تغییر رفتار یا تغییر رژیم؟ در چهار دهه گذشته این پرسش همواره در مرکز بحث درباره جمهوری اسلامی در ایران قرار داشته است. درمجموع میتوان گفت که تغییر رفتار گزینه اکثریت قدرتهای بیگانهای بوده است که به ایران توجه دارند. در داخل ایران نیز گزینه تغییر رژیم دستکم تا چندی پیش یعنی با دو قیام بزرگ ملی در سالهای اخیر هواداران معدودی داشته است.
امروز، با فرارسیدن سالگرد آنچه انقلاب مهسا نامگرفته است یعنی درواقع جنبش انقلابی مردم ایران برای آزادی و پس گرفتن حق حاکمیت، پرسش بالا با قاطعیت بیشتری مطرح میشود. در حال حاضر، به نظر میرسد که اکثریت ایرانیان فعال در حیطه سیاسی، چه افراد چه گروهها و احزاب، بهسوی تغییر رژیم گرایش دارند. بااینحال، هواداران تغییر رفتار، هم در خارج و هم در داخل، تلاش میکنند تا گزینه خود را بار دیگر در مرکز بحث قرار دهند.
تازهترین کوشش در این زمینه را حجتالاسلام محمد خاتمی، رئیسجمهوری اسبق، آغاز کرده است. پس از سالها سکوت اختیاری یا اجباری، با به راه انداختن دورهای به تبلیغ فکر «تغییر روش حکومت» میپردازد، او میگوید براندازی نه ممکن است نه مطلوب. خوب اگر براندازی ممکن نیست مطلوب بودن یا نبودن اهمیتی ندارد و بدینسان، نیازی به درفشانیهای حجتالاسلام دیده نمیشود.
بااینحال، فرض کنیم که تحلیل حجتالاسلام را میتوان جدی گرفت. نخستین نکته مهم این است که حجتالاسلام با بهرهگیری از واژه «براندازی» که همراه با فروپاشی یک دوقلوی شعاری را تشکیل میدهند، تلاش میکند تا تغییر رژیم را بهصورت چشماندازی هولناک ترسیم کند. بعضی مخالفان رژیم نیز از براندازی و فروپاشی استفاده کردهاند و بدینسان، حجتالاسلام میکوشد تا با قرار دادن این دوقلوی هراسانگیز شعار «تغییر روش» را بهعنوان یک راهحل کم سوختوسوز و از همه مهمتر عملی عرضه کند. او میگوید: «اصلاحطلبان حقدارند، میخواهند و باید در انتخابات شرکت کنند.»
با این گفته، حجتالاسلام مشکل کنونی ایران را که نقض حاکمیت ملی و استقرار ولایت مطلقه متکی بر کیش شخصیت است، بهصورت یک مسئله جنبی بازتعریف میکند. خود رژیم باقی میماند، اما رفتارش عوض میشود.
بهعبارتدیگر از دید حجتالاسلام، رژیم مانند هنرپیشهای است که میتواند یک روز نقش هملت را بازی کند و روز دیگر در نقش مکبث ظاهر شود. اگر این تحلیل را بپذیریم، باید بگوییم که از دید حجتالاسلام، جمهوری اسلامی در ایران فاقد یک هویت سیاسی فرهنگی و مسلکی است – بوقلمونی است که میتواند رنگ عوض کند اما بوقلمون بماند – چیزی مانند پرومتئوس، خدای اساطیری یونان باستان که میتوانست گاه خودش باشد و گاه خودش نباشد.
مشکل اینجاست که حجتالاسلام خاتمی و دیگر مبلغان «تغییر روش» و «اصلاحات» هرگز نمیگویند این تغییر روش چگونه و در چارچوب کدام قانون باید صورت گیرد و «اصلاحات» موردبحث در چه زمینههایی میسر خواهد بود.
حجتالاسلام خاتمی در طی هشت سال ایفای نقش رئیسجمهوری در هیچ زمینهای طرح، برنامه یا حتی اشارهای برای تغییر روش ارائه نکرد، چه رسد به اصلاحات. البته هواداران ایشان میگویند خاتمی نمیتوانست کاری بکند و اگر طرحی برای اصلاحات عرضه میکرد جلویش را میگرفتند. البته آنان هرگز نمیگویند که فاعل این «جلویش را میگرفتند»، کدام شخص یا نهاد جمهوری اسلامی است. خود حجتالاسلام نیز با اعلام اینکه رئیسجمهوری در نظام خمینیگرا چیزی جز یک تدارکاتچی نیست، همین ادعا را تکرار کرد، اما او نیز حاضر نبود بگوید که تدارکاتچی کدام شخص یا نهاد بوده است.
بعضی هواداران تند «تغییر روش» میگویند این کار را از طریق رفراندوم میتوان انجام داد؛ اما آنان نمیگویند رفراندوم در چارچوب کدام قانون. در چارچوب قانون نظام خمینیگرا درخواست رفراندوم میبایستی به تائید «ولی امر» یا «رهبر معظم» برسد. بدینسان بعید است که «رهبر معظم» اجازه دهد که اختیارات نامحدود با یک رفراندوم محدود شود. در نظام خمینیگرا نهتنها مضمون حاکمیت ملی جایی ندارد، بلکه تعاملات بهاصطلاح انقلابی – انتخابی نیز بدون تنفیذ «رهبر» فاقد مشروعیت و درنتیجه اختیار هستند.
فراموش نکنیم که آیتالله خمینی نخستین رئیسجمهوری بهاصطلاح منتخب، یعنی مرحوم ابوالحسن بنیصدر را با یک فرمان ۹ کلمهای معزول کرد.
حالا بیایید فرض کنیم که «رهبر» اجازه میداد که رفراندومی برگزار شود. آیا میتوان مسئله پیچیده کشور را آنهم در حالت بحران بیسابقه تاریخی با یک «آری» و «نه» حل کرد. حجتالاسلام نمیگوید که چه سؤالی میبایستی در رفراندوم خیالی هواداران او مطرح شود.
ترسیم سراب اصلاحات یکی از شگردهایی است که رژیمهای استبدادی و ضد مردم، هرگاه که خود را در خطر دیدهاند ترسیم کردند. در سال ۱۹۳۴ میلادی لنین طرح اقتصادی نو یا نپ (NEP) را ارائه کرد و اعلام کرد که بورژوازی میتواند بازگردد و در نجات کشور سهم داشته باشد. در نامهای به کامنف یکی از نزدیکانش، لنین نوشت: «مسئله مهم ادامه نظام پرولتری است برای یک روز یا صد روز. هرچه بیشتر بمانیم، براندازی سختتر میشود.»
البته وقتیکه خطر براندازی دور شد، برنامه و طرح اقتصادی نیز جای شایسته خود را در سطل زباله پیدا کرد و کامنف نیز همراه با چند «اصلاحطلب» دیگر به اتهام خیانت به انقلاب تیرباران شد.
در سالهای ۱۹۵۰ میلادی مائو تسه تونگ، مستبد چین، با الهام از لنین، شعار «بگذار صد گل بشکفد» را عرضه کرد تا مخالفان خود را گمراه و هواداران خود را امیدوار کند؛ اما همینکه شورشهای ضد کمونیستی فروکش کرد، مائو در نقش «فرمانده بزرگ»، یا کبلای خان در اونیفورم انقلابی، به صحنه بازگشت تا تنها کاری را که خوب بلد بود، یعنی اعدام دهها هزار مخالف را از سر گیرد.
در سالهای ۱۹۷۰ میلادی، خمرهای سرخ در کامبوج نیز طرح «اصلاحات» خود را ارائه دادند و موفق شدند که بخش بزرگی از مردم، علاوه بر نوردوم سیهانوک، وارث پادشاهی کامپوچیا (Kampuchea) را بفریبند؛ اما همینکه خرشان از پل گذشت برنامه خونخوارانهای را که از آغاز ترک دیده بودند کلید زدند و دستکم دو میلیون تن را کشتند.
در ایران خودمان آیتالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، از همان روش کاسبی بهره گرفت. هنگامیکه خشم مردم ایران رژیم را لرزانده بود، آیتالله از برنامه هشت مادهای خود پرده برداشت؛ برنامهای که نهضت خمینیگرا را بهصورت یک باشگاه لیبرال باز ترسیم کرد؛ اما این بار نیز همینکه آیتالله مطمئن شد که از منبر پایین کشیده نمیشود، ذات واقعی خود را با اعدام هزاران زندانی، بار دیگر ظاهر کرد.
البته قصد من این نیست که حجتالاسلام خاتمی و دوستان «اصلاحطلب» او را با خونخوارانی مانند لنین، مائو، پل پت و خمینی در یک ردیف قرار دهم. خاتمی مردی است ملایم با سهمی اندک از شجاعت و بههیچوجه نمیتواند و نمیخواهد در سطحی بالاتر از تدارکاتچی جلوه کند. او و بسیاری از همفکرانش با ترسیم سراب اصلاحات به پل پتهای ایران اجازه میدهند که از یک مرحله دشوار بگذارند و حکومت استبدادی خود را با سرکوب شدیدتر، ادامه دهند.
جمهوری اسلامی و نظامهای مشابه قابلیت اصلاح و تغییر روش دارند، مانند کژدمی که به اقتضای طبیعتش، نه از سر بدجنسی، نیش میزند.
این واقعیت را برخی فعالان انقلابی خمینیگرا کموبیش فهمیدهاند. میرحسین موسوی خامنه، دومین نخستوزیر آقای خمینی، اکنون میپذیرد که «عبور از این نظام» تنها راه نجات ایران است.
این واقعیت را حجتالاسلام مهدی کروبی نیز پذیرفته است. فراموش نکنیم که کروبی برای سالها یکی از افراطیترین چهرههای نظام خمینیگرا بود. او در کنگره بزرگ اسلامی که در خارطوم، پایتخت سودان، برگزار شد، یکی از ۹ نفری بود که بهعنوان اعضای کمیته مرکزی نهضت اسلامی جهانی برای انقلاب بینالمللی انتخاب شد. در کنار او کسانی بودند که در تندروی انقلابی -اسلامی خود را الگو میدانستند؛ کسانی مانند اسامه بنلادن، گلبدین حکمتیار، عباس مدنی و رجب طیب اردوغان و حسن الترابی؛ اما امروز دستکم تا آنجا که میشود فهمید، کروبی در سپهر سیاسی دیگری سیر میکند.
بلایی که میهن ما درگیر آن است، ناشی از تنزل دین، در این مورد یعنی اسلام، به سطح یک مسلک یا ایدئولوژی سیاسی است؛ اما ادیان، از هسته مرکزی آیینیشان، یا اصول دین، میتوانند با تعابیر بیپایان مورد سوءاستفاده قرار گیرند. بدینسان است که مرحوم آیتالله گیوهچی معروف به مصباح یزدی میتوانست بگوید امروز اسلام یعنی اطاعت محض از «رهبر» یعنی آیتالله سید علی خامنهای.
اصول دین اسلام عبارت است از توحید نبوت و معاد. البته شیعیان دو اصل عدل و امامت را به آن افزودهاند، اما فراتر از آن در قرآن مفاهیم و واژههایی مانند حکومت، دولت، سیاست، وزارت، انتخابات، ملت و … دیده نمیشود. بهعبارتدیگر اسلام را نمیتوان و نباید بهعنوان منشور یک حزب سیاسی عرضه کرد؛ اما این همان کاری است که آقای خمینی و پیروان او کردهاند و میکنند.
حجتالاسلام خاتمی میگوید نظام را با حفظ جمهوریت و اسلامیت آن باید نجات داد؛ اما جمهوریت و اسلامیت نهتنها مکمل یکدیگر نیستند، بلکه در دو قطب متضاد قرار دارند. تلفیق آن به زیان هر دو است. همانطور که دوقلوهای سیامی (Siamese) تنها با جدا شدن از هم ممکن است شانسی برای ادامه داشته باشند.
این را هم بگویم که من منکر تفاوت بین شیوه مدیریتها حتی در چهارچوب استبداد نیستم. تردید نیست که در همین نظام خمینیگرا، بعضی مدیران بهتر از بعضی دیگر بودند. مثلاً آقای علیاکبر صالحی در نقش وزیر امور خارجه اسلامی، بیتردید بهتر از آقای حسین امیر عبداللهیان بود که هر جا که میرود مایه آبروریزی است. خود حجتالاسلام خاتمی نیز علیرغم بیخاصیت بودنش در جهان واقعیات، بههرحال بهتر از آیتالله دکتر ابراهیم رئیسی بود که هر جا میرود گل تازهای به دروازه ایران میزند.
بعضی «اصلاحطلبان» مرا به یاد «روسلان وفادار» رمان گئورگی ولادیف، نویسنده معاصر روسی میاندازند. «روسلان» نام سگ نگهبانی است در سیبری که در سرما رهاشده است، اما سرانجام دریکی از گولاگهای استالین جایی پیدا میکند و اندکاندک میپندارد که گولاگ درواقع همان بهشت موعود است، زیرا رزق روزانه او قطع نمیشود، زندانبانان مسلح گاهگاه او را نوازش میکنند یا حتی برایش توپ پرتاب میکنند که بدود و بگیرد و بازآورد.
برنامه آقای خامنهای در حال حاضر آمادگی برای آن نوازش و سپس پرتاب توپ از طریق انتخابات مجلس شورای اسلامی است. بنا به گزارش رسانههای دولتی در تهران، بیش از ۴ هزار «روسلان وفادار» هماکنون برای شرکت در بازی «برو توپ را بیاور» نامنویسی کردند.
در همان حال، اما وحشت رژیم از آغاز موجی تازه از اعتراضات کاملاً مشهود است. به همین سبب آنچه «مجمع عالی فرماندهان و مسئولان سپاه» خوانده میشود، قرار است در پایان این ماه برای طراحی فرابردی در دوران «پسامهسا» تشکیل شود.
به نظر میرسد در ایران امروز ترس از اردوی مردم به اردوی نظام منتقلشده است.
برگرفته از ایندیپندنت