برای روزهای متمادی یک شایعه بازارها و کوچه خیابانهای تهران را پرکرده بود. بهزودی پایتخت دولت شاهنشاهی با یک زلزله بیسابقه ویران خواهد شد!
این شایعه را چند روحانی در تهران و شهرری با کمک جمعی از مردم به راه انداخته بودند به این امید که مسئولان دولت با «اقدام بهموقع و قاطعانه» جلوی بروز فاجعه را بگیرند.
اما علت وقوع زلزله چه بود؟ نزدیک به ۱۰۰ سال پیش قرار بود که یک دختر ۱۹ ساله بدون حجاب، نقاب، چادر، چاقچور، برقع، پیچه، روسری و دیگر انواع پوشاندن گیسوی زنان درملأعام ظاهر شود. از این خطرناکتر، اعلانهایی بود که مردم را برای شنیدن آواز دختر موردبحث به گراند هتل تهران دعوت میکرد. بازهم از این بدتر، در اعلانها ذکر نشده بود که زنان و مردانی که به هتل دعوت میآیند در بخشهای مجزا و جداشده با پرده قرار خواند گرفت.
در شرایطی که مسلک مسلط بر جامعه توانسته بود زنان ایرانی را از زندگی اجتماعی عملاً حذف کند، دیدن یک زن بیحجاب درملأعام بهخودیخود یک زلزله بود چه رسد به شنیدن صدای یک زن نامحرم، آنهم در شرایطی که زنان حتی هنگام پاسخ دادن به یک نامحرم از پس پرده یک یا چند ریگ در دهان میگذاشتند تا صدایشان را عوض کنند، زیرا صدای واقعی زن نامحرم میتوانست هر مردی را با انفجار تمایلات شهوانی به دیوانگی بکشاند.
اما در آن روزها یا آن شب دختر خطاکار روی صحنه آمد، با صدای جادویی خود چندین آواز خواند. حاضران را- هم مرد و هم زن- مسحور کرد بیآنکه خدای الارض دکمه زمینلرزه را فشار دهد.
دختر خطاکار قمرالملوک وزیری بود که پسازآن شب جادویی برای بیش از چهار دهه الهه موسیقی سنتی ایران بود. من قمر را یک سال پیش از مرگش او دیدم. برای مصاحبهای برای هفتهنامه روشنفکر به همراه دخترخواندهاش زبیده جهانگیری شاعر و هنرپیشه.
قمر نخستین کنسرت خود را «تولد واقعی» خود میدانست، «اگر نتوانسته بودم که صدایم را به گوش همه برسانم، احساس زندهبودن نمیکردم.» قمر میگفت که هرگز نمیدانست که باید ۱۲ سال دیگر صبر کند تا نهضت کشف حجاب با حمایت رضاشاه پهلوی به زن ایرانی امکان دهد که به مقام شهروندی مساوی برسد– مقامی که در آن آزادی پوشاک یک حق بود نه یک آرزو؛ اما پیش از «کشف حجاب» در ۱۷ دی، زنان ایرانی در هموار کردن راه رسیدن به آن کوشیدند. چهار سال پس از کنسرت تاریخی قمر، صدیقه دولتآبادی که اکنون بهعنوان پرچمدار آزادی زن ایرانی تحسین میشود، بدون حجاب درملأعام ظاهر شد.
چندی پسازآن، ملکه تاجالملوک، همسر رضاشاه، بدون حجاب به زیارت مرقد معصومه در قم رفت.
شاید بیآنکه توافقی رسمی در کار باشد، رضاشاه همراه با روشنفکران و ایرانیان آن روز ایران به این نتیجه رسیدند که کشف حجاب میبایستی پشتیبانی بخشی از جامعه را به دست آورد و تحمیل آن از طریق حکم حکومتی کافی نخواهد بود. در همسایگی ایران، در اتحاد جماهیر شوروی نوبنیاد آن روز، کشف حجاب که به دستور حزب بلشویک و با مراسم «برقع سوزان» تحمیلشده بود، عکسالعملهای خونبار مسلمانان آسیای مرکزی و ماورای قفقاز را به همراه داشت.
در ایران، هواداران کشف حجاب مصمم بودند که با قانع کردن بخش بزرگی از جامعه به نتیجه دلخواه برسند.
بدینسان بود که شاعران و نویسندگان و سرایندگان بحرطویل – آنچه امروز در غرب زیر عنوان «رپ» عرضه میشود- ذوق خود را در مسیر تبلیغ برای کشف حجاب و آزادی زن بهطورکلی به کار گرفتند.
پروین اعتصامی، مانند همیشه، با بهرهگیری از منطق بهجای احساس، به مسئله پرداخت:
دست چپ از راست ندارد کموکاست
میکرد اگر کار قوی بود چو راست
روزنامهنگارانی مانند ابراهیم خواجهنوری و ابوالقاسم پاینده از اهمیت آزادی زن برای قرار دادن ایران در مسیر توسعه اقتصادی و اجتماعی نوشتند. بسیج نیمی از نیروی کار بالقوه کشور میتوانست اقتصاد ملی را با سرعتی بیشتر بهسوی رشد هدایت کند.
ایرج میرزا، استاد بزرگ طنز، در تبلیغ فکر آزادی زن با آمیزهای از برهان عقلانی و هزل گزنده وارد میدان شد:
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند
نعوذبالله اگر جلوه بینقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چراکه هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق خواهش او
رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
نقاب بر رخ زن سد باب معرفت است
کجاست دست حقیقت مه فتح باب کند؟
اما هرگاه لازم بود، ایرج، شاهزاده یه لا قبا، تیغ تیز طنز را نیز به کار میبرد. مثلاً در شعر معروف:
بر سر در کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا، خلق
روی زن بینقاب دیدند
البته این نظر که حجاب نماد تحقیر زن است- زنی که «ضعیفه»، «منزل» «والده آقا مصطفی» «علیامخدره» و (مادر بچهها) خوانده میشد از قرنها پیش از آغاز نهضت «کشف حجاب» در ایران موردتوجه بود. سعدی میگوید:
روی بپوش ای قمر خانگی
تا نرسد کار به دیوانگی
بوالعجبیهای خیالت ببست
راه خردمندی و فرزانگی
با تو درآمیختنم آرزوست
با دگران وحشت و بیگانگی
شیخ اجل همچنین گفته بود:
پریرو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن برآرد
در جریان نهضت کشف حجاب، همانطور که گفتیم، تصنیفسازان و سرایندگان بحرطویل نیز شرکت داشتند. تصنیفهایی مانند «گل پری جون» یا «من زن ملأ نمیشم» و بحرطویلهایی مانند «تاکسی نگهدار» و «زیر جلکی، پشت تابو». طیفهای وسیعتری را هدف قرار میدادند.
بهعبارتدیگر، کشف حجاب و اندیشه آزادی زن بهطورکلی برخلاف آنچه در غرب دیدیم، بهصورت یک ایدئولوژی مانند فمینیسم عرضه نمیشد و هدف آن ایجاد نوعی آپارتاید جنسی نبود. در اساطیر ایرانی و پسازآن، در شاهنامه زن ایرانی همواره حضور فعال داشت: رودابه، تهمینه، منیژه، فرنگیس و حتی کتایون دسیسهباز و گرد آفرید رزمجو هرگز بهصورت کاریکاتور فمینیستی از زن ظاهر نمیشوند. در شاهنامه، برخلاف ایلیاد و اودیسه هومر، زنان به سطوح «جوایز» برای مردان جنگجو یا کد بانوان منتظر شوهر سفرکرده تنزل نمیکنند.
البته ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماکی» تأکید میکند که «هیچ جامعهای نمیتواند دلشاد باشند مگر زنان آن نیز دلشاد باشند.» سقراط نیز شاید از آن روی که از زنش زانتیپه حساب میبرد خواستار دخالت و مشارکت زنان در سیاست بود بیآنکه اطرافیان خود را قانع کند.
افلاطون نیز مخالف آموزش زنان نبود اما تلویحاً خواستار آموزش جداگانه (زنانه مردانه) برای آنان بود. ماکیاولی نیز همراه با دیگر فیلسوفان دوره رنسانس (نوزایی) اروپایی نیز با تبلیغ تلویحی اندیشه «مساوی اما جدا» زمینه را برای پیدایش فمینیسم آماده کردند.
فمینیسم اما یک جنبه دارد: زن فقط تا حدی میتواند که طنابی که او را به ارابه تمدن وصل میکند اجازه میدهد. این واقعیت را میتوان در یک سری فیلمهای هالیوودی در سال ۱۹۳۰ و ۱۹۴۵ میلادی- یعنی در آغاز شکلگیری فمینیسم بهخوبی دید. در «میلدرد پیرس» (با شرکت جون کرافورد) «استلا دالاس» (باربارا استانویک) «جزبل» (بت دیویس) و «مزرعه بدنام» (مارلند دیتریش) زنانی را میبینیم که هر یک از زمینه خاص خود به اوج موفقیت میرسد اما سرانجام گرفتار کمند عشق به یک مرد فاسد و فاسق میشود و سقوط میکند.
تقریباً در همان دوران رمان نویسان ایرانی نیز در رمانهایی مانند «فتنه» «زیبا» «شهرآشوب» «شعله» «یگانه» و «اجتماعیها» نسخه دیگری از فمینیسم ارائه میدادند –نسخهای که در آن قهرمان زن با سرنوشتی محتوم به سقوط کشانده نمیشد.
۱۷ دی سرآغاز مرحلهای مهم در طرح آرمان آزادی و برابری شهروندی زنان بود– آرمانی که در سالهای اخیر با نیرویی تازه مطرحشده است همانطور که نمونه آن را در جنبش «زن زندگی آزادی» دیدیم.
متأسفانه عدهایی کوشیدند تا این شعار را با تعبیری فمینیستی ارائه دهند و جنبش آزادیخواهانه ایرانیان را زنانه مردانه کنند.
در دید فمینیسم غربی، زن یا تبدیل میشود به کاریکاتوری از مرد- به قول ویکتور دیوید هنسون: «یک مرد مؤنث» ژرمن گریر Germaine Greer مادربزرگ فمینیسم «یک اخته مؤنث» سیمون دوبوار گرل فرند ژان پل سارتر و فیلسوف فمینیسم که کتاب او زیر عنوان «جنس دوم» انجیل فمینیستها به شمار میرود، به سرنوشت میلدرد پیرس و استلا دالاس دچار شد. عشق او به نلسون آلگرن، نویسنده آمریکایی رمانهای پلیسی – رابطهایی که او را برای چند سال از سارتر جدا کرد- پایههای سست فمینیسم را بهعنوان یک فلسفه اجتماعی زیر نورافکن قرارداد.
دوبوار در نامهای به معشوق خود، آلگرن، نوشت: «سرانجام، آرزوی من این است که در خانه بمانم، آشپزی کنم، جارو کنم، ظرفها را بشویم، رختهای تو را اطو کنم و مثل یک زوجه عرب از تو اطاعت کنم.»
دوبوار اندکی پس از به قدرت رسیدن آیتالله خمینی در ایران، همراه با گروهی از «اختههای مؤنث» به تهران رفت اما در دیدار با زنان ایران متوجه شد که آنان در پی فمینیسم نیستند زیرا خواست اصلیشان آزادی و برابری شهروندی است. در فرهنگ ایرانی آپارتاید جنسی پذیرفته نیست.
این فرهنگ از یکسو با فرهنگ خمینی و پیروان او در تضاد است زیرا آنان میخواهند با پوشاندن زن او را در حاشیه جامعه قرار دهند و از سوی دیگر، فمینیسم غربی را که ملهم از مارکی دوساد است را رد میکند؛ زیرا مارکی دوساد میخواهد با برهنه کردن او را به حاشیه جامعه بکشاند. بهعبارتدیگر خمینی و مارکی دوساد، مخترع سادیسم، دو روی یک سکهاند. از دید خمینی زن برانگیزنده شهوات حیوانی مرد است و پوشاندن او نوعی رفع خطر است. از دید ساد نیز زن همان نقش را بر عهده دارد اما برای اجرای بهتر این نقش باید برهنه شود.
فرهنگ ایرانی زن را یک انسان کامل و یک شهروند مساویالحقوق میداند – به همین سبب، مسئله آزادی زن- از نهضت کشف حجاب تا جنبش ضد استبدادی کنونی در ایران- مقولهای جنسی نبوده است.
بازگشت ایران به مسیر تاریخیاش تحولی خواهد بود فراگیر و فراتر از خواستها و آرمانهای طبقاتی، جنسی، دینی و موضعی.
چه پایانی برای این تفأل بهجز چند بیت از میرزاده عشقی:
شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده – زن چه کرده است که از مرد شود شرمنده؟
چیست آن چادر و روبنده نازیبنده؟ گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده؟
مرد باد آنکه زنان زندهبهگور افکنده.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی