شهریور ۸, ۱۳۸۰
گشتوگذاری سهماهه در شهرهای امریکا و اروپا که بیشترش به شرکت در نشستها و همایشها و گفتگو با روشنفکران و سیاسیکاران (واژهأی که در ایران برابر politicos ساختهاند) گذشت، مشکل سیاسی اجتماع بزرگ ایرانیان تبعیدی را ـ هزاران تنی، از دو تا سه میلیون مهاجر ایرانی سرزمینهای امنیت و فراوانی ـ آشکارتر کرد. «مشکل» درواقع مجموعهأی از کاستیها را در برمیگیرد، از کم شدن شمار فعالان و نداشتن امکانات و اختلافات کاهنده روان و تن و دلمشغولیهای نامربوط. آنچه در این گشتوگذار (پیشترها به آن سیر آفاقوانفس میگفتند) بیشتر نظر این نگرنده را گرفت ریشه این کاستیها بود. مشکل عملاً یکی بیشتر نیست. همه کاستیها از آنجاست که سیاسیکاران بیرون در یک وایوی (خلأ) تشکیلاتی-افکار عمومی بسر میبرند.
اجتماعات ایرانی از مهاجر و تبعیدی سرشار از جنب و جوشند. زندگی در سطحهای گوناگونش در هر رگ این اجتماعات میزند. سیاسیکاران در این میان از هیچکس کمتر نیستند. انجمنها و مجامع بیشمار، اگر هم غیررسمی، در هر شهر به فراوانی هست. حتا انجمنهای فرهنگی با تلاشهای ستودنیشان اساساً سیاسی هستند. جلوههای مبارزه یک ملتاند برای آنکه خودش را در سرزمین بیگانه که خانهاش شده است و در سرزمین خودش که به دست بیگانه افتاده است نگه دارد. گفتگو، خوراک روزان و شبان آنهاست. نمیخواهند دمی از آنچه سرنوشت ملی میشمارند دور بمانند. بیستوسه سال است ـ در میان زودآمدهترینشان ـ که در گفتگوهای خود بهر چه در این جهان پیچیدهاند.
انقلاب اسلامی (هر نامی به خواهش دل و ضرورت پروندههاشان بدان بدهند، انقلاب و حکومتی اسلامی بود و هست) بخش بزرگی از مؤثرترین عناصر سیاسی ایران را به بیرون تاراند (در شرایط آن روز ایران مؤثرترین، لزوماً روشنترین معنی نمیداد). زنان و مردانی با بیشترین انگیزه و سرسپردگی به بیرون زدند، نه برای آنکه سر خویش گیرند، بلکه برای جنگیدن با رژیمی که آنها را از بالاها به زیر افکنده بود. بسیاری از آنان درسخوانده بودند و در بیرون بیشتر خواندند. هزاران تن پیشینه کار تشکیلاتی از حزبی و غیر آن (اداره، کسبوکار) داشتند. از آنها انتظارات بزرگ میرفت. آنهمه دلبستگی و انرژی و تجربه میبایست تاکنون نیروی سیاسی سهمگینی پدید آورده باشد ـ سازمانهای سیاسی و احزابی که بتوانند در پیرامون خود و بر تحولات ایران تأثیر بگذارند.
از کسانی که کشوری را گردانده بودند یا سرنگون کرده بودند میشد انتظار داشت که دستکم اندیشه سیاسی و بحث تاریخی و انتقاد اجتماعی را بالاتر از اینها ببرند که میبینیم؛ و سیاست با این مصالح است که ساخته میشود. اندیشه سیاسی تنکمایه، بحث تاریخی تکراری و انتقاد اجتماعی رنجور، فراوردههای ذهن پرورش نیافته جزماندیش، تاریخ ایران را از شوربختی انباشت. آنها که در شوربختیها انگشتی داشتند دستکم بایست در این زمینهها دستی گشادهتر میآوردند. این گشتوگذار سهماهه، گذشته از اخگرهای نویدبخشی که هر بار بیشتر در اینجاوآنجا میدرخشند، بازدید منظرههای تکراری بود. گذشت زمان برای بسیاری به معنی فرورفتن هرچه بیشتر نه در زمان بلکه در گذشته است. فرورفتن در زمان به معنی با آن زیستن و ناچار پیش آمدن، ظاهراً برای بیشتری از کهنه سیاسیکاران ناخوشایندتر از آن است که بهضرورت آن دست از گفتگوهای همیشگی بشویند.
* * *
در پاسخ این پرسش که چرا ظرفیت سیاسی بزرگ اجتماع ایرانی بیرون به مقدار زیاد بیهوده مانده است یک پاسخ بیشتر نمیتوان یافت. ایرانیان در این سالها فشار افکار عمومی را بر خود احساس نکردهاند و در محافل خود آسوده بودهاند. فشار افکار عمومی به معنی حساب پس دادن و مسئولیت است. انسان بابت گفتار و کردار خود، هرچند هم از آن گذشته باشد، به پیرامونش بدهکار و از آن بستانکار میشود. گفتار و کردار درست، حساب انسان را در ترازوی افکار عمومی سنگین میکند و برعکس. پیرامون، هرچه بزرگتر باشد مسئولیت و حسابرسی بیشتر خواهد بود و اینجاست که نقش حیاتی گروهبندی سیاسی آشکار میشود.
گروهبندی بزرگ با خود الزاماتی میآورد ـ نخستینش پویش خستگیناپذیر بزرگتر شدن و نزدیکتر شدن به در دست گرفتن قدرت. کار گروهی در ابعاد بزرگ، بهناچار حرفهأی است، به معنی سنجیده رفتار کردن و در نظر گرفتن پیامدهای دور و نزدیک. گروهبندی بزرگ، با انضباط نگهداشته میشود، نهتنها انضباط تشکیلاتی که بی آن نمیتوان دستکم بهعنوان یک گروهبندی بزرگ دوام آورد، بلکه انضباط در اندیشه و عمل سیاسی. یک حزب به معنی واقعی نمیتواند تنها بهدلخواه گردانندگان و اعضایش عمل کند. این آزادی عملی است که باشگاهها دارند و باشگاهها میتوانند صدها و هزاران عضو هم داشته باشند. تفاوت در این است که باشگاه مسئولیتی در برابر جهان بزرگتر بیرون ندارد. تا هنگامیکه باشگاهیان از گردش کار خود خرسندند هرچه دیگران بگویند به خودشان مربوط است. گروهبندی سیاسی جدی و حرفهأی حتا بیش از خودش در برابر جهان بزرگتر بیرون، در برابر ملتی که از آن اکثریت میخواهد، مسئول است. چه میباید گفت و کرد که نهتنها دیر یا زود اکثریت را جلب کند بلکه به سود مردم بهطورکلی باشد.
میتوان بهدرستی ایراد کرد که هر گروهبندی چه کوچک و چه بزرگ همین احساس را دارد؛ اما مهمتر از احساس خود گروهها حساسیتی است که در برابر افکار عمومی و تاریخ نشان میدهند، که افکار عمومی درازمدت است. گروهها هر چه کوچکتر باشند آسودهتر بهدلخواه خود رفتار میکنند. فرد گمنام، آزادی نامحدود برای هوسکاری، یاوهگوئی و اشتباه کردن دارد. محافل و گروههای کوچک میتوانند تنها اندکی کمتر آزادی عمل ازاینگونه داشته باشند. هنگامیکه فرد یا گروهی در معرض قضاوت نباشد یا بتواند روی فراموشکاری دیگران حساب کند چه انگیزهأی برای سخت اندیشیدن و به ژرفای امور رفتن دارد؟ عمده آن است که در فضای تنگ بلافاصله خود از همگنانش تائید بگیرد و در دایره تکرار بیشتر بچرخد.
* * *
سیاستگریزی توده ایرانی و سازمانگریزی سیاسیکاران هیچ کمکی به آنان نکرده است. مشارکت سیاسی، مایه گذاشتن از وقت و جیب میخواهد و سازمانیابی مستلزم پذیرفتن موقعیتهای پائینتر است؛ اما توده ایرانی به نقش تماشاگر ایرادگیر بسنده کرده است و سیاسیکار، بیش از همه نگران موقعیت خویش است. مردم سیاسیکاران را میبینند که از بستگی حزبی میگریزند و رغبتشان به آن کمتر میشود. سیاسیکاران بیمیلی مردم را میبینند و انگیزهشان به کار حزبی کمتر میشود. هر دو گروه روشنفکرانی را میبینند که کار حزبی نکردن را مایه برتری خودکردهاند و بر دامن کبریایشان از این گردهای تعلق نمینشیند؛ و انگیزهها باز کمتر میشود. دیگر حتا از افکار عمومی نمیتوان چندان سخنی گفت. افکار عمومی نیز نیاز به درجهأی سازماندهی دارد. در جائی که کمترینه برخورد آراء و کنشها هست و همهچیز در سطحهای پائین و میدانهای تنگ جریان مییابد تأثیر افکار عمومی نیز به کمترین میرسد.
ازاینروست که گروههای بزرگی از روشنفکران و سیاسیکاران را میبینیم که بیست سال و بیشتر است که همان سخنان را میگویند. هیچ آگاهی تازهأی، هیچ تعبیر روشنگری، هیچ تجربه عملی نمیتواند کمترین تکانی به آنها بدهد. گروههای بزرگی را میبینیم که هنوز بهآسانی و به اعتبار امر بدیهی حکم صادر میکنند که امریکا در ایران انقلاب کرد زیرا شاه بهای نفت را به بشگهأی ٣۸ دلار رسانده بود (در جریان انقلاب بود که به دلیل اعتصاب کارگران نفت و برهم خوردن بازار، بهای نفت در طول یک سال از ١۲ دلار تا ۴٠ دلار رسید) یا امریکا ١١ سپتامبر را راه انداخت که ژاندارم افغانستان و خلیجفارس شود. هنگامیکه تکرار مواضع بیستساله بلکه پنجاهساله و پروراندن چنان فانتزیها هیچ تأثیری ندارد و کسی رنج پاسخ دادن به آنها را نیز به خود نمیدهد ـ که سودی هم نخواهد بخشید ـ چه انتظار دیگری میتوان داشت؟
در وایوی (خلأ) افکار عمومی، در فضای بی برخورد و بی بازتاب، بیش از اینها میتوان نوستالژی و فولکلور و افسانه را بجای اندیشه و فعالیت سیاسی نهاد. هنگامیکه اکثریت یافتن و رسیدن به قدرت در میان نیست و خرسندی پیرامونیان همفکر (فکر؟) بیشترینه پاداشی است که میشود گرفت بیش از اینها میتوان زبان را رها و اندیشه را دربند کرد. اگر کسانی منکر موجودیت ایران و زبان فارسی میشوند یا کسی در گوشهأی به مردم فرمان میدهد که نام خود را عوض کنند و گذشته خود را چنانکه او میخواهد ببینند از عوارض همین فریاد کشیدن در بیابان است. اگر پیرامونیان پیوسته کمتر نمیشدند، پهلوانان بیست سال پیش میدان اندیشه و سیاست هنوز با نظریه بافیهای شگفتاور خود میدانداری میکردند، همان نظریهها که ایرانیان را متقاعد کرد که نهتنها خودشان بلکه همه ملتها بازیچههای بیاختیاری در چنگ نیروهای مرموز و توطئههای شیطانی هستند و سودی در تلاش و مبارزه نیست.
* * *
بسیار میگویند که سازمانهای سیاسی مخالف در بیرون میباید متحد شوند. کسانی که با کنارهجوئی از سیاست، بیش از همه به وایوی (خلأ) سیاسی بیرون کمک کردهاند پراکندگی نیروهای مخالف را علت کنارهجوئی خود میشمارند. میگویند اگر سازمانهای سیاسی باهم کار میکردند رژیم اسلامی تاکنون ازهمپاشیده بود. گذشته از اینکه با هرکس نمیتوان متحد شد، مشکل در اینجا تعریف سازمان سیاسی است. سازمان سیاسی بهر ماهیتی گفته میشود؛ همین بس که چند تنی سالی یکی دو بار زیر اعلامیهأی نامی بگذارند. کسانی هستند که یکتنه دو سازمان سیاسی را ریاست میکنند. سازمانهای هستند که در «کنگره» های خود چندان عضو ندارند که نهادهای رهبری خود را با عنوانهای پر آبوتابشان از آنها تعیین کنند. بیشتر سازمانهای سیاسی بهاندازه مقاماتی که تراشیدهاند عضو دارند.
اتحاد تاکنون نشده است زیرا اتحاد گروههای کوچک ناممکن است. علت وجودی گروه کوچک خود اوست؛ مسئولیتی در میان نیست. نه تماسی با جهان بزرگتر بیرون است، نه فشار افکار عمومی که از بودونبود گروه کوچک بیخبر است. گروه میتواند هرچه میخواهد بکند؛ میتواند پیوسته در اختلافات و رنجشها دستوپا بزند و درواقع نیز داستان گروههای کوچک، داستان اختلافات و رفع اختلافات است. چند تنی که در میان سروهمسر گردنی میکشند و به همان داشتن عناوینی دلخوشند تن به هیچ ترتیبات پایدار و معنیدار همکاری و اتحاد نخواهند داد. مساله همیشگی آنها موقعیت است؛ همه میباید در سطح رهبری باشند. همینکه کسانی نتوانند در یک گروهبندی بزرگ گردآیند و دوام بیاورند آنها را از دایره اتحاد بیرون میبرد. اتحاد اگر اثری داشته باشد و به اعلامیه و آگهی روزنامه ختم نشود میباید در میان گروههائی صورت گیرد که خود به تنهائی اثری داشته باشند. اصلاً تصور اتحادی میان مثلاً ٩٧ گروه خندهآور نیست و هیات وزیران ۸٠ نفری سومالی را به یاد نمیآورد؟
این تنها گروههای کوچک مخالفان جمهوری اسلامی نیستند که به اکثریت آوردن و رسیدن به قدرت نمیاندیشند. عموم گروههای بزرگتر و نامآورتر نیز عملاً از این دعوی دست برداشتهاند. در اینجا میباید رسیدن به قدرت را توضیح داد. بندوبست و مانوور برای رسیدن به مقاماتی در آینده پس از جمهوری اسلامی مسلماً پشت فکر بسیاری دست در کاران هست. کسانی که در فاصلههای هزاران کیلومتری بر سر عناوین رهبری و دبیر کلی، هراندازه هم میانتهی، مبارزه میکنند طبعاً به جایگاه آینده خود میاندیشند. رسیدن به قدرت در اینجا به معنی حزبی آن است: گروهی که میخواهد مسیر زندگی ملتی را تغییر دهد و بدان منظور در پی رسیدن به قدرت حکومتی است. به یک تعبیر میتوان به تفاوتی که میان جاهطلبی و بلندپروازی است اشاره کرد.
از آنها که تندباد انقلاب، موج به بیرون پرتاب کرد، چپگرایان به دلیل پیشینه دراز و سطح فرهنگ سیاسی، بیش از همه آمادگی کار حزبی داشتند و زودتر از همه دست بکار شدند. بااینهمه پراکندگی در گرایش چپدست کمی از گرایشهای دیگر ندارد، هرچند بر سر ریاست و در سطح پائین بسیاری دیگر نیست. پس از نبردهای فرساینده ایدئولوژیک دهپانزده ساله نخستین، امروز طیف چپ را سازمانهای کوچک و بزرگتری پوشانده است که اگر بزرگترند به بخشی از جمهوری اسلامی پیوستهاند و خود را از مخالفان رژیم جدا کردهاند؛ یا در آماتوری محض خود به بیربطی رسیدهاند؛ و اگر در مبارزه ماندهاند کوچک و از اتحاد با یکدیگر ناتوانند. در اینجا نیز بازیگوشی و بریدن ارتباط با جهان بزرگتر بیرون به زیان گروهبندیهای نامآور مخالف عمل کرده است. گروه در خود و برای خود میزید. مسائل و دلمشغولیهای گروه برای نگرنده بیرون یادآور برج عاج مشهور است که سایش و فرسایش زمانه نامهربان، جلای عاجی را از آن گرفته است.
چنان نیست که گروههای کوچک چپ در اندیشه رسیدن به قدرت برای دگرگون کردن جامعه و سراسر جهان نیستند. این «اراده گرایان» دیرینه، در بلندپروازی از هیچکس کم نمیآورند. آنچه آنها را از صف مدعیان قدرت بیرون میگذارد جزمگرائی و سودازدگی درمانناپذیرشان است. اینهمه حقانیت برای خود و بیزاری از هرکه دیگر، به فرقه بیشتر میخورد تا حزب.
اگر جزمگرائی، عارضه گروههای کوچک چپگراست، عملگرائی لگامگسیخته (که در آن رگههای نومیدی را میتوان دید) پاپیچ یکی از بزرگترین گروههای چپ شده است. رفتار آن در این سالها پیوسته از حزب فاصله گرفته است (حزب در این بافتار context به معنی گروهبندی بزرگی که در اندر کنش interaction همیشگی با جهان بیرون میکوشد همچنان بزرگتر شود و اکثریت یابد آمده است). این گروه معین چپ، بیش از ده سال است که عملاً بیرون را رها کرده است و خود را میکوشد به نیروهای درون ـ کارگزاران سازندگی و اکنون جبهه مشارکت ـ نزدیک کند. یک دستاویزش این است که آنچه در ایران میگذرد مهمتر است و در آنجا میباید حضور داشت. دستاویز دیگرش ترسیدن و ترساندن از هرجومرج و خونریزی در ایران است.
گروههای کوچک سیاسی نمیتوانند تماسی با اجتماعات ایرانی داشته باشند؛ بزرگترین گروه چپ چنین تماسی را نمیخواهد. با دنبال کردن یک استراتژی دستکم تاکنون بی امید، هر گرایش سیاسی مخالف جدی را از خود بری کرده است؛ اندیشه گسترش، نیرومند شدن، اکثریت یافتن، مگر بهصورت جزئی از جبهه مشارکت را از دست نهاده است. با روئینتن شدن در برابر افکار عمومی بیرون، هراندازه که هست، مشکلی را که در آغاز این گفتار آمد بیشتر کرده است.
* * *
در دیداری با اعضای «گروه ایران» پارلمان سوئد که ازجمله حقوق بشر را در ایران با جدیت دنبال میکند، این انتقاد-پرسش همیشگی پیش کشیده شد که گروههای مخالف ایرانی که اینهمه دم از مبارزه میزنند ـ مبارزهأی که در چشم دیگران مشترک مینماید ـ چه همکاری میتوانند داشته باشند؟ آنها خود با نمونه سازمانهای مخالف عراقی، دهها و شاید بیشتر، آشنائی داشتند و بااینهمه میخواستند پاسخ دیگری بشنوند. به آنها پیشنهاد شد که با توجه به فراوانی سازمانهای چپگرا در سوئد، یکی دو حزب چپ سوئدی پیش بیفتند و کمک کنند تا بخشی از آن سازمانها در گروهبندی بزرگتری گردآیند. به نمایندگان پارلمان آن کشوری که از نمونههای کامیاب سیاست همرائی (کنسانسوس) است توضیح داده شد، اگر لازم میداشتند، که گروههای کوچک در خلأ عمل میکنند و تنها ضرورتهای درونی خودشان برای آنان اهمیت دارد؛ اما اگر بزرگتر شوند انگیزههای بیشتری برای کار در بیرون از جهان خودمانیشان خواهند یافت و آنگاه شاید بتوانند با ما بهعنوان یک حزب راست میانه، یک حزب مشروطهخواه، وارد گفتگو شوند.
ما سالهاست فریاد خودمان را در بیابان میکشیم. آمادگی و فراخوانهای ما برای رسیدن به یک همرائی در میان نیروهای مخالف بیپاسخمانده است و به نظر میرسد همچنان خواهد ماند. تأکید ما بر «نیرو» و بر «مخالف» البته کار را بهاندازه کافی دشوار کرده است. از میان اینهمه سازمانهای بیشمار، یافتن «نیرو» سخت دشوار بوده است. ما سودی در اعلامیه دادن با چند نام نمیبینیم. اگرچند سازمان گرد آیند و از حاصل جمعشان کمتر شوند بهتر است همان تکتک عمل کنند؛ اما در آنجا که به «مخالف» ارتباط مییابد کار باز دشوارتر است. مخالف با که؟ با جمهوری اسلامی یا با ما؟ یک سالی است که با بالا گرفتن ستاره اقبال ما (اقبال به معنی روی آوردن) لبه مخالفتها از جمهوری اسلامی به ما برمیگردد. گرائیدن پارهأی مخالفان به بخشی از رژیم کم بود، اکنون حملات همگروه به ما بر آن افزودهشده است. چهبسا سرورانی در گوشهأی از ذهن خود به یاد روزهای خوش ائتلاف انقلابی و وحدت کلمه افتاده باشند. این تلاشی که پارهأی محافل حاشیهأی در بیرون برای دمیدن زندگی به پیکر نیمهجان ملی-مذهبی میکنند بیسببی نیست. آن روشنفکر چپ که گفت «ما برنده نخواهیم بود پس همینها که هستند بمانند» احتمالاً زبان بسیار کسان بود.
آیا ما حق و فرصت آن را داریم که رنجه شویم و ناامید از اینهمه کژرویها که فرورفتن هر روزی کشورشان را میبینند و بازخواسته و ناخواسته در پی دراز کردن عمر این رژیم هستند به خود بپردازیم؟ پاسخ جز در تکه آخر «نه» است. ما در همه حال میباید سخت به خود بپردازیم که پر از کاستیهائیم. ولی حزب، چنانکه در آغاز آمد با مسئولیت ساخته میشود و ما میخواهیم حزبی باشیم. کمک به سالم کردن سیاست ایران یک وظیفه ماست. مهم نیست دیگران چه میکنند و با ما چه میکنند. ما در رفتار خود میباید درست باشیم. اصل برای ما مشارکت است، نه از گونه جبهه مشارکت و ترتیبات خصوصی در میان خودیها. بدترین دشمنان ما نیز به این معنی «غیرخودی» نیستند. آمادگی و فراخوانهای ما پس گرفتنی نیست. ما باز فریاد خود را در بیابان میکشیم.