رستاخیز زن زندگی آزادی از این نظر نیز رستاخیزی بیهمتا است که بزرگترین جهش اجتماعی – سیاسی ممکن در تاریخ را هدف خود قرار داده است. این خیزش میخواهد ایران را از بدویترین اشکال ممکن حکومت، یعنی ولایت مطلقه و فاشیستی اسلامی، به نظام دمکراتیک رایج در جهان پیشرفته تبدیل کند.
میتوان پرسید: آیا نمیتوان این جهش را کوتاهتر کرد تا شاید پیروزی آن سریعتر ممکن گردد؟ پاسخ شوربختانه منفی است، زیرا ایرانی که در آستانۀ انقلاب ۵۷ امکان داشت به مدد برخی رفرمهای ساده و تنها با چند گام به دمکراسی سیاسی نیز دست یابد، با سقوطی همهجانبه که انقلاب ۵۷ به دنبال داشت، به چنان مغاکی درغلتید که امروزه برای خروج از ورطۀ کنونی ناگزیر از دست زدن به جهشی چنین بلند و بهغایت دشوار است!
در عمل نیز تجربۀ چهار دهۀ گذشته نشان داده است که هر کوششی برای کوتاه کردن جهش بهسوی دمکراسی، جز درغلتیدن به شکستی دیگر نیست. شاهد آنکه همۀ کوششها برای کوتاه کردن آن از هر دو جهت با شکست روبرو شده است:
کوشش از پایین با اصلاحطلبی، بدین امید که با رفرمهایی اوضاع کشور تا حدی عادی شود؛ کوششی که در عمل جز زمان خریدن برای تحکیم حکومت جهل و جنایت نتیجهای در برنداشت؛ و کوشش از بالا، بهصورت کوششهایی پیدا و پنهان که در این سالها برای نزدیکی به برخی ارگانهای رژیم مانند ارتش، برای جلب به پروژۀ گذار از حکومت اسلامی صورت گرفتهاند که این نیز در عمل نتیجۀ عکس داده است؛ زیرا در نظام توتالیتر همۀ ارگانها ملزم به سرسپردگی تام و تمام هستند. (بههرحال امروزه این گزینه با تعویض ردۀ بالای ارتش با مهرههای سپاه پاسداران ازمیانرفته است.) صرفنظر از اینکه هرگونه نزدیکی به ارگانها و یا عواملی از رژیم به امتیاز دادن به آنها و ناگزیر به خدشهدار شدن نظام دمکراتیک آینده خواهد انجامید.
بنابراین تنها یکراه در برابر رستاخیز زن زندگی آزادی گشوده است و آن پیشرفت در راستای مسیری است که در ماههای گذشته با سربلندی پشت سر گذاشته و آن کوشش برای استواری منش دمکراتیک و همبستگی ملی در میان ایراندوستان است. در این میان نکته این است که منش دمکراتیک به مدارا و همزیستی با دیگران محدود نمیشود، بلکه در درجۀ نخست به رشد «سرافرازی شهروندی» نظر دارد.
از سوی دیگر نگاهی به تداوم رستاخیز زن زندگی آزادی در ایران و جهان نشان میدهد که ایرانیان از برخی ویژگیهای تاریخی و هویتی برخوردارند که با دنیای مدرن همسویند؛ ویژگیهایی که شهروندان کشورهای پیشرفته برای دست یافتن به آنها کوششهای فرهنگی و تربیتی بزرگی را پشت سر گذاشتهاند. بااینهمه لایههای عقبماندۀ اجتماعی و رسوبات فکری و رفتاری شیعیگری تابهحال موانعی در راه پیشرفت پرشتاب خیزش نوین ایرانیان ایجاد کرده و به مشکلاتی چند انجامیده یا به آنها دامن زده است.
صرفنظر از وابستگان به «چپ روسی»، ازجملۀ این موانع متأسفانه منش سلطنتطلبان است که در چهار دهۀ گذشته نهتنها از آموزگار زمانه نیاموختهاند، بلکه انگیزههای کینخواهانۀ خود را در پس آرزوی بازگشت به «عصر طلایی محمدرضا شاه» پنهان میکنند. این گروه که در سالیان گذشته در سپهر سیاسی ایران نمودی نداشت، با اوجگیری خیزش نوین ایران با اتخاذ سیاست تبلیغی مهاجم به پشتیبانی فعال از شاهزاده رضا پهلوی روی آورد، درحالیکه خود شاهزاده پیشازاین و در طول سالهای گذشته با منشی دمکراتیک ظاهرشده و چنانکه در تورنتو نیز تأکید کرد، احترام به گروهها و افراد مخالف را از موازین مهم منش دمکراتیک میدانند.
تا آنجا که رویکرد دمکراتیک شاهزاده رضا پهلوی در لحظاتی تاریخی به این چشمداشت دامن زد که عزم آن دارد با منشی دمکراتمآبانه در همبستگی برای رستاخیز نوین ایران شرکت نماید. بیگمان چنین مشارکتی بدین که نشان میداد، «شاهزاده» نیز در جامعۀ دمکراتیک «شهروندی» بیش نیست، نهتنها برای رشد دمکراسی در ایران پیروزی بزرگی میبود، بلکه. این «دگردیسی» میتوانست برای شخص رضا پهلوی در ایران آینده موجب شایستگی تاریخی بیهمتایی گردد.
اما از سوی دیگر، سلطنتطلبان، توگویی از اعماق تاریخ برخاسته و با دمکراسی و حقوق شهروندی بهکلی بیگانهاند، به شاهزاده فشار آوردند تا از هرگونه همکاری با دیگران ابا نماید تا بتواند نقشی همانند پدران خود بازی کند.
این توهم که متأسفانه به صدها هزار ایرانی میهندوست گسترش یافت، غافل از این است که پشتیبانی تمامی میهندوستان از شاهزاده نه عملاً ممکن است و نه نظراً مطلوب؛ زیرا پس از فاجعۀ ۵۷ چنین الگویی، بهدرستی در تصور اغلب ایرانیان یادآور پیدایش دیکتاتوری نوینی است.
این در حالی است که رستاخیز مهسا برای نخستین بار در تاریخ از این ویژگی والا برخوردار است که هر گروه و فردی را با هر ویژگی و رنگی در خود میپذیرد و جز همبستگی برای گذار از فاشیسم اسلامی به آیندهای دمکراتیک برای ایران انتظاری ندارد.
این ویژگی والا ازآنرو در رستاخیز نوین ایران تحققیافته که خوشبختانه ایرانیان، بهویژه نسل جوان، با درسآموزی از ماجراجوییهای چپ و راست در سدۀ گذشته، به اکثریت از میانهروی در اهداف و روشهای سیاسی پشتیبانی مینمایند. ملت ایران «در حسرت یک زندگی معمولی» در میهنی دمکراتیک و آزاد، بهخوبی دریافته است که امنیت و رفاه اجتماعی و پیشرفت سیاسی تنها در سایۀ نظام دمکراتیک میانهرو ممکن است، دستکم به این دلیل که نوسازی ایران به همکاری و نیروی سازندۀ همۀ ایرانیان نیاز خواهد داشت.
از سوی دیگر، دشمنان ایران و ایرانی از راست و از چپ بهخوبی میدانند که بزرگترین ضربه بر جامعه و جنبش دمکراتیک تضعیف میانهروی سیاسی است؛ اما ازآنجاکه نمیتوانند مستقیماً به میانهروی سیاسی حملهور شوند، با تهاجم تبلیغی از موضع راست و چپ افراطی با حملات از دو سو فضای جنبش و جامعه را متشنج میکنند. در این میان جالب نظر است که در ایرانی که در آن مفهوم جداسری قومی شناختهشده نیست، سلطنتطلبان باآنکه بهخوبی میدانند که «تجزیهطلبی» از واردات «چپ روسی» است اما بر مخالفان خود بهعنوان «تجزیهطلب» میتازند و چپها که تابهحال از خود درکی از دمکراسی نشان ندادهاند، مخالفان خویش را به دیکتاتور پرستی متهم میکنند.
ازآنجاکه رستاخیز نوین ایران از یکسو ریشه در آرزوهای ملت بزرگ ایران دارد و از سوی دیگر، بیانگر والاترین خواستههای شهروندی در دمکراسی نوین است، این رستاخیز در برابر فاشیسم اسلامی از نظر تاریخی «محکوم» به پیروزی است. رستاخیز زن زندگی آزادی انرژی خود را از پشتیبانی دهها میلیون ایراندوست میگیرد و بدین سبب نیز سرزنده و بالنده بهپیش خواهد رفت و نهفقط همچون ماههای اخیر، بلکه در آینده نیز با تکیهبر بیداری ایراندوستان بر هرگونه بحرانی غلبه خواهد کرد؛ و آنچه گفته آمد ناشی از توهم یا شعارزدگی نیست بلکه تأکیدی بر نیازی تاریخی است که ایران امروز و فردا گریزی از تحقق آن ندارد!
این نیز گفتنی است که هنوز بسیاری از ایراندوستان امید آن دارند که با پشتیبانی از شاهزاده رضا پهلوی نیرویی فراهم آید که بتواند فرآیند دشوار گذار از حکومت اسلامی را بهپیش ببرد، اما متأسفانه با توجه به نابکاری و سختجانی حکومت فاشیسم اسلامی چنین آرزویی برآوردنی نیست، زیرا باوجود همۀ ویژگیهای مثبت و نیات پاکی که بدرقۀ راه وی است، پشتیبانی از او اگر به جدایی از رستاخیز بزرگ ایران منجر شود، نتیجهای در برندارد. وانگهی ملت ایران در درازنای سدۀ گذشته، از انقلاب مشروطه تا به امروز، برای تحقق آرزوی زندگی در آزادی و رفاه کوشیده است و میرود که با خیزش زن زندگی آزادی، شاهد پیروزی را در آغوش بگیرد. ازاینرو در لحظۀ حاضر پشتیبانی قاطع از رستاخیز نوین ایران تنها گزینۀ شایسته برای هر ایراندوستی است.
نگارندۀ این سطور در سالهای گذشته با توجه به ناتوانی اعتماد ملی، تخریب شخصیتهای ایرانی به دست تبلیغات نابکارانۀ حکومت اسلامی و درنهایت استفاده از اسلام برای تحکیم رژیم فاشیستی حاکم، شاهزاده رضا پهلوی را بهعنوان نامدارترین ایرانی فراخوانده بود (ازجمله در نوشتار: «سخنی با شاهزاده رضا پهلوی» ۲۰۲۰ م. (۱)) تا برای جلب نخبگان ایرانی به رایزنی دربارۀ راه گذار به آینده بکوشد و همچنین با دوری قاطعانه از اسلام بهعنوان ایدئولوژی رژیم فاشیستی حاکم، ارادۀ ایرانیان برای گذار از حکومت جهل و جنایت را پیشگامی کند.
با برداشتن چنان گامهایی در سالهای پیش از رستاخیز زن، زندگی، آزادی، این امکان فراهم میآمد که گروهی از نخبگان ایرانی مورد اعتماد ملی قرار گیرند و جمعی گرد میآمد که امروزه میتوانست با محبوبیت و اقتدار معنوی خود، گذار از حکومت جهل و جنایت را هدایت کند؛ اما متأسفانه شاهزاده پهلوی به “محبوبیت موروثی” خودبسنده کرد و از برداشتن گامی بهسوی آینده ایران خودداری نمود.
درعینحال هواداران شاهزاده پهلوی بالاخره باید در نظرگیرند که هرچند دوران پهلوی در مقایسه با عصر نکبت اسلامی “والاتر” مینماید، اما آن دوران درنهایت به سبب نارسایی دمکراسی سیاسی و عقبماندگی دستگاه اداری کشور از هماهنگی با رشد جامعه به پایان خط رسید و در نبود بدیل و جایگزینی شایسته، کشور دچار چنان بحرانی شد که آخوندها سرنوشت کشور را در دست گرفتند.
زمانی از قول احمد کسروی چنین جعل کرده بودند که ایران یک حکومت به ملایان بدهکار بود و اینک سلطنتطلبان چنان جلوه میدهند که ملت ایران وظیفه دارد تا «ناسپاسی» خود نسبت به شاهان پهلوی و تن دادن به انقلاب اسلامی را با تجدید نظام سلطنت جبران نماید! درحالیکه شایسته بود تا هواداران نظام سلطنت که بیش از هر قشر اجتماعی از مواهب دوران محمدرضا شاه برخوردار شده بودند، در چهار دهه گذشته با تمرین دمکراسی، دین خود به ملت ایران را ادا کنند. شاید دیر نباشد آن روزی که این هواداران از اینکه شاهزاده به معجزۀ براندازی موفق نخواهد شد، دچار سرخوردگی گردند و وی را نیز آماج حملات خود قرار دهند، چنانکه امروزه چپها «شکست مطلوب» رستاخیز نوین ایران را به یکدیگر شادباش میگویند، زیرا هر انقلابی جز «انقلاب کارگری» را ناروا و محکومبه شکست میدانند!
بنابراین حلقۀ مفقوده برای پیشرفت جامعۀ ایران و انگیزۀ اصلی بحران سیاسی از انقلاب مشروطه تا با امروز، نارسایی دمکراسی بوده است و دیگر هیچ! و واقعبینی حکم میکند که رستاخیز زن زندگی آزادی را با میانهروی سیاسی بهسوی بازبینی قانون اساسی مشروطه از سوی مجلس مؤسسان برای تثبیت دمکراسی پارلمانی بهپیش برانیم؛ زیرا هر گزینۀ دیگری به معنی ماجراجویی سیاسی و برباد دادن کوششهای نیم سده در راه تحکیم قانونمداری مدنی و دمکراسی سیاسی خواهد بود.