آذر ۷, ۱۳۸۰
اجتماع بزرگ ایرانیان بیرون در زمانی که دارد به یک نسل میکشد از سه مرحله گذشته است. نخست تبعید بود. به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، ایرانیان از هر گرایش و لایه اجتماعی، صد صد و هزار هزار بهر ترتیب و عموماً همراه با دشواری و مخاطره به بیرون زدند و از کشورهای میزبان پناه خواستند. جز اقلیت کوچکی که از همان آغاز تصمیم خود را گرفته بودند بیشترشان دوران تبعید خود را کوتاه میشمردند. رژیمی که آنها را بیرون رانده بود نا هنگام (آناکرونیستیک) تر و نفرتآورتر از آن بود که در کشوری مانند ایران بپاید. آنها مدتها در فضای ایران زیستند که با خود نگهداشته بودند؛ اما رژیم با همه نا هنگامی و نفرتانگیزی، به یاری عواملی، مهمتر از همه سرکوبگری بیپروا و هزینه کردن تقریباً همه اعتبار مذهب، پایدار ماند و تبعیدیان را خواهناخواه وادار بهجا افتادن در سرزمینهای تازه کرد.
از این مرحله بود که مهاجرت جای تبعید را گرفت. هر که ایران را جای زندگی نیافت دل به مهاجرت سپرد و سودای بازگشت را تا آنجا که به ملاحظات عملی مربوط میشود از سر بیرون برد. تبعیدی با نیمهای از هستیاش در بیرون میزید و نیمه دیگرش در ایران و درگیر ایران است. مهاجر در گوشهای از زندگیاش جایی به ایران میدهد و خود را به سیلاب زندگی پرخروشی که پیرامونش جریان دارد میسپارد. خوراک و معاشران و موسیقیاش را بیشتر از زمینه ایرانیاش میگیرد ولی دیگر کار چندان به بیرون از پیرامون واقعی خود ندارد.
جا افتادن درجات گوناگون دارد و در نهایت به همسانی حقوقی میانجامد. ایرانیان، بهویژه در سرزمینهای آزادمنشتر، عموماً آماده بودهاند برای آسان کردن گذران زندگی تا پذیرفتن تابعیت کشورهای پناه داده بروند. جوانان بهویژه میخواهند در بازار کار با شرایط هر چه برابرتر رقابت کنند. امروز ایرانیان بیشماری را میتوان یافت که آمریکائی، کانادایی، استرالیائی شدهاند و در اروپا نیز به شمار روزافزون صفت فرانسوی و انگلیسی و آلمانی … بر آنان افزوده میشود. این ایرانیان پدیده تازهای در جامعه ما هستند. در گذشته کمتر از آن بودند که توجهی برانگیزند. همسانی از نظر حقوقی با خود مسئله وفاداری را میآورد. ایرانی با پذیرفتن تابعیت کشور دیگر تعهداتی بیرون از ایرانی بودنش میپذیرد.
برای مردمی درگیر پیکار و دستکم بیزار از نظام حکومتی خود، عموماً در شرایط نامناسب و بهناچار زودرنج و خردهبین، هر تفاوت، حتا نوانس یا تابشی، مایه گفتگو و کشمکش است. در نخستین سالها کشاکش تبعیدی و مهاجر بود. تبعیدی، مهاجر را سرزنش میکرد که بیدرد است و مهاجر شانه بالا میانداخت که خیالبافی اندازهای دارد. اکنونکه ایرانیان به تابعیت بیگانه درمیآیند و گاه رفتارشان غیر ایرانی، که لزوماً ضد ایرانی نیست، میشود سرزنشها تلختر است. ایرانیان آمریکائی در این میان آماجهایی برجستهترند. آنها در عین ایرانی بودن عملاً آمریکائی نیز هستند. به عضویت احزاب امریکا درمیآیند و پرچم امریکا را به علامت همبستگی ملی در برابر تروریسم برمیافرازند؛ اما در کنار پرچم امریکا پرچم شیر و خورشید نیز هست و بیشتر ایرانیان عضو حزب جمهوریخواه امریکا از هواداران پادشاهی پهلویاند.
