اسرائیل – فلسطین: یک ‌راه خیالی

در آغاز نخستین دور ریاست‌جمهوری‌اش در آمریکا، آقای باراک اوباما یک چهره برجسته حزب دموکرات، یعنی سناتور جرج میچل را به کاخ سفید فراخواند و از او خواست که در عرض یک سال «مسئله فلسطین» را حل کند. او گفت: «من می‌خواهم سال دیگر، همین‌جا، بتوانیم یک صلح عادلانه را اعلام کنیم.»

نزدیک به ۱۵ سال بعد، آنچه اوباما «مسئله فلسطین» خواند لاینحل مانده است، هنوز قربانی می‌طلبد و هنوز ثبات خاورمیانه را تهدید می‌کند.

آنچه اوباما و بسیاری سیاستمداران دیگر، نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند بپذیرند این است که «مسئله فلسطین» درواقع مجموعه‌ای است از مسائلی که سازمان ملل متحد، اتحادیه عرب، قدرت‌های بزرگ و البته خود اسرائیلیان و فلسطینیان در شکل دادن به آن سهم داشته‌اند. تنها با رسیدگی جداگانه به هر یک از این مسائل یا مشکلات ممکن است بتوانیم به یک راه‌حل قابل‌قبول برسیم که ممکن است، اگر تقارن سعدین رخ دهد، آخرین فصل این تراژدی را شکل دهد.

 

«مسئله فلسطین» مجموعه‌ای است از هفت مسئله

نخستین مسئله همان «صلح عادلانه» است – شعاری زیبا اما بالقوه مرگبار که اوباما طوطی‌وار تکرار کرد. واقعیت این است که در تاریخ بشر هیچ صلحی عادلانه نبوده است، زیرا همواره یک‌طرف از دعوا یا جنگ، آن را غیرعادلانه دانسته است. «صلح عادلانه» عبارتی است از واژگان انتزاعیات، درحالی‌که ما با واقعیات ملموس روبرو هستیم؛ بنابراین، چاره‌جویی را با کنار گذاشتن «صلح عادلانه» و امثال آن مانند «صلح شجاعان» و «صلح مطلوب» آغاز کنیم تا بتوانیم به «صلح ممکن» فکر کنیم.

دومین مسئله از مجموعه هفتگانه اصرار در اجرای قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد است – قطعنامه‌هایی که در طی پیش از ۷۰ سال ناکارایی خود را نشان داده‌اند. این قطعنامه‌ها بیشتر جنبه ذکر مصیبت داشتند و هرگز روشن نکردند که چه کسی یا چه عاملی می‌بایستی آن‌ها را، تازه آن‌هم از طریق مذاکرات بین طرفین نامعلوم، اجرا کند.

سومین مسئله ادامه سیاستی که میلیون‌ها فلسطینی را برای بیش از هفت دهه، یعنی چهار نسل از هر خانواده، در اردوگاه‌های سازمان ملل متحد عملاً زندانی کرده است. پس از جنگ جهانی دوم دنیا با سونامی بیش از ۵۰ میلیون آواره در اروپا، آسیا و بخش‌هایی از آفریقا روبرو شده است و توانسته است همه این آوارگان را، به‌جز آوارگان فلسطینی، در کشورهای گوناگون اسکان دهد. هم‌اکنون نیز کمیسیون عالی آوارگان سازمان ملل در حال اسکان تدریجی بیش از چهار میلیون آواره و پناه‌جو در نقاط گوناگون جهان است.

آوارگان فلسطینی، اما در حالت استثنایی تحمیلی در اردوگاه‌های سازمان ملل در اردن، سوریه، لبنان، مصر و حتی غزه و ساحل غربی اردن در حال انجماد تحمیلی قرار دارند. آیا کشورهای عرب نمی‌توانند هم قومان فلسطینی خود را از حالت اسیر اردوگاهی بیرون آورند و با دادن اجازه اقامت و کار راه را برای شهروندی آنان بگشایند؟

لازمه این کار انحلال آژانس امداد و کار سازمان ملل (UNWRA) است که می‌توانیم عنوانش را با حروف فارسی به شکل «آسماک» عرضه کنیم. آسماک از سال ۱۹۵۰ میلادی آغاز به کارکرد – باهدف حل مسئله آوارگان فلسطینی که در آن زمان نزدیک ۲۵۰ هزار نفر بودند. در هفت دهه گذشته آسماک با خرج میلیاردها دلار مانع حل این مسئله و تعطیلی اردوگاه‌ها شده است. (بودجه امسال آسماک یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار است.) در طی سال‌ها ایالات‌متحده بین ۱۰ تا ۱۵ درصد از بودجه آسماک را تأمین کرده است. در سال‌های اخیر ایالات‌متحده، اتحادیه اروپا و بعضی اعضای اتحادیه عرب پیش از ۶۰ درصد از بودجه آسماک را برعهده‌گرفته‌اند. باید پرسید: این کشورها چه نفعی دارند که نگذارند میلیون‌ها فلسطینی از اردوگاه‌ها بیرون آیند و مانند انسان‌های آزاد از حقوق شهروندی برخوردار شوند؟

آسماک یک دکان سودبخش برای معاملات زیرمیزی نیز هست – معاملاتی که ده‌ها به‌اصطلاح سازمان غیردولتی را سرپا نگاه می‌دارد.

مسئله چهارم اصرار سازمان ملل و برخی قدرت‌های غربی و عربی بر بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷، یعنی پیش از جنگ ماه ژوئن اسرائیل و اعراب است. این اصرار، درواقع، مانعی است در راه رسیدن به صلح ممکن زیرا شرطی می‌گذارد که نه روشن است نه قابل‌اجرا.

اولین نکته‌ای که باید در این مورد تأکید شود این است که در ۱۹۶۷ چیزی به نام مرز میان اسرائیل، مصر، اردن و لبنان، یعنی کشورهای درگیر در جنگ ژوئن در کار نبود. آنچه در کار بود خطوط آتش‌بس بود – خطوطی که در جنگ پیشین یعنی ۱۹۴۸ میلادی شکل گرفت، خطوط آتش‌بس همان‌طور که عنوانشان نشان می‌دهد جنبه موقت دارند، اما در این مورد دائمی قلمداد می‌شوند – این یعنی حقه‌بازی دیپلماتیک برای مانع‌تراشی در راه رسیدن به صلح ممکن.

از این گذشته، بازگشت به خطوط آتش‌بس ۱۹۶۷ مسئله فلسطین را حل نمی‌کند؛ زیرا در آن زمان چیزی به نام فلسطین – در قاموس قانون بین‌المللی – وجود نداشت. بازگشت به ۱۹۶۷ یعنی دادن غزه به مصر، دادن ساحل غربی و نیمه غربی بیت‌المقدس (اورشلیم) به اردن هاشمی و بازگرداندن بلندی‌های جولان و مزارع شبعا به سوریه که در این دو مورد اخیر ربطی به فلسطین ندارد.

مسئله پنجم مربوط می‌شود به بیت‌المقدس (اورشلیم) که از دید یهودیان و مسیحیان مقدس شمرده می‌شود و اعراب نیز، اخیراً، با نادیده گرفتن اصول اسلامی در زمینه تقدس، آن را «مقدس» جا می‌زنند و حتی واژه جدید یعنی قدس را به کار می‌برند. در اسلام البته صفت قداست (قداسه در عربی) مختص الله است که یکی از اسماء مبارکه‌اش «قدوس» است. بدین‌سان از دید اسلام هیچ‌کس، هیچ جا و هیچ‌چیز دیگر جنبه قداست ندارد. اسلام‌شهر مقدس، سرزمین مقدس، کتاب مقدس و مرد مقدس ندارد.

اصرار بعضی اعراب برای پذیرفتن یا جا انداختن بیت‌المقدس (یعنی خانه مقدس که همان الله است) به‌عنوان پایتخت انحصاری یک دولت فلسطین احتمالی جنبه سیاسی دارد و بدین‌سان، می‌بایستی به‌عنوان یک مسئله سیاسی تلقی شود، یعنی مسئله‌ای قابل‌حل، نه یک مسئله دینی که قابل‌حل نیست.

امیر طاهری

راه‌حل سیاسی این مسئله چیست؟ پذیرفتن بیت‌المقدس (اورشلیم) به‌عنوان پایتخت مشترک اسرائیل و فلسطین احتمالی. منطقه اورشلیم امروز به‌مراتب وسیع‌تر از بیت‌المقدس اسطوره‌ای و تاریخی است. بدین ترتیب دولت احتمالی فلسطین می‌تواند پایتخت خود را در ابوریس، یکی از حومه‌های پیشین اورشلیم که اکنون درواقع جزئی از اورشلیم بزرگ است قرار دهد.

برای دهه‌های متمادی جمهوری دموکراتیک آلمان پایتخت خود را برلین اعلام می‌کرد، اما درواقع در پانکو، یکی از حومه‌های برلین، نه در اونتر دن لیندن (Unter den Linden) در مرکز شهر مستقرشده بود. تمامی دولت – کشور واتیکان در قلب شهر رم، پایتخت ایتالیا، قرار دارد. کینشاسا (Kinshasa)، پایتخت جمهوری دموکراتیک کنگو و برازاویل پایتخت جمهوری کنگو درواقع یک شهرند، در دو سوی رودخانه کنگو.

با سیاسی کردن، یعنی زدودن ظاهر دینی، آنچه مسئله بیت‌المقدس خوانده می‌شود قابل‌حل است، به‌ویژه که هم اسرائیل و هم سازمان همکاری اسلامی بر سر دسترسی آزاد پیروان همه ادیان به نقاط مقدس شهر، یعنی مسجد عمر و الاقصی، کلیساهای مسیحی و البته دیوار ندبه یهودیان توافق دارند.

مسئله ششم مربوط است به‌حق بازگشت آوارگان فلسطینی به روستاها و شهرهای زادگاه خود. رهبران فلسطینی و بعضی دولت‌های عرب از اسرائیل می‌خواهند که این حق را به‌طور دسته‌جمعی بپذیرد، یعنی درهای خود را برای ورود بیش از هشت میلیون فلسطینی از سراسر جهان به خاک خود بگشاید، اما حق بازگشت که یک حق قانون بین‌المللی است، هرگز جنبه جمعی نداشته است. این‌یک حق فردی است مانند دیگر حقوق بشر.

به‌عبارت‌دیگر، اسرائیل اگر هم بخواهد، نمی‌تواند یک حق فردی را به یک حق جمعی تبدیل کند. در همان حال، اسرائیل، به‌عنوان یک عضو سازمان ملل، نمی‌تواند این حق را در سطح فردی نادیده بگیرد.

اما برای بهره‌گیری از این حق، هر آواره فلسطینی می‌بایستی نخست موجودیت اسرائیل را به‌عنوان یک دولت عضو سازمان ملل و درنتیجه ملزم به اجرای قانون بین‌المللی بپذیرد. با پذیرفتن موجودیت (اسرائیل)، آواره مورد‌بحث می‌تواند تقاضای خود را برای بازگشت به یکی از سفارتخانه‌ها یا کنسولگری‌های اسرائیل تقدیم کند. بر اساس قوانین بین‌المللی مربوط به‌حق بازگشت، چگونگی بهره‌گیری از این حق مربوط است به دولت موجود در محل. هرسال ده‌ها هزار آواره با پذیرفتن این روند قانونی به سرزمین‌های زادگاه خود بازمی‌گردند؛ اما تعداد آوارگان فلسطینی از این روند بهره گرفته‌اند، انگشت‌شمار است، زیرا برای اکثریت آنان پذیرفتن اسرائیل به‌عنوان یک واقعیت دشوار است.

تنها در چهارچوب یک راه‌حل کلی ممکن است به دست‌کم تعدادی از آوارگان امکان داد که از حق بازگشت استفاده کنند. اسرائیل که هرسال ده‌ها هزار کارگر غیر اسرائیلی، ازجمله کارگران فلسطینی از غزه و ساحل غربی را می‌پذیرد، احتمالاً، از افزودن بر نیروی کار خود در سطحی معقول استقبال خواهد کرد.

هفتمین مسئله که رسیدن به صلح ممکن را دشوار می‌کند شعار «دو دولت» است که در سال‌های اخیر به‌صورت یک کلیشه مبتذل تکرار می‌شود بی‌آنکه معلوم شود این دو دولت فرضی را کدام مرجع و چگونه می‌بایستی شکل دهد. تحقق این شعار در عمل مستلزم آن است که فلسطینیان، یا لااقل اکثریت آنان، هدف نابودی اسرائیل را کنار بگذارند و اسرائیل نیز خود را از اوهام مربوط به خروج دسته‌جمعی فلسطینیان از ساحل غربی رها کند. بدین ترتیب فلسطین از یک «آرمان» تبدیل می‌شود به یک طرح یا پروژه. آرمان «تحقق‌پذیر» نیست، اما طرح یا پروژه، در دنیا واقعیات، از طریق سیاست، یعنی هنر ممکنات، قابل‌اجراست.

اگر قرار است این طرح را عملی کنیم، نخستین گام مستلزم آن است که هم اسرائیل و هم رهبران فلسطین اعلام کنند که این دو دولت، روی نقشه جغرافیا، کجا قرار دارند. بدیهی است که دو طرف، دو تصویر مختلف و حتی متضاد ارائه خواهند داد؛ اما روشن شدن این تصویر امکان رسیدگی به اختلافات و تضادها را به‌منظور رفع آنان از طریق داد‌و‌ستد و بگذارید بگویم، سازش‌های دردناک عرضه خواهند کرد.

بعضی از این اختلافات از هم‌اکنون شناخته‌شده‌اند. حضور بیش از ۴۰۰ هزار خوش‌نشین یهودی در کرانه باختری اردن که می‌بایستی بخش بزرگ یک فلسطین احتمالی باشد، یک مسئله است؛ اما چه باید کرد؟ آیا باید آنان را بیرون راند و شهرک‌هایشان را ویران کرد و بدین ترتیب، موجی تازه از آوارگان، این بار از یهود، به وجود آورد؟ آیا این خوش‌نشینان نمی‌توانند با حفظ تابعیت اسرائیلی در یک دولت فلسطینی به زندگی ادامه دهند؟ این خوش‌نشینان در صورت پیدایش یک دولت فلسطینی، کمتر از ۸ درصد از جمعیت را تشکیل خواهند داد درحالی‌که اتباع فلسطینی اسرائیل بیش از ۲۵ درصد آن کشورند. در چهارچوب یک صلح ممکن که برای هر دو طرف دردناک خواهد بود، می‌توان امید داشت که مرزها از خطوط جدایی به خطوط ارتباط تبدیل شوند. این‌یک رویای خام نیست. هم‌اکنون نیز اسرائیل و فلسطینیان، هم در غزه و هم در کرانه غربی اردن، در زمینه‌های بازرگانی، در بعضی موارد، حتی مسائل درازمدت محیط زیستی محکوم‌به داشتن مناسبات درهم‌تنیده‌اند.

مشکل ارتباط دو بخش جدا از هم دولت احتمالی فلسطین، یعنی غزه و ساحل غربی نیز مطرح است؛ اما این مشکل را می‌توان با ساختن یک تونل ۱۰ کیلومتری زیرزمینی، با عبور از خاک اسرائیل حل کرد. در آینده، اگر دو دولت موردبحث به همزیستی خو بگیرند، این ارتباط می‌تواند مستقیماً با عبور از روی خاک اسرائیل برقرار شود.

جزوه کوچک تئودور هرتزل- یعنی «شهر کهن- نو» که فانتزی تلفیق غرب با حضور یهودیان و شرق با اعراب بومی منطقه را ترسیم می‌کند- برای شکل دادن به یک الگوی تازه برای همزیستی ادیان و اقوام، می‌تواند الهام‌بخش رهبران دو طرف باشد. رمان «کونینگزبی» از بنجامین دیزرائیلی، «دانیل دوروندا» از جرج الیوت نیز دهه‌ها پیش از ظهور صهیونیسم از همین آرمان یا شاید بگویید خیال، سخن گفتند: تبدیل دشمنان دیروز به دوستان فردا.

حل این مجموعه از مشکلات مستلزم آن است که هم اسرائیلیان و هم فلسطینیان خود را از زنجیر تاویل و عنعنات رها کنند و اینجا و اکنون را بر گذشته تاریخی یا خیالی و اسطوره‌ایی ترجیح دهند.

تکیه‌بر «اینجا اول مال ما بود» یا «آنچه روزی مال ما بود نمی‌تواند هرگز مال دیگری باشد» نتیجه‌ای جز ساختن یک بن‌بست ذهنی و درنتیجه جلوگیری از حل مشکلات اینجا و اکنون ندارد. همه کشورهای جهان روزی مال دیگری بودند و در آینده نیز ممکن است صاحبان دیگری پیدا کنند. از گذشته، از تاریخ، از اساطیر، از ادیان، از فرهنگ‌ها می‌توان و باید درس و الهام گرفت، اما امروز و آینده را نباید فدای آنان کرد.

سرانجام باید بگویم که احتمال به کار بردن راه‌حل‌هایی که در این مقاله ذکر شد، لااقل در آینده نزدیک، نه‌تنها اندک، بلکه شاید نزدیک به صفر است، زیرا آنان که درگیر این تراژدی هستند زیستن با آن را آسان‌تر، یا شاید سودبخش‌تر، می‌دانند تا کوشش برای قرار دادن The End در پایان آن.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

 

مطالب مربوط

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

زبان: وسیله تفاهم یا بهانه‌ای برای دشمنی؟

ایران و روسیه: روسلان‌های وفادار

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر