ناصرالدین‌شاه، اولین صهیونیست ایرانی؟

اسرائیل

در پی سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل، علاقه بسیاری از ایرانیان به این کشور و تاریخ روابطش با ایران جلب شد. البته بیشتر توجه‌ها به روابط دو کشور در زمان محمدرضا شاه پهلوی جلب شد که من هم در مورش نوشتم، اما ازجمله ماجراهای دیگری که در رسانه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شد، به ده‌ها سال قبل از تشکیل دولت اسرائیل بازمی‌گردد، زمانی که ناصرالدین‌شاه قاجار در دیدار با یکی از چهره‌های شاخص جامعه یهودیان اروپا، پیشنهادی را مطرح کرد.

ناصرالدین‌شاه در سال ۱۸۷۳ طی سفر به پاریس، با یکی از اعضای خاندان بانکداران یهودی روتشیلد دیدار کرد. پادشاه در سفرنامه‌اش ماجرای این دیدار را چنین شرح می‌دهد: «روچیلد [شکل دیگری از نوشتن این نام] معروف یهودی هم که بسیار با دولت [ثروتمند] است به حضور آمد، صحبت شد، حمایت یهودی‌ها را زیاد می‌کرد و از یهود ایران عرض می‌کرد که باید آسوده باشند. به او گفتم شنیده‌ام شما برادرها هزار کرور پول‌دارید. من بهتر می‌دانم که پنجاه کرور به یک دولت کوچک یا بزرگی بدهید، مملکتی را بخرید و آنچه یهود در دنیا هست آنجا جمع بکنید و خودتان رئیس آن‌ها بشوید و همه را آسوده راه ببرید و این‌طور متفرق نباشید. بسیار خندیدم و جواب نداشت به ما بدهد و به او حالی کردم که من به جمیع ملل خارجه که در ایران هستند، حامی هستم».

 

تنها چند سال بعد بود که یهودیان اروپایی و ازجمله خانواده روتشیلد کاری شبیه چیزی که پادشاه ایران گفته بود انجام دادند و چندی بعد جنبش موسوم به «صهیونیسم»‌ (صهیون نام تپه‌ای مقدس در بیت‌المقدس است) به راه افتاد که هدفش مهاجرت یهودیان از اقصی نقاط جهان به سرزمینی بود که هزاران سال قبل یهودیان در آن اکثریت داشتند و اکنون بخشی از عثمانی بود.

 

این گوشه از سفرنامه ناصرالدین‌شاه البته نزد تاریخ‌دانان شناخته‌شده و در روایات مختلف بارها مطرح‌شده است. رسانه‌های جمهوری اسلامی نیز در سال‌های اخیر بارها آن را مطرح کرده‌اند و مثلاً رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران همچون «مشرق نیوز» و «خبرگزاری فارس» سال گذشته آن را تحت عنوان «پیشنهاد عجیب ناصرالدین‌شاه به صهیونیست‌ها» مطرح کرده بودند.

اما پیشینه سفر ناصرالدین‌شاه چه بود، او اصلاً چرا با روتشلید دیدار کرد و آیا پیشنهاد او واقع تأثیری تاریخی داشت؟

 

قبله عالم در شهر نور

در ۱۹ آوریل ۱۸۷۳، یعنی درست ۱۵۰ سال پیش بود که ناصرالدین‌شاه که چند دهه از حکمرانی‌اش می‌گذشت، اقدامی تاریخی انجام داد: سفر به ممالک غیرمسلمان یا به‌اصطلاح وقت «بلاد کفر». پادشاه پیش‌ازاین سفرنامه‌هایی راجع به درون ایران (مثلاً سواحل دریای خزر) و زیارتش به عتبات عالیات در عراق منتشر کرده بود و حالا که به این سفر تاریخی می‌رفت نیز ماجرا را به‌طور مرتب در روزنامه «دولت عِلیه ایران» (وقایع اتفاقیه سابق) منتشر می‌کرد تا جزئیات روزبه‌روزش ثبت شوند.

ناصرالدین‌ شاه

البته سفر پادشاه مسلمان به اروپا بی‌سابقه نبود. هفت سال پیش، سلطان وقت عثمانی، عبدالعزیز، به غرب اروپا رفته و از پاریس، لندن و وین بازدید کرده بود تا اولین حاکم عثمانی باشد که چنین می‌کند. لزوم انجام اصلاحات برای رویارویی با سیر سریع تجدد در غرب، مدت‌ها بود برای عثمانی‌ها و برای مصر که حکومتی نیمه‌مستقل داشت روشن‌شده بود؛ اما ایران قاجار هنوز در این زمینه کند بود و البته شرایطش نیز دشوارتر بود. عثمانی و مصر هر دو به دریای مدیترانه دسترسی داشتند و ارتباطشان با جهان راحت‌تر از ایرانی بود که تحت‌فشار بریتانیا از شرق و روسیه از شمال بود و نه راه دریایی راحتی به غرب داشت و نه هنوز خبری از راه‌آهن بود. رسیدن از شمال و مرکز ایران به سواحل خلیج‌فارس و ازآنجا به‌سوی مدیترانه و غرب هم راحت نبود (کانال سوئز تنها در سال ۱۸۶۹ گشوده شد).

اما ناصرالدین‌شاه با این سفر تاریخی که در آن نخست‌وزیر، میرزا حسین‌خان سپهسالار (مشیرالدوله) و چند ده نفر از اعضای دیگر دولت نیز همراهش بودند، آشنایی ایرانیان با آخرین‌ جلوه‌های تجدد غربی را راحت‌تر کرد. او پس‌ازآن دو سفر اروپایی دیگر هم انجام داد.

شاه قاجار سفرش را از روسیه شروع کرد و به ترتیب به آلمان، بلژیک، انگلستان، فرانسه، سوئیس، ایتالیا، اتریش و عثمانی هم رفت و حدود پنج ماه بعد (هفت سپتامبر) به ایران بازگشت؛ اما شاید مهم‌ترین بخش سفر او را بتوان بازدید از پاریس دانست، شهری که در قرن نوزدهم مهم‌ترین مرکز علم و هنر جهان بود و حتی خیلی‌ها آن را پایتخت جهان می‌نامیدند. پاریس به دلیل استفاده گسترده از چراغ‌های خیابانی (که هنوز رواج نداشت)‌، به «شهر نور» هم معروف بود و والتر بنیامین، فیلسوف آلمانی، بعدها آن را «پایتخت قرن نوزدهم» نامید.

ناصرالدین‌شاه در این سفر از بسیاری از جلوه‌های معروف پاریس، از موزه لوور تا باغ‌های تولری که امروز هم گردشگران به دنبالش می‌روند، دیدار کرد. او در ضمن با چهره‌های مهمی ازجمله اعضای جامعه یهودیان فرانسه دیدار کرد. سران جامعه یهودیان در بسیاری از کشورهای اروپایی که شاه از آن‌ها گذر می‌کرد، می‌خواستند از فرصت استفاده کنند و از وضع هم‌کیشان خود در ایران با خبر شوند و خواهان حفاظت از جان آن‌ها شوند.

ایرانیان یهودی قرن‌ها در این کشور زندگی کرده بودند، اما در زمان قاجار همچنان با برخی محدودیت‌ها و تبعیض‌ها روبرو بودند. البته اوضاع آن‌ها هرگز به بدی اوضاع دهشتناک یهودیان در کشورهایی مثل روسیه نبود، اما همچنان باعث نگرانی بود. ناصرالدین‌شاه هم مثل بیشتر پادشاهان ایران، سیاست خصمانه‌ای درنورد یهودیان نداشت، گرچه آنان به‌عنوان اتباع غیرمسلمان مسلماً از نابرابری حقوقی رنج می‌بردند. پزشک معروف دربار از زمان پدر ناصرالدین‌شاه، محمدشاه، یهودی بود. حکیم یزقل‌ حق نظر که اصلیتش به خوانسار بازمی‌گشت، در سال ۱۸۱۲ (دوران فتحعلی‌شان) به تهران آمده بود و «کنیسه حکیم» را در پایتخت برپا کرده بود. او رابطه خوبی با ملک‌جهان خانم، مادر پادشاه و جیران، همسر محبوب شاه، داشت و برادرش، حکیم موسی، نیز پزشک دربار بود.

بااین‌حال، خاطره روزهای دشواری که برای یهودیان ایران پیش‌آمده بود، در ذهن بسیاری از یهودیان اروپایی بود. مثلاً در سال ۱۸۵۷ مواردی از حمله به یهودیان در شهرهایی همچون مشهد و کاشان گزارش‌شده بود. در چند سال منتهی به سفر ناصرالدین‌شاه، چند اتفاق بر کل مردم ایران و نیز بر یهودیان تأثیر ‌گذاشت و مهم‌ترین این موارد قطحی بزرگ‌سال‌های ۱۲۴۹ و ۱۲۵۰ بود که با خشک‌سالی و وبا همراه شد و در آن طبق برخی آمار، یک‌دهم جمعیت ایران جان خود را از دست دادند. یهودیان ایران که ارتباطاتی جهانی داشتند، در طول ماه‌های سخت این قحطی با هم‌کیشان خود در اروپا تماس گرفته بودند. در خاطرات یکی از یهودیان کاشان می‌خوانیم که قحطی آن‌قدر سخت بود که بسیاری از یهودیان حتی نمی‌توانستند از پس خرج نان عید پسح بر‌آیند. در این هنگام بود که جوزف مایر مونته‌فیوره، نیکوکار یهودی بریتانیایی، ۵۰۰۰ تومان به کاشان ارسال کرد تا به هم‌کیشانش کمک کند.

ازجمله چهره‌های یهودی که در پاریس با ناصرالدین‌شاه دیدار کرد، آدولف کرمیو بود، وزیر سابق دادگستری که مهم‌ترین اقدامش تأسیس مجموعه مدارسی به نام «آلیانس» بود که تلاش می‌کردند به یهودیان (و غیریهودیان داوطلب) بر اساس الگوهای پیشرفته فرانسه آن روزگار تدریس کنند. پادشاه ایران در دیدار سال ۱۸۷۳ با کرمیو بر حمایت از حقوق یهودیان در ایران تأکید داشت. به گفته حبیب لوی، تاریخدان شهیر یهودیان ایران، شاه حتی مشیرالدوله را با دست‌نشان کرمیو داد و با مبالغه گفت: «این نخست‌وزیر حامی یهودیان است و به‌قدری در دوستی یهودیان مصر است که مسلمانان از او کینه به دل دارند.»

ناصرالدین‌ شاه

 

دیدار با روتشیلد

متاسفانه خانواده روتشیلد در دهه‌های اخیر موضوع تئوری‌های توطئه پوچ و یهودستیزانه‌ بسیاری در سراسر جهان بوده‌اند و این باعث شده است واقعیت این خاندان در میان دروغ‌ها گم شود. ریشه خاندان به اواسط قرن هجدهم و مردی به نام مایر آمشل روتشیلد بازمی‌گردد که بانکدار خانواده سلطنتی یکی از امیرنشین‌های کوچک اروپا به نام «هسه‌کاسل» با مرکزیت فرانکفورت بود. او توانست در کار خود به اوج برسد و در اواخر عمر پنج پسر خود را به پنج شهر (فرانکفورت، لندن، پاریس،‌ وین و ناپل) اعزام کرد تا هر یک کسب‌وکار خانوادگی را گسترش دهند و روتشیلدها را به یکی از ثروتمندترین خاندان‌های قرن نوزدهم و به تعبیری تاریخ بشر تبدیل کنند. طبیعی بود که آن‌ها در ضمن گاه تلاش کنند از ثروت خود برای بهبود وضع هم‌کیشانشان که در بسیاری نقاط جهان تحت ستم و تبعیض بودند استفاده کنند. یکی از این پسرها هم جیمز مایر بود که در زمان ناپلئون به فرانسه آمده بود. او در سال ۱۸۶۸ (پنج سال پیش از سفر پادشاه ایران) درگذشت و پسرانش بخش‌های مختلف کار را به دست گرفتند.

معلوم نیست ناصرالدین‌شاه با کدام‌یک از پسران روتشیلد دیدار کرده باشد، چون خود او تنها به ذکر نام خانوادگی بسنده کرده است. برخی منابع نزدیک گمانه‌زنی کرده‌اند که دیدار او با ادموند جیمز ده روتشیلد بوده است که از مهم‌ترین بنیان‌گذاران جنبش صهیونیستی بود، اما معلوم نیست چنین بوده باشد، به‌خصوص که ادموند در آن هنگام کمتر از ۲۶ سال داشت و در‌واقع کوچک‌ترین فرزند جیمز مایر بود. احتمال بیشتر این است که شاه با یکی از دو برادر بزرگ‌تر، مایر آلفونس یا گوستاو، دیدار کرده باشد. البته آن‌ها برخلاف برادر کوچک‌تر، نقشی در جنبش صهیونیستی نداشتند.

نقش ادموند را هم نباید بیش ازآنچه بود تصور کرد، هرچند که دو مورد از قدیمی‌ترین مهاجرنشین‌های یهودیان اروپا در فلسطین آن ‌زمان، به روتشیلد مربوط می‌شوند. شهر «ریشون لتزیون» (به معنای اولین در صهیون) که هنوز هم در هشت کیلومتری جنوب تل‌آویو پابرجا است، در سال ۱۸۸۲ با پشتیبانی مالی او برپا شد. این شهر را ۱۰ نفر از اعضای گروهی به نام «عاشقان صهیون» که از یهودی‌کشی‌های امپراتوری روسیه فراری شدند و به فلسطین رفتند، به پا کردند. «ریشون لتزیون» از حمایت مالی ادموند برخوردار بود. پنج سال قبل گروهی از یهودیان فرقه «حریدی»‌ (فوق ارتدوکس) مهاجرنشین دیگری به نام «پِتا تیکوا» (به معنای گشایش امید) برپا کرده بودند که آن‌هم هنوز پابرجا است. این شهر نیز در سال ۱۸۸۳ از حمایت مالی روتشیلد برخوردار شد.

در کل این دوره موسوم به «مهاجرت اول» یا «علیای اول» که در تاریخ‌نویسی معیار معمولاً از ۱۸۸۱ تا ۱۹۰۳ دانسته می‌شود، حدود ۲۵ هزار یهودی (عمدتاً از شرق اروپا و یمن) به فلسطین مهاجرت کردند؛ اما از خیلی جهات آن‌ها را نمی‌توان بنیان‌گذاران اسرائیل معاصر دانست چون بسیاری موفق به برپایی حرکت‌های موفق کشاورزی در این گوشه دورافتاده امپراتوری عثمانی نشدند و اکثریتشان یا به کشورهای خود بازگشتند یا به سرزمین‌های دیگر رفتند، آن عده که ماندند هم عمدتاً به شهرهای موجود فلسطین، یافا و حیفا، نقل‌مکان کردند.

از سوی دیگر، باید به یاد داشت که در چند دهه پیشین (۱۸۴۰ تا ۱۸۸۰) نیز شمار زیادی از یهودیان اروپای شرقی به دلایل مذهبی به فلسطین آمده بودند و آنجا در نزدیکی قبله آمال خود، اورشلیم (بیت‌المقدس)، سکنی گزیده بودند. جنبش صهیونیستی تنها زمانی جدی‌تر شد که وکیلی از اهالی بوداپست به نام تئودور هرتزل برای آن تشکیلات و سازمان درست کرد و تلاش کرد به توافق‌های دیپلماتیک با سلطان عثمانی و سایر پادشاهان زمان خود برسد. هرتزل در سال ۱۹۰۴ درگذشت، اما در پی سقوط امپراتوری عثمانی و اشغال فلسطین به دست بریتانیا، جنبش صهیونیستی توانست با دریافت اجازه از لندن، فرصتی برای افزایش مهاجرت به فلسطین و تشکیل جامعه یهودی در آنجا اقدام کند. ده‌ها سال پس از زمانی که ناصرالدین‌شاه این ایده به نظر غریب را مطرح کرده بود، پروژه برپایی اقلیم یهودی در فلسطین، به واقعیت بدل شد.

 

یادگار سفر

البته ایده ناصرالدین‌شاه در زمان خودش آن‌قدرها هم بدیع نبود. در طول قرن نوزدهم بارها این ایده که یهودیان شاید بتوانند به گوشه‌ای از دنیا بروند و جامعه جدیدی برپا کنند، مطرح‌شده بود. بعضی‌ها برای مهاجرت یهودیان به آرژانتین و سایر کشورهای آمریکای لاتین که سرزمین‌های فراخ و امکان برپایی جوامع جدید داشتند تلاش می‌کردند. بعدها پیشنهاد اوگاندا هم مطرح شد. البته جدی‌ترین پیشنهاد همیشه همان فلسطین (به علت ارتباط تاریخی آن با یهودیان) بود. موشه هس، فیلسوف آلمانی که به جدل‌هایش با کارل مارکس و فردریش انگلس معروف است، در سال ۱۸۶۲ کتاب «رم و اورشلیم: آخرین مسئله ملی» را نوشت و در آن پیشنهاد بازگشت یهودیان به فلسطین را مطرح کرد؛ بنابراین ریشه تفکرات صهیونیستی به مدت‌ها قبل بازمی‌گشت و معلوم نیست ناصرالدین‌شاه (چنان‌که از لحن گفته‌هایش برمی‌آید کمی مزاح هم داشته است) خود به این فکر رسیده بود، یا از اطرافیانش در این مورد شنیده بود.

اما یادگار دیدارهای پادشاه ایران با جامعه یهودیان اروپا، بیشتر به خود ایران مربوط می‌شد. پای مدارس «آلیانس» در پی همین سفر به ایران باز شد و ده‌ها هزار نفر از هم‌وطنانمان در طول ده‌ها سال در آن‌ها تحصیل کردند. در سال ۱۸۹۶ که ناصرالدین‌شاه کشته شد، نمایندگان یهودی کشورهای اروپایی جزو کسانی بودند که به پادشاه جدید، مظفرالدین ‌شاه، پیام تسلیت فرستادند و خواهان بهبود وضعیت یهودیان ایران شدند. یکی از این تلگراف‌ها را لورد روتشیلد در بریتانیا‌، از بزرگان همان خاندانی که شاه قاجار دیدارش با آن‌ها را در سفرنامه‌اش ثبت کرد تا ماندگار شود، فرستاده است.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

آرش عزیزی
تاریخدان، نویسنده و مترجم

مطالب مربوط

دیدگاه‌های شکست‌خورده اوباما پایان یک دوره سیاسی را رقم زد

تقابل جمهوری‌ و پادشاهی‌ در ایران: چالش‌ها، تجربه‌ها و چشم‌اندازها

پنج اصل که شاهزاده برای گذار پیشنهاد می‌کند

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر