«عدالت اجتماعی» نه اجتماعی است و نه عادلانه

عدالت اجتماعی

توماس سوئل نقد تندوتیزی را نسبت رویکرد عدالتِ بسیاری از فیلسوفان سیاسی، به‌ویژه جان راولز و پیروان بی‌شمارش، وارد کرده است. او می‌گوید آن‌ها جامعه‌ای را که باید به وجود بیاید توصیف می‌کنند اما از خودشان نمی‌پرسند که آیا این تصویر عملی است یا خیر. بسیاری انتقادات او را پذیرفته‌اند اما این انتقادات چیزی دربارۀ حقوق افراد نمی‌گویند.

او دربارۀ راولز می‌گوید:

در بیشتر ادبیات عدالت اجتماعی، از جمله اثر کلاسیک نظریۀ عدالت پرفسور جان راولز، سیاست‌های مختلفی به دلیل مطلوبیت آن‌ها از منظر اخلاقی توصیه‌شده‌اند، اما اغلب نسبت به این سؤال که آیا آن سیاست‌ها درواقع قابل‌اجرا هستند یا خیر و می‌توانند نتایج نهایی موردنظر را برآورده کنند یا خیر، توجه خاصی نشده یا اصلاً هیچ توجهی به آن نشده است. برای مثال، درجاهایی، راولز به چیزهایی اشاره کرد که «جامعه» باید آن‌ها را «اصلاح کند»، اما بدون مشخص کردن ابزار یا امکان‌پذیری آن اصلاحات.

سوئل بعداً خاطرنشان کرد که «ستایش شرایط مطلوب و غفلت از امکان‌سنجی که آدام اسمیت از آن انتقاد کرد، امروزه نیز جزء اصلی مغالطه‌های اساسی عدالت اجتماعی است.»

سوئل با راولز موافق است که بسیاری از نابرابری‌ها در وضعیت مردم، اگر به‌عنوان نتیجۀ یک برنامه در نظر گرفته شوند، خودسرانه و ناعادلانه به نظر می‌رسند؛ اما زمانی که متوجه شویم در بازار آزاد اصلاً چنین برنامه‌ای وجود ندارد، بدیهی است که انتقاد از بازار به این دلیل که نابرابری‌های ناعادلانه را مجاز می‌داند نابجا خواهد بود. زندگی دقیقاً «همین‌طوری» است و تلاش برای رفع این نابرابری‌ها احتمالاً شکست خواهد خورد و نتایج بدی در پی خواهد داشت.

Thomas Sowell

 

ادعای سوئل هم‌راستای سخن فردریک هایک است. او دربارۀ هایک می‌گوید:

آشکارا، هایک نیز زندگی را به‌طور کلی ناعادلانه می‌دید، حتی زندگی در بازارهای آزاد را که از آن‌ها حمایت می‌کرد؛ اما این حرف به این معنی نیست که بگوییم او جامعه را ناعادلانه می‌دید. به نظر هایک، جامعه یک «ساختار منظم» بود اما واحد تصمیم‌گیری نبود؛ یا مؤسسه‌ای نبود که اقدام کند. تصمیم‌گیری و اقدام، کار دولت‌ها است؛ اما نه جامعه و نه دولت شرایط متعدد و بسیار متنوعِ مؤثر بر سرنوشت اشخاص، اقشار، نژادها و یا ملت‌ها را -از جمله عنصر بزرگ شانس را- درک یا کنترل نمی‌کنند.

به‌عنوان مثال، سوئل به مطالعاتی اشاره می‌کند که مطابق آن‌ها فرزندان اول از نظر تحصیلی موفق‌تر از کودکانی هستند که خواهر یا برادر بزرگ‌تر دارند. او می‌پرسد: آیا این مسئله نیازمند اقدامات اصلاحی دولتی است؟ فکرش هم مضحک است. به نظر سوئل ما باید صرفاً زندگی کنیم و بگذاریم زندگی کنند.

همان‌طور که سوئل می‌گوید، مسائل مربوط به امکان‌سنجی، کار حامیان «عدالت اجتماعی» را محدود می‌کند اما او نشان نداده است که این مسائل حوزۀ فعالیت را به هیچ می‌رسانند. گاه به‌صورت ضمنی، آنتی‌تز نادرستی را بین رد کامل عدالت اجتماعی و پذیرش مفهوم جامع عدالت اجتماعی به نام «عدالت کیهانی» مطرح می‌کند که به‌تمامی نابرابری‌هایی که نامطلوب تلقی می‌شوند رسیدگی می‌کند. (عجله دارم اضافه کنم که من به‌طور کلی عدالت اجتماعی را رد می‌کنم اما دفاعِ کافی از این موضع نیازمند ارائۀ توضیحی حقوقی است اما سوئل چنین چیزی ارائه نمی‌دهد.)

سوئل در تأیید انتقادش از عدالت اجتماعی استدلال مشکوکی را مطرح می‌کند. یکی از مثال‌های اصلی حامیان عدالت اجتماعی، نیاز به برنامه‌های ویژه برای کمک به سیاه‌پوستان است؛ می‌گویند تبعیض علیه آن‌ها، هم‌ در حال حاضر و هم‌ در گذشته باعث شده در قیاس با سفیدپوستان در شرایط بسیار نامساعدی قرار داشته باشند؛ اما سوئل می‌گوید شواهد تجربی این ادعا را تائید نمی‌کنند که نابرابری‌های موجود بین درآمد سیاه‌پوستان و سفیدپوستان اساساً از رفتار تبعیض‌آمیز ناشی می‌شود.

سوئل استاد استفاده از شواهد است و هرکسی که بخواهد او را در مورد علت نابرابری به چالش بکشد، کاری دشوار، اگر نگوییم کاملاً غیرممکن، پیش رو دارد؛ اما حامیان عدالت اجتماعی ممکن است بگویند که الزام به جبران رفتار تبعیض‌آمیز ربطی به منشأ نابرابری فعلی ندارد، بلکه تقاضایی اخلاقی است. افرادی که این دیدگاه را دارند ممکن است فکر کنند که حتی اگر در حال حاضر وضعتان خیلی هم خوب است، اگر از تبعیض رنج‌برده‌اید بازهم مستحق دریافت غرامت هستید. (یک‌بار دیگر، این دیدگاه موردعلاقه‌ی من نیست، کاملاً با آن مخالفم؛ اما پاسخ مناسب به آن باید دربردارندۀ یک نظریه اخلاقی باشد.)

بااین‌حال بهتر است که قوت استدلال سوئل را در نظر داشته باشیم نه محدودیت‌هایش را. مسائل مربوط به امکان‌سنجی باعث می‌شوند دامنۀ عدالت اجتماعی تا حد زیادی محدود شود، حتی اگر به‌طور کامل مانع آن نشوند؛ و ما می‌توانیم بدون هیچ قید و شرطی با یکی دیگر از نکات عالی که سوئل بیان می‌کند موافق باشیم. او می‌گوید:

ازقضا، به نظر می‌رسد، بسیاری از نخبگان روشنفکر -در آن زمان و اکنون- درحالی‌که از تصمیم‌گیری‌های دیگران جلوگیری می‌کنند خود را مروج جامعه‌ای دموکراتیک‌تر می‌دانند … به نظر می‌رسد تصور آن‌ها از دموکراسی برابر کردن نتایج به دست نخبگان روشنفکر است. این مسئله برای افراد کمتر خوش‌شانس مزایایی به همراه خواهد داشت و به ضرر کسانی خواهد بود که از نظر این وکلا آن‌قدرها استحقاق ندارند … {وودرو ویلسون} دولتی را دوست داشت که در آن وکلای مسلح به دانش و درک برتر -«تخصص اجرایی»- بدون مانعی از جانب رأی‌دهندگان تصمیم بگیرند. پاسخ ویلسون به این اعتراض که این امر باعث سلب آزادی عموم مردم برای زندگی مطابق میلشان می‌شود، تعریف مجدد کلمه «آزادی» بود. رئیس‌جمهور ویلسون صرفاً با به تصویر کشیدن مزایای ارائه‌شده توسط دولت -که به دست وکلا توزیع می‌شوند- به‌عنوان یک آزادی اضافی برای دریافت‌کنندگان آن مزایا، موضوعِ از دست دادن آزادی مردم را ناپدید کرد، انگار که با حقه‌ای زبانی بشود چنین کرد.

سوئل به یک نکته‌ی حیاتی اشاره‌کرده است. شما زمانی آزاد هستید که دیگران به فردیت و دارایی‌تان تعرض نکنند؛ اگر آن‌ها این کار را انجام دهند اما به شما مزایایی بدهند، شما آزاد نیستید. سوئل به‌وضوح می‌گوید:

«پیچیدگی‌های» این تعریف ویلسون از آزادی قطعاً قابل‌درک است، زیرا فرار از بدیهیات می‌تواند بسیار پیچیده شود. زمانی که اسپارتاکوس در دوران امپراتوری روم (جمهوری)، قیام بردگان را رهبری کرد، این کار را برای به دست آوردن مزایای دولت رفاه انجام نمی‌داد.

همان‌طور که اسقف جوزف باتلر مدت‌ها پیش متذکر شد، «همه‌چیز همان است که هست و نه چیز دیگری.»

 

دیوید گوردون (منتشرشده در انستیتو میزس)

ترجمۀ مسعود یوسف‌حصیرچین

 

https://t.me/yusefmasoud

بر گرفته از کافه لیبرال

مطالب مربوط

فراکسیون‌ها

سراب عدالت از دیدگاه هایک

تفاوت لیبرال دموکراسی و سوسیال‌دموکراسی

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر