«آن طبقهای که چهار دهه سرکوبشده بود و حکومتیان گمان میکردند مغلوب کوخنشینان کردهاند، اینک سربلند کرده و اقتدار واقعی یک کشور را به نمایش گذاشته است». این بخشی از روایت دکتر جواد طباطبایی از خیزش انقلابی ایرانیان در سال ۱۴۰۱ است. خیزشی که او در مقاله «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» آن را «انقلاب ملی» نامید.
او بر آن بود که خیزش کنونی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی انقلابی برای «تأسیس آزادی» و «نظام حکومت قانون» است و بر این اساس آن را ضدانقلابی علیه انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ و تداوم انقلاب مشروطیت میدانست؛ انقلابی که بهزعم جواد طباطبایی، آن نیز برای تأسیس آزادی و حکومت قانون و بر این اساس، نخستین انقلاب ملی ایران بود.
نکته جالبتوجه در نقلقول آغازین این مطلب، پیوندی است که جواد طباطبایی بین انقلاب ملی ایرانیان و «اقتدار واقعی» ایران ایجاد کرده است. جمهوری اسلامی و حامیان این رژیم در بیرون و درون کشور طی سالهای دهه ۹۰ خورشیدی، تلاش کرده بودند این پروپاگاندا را به روایت غالب بدل کنند که جمهوری اسلامی، ایران را به امنترین کشور خاورمیانه بدل کرده است و آن عنصری که در این اقیانوس پرآشوب، لنگرگاه ثبات ایران بوده، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است. بر این اساس بود که قاسم سلیمانی بهعنوان یکی از سرکردگان قدیمی این نیرو ستایش میشد و میکوشیدند از او بهعنوان موجد اقتدار ایرانــ و نه صرفاً جمهوری اسلامیــ ستایش شود.
اما جواد طباطبایی در اینجا دقیقاً بر صورت این روایت خاک میپاشد و انقلاب علیه نظام جمهوری اسلامی و مقابله با سپاهیان این رژیم را آفریننده یک اقتدار واقعی برای کشور میداند. این سخن زمانی بیشتر جلبتوجه میکند که به یاد بیاوریم دکتر جواد طباطبایی خود را یک لیبرال محافظهکار میدانست و میدانیم که در مشی محافظهکارانه، ستایش از انقلابها و خیزشهای مردمی چندان معمول نیست؛ اگر هم به خیزشها نگاهی مثبت وجود دارد، دستکم ستایشهایی با غلظت بالا از سوی این چهرهها چندان به کار نمیرود؛ اما طباطبایی که در همه سالهای زندگی خود تلاش کرده بود درگیر مناسبات روزمره سیاسی نشود و به کار فکری بپردازد، پاییز ۱۴۰۱ و در ماههای پایانی عمر پربارش، از خرج جملاتی از این جنس در ستایش جوانان انقلابی ایران ابایی نداشت:
«اینک این نسل به میدان آمده است؛ اینان سربداران زمان ما هستند و سری ندارند که بتوان کلاه بر آن گذاشت. این نسل برخلاف پدران خود که در عمل در دوران جدید زندگی میکرد، اما در نظر آن را پس میزد و در آخرینمدل خودرو در آرزوی بازگشت به خیش بود، در حال در دورانی زندگی میکند که با آن معاصر واقعی است. نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که نسل جدید آن در حسرت کربلاهای بسیار گذشته نیست، بلکه یکدست جام باده و یکدست زلف یار، به میانه میدان آمده و آماده دستافشانی است. آنچه در این پدیدار شدن نسل جدید شگفتانگیز است و البته درافتادن با او را مشکل میکند، این است که ساحت جهانی و تجددخواه او مانع از بسط ساحت آگاهی ملی او نشده است. نسل متفاوتی از ایرانی پا به میدان گذاشته است؛ از او شگفتیها پدید خواهد آمد؛ آنچه من میتوانم بگویم، این است که از میدان بیرون نخواهد رفت!»
همانگونه که در این قول کمی طولانی به نقل از جواد طباطبایی دیدیم، آنچه این فیلسوف سختگیر را به ستایشی چنین گرم از انقلاب ملی ایران وادار کرده بود همان «آگاهی ملی» موجود در این انقلاب بود. طباطبایی در همان مقاله «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» خیزش کنونی را «انقلاب آگاهی ملی» مینامد و آن را شکستناپذیر میخواند؛ حتی اگر در این مقطع شکست بخورد.
طباطبایی را شاید بتوان نخستین متفکر برجسته ایرانی طی دهههای اخیر دانست که یکتنه از ضرورت توجه به امر ملی در ایران گفته و بر روشنفکری دینی و روشنفکری چپ ازاینرو تاخته بود که امر ملی در گفتار آنان غایب است. بر این اساس بود که انقلابی که یکی پربسامدترین شعارهای آن «ایران را پس میگیریم» بود، اینچنین ذوق او را برانگیخت.
اسلاوی ژیژک؛ یکسانانگاری وضعیت ایران با آمریکا و لهستان؟!
در همان پاییز ۱۴۰۱ و زمانی که جواد طباطبایی در حال نگارش سلسله مقالات «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» بود، رادیو زمانه در قالب پرسشی از سوی فردی با نام نوید گرگین، از اسلاوی ژیژک درباره انقلاب ملی ایران نظرخواهی کرد. اسلاوی ژیژک در پاسخ، با ادبیات ویژه خود به ستایش انقلاب ایران پرداخت. مسئله زمانی بیشتر خاص شد که ژیژک در پاسخ خود مدعی شد «جنبشهایی مشابه با ایران» در آمریکا و لهستان و روسیه و «بسیاری دیگر از کشورها» راه خواهد افتاد.
بگذارید این بخش از پاسخ او را بخوانیم: «آنچه اکنون در ایران جریان دارد، ابداً چیزی مربوط به گذشته نیست، بلکه همان چیزی است ما هم در جهان کشورهای توسعهیافته غربی (یعنی جایی که امروز خشونت سیاسی، بنیادگرایی مذهبی و سرکوب زنان اندکاندک گسترش مییابد) نیز انتظارش را میکشیم. ما در غرب هیچ حقی نداریم ایران را بهعنوان کشوری در نظر بگیریم که باید عقبماندگی خودش [از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی] از غرب را جبران کند. ما در غرب اتفاقاً باید از ایران بیاموزیم. ما بهزودی شاهد خواهیم بود که جنبشهایی مشابه ایران در ایالاتمتحده، در لهستان، در روسیه و در بسیاری از دیگر کشورها به راه بیفتد.»
اگر اسلاوی ژیژک صرفاً از روسیه نامبرده بود، این پاراگراف میتوانست برای مخاطب ایرانی ملموس و آشنا بنماید؛ چه آنکه مخاطب ایرانی روسیه کنونی را نیز بهمثابه کشوری میشناسد که اگرچه بنیادگرایی مذهبی و سرکوب زنان در آن نمودی ندارد یا دستکم نمود برجستهای ندارد، خشونت سیاسیــ اگرچه نه همسان با ایرانــ در آن بهمثابه پدیدهای کاملاً عیان، نگاه جهانیان را به خود جلب کرده است.
اما مسئله این است که ژیژک در پاسخ خود، جز روسیه از ایالاتمتحده و لهستان نیز نامبرده بود که در مقایسه با روسیه و بهویژه جمهوری اسلامی، کشورهایی با شاخصههای دموکراتیک بالا محسوب میشوند. پیدا نیست ژیژک چه شباهتی در ساختار کنونی نظم ایالاتمتحده یا لهستان با ساختار کنونی نظم جمهوری اسلامی یافته که مدعی شده بود «جنبشهایی مشابه با ایران» در این دو کشور نیز رخ خواهد داد؟
اگر آفرینش یک انقلاب یا جنبش را بهمثابه پاسخ به معضلی سیاسی در نظر بگیریم، میتوان مدعی شد دو جنبش خاص در دو کشور زمانی شبیه هم خواهند بود که جنس معضلها نیز به هم شبیه باشند. بر این اساس، اکنون این پرسش مطرح است که چه معضل سیاسی در ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی قابلمقایسه با ایالاتمتحده آمریکا است که ژیژک با درجه اطمینانی بالا مدعی شد که بهزودی جنبشی شبیه انقلاب کنونی ملت ایران در ایالاتمتحده آمریکا نیز رخ خواهد داد؟
برای اینکه نشان داده شود این صرفاً یک تعارف از سوی ژیژک نبود و او به این سخن خود عمیقاً باور داشت، میتوانیم به پاراگراف آخر همین پاسخ او رجوع کنیم که دگرباره مدعی شباهت وضعیت ایرانیان با وضعیت مردم غرب شد و گفت: «دیگر کافی نیست تا صرفاً با فعالان ایران ابراز همدردی و همبستگی کنیم. مسئله آنها ابداً چیزی دور از ما و مربوط به فرهنگی متفاوت یا اگزوتیک نیست. برعکس، امروز تمام آن وراجیهای مرتبط با خصیصهگرایی فرهنگی (که اغلب از جانب نیروهای ارتجاعی برای توجیه ستمهای قومیتی و مذهبی به کار میرود) معنای خود را ازدستدادهاند؛ اتفاقاً اکنون میتوانیم ببینیم که چطور مبارزه ایرانیها مبارزه همه ما است.»
پاسخ جواد طباطبایی به اسلاوی ژیژک: «ژیژک آشوبطلب حرفهای و درباره ایران، نادان است»
در میانه انتشار سلسله مقالات جواد طباطبایی درباره انقلاب ملی در کانال تلگرامیاش بود که این مصاحبه از ژیژک در رسانه چپگرای رادیو زمانه منتشر شد. این مصاحبه خشم جواد طباطبایی را برانگیخت و او در همان مقاله «انقلاب ملی در انقلاب اسلامی» در اظهارنظری تند، مقایسه ایران تحت سلطه جمهوری اسلامی با ایالاتمتحده و لهستان را نشانه نادانی ژیژک در قبال تحولات ایران دانست و نوشت: «کسانی مانند فوکو و ژیژک آشوبطلبان حرفهایاند و هیچچیزی مانند آشوبطلبی از انقلاب ملی برای باز پس گرفتن حقوق ملت، بیگانه نیست. اینکه ژیژک و یاران او پای آمریکا و لهستان را نیز به وسط میکشند به معنای این است که نمیدانند چه اتفاقی در ایران میافتد. اینان در آمریکا و لهستان به دنبال سرنگونی حکومت قانوناند، همچنانکه فوکو در ایران بود و این به انقلاب ملی ایران که مهمترین هدف آن ایجاد حکومت قانون است، ربطی ندارد.»
بارز است که در اینجا جواد طباطبایی پای میشل فوکو را نیز به وسط کشید تا طعنه سنگین خود را به انقلاب سال ۱۳۵۷ زده باشد که بهزعم طباطبایی، انقلابی علیه «حکومت قانون» بود. طباطبایی در پس طعنهاش به فوکو و نقد تندش به اسلاوی ژیژک، درواقع به خیل کثیر روشنفکران چپگرا و دینگرای پهلوی ستیز نیز کنایهای سنگین زد؛ چه آنکه دههها است که این «روشنفکران» نظم پهلوی را یک حکومت «استبدادی» میخوانند و استبداد یعنی غیبت قانون.
وقتی جواد طباطبایی فوکو را متهم میکند که در سال ۵۷ در ایران بهمثابه یک آشوبطلب حرفهای در پی برانداختن حکومت قانون بود، هزار ناگفته در اینجا گفته میشود. پادشاهی پهلوی بهزعم جواد طباطبایی، نمودی از حکومت قانون بود. این مدعا شاهد دیگری نیز در همانجا مییابد، وقتی جواد طباطبایی در همان مقاله مینویسد: «انقلاب اسلامی انتقام مشایخ و مراجع از نظام حکومت قانون بود.»
خشم جواد طباطبایی نشانگر یک دغدغه بود. درواقع میتوان گفت او نگران بود؛ نگران حیثیت ملی انقلاب ایران.
علیرضا کیانی
برگرفته از ایندیپندنت فارسی