در میانه جنگ اسرائیل با حماس که بیش از دو هفته از آغاز آن میگذرد، نام و پای دو کشور دیگر نیز بهکرات به این معرکه کشیده میشود؛ ایران و لبنان. اسرائیل بدون تعارف گفته است که اگر حزبالله لبنان وارد مناقشه آنها با حماس شود، به ایران حمله میکند. حضور پیدرپی رهبران غرب در اسرائیل نیز تأییدی است بر تهدید نخستوزیر اسرائیل.
جمهوری اسلامی گفته است که وارد این درگیری نمیشود، اما آشکارا از حماس نیز حمایت کرده و درگیریهایی نیز در دو سوی مرز لبنان و اسرائیل گزارششده است. از آنسو، نیروهای اسرائیلی دو بار، حداقل تا شامگاه دوشنبه یکم آبان ماه، مواضعی را در فرودگاه دمشق بمباران کردهاند. اهدافی که به نظر آنها در حال جابهجا کردن ادوات و تسلیحات موردنیاز حزبالله و متحد این گروه یعنی جمهوری اسلامی بوده است.
آیا خبرهایی از ورود شبهنظامیان وابسته به جمهوری اسلامی در حمایت از گروه حماس به گوش رسیده است؟
به چه دلیل غرب درحالیکه ایران را بهصورت مستقیم تهدید میکند، تأکید بر آن دارد که نشانههایی از دست داشتن تهران در حمایت یا کمک به نظامیان حماس در حملههای اخیر در دست ندارد؟
تهدیدهای بازدارنده یا هدفمند و جمهوری اسلامی این تهدیدات و تحولات را چگونه تفسیر و تعبیر میکند؟
حداقل بیش از یک دهه است که جمهوری اسلامی باافتخار از محور مقاومتی سخن میگوید که بیش از ۴۰ سال برای آموزش و تجهیز آن سرمایهگذاری کرده است و اینک آن را در اوج میبیند. هلال شیعی که از آن سخن میگفتند، پایتختهای کشورهای عرب را درنوردیده، از دمشق تا بغداد و صنعا و بیروت را جولانگاههایی میدادند که با همین حمایت و سرمایهگذاری معنوی و مالی به دست آوردهاند. کارخانههای تولید موشک در لبنان و غزه، صدها هزار راکتی را ساختهاند که بدون حضور محسوس نیروهای جمهوری اسلامی بهراحتی توان تهدید اسرائیل را دارند.
میلیاردها دلار در ۴۰ سال گذشته صرف حمایت و تجهیز و ایجاد رابطههای خونی و مذهبی با شبهنظامیان شیعه منطقه کردهاند. زنان لبنانی از جنوب این کشور به عقد ازدواج مردان ایرانی عضو سپاه پاسداران درآمدهاند. در این میان، زینب سلیمانی، دختر مشهورترین فرمانده سپاه قدس، قاسم سلیمانی، با رضا صفیالدین، فرزند هاشم صفیالدین، از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان، ازدواجکرده است.
در عراق و سوریه نیز اوضاع مشابه با وضعیت لبنان است و چنین سرمایهگذاری معنوی و انسانی و مالی است که به جمهوری اسلامی اعتمادبهنفس کاذب داده است. آنان به تجربه مبارزه چریکی طالبان مزدور وابسته به خود با نیروهای آمریکایی در افغانستان نگاه میکنند که توانستند با پرداخت دهها میلیون دلار در سال، نیروهای آمریکایی و ائتلاف را از افغانستان برانند. (بهزعم طالبان شکست بدهند)
به تجربه حمایت از گروههای نیابتی شبهنظامی خود در عراق نگاه میکنند که آمریکا را با تلفات سنگین روبرو و وادار به خروج کرد؛ و به تجربه تجهیز و حمایت از حوثیها در یمن نگاه میکنند و بر این باورند که تجدید رابطه با همسایگان عرب خود، حاصل این تهدیدات است. گمان میرود که با این تصورات کاذب و احساس ظفرمندی باشد که حمله حماس به اسرائیل را نشان دیگری از اقتدار خود در منطقه بدانند. تصوری که آنها را دچار اشتباه محاسباتی کرده است. اگر کشورهای همسایه روابط خود با جمهوری اسلامی را عادی کردند، نه از سر وحشت یا استیصال بلکه به دلیل رسیدن به اهداف برنامههای توسعه اقتصادی و چشماندازهای کلان منافع ملی کشورشان بود.
اسماعیل هنیه، رهبر گروه شبهنظامی حماس، بهصراحت در مقابل دوربین ادعا میکند که جمهوری اسلامی و گروه حزبالله از حمله هفتم اکتبر به اسرائیل مطلع و از آن حمایت کردهاند.
درحالیکه رهبر جمهوری اسلامی چند روز پیشتر از آن، مقابل دوربینهای خبری گفت که ایران هیچ نقشی در این حمله نداشته اما حرکت حماس را تأیید میکند.
این سناریو من را به یاد اظهارات دبیر کل حزبالله لبنان، حسن نصرالله، انداخت که پس از توافق هستهای ایران با غرب در سال ۲۰۱۵، نگران مواجب گروه خود شده و جلوی دوربین اعتراف کرد که مخارج کفش و کلاه تا آبونان و موکت زیر پای آنها را ایران میدهد. او عملاً با این اعتراف جمهوری اسلامی را به چالش کشید تا مبادا پشت پرده، توافقی بیش از توافق هستهای انجامگرفته باشد و منافع این گروه نیز مورد تسامح قرارگرفته باشد. جمهوری اسلامی به دلیل شری که از زمان راهاندازی حکومت خود در سال ۱۹۷۹ به راه انداخته است، قابلیت تغییر یا تصحیح عملکرد خود را ندارد.
جمهوری اسلامی چگونه بعد از ۴۴ سال میتواند ایدئولوژی حاکم بر نظام و رابطه خود با مافیا و گروههای تروریستی و شبهنظامی در منطقه را متوقف کند؟
آفرینش، پیدایش و دلیل تجهیز و پرداخت مخارج این گروه برای روزهای مبادا و استفاده برای تهدید غرب و در جهت منافع نظام بوده است و گمان میرود، بهمحض آنکه حماس را درخطر سقوط و نابودی ببیند، شبهنظامیان حزبالله را وارد معرکه کند.
برای جمهوری اسلامی ایران نه ایران، نه لبنان و نه مردم فلسطین و آرمان آنها هیچکدام اهمیتی ندارد. آنچه برای این حاکمیت مهم است، حفظ موجودیت نظام افراطی شیعی و تمامیتخواه خود است که با این باور ایران و ایرانی و هر آنکه وابسته به نگرش خاص فرقهای مذهبی آنها نیست، میتواند از بین برود.
اما به نظر میرسد که جمهوری اسلامی این بار کمی تندروی کرده و متوجه نیست که حضور رهبران بزرگ غرب در اسرائیل به معنای حمایت کامل آنها در جنگ اسرائیل با حماس، حزبالله و جمهوری اسلامی خواهد بود. وقایع فعلی یادآور روزهای حمله القاعده به ایالاتمتحده آمریکا است که به ناگاه جهان را در مقابل حکومت طالبان قرار داد و طومار طالبان و سلطه ظالمانه آنها در افغانستان را درهم پیچید.
سازمان ملل متحد در نشستی تاریخی در تاریخ ۱۴ نوامبر ۲۰۰۱ با صدور قطعنامه ۱۳۷۸، مجوز حمله به القاعده در افغانستان را صادر کرد و قرارگاههای تروریستهای وابسته به طالبان و القاعده هدف حمله ائتلاف به رهبری ایالاتمتحده آمریکا قرار گرفت. طبق آنچه رئیسجمهوری فرانسه روز دوم آبان ماه در اسرائیل درباره حمله هدفمند حماس برای کشتن یهودیان گفت، «یهودیکشی» میتواند از مصادیق جنایت علیه بشریت قلمداد شود و در شورای امنیت، میتواند مجوز حمله به زیرساختهای کشورهای حامی تروریست و تأمینکنندگان مالی و سلاحهای کشتارجمعی را به دست بیاورد.
جمهوری اسلامی ایران به دلیل اوضاع پریشان اقتصادی و همراهی نکردن و مقبولیت نداشتن در بین عامه مردم ایران توان ورود به جنگ را ندارد. از آنسو، جمهوری اسلامی بهتازگی رابطه خود را با همسایگان عرب را از سر گرفته است که این به معنای امکان نداشتن تهدید آنها یا حمله به منافع آنها برای ابزار بازدارندگی در مقابل حملههای خارجی است.
نظام جمهوری اسلامی، ایران و ملت صلحدوست و معتدل این کشور را مقابل خطری بالقوه قرار داده است. روزهای آینده از مهمترین و چالشبرانگیزترین روزهای حیات سیاسی گروههای تروریستی و شبهنظامیان وابسته به جمهوری اسلامی خواهد بود؛ و بایستی به این نکته مهم نیز اشارهکنم که نابودی حماس و غزه نیز درنهایت صلح و آرامشی را که نتانیاهو و ملت اسرائیل به دنبال آناند، تأمین نمیکند.
جنگ فعلی جنگی ایدئولوژیک است که با بمباران و کشتن گروههای شبهنظامی تأمین نمیشود.
افکار عمومی یک میلیارد مسلمان که در سرتاسر جهان زندگی میکنند، تحت تأثیر این وقایع قرار خواهد گرفت و این ایدئولوژی به شکل و گونهای دیگر از مکانی دیگر سر خواهد افراشت. درست نظیر دگردیسی القاعده به داعش و خطرناکتر شدن تفکر جهادی این گروههای تروریستی پسازآنکه آمریکا وارد جنگ با تروریستهای القاعده در افغانستان شد.
در آمریکا، نگرشی که محصول آن مجوز دادن به قطر برای سرازیر کردن ماهیانه ۳۰ میلیون دلار به خزانه حماس است باید تغییر کند. سیاستی که دموکراتها سالها دنبال میکردند و محور سیاست خارجی دولت بایدن بود و هست. سیاستی که در آن تأمین مالی «گروههای مزاحم» راهی برای دفع شر آنها یا تغییر و دگردیسیشان فرض میشود. غلط بودن این سیاست بارها ثابتشده ولی دموکراتها در آمریکا هنوز از آن دست نکشیدهاند. در سمت اسرائیلی هم این تفکر باید کنار گذاشته شود که وجود گروههای کوچک بنیادگرا در فلسطین (مانند جهاد اسلامی و حماس) برای ایجاد شکاف در آرمان تشکیل دولت فلسطینی و محوریت یافتن دولت خودگردان لازم است.
به گمان من، راهحل برونرفت از این بحران بزرگ، یک راهحل سیاسی است و نه نظامی.
راهحلی که نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، بایستی برای انجام آن شجاعت و ابتکار به خرج دهد و به همسایگان عرب خود گوش فرا دهد و راهحل تشکیل دو دولت در مجاورت یکدیگر را بپذیرد. تشکیل دولت فلسطین، گروههای تروریستی و حامیان آن نظیر جمهوری اسلامی را خلع سلاح میکند و آنها دیگر بهانهای برای فعالیت و جذب نیرو و جهاد نخواهند داشت. صلح و آرامش و امنیتی که اسرائیل به دنبال آن است، بایستی در ابتدا با همسایه دست راستی و همسایه سمت چپی خود تأمین شود و پسازآن با جهان عرب به دوستی و صلح پایدار برسد.
نتانیاهو در موقعیتی تاریخی قرارگرفته است تا قهرمان صلح در خاورمیانه باشد و به این چرخه خشونت، ترور و تهدید پایان بدهد.
جمهوری اسلامی نیز با شرایطی روبرو است که همسان و همگن با همان روزی است که جورج دبلیو بوش ایران، عراق و کره شمالی را محورهای شرارت خواند.
جهان از زمان حملههای یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تاکنون، تغییرات بسیاری کرده است و بازیگران بیشتری وارد صحنه شدهاند. چین و روسیه نیز برای حفظ منافع خود در منطقه خاموش نمینشینند و این تقابل، جهان را تا پیش از آنکه وارد سال ۲۰۲۴ میلادی شود با بزرگترین چالش خود یعنی چالش قطبهای قدرت و توازنهای در پیش رو مواجه خواهد کرد و ایران ما، در کانون وزنکشیهای جدید قرار خواهد گرفت. جمهوری اسلامی، ایران را در مخمصه محور شرارت حماس، حزبالله و نیروهای نیابتی وابسته به خود قرار داده است.