اسفند ۲۷, ۱۳۸۲
این روشنگری را به دوست محترمی بدهکارم ــ با پوزش از تاخیر دراز ــ که (در ترجمه) چنین نوشتهاند: “در پارهای از سخنرانیهای خود، شما از فرایافت “خاور میانه” سخن میگوئید و اینکه ایران یک کشور خاورمیانهای نیست. این درست است، ولی ایرانیان این اصطلاح (انگلیسی، اروپائی) را نیاوردهاند. به نظر میرسد که ما داریم بار نادانی، نفرت و جنایت دیگران را به دوش میکشیم. خاور میانه، جهان اول و سوم، بدون جهان دوم، پارهای اصطلاحاتی است که آنها در آموزشگاهها و رسانههای خود بکار میبرند. این چیزی است که دوست دارند و میخواهند؛ و ایستار stance ما میباید میان این طرز تفکر و واقعیتمان قرار داشته باشد.»
خاور میانه کشدارترین و مبهمترین اصطلاح جغرافیای سیاسی است، به اندازهای کشدار و مبهم که بهتر است کاربرد آن ترک شود. تاریخچه این اصطلاح به خوبی نشان میدهد که به عنوان یک تعریف جغرافیائی چه اندازه از معنی تهی است. این تاریخچه را در نوشتهای از « برایان ویتاکر» در گاردین ۲٣ فوریه ۲۰۰۴ (چاپ لندن) میتوان یافت:
او بررسیاش را در پاسخ یک تونسی نوشته است که به او اعتراض کرده بود چرا تونس را که یک کشور شمال افریقائی است خاور میانه ای قلمداد کرده است (ما در شتاب خود برای شانه خالی کردن از « بار نادانی، نفرت و جنایت دیگران» تنها نیستیم. ) آنچه در زیر میآید اندکی کوتاه شده بررسی با ارزش اوست.
خاورمیانه را ژنرال سر توماس گوردون رئیس بانک شاهنشانی ایران (انگلیس) اختراع کرد. او که نگران حفظ هندوستان بود در مقالهای در ۱۹۰۰ از ایران و افغانستان به این عنوان نام برد. دو سال بعد ناخدا آلفرد ماهان امریکائی (که از پدران ژئوپلیتیک یا سیاست جغرافیائی است) در مقالهای زیر عنوان خلیج فارس و روابط بینالمللی همان اصطلاح را بکار برد. او یکی از نظریهپردازان قدرت دریائی است و خلیج فارس و کرانههای آن را مرکز خاور میانه خود قرار داد. از ۱۹۰۲ تا ۱۹۰٣ سردبیر خارجی تایمز لندن، والنتاین چیرول، در بیست مقاله زیر عنوان مسئله خاور میانه، فرایافت concept ماهان را پیشتر برد و همه گذرگاههای زمینی و دریائی هندوستان را در تعریف خاور میانه آورد: ایران، خلیج فارس، عراق، کرانه خاوری عربستان، افغانستان و تبت. برای همه این نویسندگان خاور میانه در پرتو کنترل هندوستان نگریسته میشد.
این الگو تا امروز مانده است. در خاور میانه چیزی نیست که آن را بهم بپیوندد. این درست است که خاور میانه نفت و اسلام و زبان عربی دارد؛ ولی نفت و اسلام را در جاهای دیگر نیز میتوان یافت. خاور میانه به خودی خود وجود ندارد بلکه فرایافتی است که به اقتضای منافع استراتژیک دیگران ساخته شده است. واژه میانه در اصل، منطقه میان خاور «دور،» هندوستان و فراتر، و خاور «نزدیک،» سرزمینهای مدیترانه شرقی را که به شامات نیز شهرت دارند، متمایز میکرد. در پایان جنگ اول جهانی با ازهم پاشیدن امپراتوری عثمانی و برآمدن ناسیونالیسم عرب، تفاوت «نزدیک» و «میانه» دست کم در ذهن سیاستگزاران بریتانیائی تار شد و آگاهی روزافزون از اهمیت نفت بر نگرانی حفظ هندوستان افزود. انجمن پادشاهی جغرافیا در لندن پیشنهاد کرد که خاور میانه به باختر و سرزمینهای عرب زبان و ترکیه کشانده شود. در ۱۹۲۱ وینستون چرچیل، وزیر مستعمرات، یک اداره خاور میانه برای سرپرستی فلسطین و ماوراء اردن و عراق تشکیل داد.
در امریکا در این احوال اصطلاح خاور نزدیک جا افتاده بود. در ۱۹۰۹ اداره خاور نزدیک در وزارت خارجه تشکیل شد که با تعبیر غریبی از جغرافیا، به آلمان، اتریش مجارستان، روسیه، رومانی، سربیا، بلغارستان، مونتنگرو، ترکیه، یونان، حبشه، ایران، مصر و مستعمرات آن کشورها میپرداخت. در جنگ دوم جهانی فرایافتهای امریکائیان و بریتانیائیها از این منطقه بهم نزدیک شد. ولی در حالی که رئیس جمهوری آیزنهاور در سالهای ۱۹۵۰ از خاور میانه سخن گفت، دولت امریکا در بکاربردن این اصطلاح کندی نشان داده است. وزارت خارجه هنوز یک اداره خاور نزدیک دارد که از ایران تا مراکش را دربر میگیرد و ترکیه تا سالهای ۱۹۷۰ و کشاکش ترکیه و یونان بر سر قبرس زیر نظر آن بود. در وزارت خارجه امریکا خاور میانه و نزدیک بجای هم بکار میروند. ولی وزارت دفاع، بسته به اوضاع و احوال، از شمال افریقا تا بنگلادش و از افریقای شرقی تا آسیای مرکزی را زیر عنوان خاور نزدیک میآورد.
اکنون فرایافت تازهای پیدا شده است: خاور میانه بزرگ که رابرت بلاکویل و مایکل استرومر امریکائی در کتابشان در ۱۹۹۷ بکار بردند. آنان خاورمیانه را از مراکش و الجزایر تا حوضه دریای خزر و قرقیزستان و قزاقستان و ترکمنستان و ازبکستان میبرند که مسائل سیاسی جالب توجهی پیش میآورد و به نقش ایران در جهان نیز ارتباط مییابد. حکومت بوش این فرایافت را پذیرفته است و رئیس جمهوری از پیشبرد دمکراسی در خاور میانه بزرگ دم میزند. ولی واشینگتن به ملاحظه روسیه، میل ندارد حوضه خزر را بگنجاند و از خاور میانه بزرگ، کشورهای عربی و پاکستان و افغانستان و ایران و ترکیه و اسرائیل را درنظر دارد. خاور میانه بزرگ دقیقا به ملاحظات امنیتی امریکا پیوسته است.
* * *
در ساختگی و بسته بودن اصطلاح خاور میانه به ملاحظات سیاسی دیگران بیش از این نمیتوان گفت. هر کس خاور میانه خود را دارد و از اینرو هر کس میتواند در چنان خاور میانه هائی بماند یا از آن بیرون آید. ما نمیتوانیم دیگرانی را که جهان ما را شکل میدهند، در حالی که عموم ما حتا ناظران هشیار آن نیز نیستیم، ملامت کنیم که چرا ما را چنین و چنان مینامند. ولی میتوانیم خود تصمیم بگیریم که در کدام جغرافیای ذهنی و سیاسی بسر بریم. این خود ما بودهایم که خاور میانه ای بودن را پذیرفتهایم. در ایران تا مدتها پیشرفت خود را با خاور میانه میسنجیدیم: « بزرگترین سد خاور میانه.» عربها هم اکنون روزنامهای در لندن به این نام دارند، ما نیز زمانی در تهران داشتیم.
خاور میانه با ابهام در معنی، و ناروشنی مرزهایش، مانند جهان سوم، بیش از هر چیز یک فرایافت فرهنگی است، یک حالت ذهنی، که بهتر از هر اصطلاحی جهان عرب-اسلامی را تعریف میکند؛ کشورهائی در سطح جهان سوم با ویژگیهای عرب و اسلامی. اگر حقیقتا ضرورتی برای کاربرد این اصطلاح باشد میباید در همین معنی و برای کشورهای عربی بکار رود. در درون این جهان عرب-اسلامی مردمانی هستند که اندک اندک از این نام احساس کوچکی میکنند، چنانکه از آن تونسی آشنای ویتاکر بر میآید؛ و در بیرون خاور میانه پاکستان غیر عرب است که بیش از هر کشور عربی، معایب خاور میانه ای بودن را نمایش میدهد. ولی خاور میانه به تمدنی گفته میشود به رکود هزارهای افتاده که، به سبب احساس نامربوط برتری تاریخی، حتا نمیتواند کاستیهای خود را بشناسد و هر چه بر سر خودش میآورد به استعمار اروپائیان نسبت میدهد که در واقع بیش از یک نسل ــ فاصله دو جنگ جهانی ــ نکشید. تا پیش از جنگ اول جهانی این سرزمینها جزء امپراتوری عثمانی و زیر خلافت اسلامی، در مرداب همگانی غنوده بودند. پس از جنگ دوم همه مستقل شدند، با ثروتی که اروپائیان از زیرساخت و نهادهای مدرن برای آنها گذاشتند. (ایرانیانی که تا مدتها پس از جنگ به عراق و مصر و لبنان میرفتند خود را در اروپا میپنداشتند.) در میان آنها مصر بیش از همه ــ از کانال سوئز به بعد ــ با مداخلات استعماری سر و کار یافت، ولی تجربه استعماری آن نیز با کشورهای آسیای جنوب شرقی و هند و ایران قابل مقایسه نیست.
یک ویژگی بزرگ دیگر خاور میانه جای مرکزی مسئله فلسطین و اسرائیل و نقش امریکا، در زندگی سیاسی و فرهنگی آن است و در اینجاست که احساس مظلومیت و قربانی استعمار بودن به نهایت میرسد و فلج سیاسی و فرهنگی را کامل میکند. این نکتهای است که معدودی روشنفکران عرب، بیشتری در آزادی زندگی در اروپا و امریکا به آن رسیدهاند. گزارشهای دو ساله گذشته سازمان ملل متحد درباره سطح توسعه فرهنگی و اجتماعی خاور میانه (عرب-اسلامی) که به یاری گروهی از آنان تهیه شده، گوشهای از وضع تاسفآور منطقهای را با دارائیهای استثنائی نشان میدهد که از نظر سنجههای توسعه، تنها از افریقای فراسوی امید پیشتر است. بهانه استعمار، و سودازدگی فلسطین از سه جا خاور میانه را از پیشرفت باز میدارد.
نخست، تودههای عرب و روشنفکرانشان، در بخش بزرگتر خود، درباره ریشههای رکود و فساد و استبدادی که زندگیهاشان را درخود گرفته است به اشتباه میافتند و خیلی که به توسن اندیشه میدان میدهند تا سده هژدهم میروند که روشنرائی از کنار بستر خواب غقلتشان گذشت. اما آنها رنسانس را نیز از دست داده بودند و سدههای پیش از آن را نیز در سرکوب کردن هر اندیشه مستقل گذرانده بودند؛ هنوز هم در یخزدگی تاریخی و نشخوارکردن افتخارات گذشته، هر انگیزه تکان دادن خود و بیرون آمدن از چنبر تفکر دینی را از دست میدهند. هنوز در جهان عرب به آسودگی میتوان برخورد با غرب را همچون جنگ صلیبی تازهای دید.
دوم، این سودازدگی نمیگذارد اولویتهای اعراب، حتا در آنجا که به مسئله فلسطین مربوط است، دانسته شود. تودهها و روشنفکران عرب با بستن خود به یاسر عرفات و دستگاه تروریستی سراپا غوتهور در فساد او، هم دمکراسی و حقوق بشر و توسعه اقتصادی را معطل گذاشتهاند، هم شکست و واپسنشینی فلسطینیان را با چنان رهبری، پرهیز ناپذیر کردهاند. عرفات به پشتیبانی آن حکومتها و تودهها «تفلون» سیاسی عصر ماست؛ هیچ اشتباه و ناکامی و شکست جبرانناپذیر به او نمیچسبد؛ و توده فلسطینی، بیش از همه، با گردن نهادن به یک دستگاه حکومتی که بجای همه چیز سرویسهای امنیتی دارد ــ هشت سازمان با چهل هزار مرد مسلح در میانشان ــ خود را به فرمانروائی امنیتیها محکوم کرده است. فلسطین هم اکنون جولانگاه آن سازمانهای امنیتی است که مانند جنگسالاران افغانستان عمل میکنند و در مبارزه جانشینی عرفات کسی جز آنان در میدان نیست. برای تندروان اسرائیلی و دشمنان اسحق رابین ها و اهود برک ها، عرفات یک تحفه آسمانی است. از او بهتر چه هماوردی برای توجیه سیاستهای یک سویه و ایجاد « واقعیتهای عینی؟» چه کسی مانند عرفات میتوانست حتا اروپائیان را به بیاعتنائی کنونیشان بیندازد؟
سوم، بن بست مسئله فلسطین که به دهه ششم کشیده بهترین بهانه حکومتهای عرب برای حفظ وضع موجود است. ترکیب تروریسم خودکشی عرفات (هم در خودکشی بمب اندازها، و هم خودکشی جنبش آزادیبخش فلسطین که تنها اسلحه ترور برایش مانده است) و توسعهطلبی ارضی تندروان اسرائیلی، از هر نظر به سود رژیمهای عرب از مصر تا سوریه، و تا سال گذشته عراق، بوده است. پس از اعلام مشترک رئیس جمهوری امریکا و صدراعظم آلمان بر تعهد آنها به پیشبرد دمکراسی و حقوق بشر و تقویت جامعه مدنی در خاور میانه بزرگ، مصر و عربستان سعودی یک روز را نیز در رد کردن این طرح از دست ندادند و هر تغییری را موکول به حل مسائل اصلی منطقه، در واقع مسئله فلسطین، دانستند. آن رژیمها و مانندهای آنها هیچ بدشان نمیآید تا شش دهه دیگر هم منتظر حل مسائل اصلی بمانند. (هر کوششی در زمینه پیشبرد حقوق بشر و دمکراسی و جامعه مدنی از سوی هر کس و بهر منظور باشد برای جامعههائی که به تنهائی از عهده بر نمیآیند مغتنم است؛ و اگر این صورت تازه استعمار است میباید آن را بر «استقلال» جهان سومی اندیشان ترجیح داد.)
* * *
تا بیست سالی پس از انقلاباسلامی، بخش بزرگی از طبقه سیاسی ایران در ضد اسرائیلی بودن آشکار و ضد یهودی بودن نهانی گروههائی از میان خود، به نگرش خاور میانه ای نزدیک بود، بی آنکه هیچ رابطه استواری با جهان عرب داشته باشد. آن طبقه سیاسی، خاور میانه ای بود، به معنی مظلومیت همراه با احساس برتری؛ و انداختن مسئولیت واپسماندگی فرهنگی و سیاسی به گردن استعمار غرب؛ و جستجوی چاره واپسماندگی، در مبارزه ضد امپریالیستی، به معنی غربستیزی و بویژه دشمنی با امریکا (که پس از فروپاشی کمونیسم برای بسیاری چپگرایان به صورت کینه پدر کشتگی درآمده است؛) و اولویت دادن به مسئله فلسطین. آن خاور میانه ای ها عموما نه عربی میدانستند نه به کشورهای عربی میرفتند، نه ترجمههای معدود آثار عربان را (که به جوشش فرهنگی شهرتی ندارند) میخواندند. آنها عموما یا اسلامی (که با مسلمان تفاوت دارد) بودند که بنا به تعریف ضد یهود است؛ و یا از طریق چپ شیک اروپا و امریکا به آنجا میرسیدند و خود را به سترونی سیاسی و فکری محکوم میکردند که بر خلاف آموزگاران غربی خویش از توانشان میگذشت. اگر در غرب میشد به تفنن، خاور میانه ای و جهان سومی اندیشید و آن را چاشنی زندگی سراسر جهان اولی ساخت، در خود خاور میانه چنین رویکردی جز فروتر رفتن در گلزار quagmire معنی نمیداد. (این از نبوغ زبان فارسی است که میان گلزار باغبانان و گلزار سیاستگران و روشنفکران جز حرکت حرف گ فاصله نیست.) در ایران آن گلزار در ابعاد فیزیکی و ویژگیهای شیمیائی خود از بدترین تصورات هشدار دهندگان پیش از انقلاب نیز گذشت.
پیروزی انقلاباسلامی (اسلام به دشواری تاب یک انقلاب پیروزمند دیگر را خواهد آورد) بسیاری دیدگان را بر واقعیت باورهای اسلامی راستین و غیر امریکائی و چپ دمکراتیک و مترقی گشود؛ چنانکه میتوانست پارهای چشمها را بر واقعیت توسعه فرماندهی نیز بگشاید. ما خواه ناخواه و به صورتی اشتباه ناپذیر با نتایج انقلابی که بیش از هر چیز دگرگونی در «پارادیم»ها بود روبروئیم. پیکار با غربزدگی و تحقق آرمانهای انقلاب کربلائی («جنبش ما حسینی است / رهبر ما خمینی است») و بریدن «بندهای استعمار و صهیونیسم از دست و پای ملت مسلمان شیعه» به چنین اوضاع درخشانی در کشورداری و سیاست خارجی رسیده است، همه شایسته انقلاب شکوهمند اسلامی که البته ماه بهمن در آن مهمتر است. گذاشتن «قدس» در مرکز جهان جغرافیائی ما، که بویژه پس از غروب مسکو و پکن و تیرانا و هاوانا ضروری مینمود، دید وارونه و محدود آن بخش طبقه سیاسی را وارونهتر و محدودتر، و بن بست سیاسیشان را ناگشودنیتر کرده است. این سیاستی است که در بیفرجامیاش، جز پشتیبانی از تندروترین گرایشهای اعراب و فلسطینیان راهی نمیگذارد. تصادفی نیست که «قدس اندیشان» به اشاره و آشکارا و مستقیم و غیر مستقیم از تروریسم اسلامی دفاع میکنند. (تازهترین قهرمان مظلوم آزادی آنان آریستید، دیکتاتور پیشین هائیتی، است.)
برای بقیه ایرانیان که مسئلهشان خود این ملت است و چندگاهی میباید تنها به سود ملی بیندیشند و دست کم خود را به غبار کاروان پیشرفت برسانند، این سیاستها هرچه هم در پوشش انساندوستی و عدالت پیچیده شود بیربط و تحلیل برنده انرژی و منابع ملی است؛ از خود زدن برای کسانی است که هیچ قدری نمیشناسند و دستی توانا در هدر دادن منافع و موقعیتها دارند. ولی از این گذشته زمان آن رسیده است که به جایگاه خود در خانواده ملتها بیذیشیم. گسست تاریخی بزرگی که با انقلاب و حکومتاسلامی آمده فرصت و ضرورت بازاندیشی در این زمینه را نیز مانند تقریبا همه زمینههای زندگی ملی پیش آورده است. ایرانی میخواهد در جهان و جهانبینی خاور میانه ای انباز باشد یا خود را از آن بیرون کشد و به سرمشقها و «پارادیم»های دیگر و کامیابتر روی کند؟ میباید سرنوشت خود را در کوچههای «قدس» یا اردوگاههای آوارگان که مانند ذهن خاور میانه ای، گردآلود و تیره و پیچ در پیچاند جستجو کند یا در شاهراههای دنیای غرب که به مراکز تولید و آفرینندگی میپیوندند؟
گزینش ما اکنون بسیار آسانتر از آن عصر نادانی سیاسی پیش از انقلاب است که از صفت بیگناهی نیز عاری بود. هنگامی که لیبی معمر قذافی هم به اتحادیه عرب نه میگوید و آیندهاش را در منطقه جغرافیای واقعی و نه جغرافیای ذهن، در افریقا و نه خاور میانه، میجوید ما چگونه میتوانیم چشم از این مردمانی که خود را محکوم به واپسماندگی کردهاند برنگیریم؟ اینکه ما نیز بیشتر مسلمانیم هیچ معنی ویژهای ندارد. گذشته از تفاوتهای مهمی که ایرانی بودن با خودش میآورد، همه مسلمانان، خاور میانه ای نیستند. دیگران هر چه بگویند ایران یک کشور آسیای غربی و راه ارتباطی و پل آسیای مرکزی و قفقاز است. جغرافیای واقعی ما منطقهای است که در آینده خاور میانه را زیر سایه خواهد گرفت، بدین معنی که اهمیتش در آشفتگی و تروریست پروری آن نخواهد بود؛ و جغرافیای ذهن ما اروپاست، همان که از ازبکستان و قزاقستان تا ارمنستان و گرجستان میکوشند خود را به آن نزدیک کنند و ترکیه از هر زمان به آن نزدیک تر شده است. ما اگر هم نمونهای لازم داشته باشیم آن را نه در سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس و سوریه بلکه در ترکیه مییابیم؛ با مردمانی بسیار مسلمانتر از ما که بیش از پنج سده با عربها از نزدیک زندگی کردهاند و خود را هر چه دورتر از آنها میگیرند.
آنچه برای ترکیه ممکن بوده برای ما ناممکن نیست. همین بس است که به روزگار تیره مردمی که نمیتوانند به خود کمک کنند بنگریم و خود را از آنان ندانیم. غرب برای ما دشمنی نیست که به بهای ویرانی خویش در برابر اقتصاد و فرهنگ آن ایستادگی کنیم. دشمن در خود ماست، در احساس قربانی بودن و به انتظار دستی که از آستین همان غرب درآید بیحرکت ایستادن است؛ در تنبلی ذهنی و از ابتذال خسته نشدن است؛ در خاورمیانهای اندیشیدن، و در جهان سوم واپسماندگی، دیر ماندن است. اگر ترکیه یک سرمشق با ارزش است، عربها بهترین آموزگاران برای ادب آموختناند. آنها پنجاه سال است برضد امپریالیسم جهانخوار امریکا و استعمار غرب شعار میدهند و خود را در وضعی انداختهاند که اگر نفت و کمکهای همان امپریالیستها و استعمارگران نباشد بیش از اینها به سطح افریقا نزدیک خواهند شد. در آنجا نیز کسی خود را از آسانی شعار ضد استعماری دادن به دشواری چارهجوئی نمیاندازد. اما در آن سوی ما، در آسیای شرقی و جنوب شرقی، دهانهای فراخ را بستند و گوشها و چشمهای مشتاق را گشودند و آنچه توانستند از امپریالیستهای جهانخوار آموختند و اکنون به صف همانها پیوستهاند و میپیوندند (جهان دوم اکنون در مالزی و تایلند و چین و هند و کشورهائی در امریکای لاتین قرار دارد.)
این بر بقایای گرایش چپ و ملی است که همراه جریان اصلی روشنفکری ایران حرکت کند و بجای «مترقی و دمکراتیک» فکر کردن، ترقیخواه و آزاداندیش بشود. از قالب مدافع مظلومان بدر آید ـــ آن عده معدودی که همه توجه او را بخود گرفتهاند و نمیگذارند بدبختی و ناروائی را در افریقا که سهل است، در خود ایران نیز ببیند ــ و همراه بقیه ما اندکی به حال خود بیندیشد و اصلا از مظلومیت فاصله بگیرد. مظلوم و شهید و مانندهای آنها فرایافتهای دوران بیش از اندازه طولانی آخوند بازی تاریخ مایند. جامعهها در مسابقه جهانی پیش میافتند و پس میروند؛ افراد، خود را به سطحهای بالای انسانی میرسانند یا در توحش و نادانی فروتر میروند؛ تن به ننگ میدهند یا قهرمانان آسا (نه مظلوم و شهید) از جان و آزادی خود میگذرند؛ و مسئولیت همه اینها اساسا با خودشان است. آن سیصد اسپارتی در ترموپیل تا پایان با ارتش سهمگین خشایارشا جنگیدند و لئونیداس این پیام را داشت که به میهنش بفرستد: «به اسپارت بگو که ما در راه قوانین آن کشته شدیم.» نه طلبکاری مظلومانه و شهیدانه از نسلهای آینده، نه امید بهشت جاویدان، نه سر و سینه زدن و مویه و زاری. تمدن غربی که به چنین پایگاهی رسیده از این رویکردها مایه گرفته است؛ در دستگیری بیبهرگان جهان نیز بسیار بیش از کسانی که تنها میتوانند سنگ مظلومان را به سینه بزنند کار میکند.
به هیچ نام، کمتر از همه به نام عادت و سُنت و پیشینه، نمیباید در جهانی که هر روز بر ما تنگتر میآید بمانیم. روحیه و جهانبینی و نظام ارزشهای ما میباید ما را به کجاها برسانند تا بازنگریشان کنیم؟ تا کی میتوان درهای اندیشه را بر ذهن سنگ شده بست؛ به زمین و زمان دشنام داد و دستی در بهبود خود بر نیاورد؟