آنچه را «رستاخیز زن، زندگی، آزادی» نام دارد، باید بهعنوان والاترین رستاخیز دمکراتیک در تاریخ جهان بهخوبی بشناسیم و با استفاده از تجربیات کشورهای پیشرفته از ویژگیهای برجسته و یگانۀ آن پاسداری کنیم. در این راستا دو مهمترین خطری که رستاخیز نوین ایران را تهدید میکنند، اینها هستند:
1) خطر نخست که در کشورهای ناآشنا با دمکراسی بسیار جدی است؛ اینکه در این کشورها دمکراسی با انتخابات و آنچه از صندوق رأی بیرون میآید یکی شمرده میشود؛ اما این ترفند امروزه در دست نیروهای توتالیتر و حتی فاشیستی نیز به بهترین وسیله برای تسخیر قدرت بدل شده است. رفراندم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ از این دیدگاه در تاریخ سیاسی دنیا بیهمتا بود و باید برای هر آزادیخواهی بزرگترین درس عبرت باشد، زیرا در آن رفراندوم اکثریت قریب بهاتفاق مردان و زنان ایرانی با رأی خود آزادانه رژیم فاشیست اسلامی را انتخاب کردند!
بنابراین میتوان گفت که صندوق رأی در بهترین حالت نمایانگر توازنی است که بر جامعه حاکم شده و اینکه کسانی گذار به حکومتی دمکراتیک و ضامن آزادیهای فردی و اجتماعی را به «رفراندم» پس از «سرنگونی» وامیگذارند، با توجه به نارسایی منش دمکراتیک و سقوط فرهنگی جامعه در طول چهار دهه گذشته، خطری بزرگ را متوجه رشد رستاخیز نوین ایران میکنند! به این تصور از سوی تبلیغاتی دامن زده میشود که منتظر سرنگونی قهرآمیز رژیماند، درحالیکه صرفنظر از ابزار سرکوب بیحدّ و مرز، حکومت اسلامی ایران سرنیزۀ «بینالملل اسلام سیاسی» است و پشتیبانان این حکومت در سطح جهانی (نمونه: قطر) برای پیشگیری از سقوط آن از هر وسیلهای استفاده خواهند کرد. وانگهی سرنگونی قهرآمیز حکومت جهل و جنایت باوجود میلیونها «ساندیسخور»، اگر به جنگ داخلی منجر نشود، بههیچروی به برقراری دمکراسی نخواهد انجامید!
اما درست در چنین شرایط هولناکی رستاخیز بزرگ «زن، زندگی، آزادی» نشان داده است که با تکیهبر سرافرازی انسانی، آزادیخواهی و تدابیر هوشمندانه میتوان نهتنها نسل جوان ایران، بلکه تمامی اقشار جامعه را همراه خیزشی کرد که ریزش ساختارهای حکومت آخوندی را باعث خواهد شد.
این رستاخیز با سرشتی کاملاً نوین خلاف تشکلهای اجتماعی و سیاسی پیشین، با مشکلی به نام «رهبری» مواجه نیست، زیرا از «توده» شکل نگرفته، بلکه بر دوش آزادگان ایرانی استوار است. چنانکه تجربۀ گردهمآییهای ایرانیان در خارج از کشور نشان داده است، این خیزش در راه گسترش خود خدمتگزارانی را خواهد یافت که با اتکا به خرد جمعی این رستاخیز را بهسوی پیروزی همراهی خواهند کرد. پیوستن پرشمار شخصیتهای برجستۀ ایرانی که در کشورهای دمکراتیک پرورشیافتهاند، شاهد این ادعا است که در ایران نیز زنان و مردان دانا، هوشمند و کاردان، فعالانه از این رستاخیز پشتیبانی میکنند. با این وصف زن، زندگی، آزادی در راه گسترش خود حلقۀ نوینی از شخصیتهایی را بر خواهد کشید که نهتنها جنبش کنونی را بهسوی پیروزی همراهی خواهند کرد، بلکه با همیاری آزادگان ایرانی شالودۀ دمکراسی را پی خواهند ریخت.
2) خطر دیگری که دمکراسیهای نوپا را تهدید میکند، کارزار تبلیغی دو گروه چپ و راست افراطی است که همواره میکوشند با حملات شدید به یکدیگر و هیاهو دربارۀ خطر طرف مقابل، خود را هرچه بیشتر مطرح نمایند. هدف این دو گروه این است که با تشنجفزایی به ترس و ناامیدی دامن زنند و بدینوسیله سربازگیری کنند. گروههای رادیکال چپ و راست ممکن است در اوضاع بحرانی بتوانند فرآیندهای اصلی جامعه را دچار اختلال کرده بدین ترتیب در رویکردی کودتاوار قدرت سیاسی را تصرف کنند. در این مورد چگونگی فعالیت و ترفندهای تبلیغی دو حزب نازی و کمونیست در دهۀ ۲۰ سدۀ گذشته در آلمان بسیار آموزنده است.
رستاخیز زن زندگی آزادی با خیزشی به پیشگامی جوانان دختر و پسر آغازید؛ نسلی که خسته و رنجور از شیفتگی خسرانآور نسل گذشته برای ایدئولوژی چپ و اسلامی خواستار زندگی آزاد، شاد و مرفه در ایرانی آباد، پیشرفته و سرافراز است. پس از شوک هفتههای نخست که در آنها «بازماندگان اپوزیسیون سنتی» در برابر خیزش نوین ایران مات و مبهوت مانده بلکه درمانده بودند، بهتازگی میکوشند این جنبش فرهنگی سیاسی را پیامد «مبارزات» خود جلوه دهند و مصادره کنند. آنان پس از چهار دهه که با گرفتاری در توهمات خود با زوال جمع هواداران روبرو بودند، اکنون میکوشند تا با «تاکتیک فرار به جلو» دستکم حسابی برای خود در ایران آیندۀ باز کنند. درحالیکه خیزش نوین ایران همۀ قیدوبندهای فکری گذشته، از اسلامی و چپ گرفته تا عرفانی و پستمدرن، را گسسته و با تصوری روشن از اهداف خود بهپیش میرود.
این مدعیان رهبری هنوز هم درنیافتهاند که برجستگی شخصیت سیاسی نه بر بقا در موقعیتی است که نصیبشان شده، بلکه به گامهایی بستگی دارد که در راستای منافع ملی و بهبود اوضاع کشور برمیدارند. زندگینامۀ سیاستمداران برجسته در کشورهای دمکراتیک نشان میدهد که بدون استثنا میزان شایستگی و خوشنامی آنان بستگی به شجاعت و ابتکاری دارد که از خود نشان دادهاند و چهبسا بدواً بدین علت مورد بیمهری و حتی دشمنی قرارگرفته باشند.
خوشبختانه در خیزش «زن، زندگی، آزادی» دیگر اینکه فلانی پسر آیتالله است و یا بهمانی شاهزاده، اهمیتی ندارد. نمونه آنکه، بنا به دادههای آماری دو/سوم ایرانیان تسلط اسلام را عامل نابسامانی ایران میدانند و بدین سبب خود را دیگر مسلمان نمیدانند، حالآنکه این «رهبران» کماکان بر مسلمانی خود پا میفشارند. به همینگونه است خواستۀ دوستی و همکاری با همۀ دیگر کشورها (ازجمله اسرائیل و آمریکا) و یا بزرگداشت رنگینکمان قومی، فرهنگی و دینی در پهنۀ ایرانزمین.
رستاخیز «زن زندگی آزادی» با سرشتی کاملاً متفاوت بر خاکستر «تئوریهای انقلابی» پدید آمده است و با «خیالپردازی» حکشده در ذهن «پنجاه و هفتیها» پیوندی ندارد؛ اما از راهنماییها و خردورزیهای اندیشمندان تاریخ ایران و همچنین خردمندان معاصر کشورهای دیگر سود میبَرد. نمونه آنکه این جنبش خواستار همۀ حقوق و آزادیهای شهروندان در «جوامع باز» و پیشرفتۀ دنیا است و نهتنها برای آیندگان تصمیم نمیگیرد، بلکه در این برهه جز آزادی از قید ضد انسانیترین رژیمهای تاریخ هدفی ندارد.
رستاخیز نوین ایران نهتنها از بندهای خرافات دینی و اعتقادات تفرقهافکن رهاشده، بلکه همۀ ایدئولوژیهای قرن بیستمی را نیز پشت سر گذاشته است. دربندماندگان «مغزهای پوسیده» نمیدانند که قدرت خیزش اجتماعی نه در پرشماری هواداران، بلکه در توانایی برای نواندیشی نهفته است. پایگاه این رستاخیز نه تودۀ افسون زده، بلکه آگاهترین گروه جامعۀ مدنی ایرانی است که ویژگیهای فردی و اجتماعی مدرنیته را در خود نهادینه کرده است.
