جنبش حماس یک مورد استثنایی در تاریخ مناقشه فلسطین و اسرائیل نیست، حتی اگر این جنبش با عملیاتی که اخیراً در نوار غزه انجام داد رجزخوانی کند، زیرا در گذشته نیز برخی از سازمانهای فلسطینی به چنان عملیات بزرگی اقدام کردند که حجم آنها کمتر از عملیات اخیر حماس نبود و در آن زمان همه را شگفتزده کرد. تنها تفاوتی که میان عملیات اخیر و اقدامهای قبلی وجود دارد این است که در آن زمان امکانات و تجهیزات عکاسی بسیار کم و رسانهها بسیار محدود بود.
جنبش ملیگرای عرب به رهبری جورج حبش، عملیات گسترده و متعددی را انجام داد که معروفترین آن ربودن وزیران نفت در نشست اوپک در وین و سوار کردن آنها به هواپیمایی بود که پس از پرواز در مسیرهای مختلف، سرانجام در الجزایر به زمین نشست. این جنبش در اقدامی دیگر، سه هواپیما را بهطور همزمان در فرودگاه امان (پایتخت اردن) منفجر کرد.
در فرجام، دارو دسته ابونضال و جورج حبش در عراق و سوریه ناپدید شدند، درحالیکه جنبش فتح در سرزمین فلسطین مستقر شد و فعالیتهای مسلحانه آن بهعنوان بخشی از یک پروژه سیاسی – ملی به شمار میرفت. ابونضال در خدمت حزب بعث عراق و جورج حبش در خدمت حزب بعث سوریه قرار گرفت.
شاید جنبش حماس از عملیات بزرگ ۷ اکتبر جان سالم به در نبرد. به باور من، زمانی که رهبری جنبش حماس این عملیات را طراحی میکرد از عواقب آن آگاه بود، زیرا سرنوشت جنگ به میزان خسارت بستگی دارد. حماس در گذشته نیز داوطلبان بسیاری داشت که آموزش نظامی دیده بودند، اما همواره افراد بسیار محدود و مشخصی دست به حمله علیه اسرائیل میزدند.
تعادل در رفتار، بخشی از محاسبات درگیری بود که هر دو طرف با آن کنار میآمدند. به همین ترتیب، بهرغم تکرار تنشهای کوچک بین حزبالله و اسرائیل، ارتش اسرائیل حزبالله را هدف حمله قرار نمیداد. درواقع، اسرائیل زمانی تصمیم به جنگ علیه حزبالله میگرفت که تواناییهای نظامی و تسلیحاتی آن را تهدیدی برای امنیت خود میدانست.
تردیدی نیست که گروههای شبهنظامی هرگز نمیتوانند درباره فراز و نشیب جنگ تصمیم بگیرند. هرچند هیاهوی گروههای شبهنظامی در جهان طنینانداز میشود، اما سرنوشت شبهنظامیان در همهجا بهسرعت به فراموشی سپرده میشود. زمانی که سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری جنبش فتح در تبعید به سر میبرد، تشکیلات خودگردان، امور فلسطین را ازنظر سیاسی، نظامی و اجتماعی مدیریت میکرد. پس از تبعید از بیروت، تشکیلات خودگردان در سایه توافق انجامشده در کنفرانس مادرید، به بیروت بازگشت و پس از دستیابی به «پیمان اسلو» توانست به سرزمین اصلیاش (کرانه باختری) بازگردد و به یک دولت قانونی تبدیل شود.
شاید بتوان گفت که تشکیلات خودگردان فلسطین هنوز هم شعله امیدواری را بر فراز راه شهروندان فلسطینی که از یکسو برای خروج از بحران معیشتی و اقتصادی تلاش میکنند و از سوی دیگر رویای تشکیل کشور مستقل فلسطین را در سردارند، روشن نگهداشته است.
اسرائیلیها به این بهانه که تشکیلات خودگردان فلسطین نمیتواند مسئولیتش را بر عهده گیرد و رهبری آن، ابومازن و همراهانش پیر و ناتوان شدهاند و توانایی رهبران قبلی را ندارند، از همکاری برای حل منازعه امتناع میورزند. در مقابل، اسرائیل نیز از چالش نبود رهبران مهمی مانند اسحاق رابین رنج میبرد، درحالیکه بسیاری از مردم اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر کنونی را بهعنوان یک چهره فاسد و فرصتطلب میشناسند که در هیچ طرح صلحی نقش ایفا نکرده است. نتانیاهو با هدف رهایی از زندان، دست به هر اقدامی میزند و پیوسته با حریفان و حتی اعضای حزب خودش درگیر مناقشه است.
این در حالی است که منطقه با بحران بسیار خطرناک و روزافزونی مواجه است که ممکن است دامنه آن به کرانه باختری کشیده شود و حتی لبنان و اردن را وارد جنگ کند. همچنین بعید نیست که این درگیری به درازا کشد و آتش آن از محدوده کنونی پا فراتر گذارد.
من بین نبرد کنونی و جنگ بیروت در سال ۱۹۸۲ که پس از سوءقصد به جان سفیر اسرائیل در لندن، به دست آریل شارون راهاندازی شد، شباهت بسیاری میبینم. در آن جنگ، جنبش فتح طرفی بود که وادار به پرداخت هزینه جنگ شد، زیرا اسرائیل آن را به ترک منطقه و رفتن به تونس، سودان و یمن مجبور کرد و درنتیجه، فتح بهعنوان یک جنبش مسلحانه پایان یافت.
اکنون با توجه به عملیات نظامی و اظهارات مقامهای اسرائیل، میتوان گفت که اسرائیل قصد دارد خود را از شر حماس و سایر گروههای شبهنظامی برهاند و آنها را از طریق مصر از نوار غزه خارج کند. بعید نیست که حزبالله از طرف شمال وارد جنگ شود و البته چنین اقدامی به معنای بازگشت ارتش اسرائیل به جنوب لبنان است. بااینحال، حزبالله میداند که نابودی تواناییهایش در لبنان به تضعیف قدرت و نفوذش در سوریه که ازنظر نظامی و سیاسی برای آن اهمیت بیشتری دارد، منجر میشود و حتی ممکن است حزبالله کنترل لبنان را نیز از دست بدهد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا حماس دست به این حمله بزرگ زد که برخی آن را «۱۱ سپتامبر اسرائیل» مینامند؟ آیا این حمله یک انتحار دستهجمعی بود یا تلاشی برای حل معضل موازنه قدرت؟ پسازآنکه القاعده افغانستان را در کنترل خود داشت و پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، بهشدت درهم کوبیده شد، اعضای این سازمان به کوهها پناه بردند، بنلادن در پاکستان و خانواده او در ایران پنهان شدند. تفاوت میان القاعده و حماس این است که القاعده رویای خلافت موهوم و تاریخی را که در عصر مدرن جایی ندارد در سر میپروراند، درحالیکه پروژه فلسطین یک واقعیت عینی است و امیدواری بسیاری برای آن وجود دارد.
بااینحال، هنوز فرصت زیادی پیش رو است، درست همانگونه که چرچیل پس از ویرانیهای جنگ جهانی دوم، در سازمان ملل گفت: «هرگز اجازه ندهید بحرانها بیهوده سپری شوند.»
درحالیکه حماس خود این مسیر را انتخاب کرد، اسرائیل قصد دارد واقعیت غزه را با زور تغییر دهد و بساط جنبش حماس را برای همیشه برچیند. بااینحال، هیچیک از دو طرف قادر به حل منازعه فلسطین و اسرائیل نیستند. نه حماس میتواند با پاراموتورهای خود فلسطین را آزاد کند و نه نتانیاهو میتواند فلسطینیها را از تلاش برای ایجاد کشورشان بازدارد.
عبدالرحمن الراشد
برگرفته از روزنامه الشرقالاوسط