امریکا برای خارجی، فضائی است که مانندش را نمیتوان یافت و ایرانی در امریکا رفتاری میبیند که در اروپا تصورش را نمیتوان کرد. آمریکائیان دوست دارند امریکا را کشوری بنامند که نه بر خون و/ یا خاک، که بر «ایده» پایه گذاشتهشده است: بر ایده حقوق جدانشدنی فرد آزاد انسانی. از اینجاست که بیگانه در امریکا (یا کانادا) معنی ندارد. بیشتر آمریکائیان خود نوامریکائیاند. ایرانی در امریکا ناگزیر دلبستگی بسیار بیشتری مییابد تا در اروپا که حتا پذیرفتن تابعیت نیز او را از بیگانه بودن درنخواهد آورد ـ اگر اصلاً او را به تابعیت بپذیرند.
درجه بالای همسان شدن ایرانیان در امریکا بهانهای برای آمریکاستیزان حرفهای شده است که حمله به آنان را تا اتهام بیگانهپرستی برسانند. در کانادا نیز ایرانیان بهمان اندازه همسان شدهاند ولی کانادا چنان حساسیتهایی را برنمیانگیزد. ایرانیان در امریکا یا کانادا البته پروایی از این تصفیهحسابها ندارند. سبب مهمترش آن است که مردم ما نیز دارند به مسئله هویت با دید مدرنتری مینگرند.
* * *
هویت در اینجا، به معنی رنگ پوست یا داغی بر چهره یا سرنوشت تغییرناپذیر نیست. این برداشتها از هویت به عصر پیش از مدرن برمیگردد، به دنیای تنگ فرد بی حقوق و بی فردیت. منظور از هویت همان است که در ورقه شناسایی تجسم مییابد؛ تصوری است که انسان بهعنوان عضو یک اجتماع بزرگ از خود دارد و دیگران از او دارند. هرچه اجتماع بزرگتر و پیچیدهتر میشود هویت نیز تحول مییابد. زمانی هویت به خانواده گسترده یا تبار یا قبیله و آنهم پوشیده در «آئین» (مذهب و فولکلور گرداگردش) محدود میبود. در افغانستان هنوز برای بسیاری مردم چنین است. سپس دولت و صورت مدرنترش دولت-ملت، به هویت معنائی گستردهتر داد.
امروز در عصر جهانگرائی، بار دیگر با تحولی در معنای هویت، با فراتر رفتن مرزها و پیچیدهتر شدن مفهوم آن سروکار داریم. هویت تا عصر مدرن (دنیای سده هفدهم و پس از عهدنامه وستفالی و جنگ مذهبی) با فرهنگ و رنگ غلیظ مذهبی آنیکی شناخته میشد. هنوز هم واپسماندگان جهانسومی در همین پندارند. فرهنگ را با مذهب و هر دو را با هویت میآمیزند و به نام حفظ هویتی که بدینسان تقدیس شده است در برابر تجدد (مدرنیته) و پیشرفت ایستادگی میکنند.
پدیده تابعیت چندگانه تنها یکی از جلوههای این پیچیدگی است. چند فرهنگی، جلوه ژرفتری از آن است. انسان مدرن در جهانهای فرهنگی گوناگون میزید: فرهنگ ملی و فرهنگ جهانی، در واقع فرهنگ غربی؛ اما دوام فرهنگ ملی در او به توانائی سازگاری آن فرهنگ بستگی دارد؛ اگر فرهنگ ملی نا هنگام شود و نتواند با زمان پیش بیاید بهعنوان موضوع بررسی و مصالح ساختن و باز ساختن، در موزهها و کتابخانهها و بایگانیهای او ـ که اتفاقاً بسیار بهتر هم نگهداری میشوند ـ محفوظ میماند اما عملاً از زندگیاش بیرون میرود. ملت، چه در مفهوم خون و خاک و چه به معنای قرارداد اجتماعی افراد دارای حقوق جدانشدنی، شهروندان دولت-ملت، جای بالای خود را برای او دارد ولی زندگی سیاسیاش دربرگیرنده است نه بیرون گذارنده. exclusive
فرایافت قرارداد اجتماعی میان افراد دارای حقوق جدانشدنی، آثار عملی پردامنهای دارد و اگرچه به سده هفدهم و بهویژه هلند برمیگردد که نخستین جامعه شهروندی در جهان است، با استقلال امریکا سیر جهانگیر خود را آغاز کرد. جامعه هلندی با همه اختلاف مذهبی، ریشه در خاک و خون داشت. در امریکا بود که نخستین بار انسان آزاد، گذشته از بستگیهای سرزمینی و قومی، با حقوق برابر با انسانهای دیگر وارد یک قرارداد اجتماعی شد که اصول آن در اعلامیه استقلال آمده است ـ با آن آغاز تکاندهنده و دورانساز: «ما مردم ….» این قرارداد اجتماعی که مردمسالاری از آن برخاست از پایه با آنچه روسو میگفت و پایه فلسفی توتالیتاریسم شد تفاوت دارد.
روسو فرایافت حق را بهعنوان مالکیت از حقوق رم گرفت و به نتیجه توتالیتر آن رسید. در حقوق رم فرد انسانی بر پایه آموزه (دکترین) رواقی، دارای حقوق فطری یا طبیعی شناخته میشد که بسیار بیش از حقوق الهی است که مذاهب ابراهیمی به انسان میدهند. تدوین حقوقی فرایافت حقوق طبیعی، پیشرفت سیاسی شگرفی بشمار میرفت. ولی حقوقدانان رمی این حقوق را مانند هر دارائی دیگری واگذار کردنی میشمردند. انسان آزاد است و میتواند خود را به بردگی بفروشد یا به خداوندگاری قیصر گردن گذارد. روسو این فرایافت را گرفت و با اختراع «اراده عمومی» یعنی واگذاری آزادانه حقوق فردی به هیئت اجتماعی در یک «قرارداد اجتماعی» تصوری، راه را برای از مارکس تا لنین و هیتلر و مائو گشود. هیئت اجتماعی فرضی روسو، مانند هر ماهیت انتزاعی دیگری، بهآسانی ابزار دیکتاتوری توتالیتر گردید.
پدران انقلاب امریکا لاک را بجای روسو گذاشتند و جدانشدنی بودن حقوق فطری یا طبیعی فرد انسانی را در مرکز طرح تازه خود قراردادند. ازآنپس با همه فرازندگی موج ناسیونالیسم، قرارداد اجتماعی در صورت دمکراتیک خود به معنی سود مشترک شهروندان و رضایت حکومت شوندگان، مبنای پذیرفتنیتری برای تشکیل یک جامعه شهروندی (افراد دارای حقوق جدانشدنی) شده است. شور ملی و پیوند آبوخاک و بستگی خونی، رشتههای نیرومندی هستند که افراد یک ملت را به هم میپیوندند ولی احساس مشارکت در یک جامعه همسود، هرروز آنها را به انجام وظایف شهروندی تشویق میکند و نیاز بهزور را در اداره جامعه به کمترین میرساند.
ایرانی در دمکراسیهای باختری میتواند بر این مبنا خود را شهروند آن جامعهها بشمار آورد و به نمادها و نهادهای آنها احترام بگذارد. چنین «قرارداد اجتماعی» به ایرانی بودن او آسیبی نمیزند. درواقع هنگامیکه کشورهای دمکراسی لیبرال هیچ مانعی در ایرانی ماندن او نمیبینند و ویژگیهای ملی او را گرامی میدارند و گاه از خزانه عمومی به نگهداشت و پیشبرد آن ویژگیهای، حتا فعالیتهای سیاسی نامربوط به کشور میزبان و برزد رژیم ایران که طرف بازرگانی آنهاست، کمک میرسانند از چه تضادی میتوان سخن گفت؟ ما ایرانیان با آن فرهنگ مشهورمان بایست در این کشورهای «دمکراسی بورژوازی و صوری» میزیستیم تا باور کنیم که چنین روحیه و رفتارهایی امکانپذیر است.
* * *
آشنایی دیرپای با اجتماع یهودی ایرانی لوسآنجلس و آشنایی تازهتر با اجتماع یهودی ایرانی نیویورک، ابعاد گستردهتر هویت و ایرانی بودن را بر کسی که سالهاست در میان ایرانیان در هر جا میگردد آشکارتر کرده است. یهودیان ایرانی از دو نسل پیش آغاز به مهاجرت از ایران کردند و در سالهای انقلاب و حکومت اسلامی آنقدر از ایران گریختهاند که جز اندکی از آنان در میهن نماندهاند. آنها در بیشتر زمانها از یهودستیزی پنهان و آشکار مذهبیان متعصب و توده عوام حساس در برابر هر تفاوت و روشنفکران و سیاسیکاران چپگرا و ملیون فلسطینی اندیش رنجبردهاند. کشوری که تاریخ بزرگی جهانیاش با رواداری مذهبی آغاز شد و بیش از همه با یهودیان مهربان بود، نتوانست آن سُنت را همواره نگهدارد و گاهوبیگاه یهودیان را آماج تبعیض و سرکوبگری میساخت. در دوران صفوی بهویژه شاهعباس دوم و در دوران قاجار بهویژه ناصرالدینشاه، بیشتر یهودیان ایران را بهزور شمشیر مسلمان کردند. اگر یهودیان میتوانستند دین خود را نگهدارند امروز بیستوپنج درصدی از ایرانیان یهودی میبودند ـ همان نسبت که احتمالاً در دوران صفوی داشتند.
با چنین پیشینهای انتظار بیگانگی از یهودیان ایرانی امریکا داشتن بیجا نیست. مهاجران و پناهندگان یهودی در آن کشور چنان جاافتادهاند که ایرانیان دیگر غبطهشان را میخورند. ترکیب رفاه و آزادی بیسابقه، احساس تازه برابری حتا برتری، دل هر یهودی را میتواند از آن میهن دوردست که فرمانروایانش چنین دشمنی با هرچه یهودی میورزند برکند. آنها در پیرامون یهودی-امریکائی خود هیچ کم و غمی ندارند؛ دست در دست یهودیان آمریکائی که در همبستگی و سازماندهی از دیگر آمریکائیان درگذشتهاند، از هر گروه ایرانی دیگر جز بهاییان سازمانیافتهترند و کمتر گروه قومی در امریکا به پایشان میرسد. انجمنهای گوناگونشان که در فدراسیونی گردآمدهاند در هر زمینه و هر موقعیت آمادهاند به یاری بشتابند (از گرفتن دست بیچیزتران تا فراهم کردن جهیزیه و پرداخت هزینه جشن عروسی و کمکهزینه درسی و درمانی). بسیج مالی fund raising که یک جنبه همیشگی زندگی اجتماعی یهودیان ایرانی است به آنان همه گونه امکانات میدهد.
بیشتر ایرانیان پس از بیستوسه سال و نابود شدن و دستبهدست شدنهای دارائیشان چشمداشت پس گرفتن آن را از آخوندها و لاشخورهای نظام اسلامی ندارند و یهودیان، مانند بهاییان، از همه کمتر. ازاینرو نمیتوان در دلبستگی آنان به سرزمین مادری که گاه بیننده را به شگفتی میاندازد از شائبه مالی سخن گفت. این دلبستگی را در همهجا میتوان دید، در دارا و ندار و پیر و جوان؛ و بهویژه در میان سالخوردهتران با سوز و اشتیاقی همراه است که در دیگر ایرانیان کمتر به آن برمیخوریم. عشق یهودیان ایرانی در امریکا به موسیقی ایرانی، لوسآنجلس را پایتخت موسیقی ایران کرده است و از پابندی آنان به آدابورسوم ملی ایرانی بسیار شنیدهایم (احتمالاً در کمتر خانواده ایرانی دیگری رسم «حنابندان» هنوز دوام آورده است). این پابندی بیتردید قسمتی به استواری استثنائی زندگی خانوادگی یهودیان برمیگردد که بسر بردن در «گتو»ی فیزیکی و روانی نسلها و سدهها، در آن سهم بزرگی داشته است. خانواده و نیایشگاه، دژهای اقلیت بیحقوقاند.
دلبستگی یهودیان به ریشههای تاریخی، عاطفی و سیاسی برمیگردد: سه هزار سال زیستن در ایران و فرورفتن در زندگی و فرهنگ ایرانی؛ فرصتهایی که برای نخستین بار در پادشاهی پهلوی به یهودیان داده شد و اجتماع یهودی را از محله بیرون آورد؛ کمکهای حکومت ایران به یهودیان اروپائی (سفارتهای ایران هزاران گذرنامه ایرانی به یهودیان دادند و آنها را از کورههای آدم سوزی هیتلری رهانیدند) و عراقی، که پس از اعلام حکومت اسرائیل، مانند عموم کشورهای دیگر عربی هزار از خانمان خود رانده شدند و ایران به آنان پناه داد و گروههای بیشماری را که میخواستند کمک کرد تا به اسرائیل بروند؛ مناسبات نزدیک ایران پادشاهی با اسرائیل که دنباله طبیعی یک دوستی دو هزار و پانصدساله بود. اینهمه طبعاً یهودیان را اگرچه در بهشت آمریکائیشان، ایرانی نگهداشته است (به گفته ظریفی، آقای هوشنگ توزیع از شخصیتهای مهم تئاتری ما، ایرانیان در لوسآنجلس، شهر خودش، به «تمدن بزرگ» محمدرضا شاه رسیدهاند).
بهشدت ایرانی بودن، یک جنبه هویت یهودیان ایرانی است، بهشدت اسرائیلی بودن، به معنی پشتیبانی بیدریغ از اسرائیل جنبه دیگر آن است و پسازاین هردو، آمریکائی بودن میآید. یک یهودی نوعی ایرانی در امریکا به آسودگی این هر سه است. ایرانی و اسرائیلی و آمریکائی در او باهم میزیند. زبانش در خانه و به فراوانی در محیط کار، فارسی است؛ با دیگر ایرانیان از هر باور دینی، آمیزش دارد؛ نوروز و سیزدهبدرش ترک نمیشود؛ آداب دینی یهود را بجا میآورد. شنبهها همانگونه به کنشت میرود که مسیحیان یکشنبهها به کلیسا. هانوکا و شمعدان هفت شعله را در برابر نوئل و درخت کاج و هدیههای زیر آن گذاشته است و گله کودکان خود را از نداشتن بابانوئل برطرف کرده است. در زندگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی امریکا با نفوذ روزافزون درگیر است.
سیاست او ضدیت با جمهوری اسلامی، پشتیبانی خاموش و محافظهکارانه از کارزار مردمی در ایران (مبادا که بازماندگان اجتماع یهودی در ایران بیشتر آزار ببینند) و تأثیرگذاری بر سیاستهای امریکا در جهت حفظ موجودیت اسرائیل است. این سیاستها بجای خنثی کردن هم یکدیگر را تقویت میکنند. او هیچگاه ناگریز بهگزینش یکی بر دیگری نبوده است. پشتیبانی از اسرائیل یا درگیری با سیاست امریکا از ایرانی بودنش نمیکاهد. زیر هردو پرچم شیر و خورشید و امریکا حرکت میکند. در انتخابات به کاندیداهای دو حزب امریکا، بیشتر به دمکراتها رأی میدهد و هوادار پادشاهی مشروطه در ایران است. شهروند مؤثر و سودمندی است که دیگر ایرانیان میتوانند چیزهایی از او بیاموزند.
یهودی نوعی (تیپیک) ایرانی در امریکا مذهبی است، بسیار بیشتر از مسلمان زادگان، ولی نه بنیادگرا. برای مردمی که مذهب و قومیتشان یکی است و یکی را بی دیگری از دست خواهند داد بیاعتنائی به مذهب بسیار دشوارتر از مسلمانانی است که از بیستوچند سالی پیش دارند فکرهای دوباره میکنند. مذهبیترین یهودیان، اجتماع فرعی یهودی مشهور به مشهدیها در نیویورک است که در بجای آوردن آداب دینی تا حد جدا افتادن از جهان پیش رفته است. این یهودیان اگرچه بهزور اسلام آورده بودند، نسل در نسل دین خود را در نهان نگهداشتاند و اکنون در مهاجرت امریکا به جبران تقیه نسلها، از آنسو افتادهاند.
ما در جهانی «ودائی» زندگی میکنیم. در جهانبینی ودائی هندوان، همهچیز به همهچیز پیوسته است. ولی انسان میبایست منتظر تکنولوژی بماند تا مصداق عملی جهان ودائی را ببیند. در این جهان بههمپیوسته، انسان یکبعدی و یک هویتی، نا هنگام و پرتافتاده است. جهانگرائی (گلوبالیزاسیون) که میدان یک شکست دیگر مطلقگرایان مذهبی و مارکسیست شده است، جایی برای این محدودیتها نمیگذارد. مردمان بیشمار بهآسانی در فضاهای گوناگون جا میافتند و حرکت میکنند. احتمال برخوردی میان این فضاها و ضرورت گزینش میان آنها هست ولی حکم کلی نمیتوان داد. در هر مورد میباید بنا بر اوضاعواحوال آن عمل کرد.
ایرانیانی که تابعیت کشورهای دیگر را پذیرفتهاند، بیش از همه در امریکا و کانادا که آزادمنشترین رفتار را با بیگانگان دارند، تاکنون از این آزمایش سربلند بیرون آمدهاند. همسان شدن آنان با میزبانان و پناهدهندگانشان چیزی از ایرانی بودنشان نکاسته است. اگر هم کار چندانی درزمینهٔ ایرانی بودن نمیکنند تفاوتی با بیشتر ایرانیان دیگر ندارند. آنها حتا اگر به ایران برنگردند در آینده ایران سهم بزرگی خواهند داشت. مهارتها و آگاهیهای تازهای که به دست آوردهاند به صورتهای گوناگون در خدمت توسعه ایران خواهد بود. دیرماندنشان در بیرون برخلاف تصور، پیوند ملی را سست نکرده است. نسل ج.ان ایرانی در بیرون در پی یافتن ریشههای خویش است. این پدیده را بهویژه در امریکا میتوان دید. جوانان ایرانی در آن کشور، روبرو با رقابت گروههای تنگاتنگ قومی دیگر، ناگزیرند با یکدیگر ارتباط بیشتری داشته باشند و به هم کمک کنند. ایرانی بودن برایشان مزیتی و ضرورتی است.
نسبت بیگانهپرستی دادن به چنین مردمان پویائی که بسیاریشان مایههای سربلندی ایران هستند نادرست است؛ شکاف میان ایرانیان را بیشتر میکند و بر نسل سوم مهاجران که بهآسانی میتوانند در آن جامعهها حل شوند تأثیر منفی میگذارد. اگر در پی پک کردن حسابهای شخصی و سیاسی نباشیم و بکوشیم سرمایه ملی را که در بیرون، این دو سه میلیون مهاجر و تبعیدی هستند، نگهداریم میباید موقعیت تازه ایرانی و شرایط تازه ایرانی بودن را دریابیم. ایرانیان پناه برده به جامعههای بیگانهستیز اروپائی، بهویژه میباید تفاوت ژرف پیرامون خود و ایرانیان آمریکائی را در نظر بگیرند. در امریکا سهم اجبار بهمراتب کمتر و عامل داوطلبانه بهمراتب بیشتر است. ایرانی ماندن، بهر درجهای، در چنان پیرامونی، جای قدرشناسی دارد.
آذر ۷, ۱۳۸۰