین حال اسرائیل با توجه به مساحت کم و اندازهٔ نسبتاً کوچکش استراتژی مبنای جنگ در خاک دشمن بهجای جنگ در خاک خود را اتخاذ کرد.
در همین حال رادیو مصر که به زبان عربی برنامههایی مهیج و ضد اسرائیلی پخش میکرد، همهروزه از فلسطینیان میخواست که از اسرائیل خارج شوند تا «در مسیر بولدوزرهایی که قرار بود اسرائیلیها را به دریا بریزند قرار نگیرند.»
اسرائیل که حمله همزمان ارتشهای مصر، عراق، سوریه و اردن را در چند قدمی خود میدید، پیشدستی کرده و در ۵ ژوئن ۱۹۶۷ به نیروهای ارتش مصر در صحرای سینا حمله کرد. اسرائیل با دریافت اطلاعاتی حیاتی بهوسیلۀ عوامل اطلاعاتی خود در مصر پی برد که ارتش مصر بیش از ۴۰۰ هواپیمای جنگی خود را در نقاطی جمع کرده که در روزهای بعد به مواضع اسرائیل حمله کنند. فرماندهان اسرائیلی که کار کشور تازه تأسیس خود را با بلند شدن هواپیماهای مصری تقریباً تمامشده میدیدند، تصمیم به نابودی جنگندههای مصری قبل از بلند شدن یکباره آنها بر روی اسرائیل گرفتند.
نیروی هوایی اسرائیل طی حملهای غافلگیرکننده به فرودگاههای نظامی مصر با فرستادن ۲۰۰ فروند هواپیمای جنگنده، طی چند ساعت باندهای فرود و ۳۳۸ فروند از هواپیماهای جنگی مصر را که شامل جنگندههای میگ و بمبافکنهای توپولف ساخت شوروی بودند نابود کرد. طی این حملات ۱۰۰ خلبان مصری جان باختند و ۳۲ فروند هواگرد ترابری نظامی، چند فروند هلیکوپتر و تعدادی رادار و سامانهٔ ضد هوایی ارتش مصر منهدم شدند. در این عملیات ۱۹ جنگندهٔ اسرائیلی نیز توسط جنگندههای مصری و پدافند هوایی مصر سرنگون شدند.
با این حمله اسرائیل برتری مطلق هوایی در جنگ را به دست آورد و با استفاده از این امتیاز ابتکار عمل را به دست گرفت. مصر با انکار ضربۀ شدیدی که دریافت کرده بود مدعی شد که حمله بسیار موفقی علیه اسرائیل ترتیب داده است. بر اساس این اخبار دروغ، ملک حسین، پادشاه اردن دستور حمله به اسرائیل را صادر کرد و با گلولهباران تلآویو، پایگاه هوایی رمات داوود، بزرگترین پایگاه هوایی اسرائیل، حمله هوایی به شهرهای نتانیا و کفار سابا و با حملۀ خمپارهای به غرب اورشلیم، وارد جنگ شد. با افروخته شدن آتش جنگ، بعد از ۲ روز سوریه هم وارد جنگ شد و از بلندیهای جولان شروع به پرتاب راکتهای کاتیوشا و آتش توپخانه شدید به دشت هولا در اسرائیل کرد.
ارتش مصر در نهایت با عقبنشینی از صحرای سینا تا آنسوی کانال سوئز عقب رانده شد. در همین حال ارتش اسرائیل با تغییر میدان جنگ بهسوی بلندیهای جولان و کرانۀ باختری رود اردن که مقر نیروهای اردنی و سوری بود، توانست آنها را شکست دهد و بلندیهای جولان و کشتزارهای شبعا را به اشغال خود درآورد.
در تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۶۷، اسرائیل آخرین حملات به بلندیهای جولان را انجام داد. قرارداد آتشبس به پیشنهاد کشورهای عربی در روز بعد از آن یعنی ۱۱ ژوئن به امضاء رسید. به این ترتیب اسرائیل نوار غزه، صحرای سینا، کرانه باختری رود اردن (شامل اورشلیم شرقی) را تصرف کرد. درمجموع با پیروزیهای بهدستآمده و سرزمینهای تازه اشغالشده مساحت اسرائیل ۳ برابر شد و در حدود یکمیلیون عرب که در مناطق اشغالشده زندگی میکردند به زیر کنترل مستقیم اسرائیل درآمدند.
در پی این جنگ شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت را تصویب کرد که بهموجب آن از همه دولتهای درگیر خواسته شد تا از ادعاهای خود نسبت به سرزمین و حق حاکمیت خود صرفنظر کنند، مرزها را به رسمیت بشناسند و اسرائیل از سرزمینهای اشغالشده طی این جنگ عقبنشینی کند. اسرائیل عقبنشینی خود از سرزمینهای اشغالی را مشروط بر به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی دولتهای عربی متخاصم دانست.
اسرائیل بعد از پایان قرارداد آتشبس به کسانی که اسرائیل را ترک کرده و جهت تسریع حملۀ عربها، به کشورهای عربی همسایه واردشده بودند، اجازه بازگشت نداد و به این ترتیب موجی از مهاجران فلسطینی در کشورهای مصر، سوریه، اردن و لبنان پدید آمد. هیچیک از کشورهای میزبان اجازۀ اقامت دائم به مهاجران ندادند اما اقدام به تشکیل اردوگاههای پناهندگی در بیابانهای خود به دور از تمام امکانات اوّلیهٔ زندگی نمودند.
در پی این جنگ، علاوه بر آغاز درگیریهای مسلحانه، شکلگیری گروههای سیاسی، جنبشهای نظامی و از جمله جبهۀ مردمی برای آزادی فلسطین و گروه نظامی فتح، نویسندگان و تاریخنگاران مهمی از جمله عسان کنفانی، نویسنده و روزنامهنگار و امیل حبیبی، نویسنده و سیاستمدار، تاریخ و هویت فلسطین را موردپژوهش قراردادند.
۱۹۸۲: جنگ لبنان
پس از سوءقصد ناموفق علیه سفیر اسرائیل در انگلستان در ۱۹۸۲، توسط یکی از اعضای گروه ابونضا، یکی از گروههای مخالف ساف، مناخیم بگین نخستوزیر اسرائیل ضمن محکوم کردن سازمان آزادیبخش فلسطین، در ۶ ژوئن ۱۹۸۲ دستور جنگ را صادر کرد. ارتش اسرائیل به همراه متحدین مارونی خود، طی مدت کوتاهی با حملات شدید هوایی و پیشروی سریع نظامی، بیروت و بخشهایی از جنوب لبنان را تصرف کرد و نیروهای ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) و متحدین آن شامل افرادی از نیروی زمینی سوریه و نیروهای اسلامگرای لبنانی را در غرب بیروت محاصره و تحت بمباران شدید قرارداد.
پس از مذاکرهٔ طرفین درگیری و با کمک ایالاتمتحده و نیروهای حافظ صلح، آتشبس برقرار شد و به نیروهای ساف فرصت داده شد که از جنوب لبنان خارج شوند. با پایان درگیریها درهمان سال، مرکز فرماندهی نیروهای ساف به شهر طرابلس لبنان منتقل شد و همچنین از تسلط نیروهای سوری در لبنان کاسته شد. اسرائیل پس از ۳ سال از بیشتر مناطق اشغالی خارج شد، اما با ظهور نیروهای شیعه در لبنان، بیش از ۴۰ سال است که بین حزبالله و ارتش اسرائیل درگیری ادامه دارد.
در جنگ لبنان ۶۵۷ تن از نیروهای اسرائیل کشته و ۳۸۸۷ تن زخمی شدند. همچنین ۱۸۰۰ تن از مبارزان فلسطینی و لبنانی و ۲۰,۰۰۰ غیرنظامی جان باختند و ۳۰,۰۰۰ نفر زخمی شدند.
در همین سال ۱۹۸۲، حزب فالانژ لبنان (حزب کتائب) در حمله به اردوگاه صبرا و شکیلا بیش از ۳ هزار نفر را به قتل رساندند. کشتار صبرا و شَتیلا به مجموعه رویدادهایی گفته میشود که از ۱۶ تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲، در طی جنگ داخلی لبنان، در «اردوگاه پناهندگان فلسطینی» در لبنان به وقوع پیوست. نیروهای لبنانی متشکل از میلیشیاهای اصلی مسیحی در لبنان تحت رهبری سیاستمداری به نام «ایلی حبیقه» برای انتقامگیری از فلسطینیان به خاطر ترور بشیر جمیل، رئیسجمهور لبنان و رهبر حزب فالانژ، به این دو اردوگاه در بیروت غربی وارد شدند و ۷۰۰ و طبق برخی روایتها ۳۵۰۰ نفر را که بیشترشان از فلسطینیان و شیعیان لبنان بودند، به قتل رساندند.
انتفاضۀ اول، پیمان اسلو ۱ و ۲
انتفاضه اول فلسطین، شکلی از اشکال اعتراضی مردم فلسطین علیه اوضاع نابسامان مردم فلسطین در اردوگاهها، افزایش بیکاری، تبعیض نژادی و سرکوب مردم فلسطین به دست دولت اسرائیل بود. این جنبش مقاومت، انتفاضۀ سنگ نیز نامیده شد، چون سنگ، ابزار اصلی در این خیزش بود؛ همچنین کودکانی که سنگ پرتاب میکردند با نام کودکان سنگ شناخته میشدند.
در دسامبر سال ۱۹۸۷، یک خودروی نظامی اسرائیلی در کمپ جبالیا در نوار غزه ۴ نفر از شهروندان فلسطینی را بر اثر تصادف زیر گرفت. اعتراضات فلسطینیها به این ماجرا بهصورت انفرادی یا گروهی شروع شد و اعتراضاتی را شکل داد که ۸ سال طول کشید.
هدایت انتفاضه در ابتدا بهوسیلهٔ رهبری ملی موحد صورت گرفت اما در ادامه، سازمان آزادیسازی فلسطین به آن ملحق شد، انتفاضه در آذرماه ۱۳۶۶ (پائیز ۱۹۸۷) در جبالیا در نوار غزه آغاز شد و سپس به دیگر شهرها، روستاها و اردوگاههای فلسطینی تسری یافت.
این حرکت اعتراضی در اول بهصورت نافرمانی مدنی شروع شد و افراد بیشتری را بهطرف خود کشید؛ اما بهمرور به خشونت گرایید و به مبارزۀ مسلحانه منجر شد. طبق آمارهای منتشرشده، حدود ۳۰۰۰ فلسطینی در خلال حوادث انتفاضه به دست ارتش اسرائیل جانباخته و در مقابل ۱۶۰ اسرائیلی به دست فلسطینیها کشته شدند، در ضمن در طی این درگیریها حدود ۱۰۰۰ فلسطینی نیز به دست دیگر فلسطینیهایی که با دولت اسرائیل در این کشتار همکاری میکردند، کشته شدند.
در سال ۱۹۹۱، اسرائیل وارد یک مذاکرۀ رسمی شد. این مذاکرات که آمریکا هم در آن حضور داشت به پیمان اسلو ۱ و ۲ منتهی شد. طبق این پیمان، فلسطینیها به سرزمینهای اشغالی برگشتند و یک دولت خودمختار تشکیل دادند، در عوض اسرائیل را به رسمیت شناختند و موافقت کردند که اسرائیل مسائل امنیتی و کشوری را به عهده بگیرد. موضوع مهم دیگر مسئلۀ شهرکسازی و مسئلۀ اقامت یهودیان و جادههای عبوری بین مناطق فلسطینی بود. پیمان اسلو ۱ و ۲ خالی از مسائل و مشکلات نبود. یاسر عرفات که از سال ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۴ رئیس ساف بود، در سال ۱۹۹۳ از این مذاکرات خارج شد و آن را پیروزی بزرگ اعلام کرد که راه را برای تشکیل دولت فلسطین باز میکرد. انتفاضه و پیمانهای اسلو گرچه اسرائیل را پای میز مذاکره کشاند، اما حاصلی ببار نیاوردند.
انتفاضۀ دوم و ظهور حماس
یک دهه بعد از پیمان اسلو اوضاع اقتصادی در مناطق اشغالی هر روز بدتر و بدتر شده بود و ۵۰ درصد فلسطینیها بیکار بودند. آنان برای تردد باید از مقامات اسرائیلی مجوز گرفته و در مرز کنترل میشدند. ازاینرو اعتبار ساف در ذهنیت مردم کمکم رنگ باخت. آنها بر این باور بودند که ساف هم نتوانسته شرایط زندگیشان را بهتر بکند. حضور آریل شارون، رهبر حزب لیکود در مسجدالاقصی در سپتامبر سال ۲۰۰۰، موجب خشم مسلمانان و درگیریهای خونین میان فلسطینیان و نظامیان اسرائیلی شد که به انتفاضۀ دوم یا انتفاضه الاقصی معروف شد. انتفاضۀ دوم برخلاف انتفاضۀ اول خیلی رادیکال و خشونتبار بود. تظاهرات اعتراضی صورت گرفت، اما معترضین به گلوله بسته شدند. در این انتفاضه ۵۰۰۰ فلسطینی کشته شدند. در پی این اعتراضات ساف به حاشیه رانده شد و حماس (حرکه المقاومه الإسلامیه) از دل اخوانالمسلین متولد شد و در رأس طراحی و عملیاتی کردن بمبگذاریهای انتحاری فلسطینیها علیه اسرائیل در طی سالهای طولانی قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات نوار غزه پیروز شد و کنترل آنجا را در اختیار گرفت. در پی پیروزی حماس، اسرائیل نوار غزه را محاصره کرد و آب و برق را قطع نمود. اسرائیل با این کار میخواست زیرساختهای اصلی را از کار بیندازد و زندگی را بر ساکنان آن بهقدری سخت بکند که ادارۀ آنجا برای حماس سخت باشد. حماس طی حملاتی اسرائیل را هدف قرارداد و هر روز بهسوی اسرائیل راکت پرتاب میکرد. حماس در سختترین حمله در سال ۲۰۱۴، ۴۰۰۰ راکت بهسوی اسرائیل پرتاب کرد. اسرائیل طی ۵۱ روز ۶ هزار حملۀ هوایی به غزه کرد، ۵۰ هزار خمپاره انداخت. درنتیجه، هزاران نفر جان باختند و ساختمانها و مناطق مسکونی زیادی ویران شدند.
نوار غزه یکی از متراکمترین مناطق جهان است؛ تراکمی بهاندازه شهر لندن. جمعیت غزه بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۳ بیش از دو برابر شده و از حدود یکمیلیون و صد هزار نفر به حدود دو میلیون و سیصد چهارصد هزار نفر رسیده است؛ در منطقهای به مساحت ۳۶۵ کیلومترمربع. جمعیت نوار غزه اکثراً جوان هستند و میانگین سنی مردان و زنان ۱۸ سال است و حدود ۶۵ درصد از جمعیت آن زیر ۲۴ سال سن دارند.
درآمدها و تونلهای حماس
دربارۀ درآمدهای ماهانه و سالانۀ حماس به دلیل شفاف نبودن آن نمیتوان آمار دقیقی ارائه داد، اما آنچه میدانیم این است که غیر از کمکهای مالی به دولت خودمختار کرانۀ غربی، جمهوری اسلامی، قطر، کویت، ترکیه، عربستان، الجزایر، سودان و امارات متحدۀ عربی حامی مالی و سیاسی حماس هستند. حمایت مالی ۳۰ میلیون دلار در ماه که از سوی قطریها پرداخت میشود، ثابت و عمومی است. به گفتۀ «مرکز مطالعات عربی واشنگتن» که به قطر نزدیک است، دوحه از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۲ حدود یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار به غزه کمک کرده است.
به گزارش همین مؤسسه، طی دو دهۀ گذشته کشورهای امارات دو میلیارد دلار، الجزایر ۹۰۸ میلیون دلار، کویت ۷۵۸ میلیون دلار و عربستان سعودی چهار میلیارد و ۷۶۶ میلیون دلار به کرانۀ باختری و دولت محمود عباس کمک کردهاند، کرانه باختری هم متعهد شده است که بخشی از این کمکها را در اختیار غزه (حماس) بگذارد. در خصوص کمکهای مالی ج.ا. به حماس، طبق گزارش وزارت امور خارجه در سال ۲۰۲۰، ایران سالانه ۱۰۰ میلیون دلار به حماس پرداخت میکند؛ اما گزارشهای جدیدتر کمکهای مالی ج.ا. به حماس را ماهانه ۳۰ میلیون و سالانه درمجموع ۳۰۰ میلیون دلار برآورد میکنند.
طبق گمانهزنی «هاآرتص» ترکیه سالانه ۳۰۰ میلیون دلار به حماس کمک مالی میکند. حماس از راههای مختلف همکسب درآمد میکند؛ ازجمله کمکهای مالی از مؤسسات خیریه، بیش از ۱۲ میلیون دلار مالیات ماهانه از کالاهای وارداتی از مصر و کرانۀ باختری، سرمایهگذاری در کشورهای سودان، الجزایر، ترکیه، امارات متحدۀ عربی و…، فعالیت مالی در بازار رمز ارز. والاستریت ژورنال اخیراً گزارش داد که حماس در هفت سال گذشته نزدیک به ۴۱ میلیون دلار از سرمایهگذاری در رمز ارزها درآمد داشته است. مجموع درآمد سالانۀ حماس را یک میلیارد دلار تخمین میزنند. شاخۀ نظامی حماس علاوه بر دیدن آموزش نظامی در ایران، ۹۳ درصد از مهمات خود را از ایران دریافت میکنند.
حماس در سال ۲۰۲۱ اعلام کرد که ۵۰۰ کیلومتر تونل در زیر غزه ساخته است. اگر این رقم دقیق باشد تونلهای زیرزمینی حماس مقداری کمتر از نصف طول سامانۀ مترو شهر نیویورک و صد کیلومتر بیشتر از مترو شهر لندن است. در برخی جاها این تونلها تا عمق ۵۰ یا حتا ۸۰ متری زمین هم ساختهشدهاند. به علت کوچک بودن مساحت غزه، تونلها بهصورت تودرتو و زیگزاک ساختهشدهاند، درنتیجه ممکن است طولشان بسیار زیاد هم باشد. ارتش اسرائیل در سال ۲۰۱۴ برآوردهایی ارائه کرد که حماس برای ساختن ۳۲ تونل حدود ۳۰ تا ۹۰ میلیون دلار هزینه کرده و ۶۰۰,۰۰۰۰ تن بتن مصرف کرده است (در سال ۲۰۱۴). هزینۀ ساخت برخی تونلها ۳ میلیون دلار برآورد شده است. کارگران برای ساختن این تونلها مدت طولانی را در زیرزمین میگذراندند، آنان ۸ تا ۱۲ ساعت در روز را در شرایط نامطمئن صرف ساختوساز کرده و ماهانه ۱۵۰ تا ۳۰۰ دلار دریافت میکردند. بر اساس گزارشی که در ۱۷ اکتبر امسال از سوی «موسسه جنگ مدرن» در آکادمی نظامی وست پوینت ایالاتمتحده منتشر شد، در نوار غزه ۱۳۰۰ تونل ساختهشده است.
آیندۀ فلسطین و اسرائیل
در تاریخ موارد مشابه اسرائیل و سرزمین فلسطین بارها اتفاق افتاده است؛ به چند نمونه اشارهای بکنیم. مردم سرزمینی بعد از اشغال، از خانه و کاشانۀ خود رانده شدند و اشغالکنندگان بهمرور آن سرزمین را تصرف کردند، مثل ایالات متحد آمریکا و بومیان آن سرزمین. در نمونۀ بعدی اشغالگران طی مذاکراتی آن سرزمین را ترک کردند و آنجا را به صاحبانشان سپردند. مثلاً در جنگ استقلال الجزایر در سال ۱۹۶۰، فرانسه با خروج خود از آن کشور، استقلال آنجا را به رسمیت شناخت. در نمونۀ بعدی طرفی که دست بالا را داشت، کوتاه آمد تا هر دو طرف به توافقی برسند و بهاتفاق هم برای آیندهای بهتر در کنار هم زندگی کنند مثل آفریقای جنوبی.
مورد سرزمین فلسطین اما به این سادگی در این مدلها نمیگنجد، از اینرو آیندۀ این سرزمین و ساکنان عرب آن قابل پیشبینی نیست. سکونت اعراب مسلمان در سرزمین فلسطین بعد از ظهور اسلام در ۶۲۲ میلادی و تصرف آن در سال ۶۳۸ توسط سپاه مسلمانان به رهبری عمر ابن خطاب صورت گرفت. آنان تا سال ۱۹۴۷، کوچ رسمی یهودیان به سرزمین فلسطین، سالهای زیادی فرصت داشتند تا با ایجاد اقتصاد توسعهیافته و پایدار وبا تأسیس دولتی معاصر و با ثبات، با کمکهای مالی قابلتوجهی که دریافت میکردند برای شهروندان خود کشوری آباد بسازند؛ اما رهبران فلسطینی به خاطر فساد و در بستر اختلافات درون خود و در پی منافع شخصیشان، فرصت آنهمه سال را از دست دادند و زمانی که تعدادی از یهودیان آواره از دهۀ سی ۱۹۰۰ به فلسطین آمدند، افتصادشان قطعه زمینی بود که روی آن زراعت میکردند و بخشی را هم به یهودیها فروختند. آنان برای بازپسگیری سهمشان از دیوار ندبه که معتقدند محمد اسب براق خود را در آنجا بسته و به آسمان هفتم عروج کرده است، حاضرند خود، خانوادۀ خود و داروندارشان را فدا کنند؛ هیچ تغییری هم در نوع زیست و ذهنشان در چشمانداز نیست. از اینرو تنها میتوان گفت تا بنیادگرایی ضد یهودی و تقدس خاک و خون در جسم و جانشان شعلهوراست، چشمانداز دیگری در پیش رو نیست. بعد از گذشت ۱۳۸۵ سال، هماکنون، همین امروز، دو سوی مدعی، مسلمانها و یهودیها، با صرف میلیاردها دلار و با سلاحهای مدرن برای نابودی همدیگر بیوقفه میجنگند.
در طول تاریخ کشورها و امپراتوریهای زیادی ظهور کرده، گاهی به دلیل جنگها بزرگ و گاهی کوچک گشته، برخی هم از سیارۀ زمین حذفشدهاند، بدینمنوال مرزها هم دستخوش تغییر شدهاند. نمیتوان با اشتغال ذهنی در گذشتهها و رؤیای بازپسگیری سرزمینهای ازدسترفته آینده را ساخت. کشورهای اروپایی را مثال بزنیم. این کشورها صدها سال باهم جنگیدند، بارها بزرگ و بارها کوچک شدند، کشور خود را به ویرانهای تبدیل کردند و میلیونها شهروند خود را از دست دادند؛ اما بعد از تجربۀ تلخ، بیحاصل و بیسرانجام سالیان دراز، امروزه ۲۷ کشور با جمعیتی در حدود ۴۵۰ میلیون نفر یک اتحادیۀ اقتصادی و سیاسی با نام اتحادیۀ اروپا را برای آیندهای صلحآمیز و سعادتمند برای شهروندان خود شکل دادهاند.
آیندۀ فلسطینیها (و اصولاً مردمان هر کشوری) درگرو فهم تغییر زمان، تغییر بنیادین در ایدهآلها، گذر از جامعهای قبیلهای بر شالودۀ روزگار سپریشده، جامعهای دموکراتیک و سکولار، همزیستی مسالمتآمیز با همسایگان، با رهبرانی پاسخگو و مسئولیتپذیر میباشد. با انجماد فکری و با تعصب کور تنها میتوان با میلیاردها دلار درآمد، هفتادوپنج یا هفتصد و پنجاه سال دیگر هم تونلهای زیرزمینی ساخت، جنگی ویرانگر راه انداخت، جان میلیونها انسان را باخت و سرانجام برای پایان دادن به آن دست به دامان این یا آن کشور شد.
اما دربارۀ اسرائیل؛ همانگونه که قبلاً گفتیم، قوم یهود قومی باستانی، قومی منحصربهفرد، با تاریخی تراژیک و انگار قومی برگزیدهاند از جانب یهوه، برای آواره شدن، تحمل مصائب پایانناپذیر و قتلعام شدن. تاریخ گذشتۀ قوم یهود حاکیست که در طی همۀ سالهای قبل و بعد از ده فرمان موسی پیامبر، این قوم بارها تا مرز انهدام پیش رفتند، آوارگیها، بردگیها، تحقیرها، قتلعامها، هولوکاست و روزگار دراز «تلختر از زهر» را پشت سر گذاشته و توانستند کشتی قوم خود را از توفانهای مرگبار گذر داده و به ساحلی هرچند نهچندان امن هدایت کنند. آنان هنوز هم بعد از بیش از چهار هزار سال دارند برای موجودیت و «بودن یا نبودن» خود با یک گروه تروریستی به نام حماس میجنگند. حماس نمایندۀ واقعی اعراب فلسطینی نیست، اما بیتردید نمایندۀ نفرت کور و جزماندیشی بخش بزرگی از اسلامگراها در سراسر جهان است که مسئلۀ «اسرائیل غاصب» درواقع تبلیغات عوامفریبانهای برای پوشاندن احساسات ضد یهودیشان است.
پیشبینی آیندۀ کشوری هممرز با دشمنی دیرینه ساده نیست، یهودیان هماکنون در حال جنگ سریالی خودشاناند؛ بیتردید دیر یا زود در این جنگ هم به سان جنگهای گذشته پیروز خواهند شد. قوم بهود قومی ماندگار و یکی از شگفتیهای نوع بشریست؛ اما این ماندگاری با چه هزینهای و تا کی؟ پیشبینی سختیست! بنا به برآوردهای منابع معتبر، جنگ کنونی برای اسرائیل روزانه در حدود ۲۶۰ میلیون دلار هزینه دربر دارد.
جا دارد دربارۀ تبارشناسی، هستیشناسی (انتولوژی)، تاریخشناسی و روانشناسی، بنیانها و انگیزههای دشمنی پایانناپذیر مردمان مختلف با باورهای گوناگون با قوم یهود، در گذشتههای دور تا دشمنی در عصر مدرن و راز ماندگاریشان، بیشتر و بیشتر مطالعه شود، اما من در اینجا (در حد دانش و توانم) فقط بهمرور سرخط آن موارد پرداختم؛ بیهیچ ادعایی در کلام آخر زدن، اما با این امید که دوستان صاحبنظر و علاقهمند اگر نقصی و اشتباهی در آنها یافتند، حتماً تصحیح بکنند. با آرزوی جهانی صلحآمیز و پر آرامش برای همه انسانها در سیارۀ زمین در سال نو و سالهای آینده.
سعید سلامی ۳۱ دسامبر ۲۰۲۳ / ۱۰ دیماه ۱۴۰۲
برگرفته از ایران امروز
___________________________
۱ـ سیزیف در اساطیر یونان باستان به خاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تختهسنگی را به دوش گرفته و تا قلۀ یک کوه حمل کند، اما همینکه به قله میرسید، سنگ به پایین میغلتید و سیزیف باید دوباره حمل سنگ را تکرار میکرد.
۲ـ صَهیون واژهای عبری است که در کتاب مقدس در اشاره به شهر اورشلیم، زادگاه و آرامگاه داود و جایگاه سلیمان استفادهشده است. درواقع صهیون، نام کوهی در اورشلیم میباشد. «صهیون» در متون دینی یهود، به آرمان و آرزوی ملت یهود برای بازگشت به سرزمین اسرائیل و تجدید دولت یهود اشاره دارد.
۳ـ ماجرای دریفوس یک رسوایی سیاسی بود که جمهوری سوم فرانسه را از سال ۱۸۹۴ تا پایان ماجرا در سال ۱۹۰۶ درگیر خود کرد. این ماجرا در طول سالیان تبدیل به نمادی از بیعدالتی مدرن در جهان شده و همچنان یکی از برجستهترین نمونههای اشتباه قضائی و یهودستیزی بهحساب میآید. در سال ۱۹۰۶، دریفوس از اتهامات پیشین تبرئه شد، ارتقاء درجه یافت و دوباره در ارتش فرانسه منصوب گردید.
۴ـ جنبش صهیونیسم همانگونه که گفته شد، درواقع جنبشی سکولار و صرفاً ایدۀ «خانهای برای یهودیان» در چارچوب «دولت ملی یهود» بود؛ بنابراین بخشی از یهودیان جزماندیش که به ایدهای غیر از «بازگشت قوم یهود به ارض موعود» راضی نبودند و نیستند، هنوز هم به جنبش صهیونیسم (فراخوانی برای تشکیل دولت ملی) نپیوستهاند.
منابع:
ـ جنگ صدسالۀ فلسطین از رشید خالیدی (۱۹۱۷ ـ ۲۰۱۷)، مورخ آمریکایی، استاد دانشگاه کلمبیا، پادکست ژورنال به روایت علی حجوانی،
ـ کتاب مقدس عهد عتیق و جدید، تولد اسرائیل از صادق زیباکلام، دربارۀ یهود از لیلا هوشنگی و… در پادکست رُخ به روایت امیر سودبخش،
ـ رادیو فردا، دربارۀ حماس،
ـ ویکیپدیا.