اندیشه نقطۀ مشترک انسانها است و خیزش نوین ایرانیان توانسته با انساندوستی همۀ دیوارهای قومی، مذهبی و جنسی را نابود کند. آن را دیگر باید «رستاخیز» نامید زیرا گفتمان ملتی آزاده را بهگونهای بازگشتناپذیر به گفتمان بخش بزرگی از جامعۀ ایران بدل کرده است.
بدین معنی خیزش نوین ایران نهتنها هر ایرانی را که با اعتقادات پوسیده وداع گفته باشد در خود میپذیرد، بلکه آغوش آن برای همۀ گروههای ایرانی در عین حفظ «کیستی» و «چیستی» خود نیز گشوده است. گردهمآیی برلین پدیدۀ تاریخی بیهمتایی بود که نشان داد ایرانیان تا چه حد از بلوغ اجتماعی و فکری برخوردارند و دمکراتمنشی را در چه سطح بالایی تحقق بخشیدهاند. بدین معنی دمکراتمنشی نهتنها مدارا با دیگر گرایشها و عقاید است، بلکه دفاع از حق و آزادی مخالفان برای ابراز و تبلیغ عقاید خود نیز هست. ازاینرو، گروههای اجتماعی و سیاسی تنها در صورتی میتوانند مدعی دمکراتمنشی باشند که فعالانه از آزادی گروههای مخالف دفاع کنند!
بنابراین دمکراسیخواهی رنگ نیست که بتوان از امروز به فردا عوض کرد، بلکه یکی از ویژگیهای انسان مدرن است و گروههای افراطی که نمیتوانند از توهمات و تعصبات خود دستبردارند، طبعاً خود را از پیوستن به رستاخیز تمدنی ایران محروم میکنند و دیری نخواهد پایید که با پیشرفت رستاخیز نوین به حاشیه رانده میشوند. نمونهوار، سازمانی که بر لزوم وجود «روسری» برای زنان پافشاری مینماید، طبعاً خود را از پیوستن به رستاخیز «زن زندگی آزادی» محروم میکند و یا گروهی که برای آن آزادی و اختیار شهروندی والاترین آرمان نیست، نمیتواند در این رستاخیز نوین جایگاهی شایسته داشته باشد.
گرایشهایی که در طول سه ماه گذشته از سوارشدن بر سیل خیزش نوین ایرانیان ناامید شدهاند، اینک همۀ نیروی بهجاماندۀ خود را به میدان آوردهاند: از چپ افراطی که «زن، زندگی، آزادی» را «شعاری ضدانقلابی» مینامد تا راست افراطی که وانمود میکند گویی ایرانیان سرانجام پس از چهار دهه برای بازگشت سلطنت به پا خاستهاند!
هرچند این حملات نشانۀ پسرفت رستاخیز «زن، زندگی، آزادی» نیست، اما ضرورت مرزبندی با گرایشهای بازمانده از تسلط متولیان اسلام را نشان میدهد. رستاخیز نوین ایران برای همۀ گرایشهای سیاسی و اجتماعی، از دینی تا قومی گشادهرو است و همه را مختار میکند که حتی با پرچم خود در آن شرکت کنند و به تبلیغ نقطه نظرات خویش بپردازند؛ اما درعینحال این خیزش مدرن و مترقی باید در برابر کوششهای مورداشاره برای دگرگونی و مسخ درونمایۀ این رستاخیز نوپا ایستادگی کند.
ازجمله آنکه: رستاخیز «زن، زندگی، آزادی» پیش از آنکه در پی «سرنگونی» رژیم اسلامی حاکم بر ایران باشد، با تکیهبر میهندوستی نهفته در نهاد هر ایرانی در راه «ریزش» حکومت جهل و جنایت میکوشد؛ بنابراین رستاخیزی فرهنگی است که با «رقص و گل و شادی» با رژیم مرگآفرین و «شهیدپرور» میرزمد. ازاینرو شایسته است که بهجای شعارهای اسلامی «مرگ بر…» و «لعنت به…» بانگ شادی و آزادیخواهی برکشیم و شعارهای ابتکاری سر دهیم.
نمونه: «ایران، زیباترین زن جهان!»