ثبات سیاسی بین انقلاب مشروطه و مشروعه

اندیشه مشروطه‌خواهی

ثبات سیاسی بین انقلاب مشروطه و مشروعه؛ آیا درگذشت شاهان متاخر در غربت نشانه ‏بی‌ثباتی بود؟

واقعیت‌های تاریخی داده‌هایی بی‌رنگ و خنثی و بی سمت‌وسو نیستند. این بی‌معنای تائید تاریخ‌نگاری‌های ایدئولوژیک نیست، بلکه پافشاری بر درستی تاریخی‌نگری از دیدگاهی است که بتواند سازواری و یکپارچگی منظرش به رویدادهای گذشته را توامان حفظ کند. رویکرد گزینشی به تاریخ یعنی وانهادن روشمندی و سازگاری بایسته در بنای فکری.

دو شاه متاخر قاجار و هر دو پادشاه سلسله پهلوی در غربت جان سپردند و تنها حکمران فوت‌‌شده و مدفون در خاک ایران در یک‌صد سال اخیر، خمینی بوده است؛ اما آیا از این داده‌های تاریخی می‌توان بی‌درنگ و شتابان نتیجه گرفت که نظم سلطنتی برای ایران فقط بی‌ثباتی به‌ بار آورد و جمهوری اسلامی در عوض توانسته است ثبات سیاسی (برای حکمرانانش) به ارمغان بیاورد؟

آیا می‌توان درگذشت رضاشاه کبیر در غربت را به ناکامی در برقراری ثبات سیاسی و نقطه‌ای منفی، هم در کارنامه شاه و هم در کارکرد نظم پادشاهی، دانست؟ آیا چنین پنداری به‌روشنی انتزاعی و جدا افتاده از مناسبات بین‌المللی آن زمان نیست؟ آیا این سخن نیمه درست که ثبات از قانونمندی می‌آید و نه از صرف نظم سلطنتی، می‌تواند تبیین‌کننده چرایی مرگ رضاشاه در غربت باشد؟ اگر قدرتمندترین و قانونمندترین کشور خاورمیانه هم می‌بودید و در یک بحران بین‌المللی در حد جنگ جهانی، بلوکی از ابرقدرت‌ها تصمیم به اشغال مملکت می‌گرفت، بازهم هیچ بختی برای مقاومت نمی‌داشتید.

وانگهی، قانون فقط کتابت و متن منقش نیست. در باثبات‌ترین پادشاهی جهان، یعنی بریتانیا، بیشتر آنچه به‌عنوان سنگ‌بنای تنواره سیاسی وجود دارد، نه از جنس مکتوبات مدون، بلکه برخاسته از رویه حکمرانی، سیره نیاکان و تجربه تاریخی است؛ بنابراین، ضمانت ثبات سیاسی نه حتی صرف قانون، بلکه کهن‌الگوهایی است که با احساسات ملی و خاطره جمعی درآمیخته شده و در نهایت توانسته است خود را در چارچوب چیدمانی بهینه، اعتمادپذیر و سامانمند بازآفرینی کند. کامیاب‌ترین نمونه این هماغوشی امر کهنه با امر نو، به‌ویژه در میان ملل کهن، همانا پادشاهی‌های مشروطه بوده است، چه در غرب و چه در خاورزمین.

نادیده‌گرفتن واقعیت اشغال نظامی ایران در شهریور ۱۳۲۰ به دست متفقین (در عین اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ دوم جهانی) درست مانند نادیده گرفتن اراده مشهود مردم خیابان در بیزاری از شاه (همراه با بی‌اعتنایی «اکثریت خاموش»/ مردم خانه‌نشین در ایستادن پشت نظم مشروطه) در بهمن ۱۳۵۷ است.

رضاشاه

نمی‌توان تاریخ سلطنت در ایران را ذیل «سرکوب آزادی» نوشت و بعد اتفاقاً درست به همین سبب که نظم سلطنتی بیشترین امکان تاریخی را برای همان آزادی فراهم کرده بود و دقیقاً بدین خاطر نیز آسیب‌پذیر شده بود، هم‌زمان آن را به شکست در برقراری ثبات سیاسی نواخت. چنین تناقض خودویرانگر و فاحشی هر نظام فکری ممکن را از جهت وثاقت و اعتبار رفوزه می‌کند.

این در حالی است که درست همین خوانش متناقض از تاریخ پادشاهی معاصر ایران وقتی می‌خواهد به لزوم گشودن فضا و رهاسازی عرصه سیاست و «دادن» آزادی به ملت بپردازد و سپس سلطنت را بابت بستن فضای سیاسی و سلب آزادی محکوم کند، دائم تأکید دارد که تنش در دل دموکراسی نهفته است و هرج‌ومرج پاره‌ای از روند آزادی و تمرین آن است. تمام این پیامدهایی که آن را در این مقام فهرست می‌کنند، تنها در دوران پادشاهی معاصر ایران رخ داد و تمام این شاهان در نهایت خواست اجتماع و دگرگونی صحنه سیاست را پذیرا شدند، زیرا حتی بدترین پادشاهان معاصر ما (همچون محمدعلی میرزا) تمایلی به راه انداختن حمام خون و سیاست «زمین سوخته» نداشتند. آنگاه، وقتی وجود این تمایل (سازش‌ناپذیری و سرکوب افسارگسیخته) در دوران دو ولی‌فقیه دلیل بر «ثبات سیاسی» گرفته شود، یعنی دموکراسی و آزادی و حکومت قانون فقط ابزارهایی زبانی برای خوارداشت به‌ناحق سلطنت است.

بدین خاطر و درست وارونه نگرش ساده‌ساز «مرگ شاهان متاخر در غربت یعنی بی‌ثباتی مندرج در نظام پادشاهی»، باید تأکید کرد که مرگ احمدشاه قاجار در غربت اتفاقاً نشانه ثبات سیاسی بود نه بی‌ثباتی؛ یعنی گواه بر یگانه انتقال مسالمت‌آمیز و قانونی قدرت در تاریخ معاصر ایران از یک سلسله به دیگری با پشتیبانی نهادهای دارای مشروعیت سیاسی و نخبگان مشروطه‌خواه که از درس نادرست مشروطه‌خواهی ابتدایی، یعنی «حکومت قانون منهای اقتدار سیاسی»، به این آموزه خردمندانه در مشروطه‌خواهی متاخر رسیدند که «اقتدار سیاسی و شالوده‌های بایسته برای یک دولت-ملت پیش‌نیاز حکومت قانون است».

درباره پیش‌زمینه برآمدن دوران استبداد صغیر و تنش میان محمدعلی شاه با مشروطه‌خواهان نباید از این حقیقت تن زد که هم فرزند شاه مشروطه‌گردان (مظفرالدین شاه) و هم مشروطه‌خواهان از هر دو سو به بدبینی و بی‌اعتمادی دچار بودند؛ محمدعلی شاه به تغییرهای نوین بدگمان بود و مشروطه‌خواهان هم به ثبات کهنه. البته فرجام ناگوار به توپ بستن مجلس و اعدام چند چهره مشروطه‌خواه طبیعتاً بر کل وجهه شاه مهر بطلان می‌زند. وانگهی، تصور ساده‌انگارانه از استبداد (و در نتیجه از آزادی) در میان مشروطه‌خواهان جوان سبب این پندار شده بود که رفع استبداد یعنی براندازی سلطنت. وانگهی، چنین پنداری پیش از آنکه براندازی سلطنت باشد، خودبه‌خود نفی نظم مشروطیت بود؛ و این حقیقت را مشروطه‌خواهان پابه‌سن‌گذاشته در اواخر قاجار درک کردند و متناسب با این فهم حزم‌اندیشانه، به تقویت یک پادشاهی پیشرو در سلسله‌ای دیگر همت گماردند.

توهین برخی نشریات و به‌ویژه رویکرد افراطی پاره‌ای از انجمن‌های مشروطه زمینه‌ساز شکاف آشتی‌ناپذیر میان دربار فرتوت قاجار و مجلس تازه‌ تأسیس مشروطه شد. حتی از پی ناکامی کودتای نخست شاه ضد مشروطه (هم‌زمان با گردهمایی مشروعه‌خواهان در میدان توپخانه) و سوگند دوباره او به مشروطیت و حتی عضویتش در «جامع آدمیت»، بازهم توهین‌ها از زبان برخی نمایندگان مجلس و پاره‌ای روزنامه‌ها همچنان ادامه یافت و تا خواست اعدام او پیش رفت و به نزاع قهرآمیز میان شاه و مشروطه‌خواهان انجامید. شاه ناخرسند از اساس مشروطیت تازه، از یک ترور نافرجام جان به در برده بود که برخی نشریات مشروطه اساس سلطنت او را غیرقانونی و برپا کردن نظام جمهوری را ضروری اعلام کردند. حتی احمد کسروی که در سراسر مشروطه‌نگاری‌هایش تندترین انتقادها را به محمدعلی میرزا روا داشته و روحیات مخرب او را (افزون بر روس‌گرایی) در کل تاریخ «دربار خودکامه قاجاری» بی‌سابقه دانسته بود، تأکید می‌کند که جراید مشروطه «در پرده‌دری اندازه نمی‌شناختند» و در اتهام‌های افراطیون به شاه بدنام هیچ پایه و اساسی نمی‌بیند.

آنچه مایه تأسف است، نه تصور ناپخته مشروطه‌خواهان جوان از مفاهیمی چون «استبداد» و «آزادی» در یک سده و اندی قبل، بلکه وجود تصوراتی به‌مراتب ناپخته‌تر در بسیاری از مخالفان کنونی نظام پادشاهی است. این ذهنیت «آزادی‌خواه» حامل پندارهایی است که از هم‌ستیزی و تناقض آشکار رنج می‌برد. تصور اینان از «ثبات سیاسی» همچنان به مشت آهنین و مهابت رفتاری حکمران بازمی‌گردد و درست به همین دلیل است که از میان چهار شاه موردبحث، بیشترین تخطئه را به دو پادشاه متاخر قاجار و پهلوی دوم روا می‌دارند. چرا؟ چون لابد در جهان ذهنی آزادی‌خواهانه آنان این سه شاه معادل «ضعف» انگاشته می‌شوند و رضاشاه تا حد زیادی با وصف «قدرت» بازشناخته می‌شود.

بااین‌همه، نه رضاشاه کبیر آن سپه‌سالار تاج‌دار هراسناک بوده، نه دو پادشاه متاخر قاجار سزاوار صرف تمسخر یا تحقیرند و نه به‌طریق اولی مهم‌ترین شاه تاریخ معاصر ما، یعنی محمدرضا شاه پهلوی را می‌توان با اوصافی یکسره متضاد پدرش بازشناخت. اگر ذهنیت شاه ستیز کنونی که حتی از آباء مشروطه نیز بیشتر ادعای آزادی‌خواهی دارد، تنها اندکی توان خود سنجشگری می‌داشت، نیک درمی‌یافت که تمام قصه‌پردازی‌های کوچه‌بازاری درباره ترسناکی رضاشاه کبیر و داستان در تنور انداختن خباز بی‌مسئولیت همگی به تمام و کمال در پنداشت آنان حضوری سنگین و تعیین‌کننده دارد؛ در ناخودآگاه آنان، یک حکمران مطلق‌العنان همچنان الگوست و همین سرمشق‌گیری شکل‌دهنده تصور آنان از ثبات سیاسی و آزادی است. وانگهی، چنان‌که گفته شد، پندار مدعی دموکراسی حتی در این حد نیز جانب انصاف را نگه نداشته است و بی‌ربط‌ترین مورد وفات یک شاه در تبعید را که پیامد مستقیم گرفتار شدن کشور در معرکه یک جنگ جهانی است، باز به‌ حساب بی‌ثباتی سیاسی سلطنت و بی‌قانونی سازوکار کشور می‌گذارد. نگرش واقع‌گرایانه و روشمند به تاریخ نیازمند کمینه‌ای از سازگاری نظری است که ذهنیت مذکور فاقد آن است.

محمدرضا شاه

این تناقض‌ها در ایدئولوژی شاه ستیز سالیان اخیر هم ناامیدکننده است و هم توجیه‌نشدنی. اگر پدران مشروطه در دوره خامی و جوانی‌شان درباره درهم شکستن اساس استبداد و در مدح و ثنای آزادی، انشانویسی‌های مطول می‌کردند و رجزخوانی‌های نیندیشیده در کارنامه داشتند، هم در دوره پختگی و پیرانه‌سری به جبران برآمدند و توانستند یگانه گذار سیاسی دموکراتیک و بی خشونت و تماماً قانونی را از سلسله قاجار به پهلوی در تاریخ ما رقم بزنند، هم ستایشگر تیزبین رضاشاه کبیر باشند و هم تا پایان عمرشان (معادل سالیان آغازین شاه جوان‌بخت) پشتیبان تداوم نظام سلطنتی و همراه دلسوز شاه فقید ایران باقی ماندند. پشتیبانی، احترام و دل‌بستگی بزرگانی چون محمدعلی فروغی، سید حسن تقی‌زاده و احمد کسروی در مورد شاه جوان پهلوی گواه آشکار این سخن است.

اما با گذشت بیش از یک سده از تجربه مشروطه، با تمام فرازوفرودهای آن و مهم‌تر از هر چیز با از سر گذراندن یک انقلاب خلقی-مذهبی و پیامدهای هولناک عارضه سیاسی برآمده از آن در ویرانی میهن و منطقه، مدعیان آزادی‌خواهی در دوران ما همچنان در ناپختگی نظری و ستیز با کارنامه سلطنت درجا زده‌اند. آنچه آنان می‌نویسند، در زبان‌آورترین صورت‌بندی‌های فیلسوف‌مآبانه نه تقلیدی از مشی مشروطه‌خواهی نامجرب دوره پایانی سده سیزدهم شمسی که بازآفرینی ایدئولوژی شاه ستیز انقلاب ۵۷ در پوستینی متفاوت است. کرانه‌های این نیندیشیدگی از نادیده گرفتن مقتضیات جامعه پیشامدرن ایران در دوران متاخر قاجار و کاستی‌های انکارناپذیر مشروطه‌خواهی بی‌تجربه و رادیکال تا دستاوردهای استثنایی مشروطه‌خواهی تجربه اندوخته و لیبرال‌محافظه‌کار و جبر تحمیلی نظام بین‌المللی بر میهن در میانه معرکه جنگ دوم جهانی و در نهایت، کار سترگ محمدرضا شاه پهلوی در تغییر بنیادی مختصات جامعه ایران، زایاندن طبقه متوسط نوظهوری که مدیران میانی و همیاران سلطنت در پیشرفت کشور بودند و در یک‌کلام، آماده‌سازی زیرساخت‌ها و پیش‌شرط‌های گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی پایدار را شامل می‌شود.

تأسف‌آمیز آنکه این ذهنیت شبه دموکراتیک تمام این واقعیت‌های تاریخی مذکور را به کناری می‌نهد و با گونه‌ای ساده‌انگاری پوپولیستی، صرف مرگ چهار شاه متاخر در غربت را نشانه بی‌ثباتی و ضعف و بی‌قانونی نظام پادشاهی می‌انگارد. این در حالی است که هر چهار مورد مرگ در تبعید برعکس نشانه مسالمت‌جویی، تمایل نداشتن به جباری سیاسی، گرایش به آشتی با دگرگونی‌های اجتماعی و در نهایت پذیرش (یا قابلیت پذیرانده‌شدن) حکومت قانون و آزادی است. درست به علت همین ویژگی‌ها، نظام سلطنت در برابر شورش‌ها و قیام‌های کوچک و بزرگ آسیب‌پذیر بود، وگرنه با دست یافتن به نهایت ‍ظرفیت و استعداد در دوران شاه فقید، می‌توانست فقط با در پیش گرفتن اندکی جبارمنشی در سیاست، از پیروزی انقلاب ۵۷ جلوگیری کند و آنگاه، خمینی در انزوای کامل میان رقیبانش در نجف دار فانی را وداع می‌گفت و این گشاده‌دستی ناروشمندانه در ایدئولوژی شاه ستیز که مفاهیم اساسی را با بی‌مبالاتی حداکثری به‌ خدمت می‌گیرد، دیگر نمی‌توانست مرگ یک جبار معمم در تهران را به تمسخر «مرگ تنها شاه تاریخ ما در خاک میهن» و نشانه ثبات سیاسی بگیرد.

 

فقط همین سبک‌سری ناموجه در «شاه» نامیدن یک ولی‌فقیه یعنی انکار ویژگی بنیادین مشروعه‌خواهی در جباری خدا سالار جمهوری اسلامی که نه آشتی (ناشی از بزرگ‌منشی) نظام پادشاهی را دارد و نه امکان هیچ‌گونه تغییر. آنگاه، ما با ذهنیتی مواجهیم که واژه آزادی را همچون اذکار دینی تکرار می‌کند و هم‌زمان (صرفاً از روی ستیز کور با سلطنت)، به این امتناع سیاسی شوم که خود زاده انقلابی آزادی‌ستیز بوده است، مدال موفقیت در برقراری ثبات ارزانی می‌دارد.

امیریحیی آیت‌اللهی

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

 

مطالب مربوط

برای قدرتمندتر شدن مردم ایران ابتدا باید دندان‌های نیش رژیم را کِشید

کمونیست بودن کار هرکس نیست

جنگ اسرائیل تا پایان یافتن تهدیدهای جمهوری اسلامی ادامه خواهد یافت

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر