آش‌ رشته و جست‌و‌جوی جمهوری آرمانی

«تنها راه نجات ایران از بحران کنونی یا شاید فروپاشی، استقرار یک نظام جمهوری است.» این پیامی است که در جمعی از هم‌میهنانم در منزل یکی از دوستان در پاریس، آغازگر بحثی بود که ساعت‌ها طول کشید. به‌عنوان یکی از مخالفان این نظر، یک پرسش ساده ارائه دادم: مگر هم‌اکنون ایران یک جمهوری نیست؟ پاسخ دسته‌جمعی یک «نه محکم» بود. یکی از حاضران تأکید کرد: «جمهوری اسلامی یک تقلب است. برچسب اسلامی ناقض جمهوریت است.»

خوب بدین ترتیب پاکستان و موریتانی نیز که «جمهوری اسلامی»‌اند باید نوعی تقلب به شمار آیند. شاید لازم باشد روشن کنیم که منظورمان از جمهوری چیست. تا نزدیک به یک قرن پیش، در فارسی و دیگر زبان‌های به‌اصطلاح «جهان اسلام»، معادلی برای لغت لاتینی ریپوبلیکا، یا رپوبلیک به فرانسه وجود نداشت.

آشنایی بعضی اندیشمندان شرقی با مفاهیم و تعابیر سیاسی اروپایی ازجمله ریپوبلیک سبب شد که جست‌و‌جویی برای یک ترجمه مناسب آغاز شود. واژه‌ای که اندک‌اندک مقبولیت یافت، واژه «جمهور» بود که در اصل نام یکی از پادشاهان افسانه‌ای هند در داستان‌های هزارویک‌شب بود.

«جمهور» همواره با عده زیادی از ابواب جمعی حرکت می‌کرد و مشاوران فراوان داشت، بنابراین مانند یک رئیس‌جمهوری عمل می‌کرد. این واژه نزدیک بود به تعریف کلاسیک جمهوری یعنی «اداره قانونی حکومت با تعداد مشخصی از خانواده‌ها در مواردی که به همه آن‌ها مربوط می‌شود از طریق یک حاکمیت مشترک».

با این تعریف که نزدیک به ۲۲۰۰ سال پیش شکل گرفت، استبداد فردی حذف می‌شود زیرا هدف استبداد فردی، منافع یک فرد یا به گفته زنوفون یک مستبد (تیرانوس) است. الیگارشی (حکومت یک گروه مشخص و محدود) نیز حذف می‌شود. همچنین بدیهی است که آریستوکراسی (حکومت اشراف) نمی‌تواند در یک جمهوری بازتاب یابد.

امیر طاهری

این‌‌ها را که گفتیم، تازه می‌رسیم به لب کلام. تقریباً نشان دادیم که جمهوری چه چیز نیست، اما نگفتیم جمهوری واقعاً چیست. ریشه مشکلی که ایرانیان و دیگر ملل به‌اصطلاح شرق با آن روبرو هستند، درک ناقص از ساختارهای فلسفی و فکری غرب است. مثلاً متفکران ایرانی از سده هفتم به لطف ترجمه‌های غالباً ناقص از آثار افلاطون، ارسطو، فلوطین و دیگر فیلسوفان یونانی با بخشی از تفکر و تاریخ غرب آشنا شدند. ترجمه‌ ناقص «جمهوری» افلاطون در آغاز زیر عنوان «مدینه فاضله» عرضه شد. «بوطیقا» (هنر شاعری) ارسطو ترجمه شد اما «اخلاق نیوماخوس» و «سیاست» (پولیتیکا) او تا سده ۲۰ میلادی ترجمه نشده بود.

اما آنچه دانشمندان «جهان اسلام» را به انحراف کشاند، انحرافی که هنوز هم ادامه دارد، بدفهمی رده‌بندی‌های (قاطیغوریاس) ارسطو است که وسیله‌ای فوق‌العاده مؤثر برای شناخت کلی پدیده‌ها است اما در همان زمان می‌تواند فهم کلی را به‌صورت مانعی برای فهم جزئی درآورد.

مثلاً ارسطو قاطیغوریاس آبزیان را تعریف می‌کند؛ اما آبزیان هم شامل ماهی قزل‌آلا است و هم کوسه و نهنگ را تعریف می‌کند. در قاطیغوریاس پرندگان، هم بلبل خوش‌خوان را داریم و هم کرکس لاشخور را. اگر امروزی‌تر باشیم، در قاطیغوریاس اتومبیل هم ماشین مشدی‌ممدلی را داریم و هم پورشه مسابقات مونت‌کارلو را.

برگردیم به بحث جمهوری که با دوستان پاریسی داشتیم. یک پرسش از آنان این بود: چرا جمهوری می‌خواهید؟ پاسخ: زیرا می‌خواهیم ایران در دنیای امروز قرار داشته باشد. نظام سلطنتی کهنه است و متعلق به گذشته.

اما جالب اینجاست که نظام جمهوری دست‌کم در یونان و روم باستان پیش از نظام سلطنتی شکل گرفت. در شبه‌جزیره پلوپنز، جمهوری آتن دست‌کم نیم‌قرن قدیمی‌تر از پادشاهی اسپارت بود. روم در آنجا یک جمهوری بود اما پس از تجربه‌های تلخ با آن نظام ازجمله سه جنگ داخلی وسیع، شورش بردگان، شکست از قرطاجنه (کارتاژ)، کشته شدن کراسوس در نبرد با اشکانیان، تصمیم گرفت که نظام پادشاهی را بپذیرد و امپراتوری روم را به وجود آورد‌ــ امپراتوری که برای نزدیک به ۵۰۰ سال ابرقدرت جهانی بود.

بنابراین، کهنه با کهن فرق دارد. معیار ارزیابی یک نظام کارآیی آن از دید منافع درازمدت یک جامعه است.

پرسش خود را تکرار کردیم: «چرا جمهوری را می‌پسندید؟»

پاسخ: «برای آنکه نمی‌خواهیم حکومت مادام‌العمر یا موروثی یا حتی خانوادگی باشد.

بسیار خوب؛ پس جمهوری هاییتی با فرانسوا دووالیه و پسرش جمهوری نبود و جمهوری دموکراتیک خلق کره با انحصار قدرت در خانواده کیم نیز جمهوری نیست. می‌بینیم که آنچه اهمیت دارد، محتوای یک نظام است نه برچسبی که بر آن زده می‌شود.

یکی از حاضران گفت: جمهوری که ما می‌خواهیم باید دموکراتیک باشد.

پرسیدم: مانند جمهوری دموکراتیک کنگو، جمهوری خلق چین یا جمهوری دموکراتیک خلق الجزایر؟

برچسب جمهوری نمی‌تواند مانع رسیدن اعضای یک خانواده به رأس قدرت باشد. از ۴۵ رئیس‌جمهوری ایالات متحده شش تن از سه خانواده بودند. یک پدربزرگ و نوه،‌ یک عمو و برادرزاده، یک پدر و پسر. در کنگو، نیز یک پدر و پسر یکی پس از دیگری به ریاست‌جمهوری رسیدند.

در حال حاضر از ۱۵۹ کشوری که نظام یا برچسب جمهوری دارند، فقط ۴۰ کشور بر اساس تعریف ژان بودن (Jean Bodin)، بنیان‌گذار اندیشه دموکراسی مدرن در قرن ۱۶ میلادی و «خانه آزادی» دموکراتیک به شمار می‌آیند. برعکس از ۴۳ کشوری که نظام پادشاهی دارند، فقط هفت تا «غیر دموکراتیک» یا «دموکراتیک ناقص» به حساب می‌آیند.

در قاره آمریکا، آزتک‌ها نوعی ویژه از جمهوری داشتند، ناآشنا با افکار افلاطون و ارسطو. آزتک‌ها یکی از فرهیختگان خود را برای هفت سال به ریاست انتخاب می‌کردند و در پایان آن هفت سال، با ترتیب یک جشن هفت‌‌شبانه‌روزی او را از یک برج بلند به پایین پرتاب می‌کردند و با مرگ او، رضایت خدایان نادیده را به دست می‌آوردند. در حال حاضر قدیمی‌ترین جمهوری جهان را در سان‌مارینو (شهرک ساحلی کوچکی در ایتالیا) می‌توان یافت که خود را جانشین به‌حق جمهوری ونیز در آن‌سوی شبه‌جزیره می‌داند؛ اما به‌سختی می‌توان تصور کرد که سان‌مارینو الگویی برای هم‌میهنان جمهوری‌خواه ما باشد.

یکی از دوستان حاضر در بحث خواست دیگری را مطرح کرد: «جمهوری که ما می‌خواهیم باید بر اساس باید بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور سازمان ملل متحد باشد.» اما این نیز دست‌کم در ظاهر، تحصیل حاصل است. هم جمهوری اسلامی در ایران و هم جمهوری دموکراتیک خلق در کره شمالی عضو سازمان ملل متحد هستند و اعلامیه و منشور ذکرشده را قبول دارند.

یک خواست دیگر نیز مطرح شد: «جمهوری ما باید سکولار باشد.» ازآنجاکه من هنوز نمی‌دانم سکولار یعنی چه، جوابی نداشتم. اگر منظور جدایی دین از دولت باشد، چنین چیزی را در هیچ‌یک از ۱۵۹ جمهوری کنونی نمی‌یابیم. در غالب این جمهوری‌ها، دین در جای خود قرار دارد و در چارچوب عرف و قانون موجود هم در سیاست حرف خود را می‌زند و هم در شکل دادن به تصمیمات دولتی طرف مشورت است. در ترکیه، دولت دین را ضمیمه کرده است و با ایجاد «وزارت دین» درواقع یک دین دولتی عرضه می‌کند. در جمهوری اسلامی نیز یک دین دولتی و یک اسلام غیردولتی شکل‌گرفته‌اند که گاه در تطابق‌اند و گاه در تضاد. در کره شمالی دین به‌کلی حذف‌شده است. در جمهوری خلق چین کمیته مرکزی حزب رهبران مذهبی‌ــ بودایی، تبتی، مسلمان اویغور یا هان را تعیین می‌کند.

خواست بعدی که مطرح شد «جمهوری فدرال» بود. در اینجا نیز با مشکل تبدیل قاطیغوریاس به‌عنوان مانعی برای شناخت و ارزیابی یک مقوله خاص روبرو بودیم. مالزی یک فدراسیون پادشاهی است مانند کانادا یا بلژیک؛ درحالی‌که فرانسه و مجارستان هر دو جمهوری‌ و دارای متمرکزترین نظام حکومتی‌اند. روسیه نیز یک جمهوری فدرال است اما کوچک‌ترین مسائل باید با کرملین در میان گذاشته شود. ازآنجاکه همه ما، قاعدتاً خیر مردم خودمان را می‌خواهیم،‌ می‌بایستی فراتر از برچسب‌ها فکر کنیم و همواره از خود بپرسیم کدام نظام حکومتی و کدام سیاست منافع مردم ما یا لااقل اکثریت آنان را حفظ می‌کند و تمامیت ارضی و استقلال کشورمان را مصون نگاه می‌دارد.

یکی از شرکت‌کنندگان در بحث معتقد بود که نظام پادشاهی اکنون یک پدیده اروپایی غربی است و ما ایرانیان به دلایل نامعلوم مجبوریم که در «جهان سوم»‌ یا به گفته کارل مارکس «الگوی سیاسی»، فکر کنیم؛ اما واقعیت این است که از ۴۳ کشوری که نظام پادشاهی دارند، فقط ۱۲ تا در اروپا هستند و بقیه در آمریکا، آسیا، اقیانوسیه و آفریقا.

این افسانه که نظام جمهوری ضامن صلح و ثبات جامعه است، نیز نادرست است. فرانسه از زمانی که نظام جمهوری را برگزید، سه جنگ داخلی، چهار بازگشت به‌نظام سلطنتی، دو کودتا، چهار انقلاب، دو جنگ جهانی و سه جنگ استعماری را تجربه کرده است. در ایالات‌متحده، نیز تجربه جمهوری فدرال با یک جنگ داخلی خون‌بار، نزدیک به یک قرن برده‌داری و حذف نزدیک به ۲۰ درصد از مردم از روند تصمیم‌گیری همراه بوده است. امروز نیز جمهوری آمریکا «یک ملت واحد تجزیه‌ناپذیر» در حالت یک جنگ داخلی فرهنگی‌ــ‌سیاسی است.

در پایان بحث پاریسی‌مان به این نتیجه رسیدیم که جمهوری‌خواهان یا لااقل هفت هشت‌نفری که آن شب از آش رشته و فسنجان دوستمان لذت بردند، خواستار یک جمهوری ملی، دموکراتیک، فدرال، سکولار یا لاییک و یکی از آنان «سوسیالیست» را هم افزودــ هستند.

مشکل اینجا است که بدفهمی قاطیغوریاسی می‌تواند در تمامی آن خواست‌ها ما را گمراه کند.

ملی یعنی؟ دموکراتیک یعنی چی‌؟ فدرال یعنی چی‌؟ سکولار یا لاییک یعنی چی‌؟ سوسیالیست یعنی چی؟ همه آن برچسب‌ها از دید قاطیغوریاسی ساده به نظر می‌رسند؛ اما وقتی می‌کوشیم تا هر یک را به‌دقت و با ارجاع ویژه به ایران و نیازهای ایران تعریف کنیم، وارد دست‌انداز می‌شویم که به یک زیگزاگ بی‌پایان می‌انجامد.

در جریان بحث، متوجه شدم که تقریباً همه دوستان جمهوری‌خواه در آن جمع پیش از آنکه جمهوری‌خواه باشند‌ــ چون هیچ‌یک نمی‌توانست تعریفی جدی از جمهوری ارائه دهد‌ــ یا درواقع خواستار یک نظام ریاستی بودند (presidential)، یا ضد پادشاهی به هر شکل آن. ضدیت آنان با نظام پادشاهی حتی در شکل مشروطه آن طعمی از «نفرت از خویش» داشت که در اصطلاح روان‌پزشکی self-loathing خوانده می‌شود. این نوع روان‌پریشی را در همه مجامع و علی‌رغم نوع نظام حکومتی می‌توان یافت. یک نماینده ادبی من، مسئول یافتن ناشر برای کتاب‌هایم در آمریکا‌ــ که دوست عزیزم نیز بودــ پس از انتخاب جورج دبلیو بوش به ریاست‌جمهوری، نیویورک را ترک کرد و به پاریس آمد؛ با این عزم که «تا آن مرد در کاخ سفید است، هرگز به آمریکا برنمی‌گردم!»

امروز نیز در فرانسه دوستان و آشنایانی هستند که از این «نفرت از خویش» رنج می‌برند؛ زیرا نظام حکومتی کنونی و نماد آن، امانوئل مکرون را نمی‌پسندند. دل‌زدگی ما ایرانیان از تجربه ۴۴ ساله جمهوری اسلامی نباید ما را به «نفرت از خویش» بکشاند. به‌طوری‌که تمامی تاریخ ایران را نفی کنیم، با این تصور که با زدودن لکه تاریخی خمینی‌گرایی، ایران صحنه سفیدی خواهد بود که هوس‌های خود را با برچسب‌های قاطیغوریاسی بر آن نقش کنیم. البته اگر نگران آینده ایران هستیم می‌بایستی همه الگوهای موجود در جهان را مطالعه کنیم تا ببینیم کدام بخش از تجربه آنان ممکن است به حل مشکلات میهنمان کمک کند.

اما در همان حال عاقلانه نیست که نظام مشروطه پادشاهی را که جزئی از تجربه ملی ما است، نظامی شناخته‌شده برای ایرانیان و قابل‌مقایسه با نظام مشروعه کنونی، به خاطر کینه از خاندان پهلوی یا «نفرت از خویش» از فهرست گزینه‌ها حذف کنیم.

خوب، کمی فکر کنید. شاید مشروطه پادشاهی بتواند گره‌گشا باشد.

برگرفته از ایندیپندنت فارسی

مطالب مربوط

مسکو، پکن و تهران: برخورد واقعیات با خیالات

ذکر مصیبت یا دادوستد؟

بازگشت شبح سر ریدر بولارد

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر