چهل سال پس از یک انقلاب اجتماعی

انقلاب شاه و مردم

بهمن ۶, ۱۳۸۰

 

ششم بهمن را اگر دوستی به یاد نیاورده بود از این خاطر نیز می‌گریخت ــ با همه اهمیتی که در زندگی من ‏داشت و مرا به امکان اصلاح آن نظام و ضرورت کار کردن از درون نظام برای اصلاح آن متقاعد کرد. در ‏این جا گناه از زندگی با تقویم میلادی است، که تقویم با ربط ماست، زیرا تنها با آن تقویم می‌توانیم چشم‌انداز ‏با معنی تاریخی داشته باشیم. (سال ١۲٩١ هجری شمسی ــ از قمری‌ش که اصلا سخن نمی‌توان گفت و برای ‏بابلیان نیز نابسنده می‌بود ــ برای هیچ کس معنی ندارد، ولی ١٩١۴ خاطر انسان را به یک چرخش‌گاه تاریخ ‏جهان می‌برد). ششم بهمن روزی بود در ١٣۴١/فوریه ۱۹۶۳ که محمد رضا شاه یک برنامه اصلاحات شش ‏ماده‌ای را به همه‌پرسی گذاشت و با آنکه در آن همه‌پرسی، شیوه ناستوده صندوق‌های موافق و مخالف را ‏که در ١٣٣۲ گذاشته شد تکرار کردند ولی شمار رای‌دهندگان بسیار از آن نخستین همه‌پرسی برای انحلال ‏مجلس درگذشت. (ادعای رسمی رای موافق ۹۹ در صد را می‌باید از اغراق‌های متداول آن روزگار، بیشتر ‏روزگار ما، شمرد).‏

‏ همه‌پرسی ششم بهمن یکی از موارد بسیار کمیاب همرائیِ بخش بزرگتر جامعه ایران بر یک امر مثبت بود ‏ــ “برای” و نه ” برضد.” آن برنامه اصلاحات، شوری واقعی در مردم برانگیخت که دشمنان “پاتولوژیک” ‏پادشاهی پهلوی چهار دهه نادیده‌اش گرفتند (سیاست به عنوان پاتولوژی نتیجه‌اش همین وضعی است که در آن ‏افتاده‌ایم) و تکانی به سرتاسر جامعه داد که یک دوره استثنائی رشد اقتصادی و اجتماعی را ممکن ساخت. ‏در دوازده ساله پس از آن درآمد نفت ایران از ۵۵۵ میلیون دلار در ١٣۴۲/۱۹۶۳ به ۵ میلیارد در٧۴-١٩٧٣ ‏رسید و ٩ برابر شد. ولی رشد اقتصادی ایران در همان دوره بسیار از افزایش درآمد نفت در گذشت. در ‏سالهای ۴٩-١٣۴١ تولید ناخالص ملی سالانه ۸ درصد افزایش یافت؛ در ۵۲-١٣۵١‏‎ ‎به ١۴ درصد رسید و ‏در سال بعد درست پیش از چهار برابر شدن بهای نفت تا ٣۸ درصد بالا رفت که با هر معیاری شگفتاور است. ‏همان دوازده سال بود که بهترین دوره پادشاهی سی و هفت ساله محمد رضا شاه بشمار می‌رود. تنها از ‏‏١٣۵٣/۱۹۷۵ بود که سیل دلار نفتی و رشد تورمی و فساد انگیز آن آغاز کرد همه چیز را از سر راه بردارد و ‏کبریای قدرت را به کوری و بیخردی برساند؛ و همان بود که مهمترین عامل در سرنگونی پادشاهی پهلوی ‏گردید. ‏

‏ در ششم بهمن چهل سال پیش از مردم خواسته شد که به برنامه‌ای که مواد شش‌گانه‌اش تقسیم اراضی یا ‏اصلاحات ارضی+ ملی کردن جنگل‌ها و مراتع (مرغزارها،) فروش کارخانه‌های دولتی (برای تامین مالی ‏finance‏ اصلاحات ارضی) سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، دادن حق رای به زنان، و سپاه دانش ‏بود رای بدهند. اصلاحات ارضی، با هدف از میان بردن قدرت سیاسی خانها و آخوندها (موقوفه‌خواران ‏سُنتی) بود و انتظار می‌رفت در کنار برنامه‌های سپاه دانش ( و سپاه‌های بهداشت و ترویج بعدی) بر تولید ‏کشاورزی بیفزاید. ملی کردن جنگل‌ها و مرغزارها نخستین اقدام جدی در زمینه حفظ محیط زیست در سطح ‏ملی بود. با سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها (۲٠ درصد) قدرت خرید آنها در راستای عدالت اجتماعی ‏بالا رفت. حق رای زنان فرایند آزادی و برابری حقوق زن را پیش برد. “سپاه دانش” که ارتش را به عنوان ‏یکی از مهمترین و بزرگترین نهادهای ملی و با سهم شیری که از بودجه کشور داشت در خدمت توسعه می‌‏گذاشت، همراه دو سپاه دیگر چنان نقش سازنده و اجتناب‌ناپذیری یافتند که در جمهوری‌اسلامی نیز به ‏صورت جهاد سازندگی دنبال شدند. در آن میان اصلاحات ارضی، در جامعه‌ای روستائی و یخزده در سُنتها ‏و روابط قدرت هزاران ساله، با از میان بردن پایگاه قدرت اقتصادی و سیاسی طبقه‌ای بسیار بانفوذ، ابعاد ‏یک انقلاب اجتماعی را می‌داشت. درآمدن ایران به یک جامعه طبقه متوسط، با اصلاحات سال ۴١/۶۳ بود ‏که گام بزرگ آخری را به پیش نهاد.‏

‏ اصلاحات ارضی با ۶ بهمن آغاز نشد و در نخستین مرحله‌اش، در یک ساله اول از برنامه‌ریزی تا اجرا ‏در آذربایجان غربی ( زمستان ١٣۴٠/۱۹۶۲) شاه نقشی نداشت. حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی و یک ‏روشنفکر -روزنامه‌نگار- سیاستگر که از دهه ۲٠/۴۰ اصلاحات ارضی و درهم شکستن قدرت “هیئت حاکمه” ‏سُنتی را تبلیغ می‌کرد؛ و علی امینی، سیاست پیشه‌ای پیرو مکتب قوام و هوادار بستن امنیت ملی ایران به ‏امریکا و گشودن پای آن کشور به هزینه انگلیس و شوروی، را می‌باید پدران آن انقلاب اجتماعی شمرد که ‏در ١۴٠/۱۹۶۱ سرگرفت. در واقع شاه با آنکه در دوره مصدق قصد داشت زمینهای فراوان خود را تقسیم کند ‏و نتوانست، پس از ۲۸ مرداد در همه زمینه‌ها به سیاست محافظه‌کارانه سالهای پیش خود روی آورد و پایه‌های قدرت‌ش را بر ارتش، رهبری مذهبی، و زمینداران بزرگ گذاشت. اگر فشار کندی که نگرانی آینده ‏ایران را در غیاب یک برنامه اصلاحی و بویژه اصلاحات ارضی داشت نمی‌بود، و اگر بحران اقتصادی-‏سیاسی دو ساله ١٣۴٠-١٣۲٩/۶۱-۱۹۶۰ شاه را به چنان درجه ضعیف نکرده بود به چنان اندیشه‌ای نمی‌‏افتاد. امینی را امریکائیان به شاه تحمیل کردند؛ و او جز اصلاحات ارضی از کار چندانی بر نیامد. کندی که ‏یک جنگاور صلیبی جنگ سرد بود برنامه “اتحاد برای پیشرفت” را با تکیه‌اش بر اصلاحات ارضی و سپاه ‏صلح را با ماموریت خدمت در جهان سوم دنبال می‌کرد. اما شاه هنگامی که پذیرفت به نبرد زمینداران و ‏خانهای فئودال برود مواد حیاتی دیگری را مانند حق رای زنان و سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها و ‏ملی کردن جنگلها و مرغزارها و سپاه دانش بر اصلاح ارضی افزود و یک برنامه پردامنه اصلاحات ‏اجتماعی به مردم عرضه کرد که پادشاهی‌اش را ١۵ سال بی‌آسیب نگه‌داشت، و اگر با وامگیری از بیهقی، ‏استبداد در او چنان قوی نشده بود و آن همه خطاها (ی گیج کننده) در تدبیرها نمی‌رفت تا پایان زندگی‌اش نگه ‏می‌داشت. در سالهای بعد او اسیر سخنسرائی (رتوریک) خود شد و پیاپی ١٣ ماده دیگر به عنوان اصول ‏انقلابی بر آنها افزود ــ بیشترشان میان تهی و در حد شعار، مانند انقلاب اداری. ‏

دکتر داریوش همایون

‏ در سهم ارسنجانی در آن حرکتی که به ژرفای جامعه و سیاست ایران داده شد مبالغه نمی‌توان کرد. او روح ‏برانگیزنده و موتور اصلاحات ارضی بود و میان‌برهای درخشان‌ش ( حداکثر یک ده برای مالکان، قیمت ‏گزاری روستاها بر پایه مالیاتی که زمینداران پرداخته بودند، و پرداخت بهای آنها به اقساط ده ساله که ‏اسنادش را به زودی در بازار فروختند و بخشی از آن در صنعت بکار افتاد) دشواریهائی را که به نظر ‏برطرف کردنی نمی‌آمد به آسانی به کناری انداخت. با همه انحرافات بعدی از طرح جسورانه و دوربرد ‏ارسنجانی برای روستاها و کشاورزی ایران، او به پاره‌ای از مهمترین مقاصد خود رسید. زمینداران بزرگ ‏و خانهای فئودال از آن پس نیروئی در سیاست و جامعه ایران نمی‌بودند (در مجلس‌های پس از جنگ سهم ‏نمایدگان زمینداران و خانها در مجلس از ۴٩ تا ۵١ در صد کرسیها بود). ‏

‏ اصلاحات ۶ ‏‎ ‎بهمن تا سالها آثار ۲۸ مرداد را مگر در لایه کوچکی از سیاسی‌کاران از میان برد. آن ‏سیاسی‌کاران در اهمیت خود بسیار مبالغه می‌کردند، اما در لحظه بزرگترین پیروزی و دستاوردشان، در ‏انقلاب اسلامی بود که می‌توانستند، اگر می‌خواستند، به نقش حاشیه‌ای خویش در همه آن دوران پی برند. ‏عقده ۲۸ مرداد که هم آنها و هم خود شاه بیش از اندازه جدی می‌گرفتند ــ مانند اعتقاد به نقش برتر مذهب، و ‏در نتیجه آخوندها، در سیاست ایران واقعیتی بود که خود به تحقق آن کمک می‌کردند. ۲۲ بهمن، بسیار بیش ‏از آنکه پیروزی بر ۲۸ مرداد باشد بر انقلاب مشروطه و مسجد گوهر‌شاد و شورش برگرفتن حجاب بود. ‏شاه تا نیمه دهه پنجاه/هفتاد ــ تا اختیار خودش را پاک از دست نداد ــ با بحران مشروعیتی که در شمار آید ‏روبرو نبود. در استقبال سازمان نیافته و خودجوش عمومی در سفرهایش بهر جا، و بیش از آن در روحیه ‏مثبتی که جامعه را سراپا گرفته بود، به خوبی می‌شد دید که توده مردم آماده‌اند تا جایی که می‌شد با موج ‏اصلاحی شاه پیش بروند و زندگی‌های خود را بسازند. نمونه‌ای از آن روحیه را در رویکرد مردم به دوم ‏خرداد می‌توان دید. با آنکه اصلاحات دوم خردادی حتا سایه‌ای هم از جنبش اصلاحی شاه نبوده است و با ‏آنکه جمهوری‌اسلامی در چشم مردم از رژیم پادشاهی دو سه ساله پایانی بسیار منفورتر است باز می‌بینیم ‏مردم تا آنجا که توانسته‌اند، حتا در نومیدی، با آن راه آمده‌اند. ‏

‏ ایران آن سالها به لطف تکانی که ۶ بهمن داده بود یک نیروگاه سازندگی گردید. انقلاب صنعتی، ظرفیت ‏صنعتی را در آن اواخر با رشد ۲٠ در صد در سال افزایش می‌داد و گوناگونی و پیچیدگی‌اش می‌رفت که ما ‏را یک صادرکننده صنعتی گرداند. رفاه روزافزون و سیاستهای حکومت ــ که نه در جلوگیری‌ها و سانسور ‏مزاحم خود کارآمد بود و نه در تشویق‌های روز افزون‌ش ــ با اینهمه به یک فوران آفرینش فرهنگی دامن ‏زد. آن سالهائی بود که هر گوشه ایران، مرزآباد ‏‎ frontier town‏ پر جنب و جوشی بود که چهره‌اش روز ‏بروز دگرگون می‌شد. سیاست خارجی ایران یک دوران کم مانند کامیابی در همه جبهه‌ها را تجربه کرد. ‏اندک اندک کشوری که یک دهه پیش از آن مالیه‌اش را رسیدن یا نرسیدن پنجاه میلیون دلاروام یا کمک ‏خارجی زیر و رو می‌کرد و سرنوشت ملی‌اش بستگی به پیروزی کدام ابر قدرت می‌داشت، یکی از شکوفا‌‏ترین اقتصادهای جهان و یک بازیگر عمده منطقه‌ای شد که دشمنان را می‌ترساند و دوستان را نیازمند خود ‏می‌کرد. ‏

* * *‏

برنامه اصلاحات شاه که انقلاب سفید و سپس انقلاب شاه و مردم نام گرفت از همان آغاز زیر حمله رفت و ‏حمله‌ها تا سالها پس از انقلاب قطع نشد تا به فراموشی سپردن اصلاحات، راه حل بهتری به نظر رسید. (آن ‏اصلاحات یک انقلاب اجتماعی در خود داشت، ولی انقلاب شاه و مردم نبود که لقبی از هر نظر برازنده ‏انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن است که سهم قاطع رژیم پادشاهی در آن با عامل مردمی پهلو می‌زد). معقول ترین ‏شعار مخالفان در آن زمان که به تندی زیر سایه آن رویداد می‌افتادند، تا پانزده سال دِگر باز سربلند ‏کنند،”اصلاحات آری دیکتاتوری نه” بود که بخشی از هواداران جبهه ملی دادند ولی بزودی در فریاد مخالفت ‏همه سویه گروه‌های مخالف به رهبری خمینی خفه شد. خمینی زودتر از همه خطر اصلاحات و نیرومند ‏شدن دست شاه را برای “روحانیت” دریافت. اصلاحات ارضی، گنج شایگان اوقاف بزرگ را از دست ‏کسانی که نان کارنکردن خود را می‌خورند بدر می‌برد؛ و حق رای زنان راه را برای کوتاه کردن دست ‏شریعت از زندگی و خوشبختی زنان می‌گشود، ولی او نمی‌توانست در میان پذیرش پرشور عمومی به ‏برنامه اصلاحات، مگر حق رای زنان که به ریشه سُنت می‌زد، حمله کند و منتظر بهانه‌های تازه نشست. ‏‏(در مرحله دوم اصلاحات ارضی راهی برای نگهداشتن اوقاف در دست آخوندها یافتند).‏

‏ به اصلاحات ارضی از جبهه اقتصادی و سیاسی هر دو حمله شده است. منتقدان، انگشت بر کاهش تولید ‏فراورده‌های کشاورزی و افزایش مهاجرت روستائیان به شهر گذاشته‌اند. ولی رشد بخش کشاورزی در آن ‏سالها نزدیک پنج در صد بود که کمتر کشوری از آن در می‌گذشت. زمینداران بزرگ ایران که عموما ‏مالکان غیابی بودند نقش چندانی در تولید نداشتند که نبودشان چندان اثر منفی ببخشد و روستائیان طبعا بر ‏زمینهای خود با شوق بیشتری کار می‌کردند. مهاجرت روستائیان به شهر نیز نه تنها ویژگی ایران آن سالها ‏نبود و همه جامعه‌ها آن را تجربه ‌ند و می‌کنند، با نرخ یک درصد در سال از هیچ کشور رو به ‏پیشرفت دیگری ییشتر نشد. اگر اصلاحات ارضی به کشاورزی ایران چنان شکوفائی نداد که انتظارش می‌‏رفت به دلیل اولویتهای وارونه رهبری سیاسی بود. کنترل بهای فراورده‌های کشاورزی و یارانه دادن به ‏مصرف کنندگان شهری ــ که با وارد کردن فراورده‌های کشاورزی و فروش آنها به بهای پائین‌تر تکمیل شد، ‏روستاها را به زیان شهر فقیر می‌کرد. نابرابری زننده تسهیلات زندگی در شهر و روستا نیز دلیل دیگری ‏می‌بود. بر خلاف کره جنوبی که اولویت را به روستاها داد در ایران، آرام نگه داشتن شهرها را به بهای ‏یارانه‌های ویرانگر مقدم شمردند. اما روستاها ییشرفت چندان نکردند زیرا شهرها صنعتی می‌شدند و ‏گسترش بخش صنعت و خدمات، روستائیان را به اشتغالات پرسود‌تری می‌کشید. گسترش بخش‌های ‏صنعت و خدمات که فرا آمد مستقیم ۶ ‏‎ ‎بهمن بود داشت ایران را از مدار واپسماندگی بیرون می‌برد.‏

‏ در جبهه سیاسی، اصلاحات ارضی را نفی می‌کردند که به دستور امریکا صورت گرفته است. ولی چنان ‏گام غول‌آسائی که در نوسازندگی جامعه ایران بر داشته شد ارزش خودش را داشت. اصلاحات ارضی، زیر ‏هر فشاری روی داد، جامعه ایران را سیال‌تر و شکل گرفتن یک طبقه متوسط را آسانتر کرد، یک نسل تازه ‏تکنوکراتها جای سیاست پیشگان سُنتی را گرفتند که در ١۵ ساله بعدی سطح زندگی ایرانیان را به جائی که ‏هرگز نه پیش از آن رسیده بودند نه پس از آن رسیدند، بالا بردند. ایران آن سالها محکوم ژئوپولیتیک خود ‏بود و میان امریکا و شوروی، استقلال محدود و تجزیه، می‌بایست یکی را برگزیند. اگر قدرت نگهبان ‏یکپارچگی ایران به جای حفظ وضع موجود در پی اصلاحات اجتماعی می‌بود چه بهتر. ‏

‏ یک حمله آخری به اصلاحات ارضی از نظرگاه پس از انقلابی صورت می‌گیرد. می‌گویند شاه با از میان ‏بردن بزرگ مالکان، خود را از پشتیبانی حیاتی آنان بی‌بهره کرد. می‌توان پاسخ داد که در برابر، پشتیبانی ‏روستائیان را به دست آورد. ولی هنگامی که او خود را در نخستین تکانه انقلابی، باخت نه پشتیبانی بزرگ ‏مالکان می‌توانست به یاری‌اش بیاید و نه پشتیبانی روستائیان که در انقلاب شرکتی نکردند. ریختن ‏روستائیان به شهر‌ها بی‌تردید بر قدرت آخوندها افزود ولی رشد شهرنشینی در ایران به عوامل گوناگون و ‏زیرو رو شدن جامعه ایرانی در آن پانزده سال بستگی داشت. شکست، هزار پدر و هزار توضیح دارد. ‏

محمدرضا شاه

‏ نکته عمده در اصلاحات ۶ بهمن که گروه‌های قدرت سُنتی را ضعیف می‌کرد و به طبقه متوسط نوخاسته ‏میدان می‌داد ــ هر دو پیش‌زمینه‌هائی برای دمکراسی ــ آن است که بجای پیشبرد مردمسالاری به رشد ‏خودکامگی کمک کرد. در این تحول هم شاه و هم مخالفان او سهم داشتند. شاه طبعا از برنامه اصلاحات، ‏برای نیرومندتر کردن خودش بهره گرفت و طبعا به مخالفانی که یک سال پیش از آن پیشنهادش را برای در ‏دست گرفتن قدرت، به شرط احترام گذاشتن به پادشاهی (او قانون اساسی بکار می‌برد) و مبارزه با کمونیست‌‏ها، با بی‌اعتنائی رد کردند نمی‌اندیشید. هر کس به آسانی می‌توانست موازنه یک سویه میان شاه سوار بر ‏موج بازسازی اجتماعی و گروه مخالفان خسته‌ای را که چیزی برای گفتن نداشتند دریابد. ولی آن مخالفان نیز ‏کمکی به امر خود و به امر ملی نکردند؛ بجای دنبال کردن شعار اصلاحات آری دیکتاتوری نه، و بهره‌گیری ‏از پویائی تازه جامعه در پیشبرد دمکراسی، یا در برابر اصلاحات ایستادند و به زودی به خمینی پیوستند، یا ‏همچنان به بی‌اعتنائی و مخالفت غیر فعال پناه بردند. آنها با نفی اصلاحات، چه با بی‌اعتنائی و چه مخالفت ‏فعال، خود را بکلی به حاشیه راندند تا آخوندها موقتا برای‌شان مصرفی یافتند. اصلاحات از انرژی لازم ‏برای آنکه به ظرفیت کامل خود برسد بی‌بهره ماند و شاه و مخالفان، یک فرصت بی‌نقص را برای گشادن ‏سیاست در پی گشادن جامعه از دست دادند. ‏

* * * ‏

‏ ریشه‌یابی ۲۲ بهمن در ۶ بهمن ابروهای بسیاری را بالا خواهد برد. ولی آن اندازه‌ها نیز نابجا نیست. ‏ششم بهمن تنها سه ماه با پانزده خرداد فاصله داشت و پانزده خرداد+ ١٩٠۵ انقلاب ایران بود. خمینی در آن ‏نخستین شورش خود برضد اصلاحات شاه، پایه ائتلافی را که پانرده سال بعد به پیروزی‌اش رساند گذاشت: ‏اصناف، بازاریان، جبهه ملی. او در ۲۲ بهمن، همان استراتژی ١۵ خرداد را با مهارت تاکتیکی بیشتر ‏بکار گرفت. حتا شعارهای‌ش رویهمرفته همانها بود که در ۱۵ خرداد هزاران تن را در تهران و توده‌های ‏بیشماری را در قم و اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز به خیابانها سرازیر کرد: شعارهائی برضد آنچه او ‏فساد رژیم، زیر پا گذاشتن قانون اساسی، تقلب در انتخابات، خفقان، زیر پا گذاشتن استقلال دانشگاه‌ها، بی‌‏اعتنائی به رفاه مردم، غربزدگی و بی‌احترامی به اسلام، فروش نفت به اسرائیل، وام گرفتن از غرب، و ‏کارت برنده‌اش، “کاپیتولاسیون” یا حقوق برونمرزی مشاوران امریکائی ارتش ایران می‌نامید. او ‏توانست مخالفان اصلاحات را زیر پرچم خود بیاورد و اگر آن بار شکست خورد به این علت بود که با روحیه ‏متفاوتی در دستگاه حکومتی روبرو بود. ‏

‏ ۶ بهمن که طبعا بایست به همرائی بیشتری در روشنفکران مخالف و حکومتی، در طبقه متوسطی که مستقیما ‏از آن اصلاحات سود می‌برد و آینده‌اش در آن می‌بود، بینجامد برعکس سیاست ایران را رادیکال‌تر کرد. ‏شاه پس از ١۵ خرداد دیگر در حال آشتی و گذشت نبود و سرکوب سریع و خونین شورشیان خون‌آشام را با ‏دستگیری‌های گسترده مخالفانی که با آن شورش همراه شده بودند یا می‌خواستند همراه شوند و برخلاف ١۵ ‏سال بعد به آنان فرصت داده نشد کامل کرد. از آن پس هر مخالفی دشمن تلقی می‌شد. ملیون دم در کشیدند ‏ولی اسلامیان به کار سازمانی گیاریشه ‏ grass roots‏ روی آوردند و چپگرایان به پیکار مسلحانه گرایش ‏یافتند. ‏

* * *‏

 

‏ استراتژهای چپ در عین کوچک شمردن و نفی اصلاحات با چالش آن روبرو شده بودند. شاه با آنها در ‏جلب دو لایه اجتماعی مهم، پیاده نظام انقلابات سوسیالیستی، سخت در رقابت بود. استالینیست‌ها نگران ‏‏”جاذبه نه چندان پوشیده بورژوازی” برای طبقه کارگر می‌بودند و مائوئیست‌ها می‌ترسیدند طبقه کشاورز از ‏محاصره شهر‌ها توسط روستا‌ها منصرف شود. هفت سال پس از آن روز یک نمایش کودکانه، در دلاوری و ‏ساده دلی اش، در سیاهکل، آغاز دوران پیکار چریکی را در ایران اعلام داشت که در هر جامعه‌ای به ‏خشکیدن نهال دمکراسی، هرچه هم باریک و نورس، و به نیرو گرفتن بدترین گرایشها از استبداد تا نیهیلیسم، ‏می‌انجامد. از یک سو خمینی و از سوی دیگر گروه‌های چریکی، یکی از آنها در قالب مذهب و دیگری آماده ‏دربرکشیدن ردای مذهب، و هر دو به کمترین اشاره او آماده به سر دویدن، جایگزینان (آلترناتیو) اصلاحات ‏شاه، که هر چه هم ناهماهنگ و کژ ومژ و پر نقص، داشت اسباب یک نظام دمکراتیک را با شیوه‌های ‏استبدادی فراهم می‌کرد شدند. (در همه جامعه‌ها نخستین اسباب دمکراسی در شرایط غیر دمکراتیک فراهم ‏شده است ولی نباید گذاشت آن شرایط بیش از اندازه بکشد). ‏

‏ از شاه نمی‌شد در برابر چنان واکنش‌هائی به اصلاحات، انتظار داشت که نیروهای مخالف را به دشمنی و ‏تحقیر ننگرد و در خودکامگی‌اش سر سخت‌تر نشود. آنان تا افتادن به دامن ارتجاع مذهبی در زننده‌ترین ‏صورت‌ش رفته بودند (شورشیان ١۵ خرداد، که سه روز طول کشید، کتابخانه عمومی را در پارک سنگلج ‏سوزاندند و بر چهره زنان بی‌حجاب اسید پاشیدند.) ولی حتا چنان نمایش‌هائی مانع نشد که کنفدراسیون ‏دانشجویان ایرانی در اروپا و امریکا (یک پایگاه ملیون و گروه‌های چریکی) نمایندگان‌ش را در نخستین ‏فرصت به نشانه بیعت به تبعید‌گاه خمینی در نجف نفرستد ــ از بهترین دانشگاه‌های غرب و مراکز ‏روشنگری. مشکل شاه آن بود که با رفتار برابر با هر که کمترین نشانه استقلال از خود نشان می‌داد ‏بیشمارانی را بیهوده به مخالفت‌های سخت راند و طبقه متوسط را از خود ترساند و رماند. اگر مخالفان ‏مذهبی و چپ و ملیون در اوبجز عیب نمی‌دیدند او نیز آنها را از هر فضیلتی عاری می‌شمرد و تا اعلام میان ‏تهی و ویرانگر -هر که نمی‌خواهد گذرنامه‌اش را بگیرد- پیش رفت.‏

‏ بازگشت به آن رویدادها، به یک انقلاب اجتماعی روشنرایانه، که طرفه روزگار، زمینه یک انقلاب ‏ارتجاعی شد، مسیری را که جامعه ایرانی از ۶ بهمن تا ۲۲ بهمن پیمود روشن‌تر می‌سازد. شاه با تکان ‏بزرگی که به اصلاحات داد به پدیدار شدن نیروئی که سرانجام او، و اصلاحات را (موقتا) شکست داد کمک ‏کرد. این چیزها ــ مانند جامعه مدنی که در زیر سنگینی حکومت اسلامی همچون یک کوه مرجانی، هم سخت ‏و هم شکننده، به زیبائی بالا می‌آید ــ تنها در ایران روی می‌دهند.‏

مطالب مربوط

بیرون از جهان سوم در تهران

خرافات، سراسر بجای مذهب

پادشاهی و رهبری

این سایت برای ارائه بهتر خدمات به کاربران خود ، از کوکی‌ها استفاده می‌کند.
This website uses cookies to improve your experience. We'll assume you're ok with this, but you can opt-out if you wish
اطلاعات بیشتر