چهار ایده‌ی شاخص لیبرالیسم

Edmund Fawcett

لیبرالیسم، در گسترده‌ترین فحوایش، چیزی است درباره‌ی بهبود دادن زیستِ انسان‌ها و یکسان برخورد کردن با آن‌ها و حفاظت از آن‌ها در برابرِ قدرت‌های افراطی. به نظر می‌رسد چهار ایده وجود دارد که لیبرال‌ها را در سراسرِ تاریخِ فعالیت‌شان رهنمون کرده است.

 

  • نخستین‌شان: تصادمِ منافع و باورها در جامعه، امری ناگزیر است. هماهنگیِ اجتماعی، همان رویای نوستالژیکِ محافظه‌کارها و امیدِ سوسیالیست‌ها، نه دست‌یافتنی است و نه مطلوب؛ چون هماهنگی، خلاقیت را فرومی‌نشاند و نوآوری را مسدود می‌کند؛ و ستیزها، اگر رام شوند و در نظمِ ثابتِ سیاسی به رقابت گذاشته شوند، می‌توانند در قالبِ بحث و آزمون و مبادله به ثمر بنشینند.
  • دومین ایده: به قدرتِ انسان نباید اعتماد کرد. قدرت هر چه قدر هم که خوب رفتار کند، نمی‌تواند همچنان به خوب رفتار کردن‌اش ادامه دهد. قدرتِ مطلق و برترِ برخی انسان‌ها بر دیگران، خواه قدرتِ دولتی باشد خواه بازار خواه اکثریتِ اجتماعی یا مراجعِ اخلاقی، اگر محدود نشود و مورد بازبینی قرار نگیرد، معمولاً و به‌ناچار به استبداد یا سلطه منتهی می‌شود. یکی از غایاتِ اصلیِ لیبرال این است که مانع از سلطه‌ی هر منفعتی (مذهب یا طبقه) بر جامعه شود.
  • سومین ایده: لیبرال‌ها، برخلافِ خِردِ سنتی، هم‌چنین معتقدند که زندگیِ انسان را می‌توان بهبود داد. پیشرفت و بهتر شدن هم ممکن است و هم مطلوب؛ هم برای کلیتِ جامعه و هم برای فرد فرد شهروندان، آن‌هم در درجه‌ی اول از طریقِ آموزش و به‌ویژه آموزشِ اخلاقی.
  • و سرانجام اینکه چهارچوبِ زندگیِ عمومی باید به تمامِ شهروندان‌اش، صرف‌نظر از این‌که چه کسی هستند و به چه باور دارند، احترامِ مدنی نشان دهد. چنین احترامی نیازمندِ آن نیست که؛ در دارایی یا حوزه‌ی خصوصیِ شهروندان فضولی و دخالت کرد؛ در اهداف و انتخاب‌ها و سرمایه‌گذاری‌های آن‌ها اشکال‌تراشی کرد؛ و کسی را به خاطر این‌که عضوِ بی‌استفاده یا منفورِ جامعه است، از چنین حفاظت‌ها و حق‌هایی محروم ساخت.

این چهار ایده، همگی باهم، مشخصه‌ی لیبرالیسم هستند که زیرِ ظاهرِ آشفته‌ی واژگانِ هم‌ستیز و رقابتِ راهبردهای توجیه‌گری، [تمامِ نحله‌های لیبرالیسم را] به‌شدت متحد می‌سازد. لیبرالیسم همیشه سعی کرده تا بر تمامِ این چهار ایده انگشتِ تأکید بگذارد و سعی کند تا یکی را قربانیِ دیگری نسازد یا یکی را در ارجحیتِ کامل قرار ندهد.

احزابِ سیاسیِ جریانِ غالب و پیشرو در اروپا و ایالات‌متحده همگی به‌اندازه‌ی زیادی به این چهار ایده وفادار بوده‌اند. برای نمونه، در فرانسه‌ی پس از ۱۸۷۰ اصطلاحِ «لیبرال» عملاً از سیاستِ حزبیْ محو شد اما این محوشدن صرفاً در زبان و گفتار روی داد و نه به‌طور واقعی. لیبرالیسم در فرانسه و از سوی لیبرال‌های راست‌گرایی که جمهوری‌خواه نامیده می‌شدند و هم‌چنین لیبرال‌های چپ‌گرایی که رادیکال، به‌عنوان جریانِ غالب و پیشروی سیاسی ادامه یافت.

این چهار ایده‌ی کلیدی، لیبرال‌ها را از سوسیالیست‌ها و محافظه‌کارهای سده‌ی نوزدهمی و هم‌چنین از فاشیست‌ها و کمونیست‌های سده‌ی بیستمی، متمایز می‌سازد. آن‌ها همچنان لیبرال‌ها را از رقبای کنونی‌شان نیز متمایز می‌سازند: استبدادگرانِ انتخاباتی (در چین)، ملی‌گرایانِ قومی (در هند)، پوپولیسمِ نظامی (در مصر و ونزوئلا)، اسلام‌گرایانِ ملی‌گرا (در ترکیه) و اسلام‌گرایانِ مذهبی (در ایران).

لیبرالیسم با تأکید بر ضرورتِ پیگیریِ کامل و موازیِ همه‌ی آرمان‌های‌اش، قمار کرد. هیچ‌گاه آسان نبوده که بخواهی زندگیِ مردم را بهتر کنی اما هم هنگام آن‌ها را به حالِ خود رها کنی، این هم آسان نبوده که بخواهی به باورهای مردم احترام بگذاری اما در همان حال بخواهی ذهنِ آن‌ها را بهبود دهی. حکومت هم هنگام می‌توانست بازار را در برابر قدرتِ دولتی یا مردم را در برابر قدرتِ بازار حفاظت کند و هم‌چنین به اکثریتْ قدرتِ تصمیم‌گیری بدهد و هم هنگام از اقلیت‌ها محافظت کند. قمارِ لیبرالیسم، از آنْ آموزه‌ی امید ساخت اما به همان میزان نیز تبدیل‌اش کرد به موتورِ نومیدی؛ چراکه همان خوش‌طبعیِ ناساز و نسخه‌های غم‌افزایی را احیا می‌کند که پوپر و هوبسبام ارائه کرده بودند.

 

ادموند فاوسِت / برگردان: حمید پرنیان

مطالب مربوط

چرا پادشاهی؟

جهان دستخوش دولت‌های بی ملت

تعریف صلح

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر