هفته گذشته، سالگرد خروج محمدرضا شاه از ایران آتشبارهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی را بار دیگر به کار انداخت تا با تکرار دروغها و اتهامهای بیارزش، تصویری مخدوش از آن روز تاریک برای ملت ایران عرضه کنند. در میان مقالات، گفتارها و تحلیلهای گوناگون که در تهران عرضه شد، یک ادعای تازه نیز مطرح شد: محمدرضا شاه بزرگترین مانع در راه استقرار دموکراسی در ایران بود.
این ادعا را که چپگرایان سابق و خمینیگرایان لاحق مطرح کردند مرا یاد دیداری با یک چپگرای برجسته در یک کشور پادشاهی انداخت که برعکس، عقیده داشت نظام پادشاهی به میهن او امکان داد تا بدون جنگ داخلی، در مسیر دموکراسی قرار بگیرد.
این چپگرای برجسته عبدالرحمن یوسفی، رهبر حزب سوسیالدموکرات مراکش (به نام اتحاد سوسیالیستی نیروهای مردمی) بود. دیدار ما در رباط، پایتخت مراکش، در سال ۱۹۹۸، چند هفته پس از انتخاب او به نخستوزیری ملک حسن دوم، پادشاه کشور، صورت گرفت. قرار ما برای یک مصاحبه یکساعته بود، برای فصلنامه فرانسوی سیاست بینالمللی (Politique Internationale).
اما اندکی پیش از مصاحبه، دفتر نخستوزیری خبر داد که یوسفی مرا بهصرف شام در منزل شخصیاش دعوت کرده است. بدین ترتیب، دیدار ما دیگر با محدودیت زمانی روبرو نبود. سر میز شام و پسازآن تا نزدیکی نیمهشب، از هر دری سخن رفت که البته فقط بخشی از آن در فصلنامه منتشر شد. یکی از پرسشهای کلیدی من این بود که چرا و چگونه کسی که نزدیک به نیمقرن علیه سلطنت مبارزه کرده بود، به زندان رفته بود، در تبعید به سر برده بود و نزدیکترین دوست و همکار مهدی بن برکه، رهبر مخالفان مراکشی که در پاریس ربوده و ناپدید شد، به شمار میرفت و خود را شاگرد بوشته جماعی معروف به «لنین مغرب» میدانست ناگهان نخستوزیر حسن دوم میشود، همان حسنی که از سال ۱۹۵۰ عبدالرحمن یوسفی را دشمن خود و دودمانش به شمار میآورد؟
پاسخ غافلگیرکننده یوسفی به پرسش من یک کلمه بود: ایران!
اما پیش از آنکه بهتفصیل این پاسخ بپردازیم، ارائه یک تصویر از یوسفی میتواند مفید باشد. او در شهر طبخه در یک خانواده متوسط پایین به دنیا آمد و فعالیتهای سیاسیاش علیه استعمار فرانسوی را از سن ۱۴ سالگی آغاز کرد. در سال ۱۹۴۲، یوسفی ۱۸ ساله به حزب استقلال به رهبری علال الفاسی پیوست؛ اما پس از سفر به پاریس برای ادامه تحصیل، با افکار مارکسیستـلنینیستی آشنا شد و به اردوگاه چپگرایان پیوست. در پاریس بود که دشمنی حسن دوم که آن زمان دانشجو بود، آغاز شد. با استقلال مراکش در سال ۱۹۵۶ و استقرار سلطان محمد پنجم، حسن دوم در مقام ولیعهد قرار گرفت. درحالیکه یوسفی و بسیاری از یارانش یک زندگی یا نیمه زندگی قطعهقطعه شده با دورانهای تبعید یا زندان را آغاز میکردند.
با یک جهش به جلو، میرسیم به سالهای ۱۹۸۰، زمانی که یوسفی و تقریباً تمامی چهرههای برجسته مخالف در مراکش استراتژی تازهای را مطرح کردند: رسیدن به قدرت در چارچوب نظام پادشاهی مشروطه. این استراتژی پس از نزدیک به یک دهه فرازونشیب، به موفقیت رسید و یوسفی بهعنوان آخرین نخستوزیر ملک حسن دوم از فوریه ۱۹۹۸ در رأس دولت قرار گرفت. نخستوزیری او پس از مرگ حسن دوم و به سلطنت رسیدن ملک محمد ششم تا سال ۲۰۰۲ ادامه داشتــ سالهایی که شاهد جنگ داخلی در کشور همسایه، الجزایر، ادامه خفقان و کشتار در لیبی و دیکتاتوری نظامی در تونس بود.
برگردیم به پاسخ یککلمهای یوسفی: ایران.
یوسفی از سال ۱۹۷۷، یعنی با آغاز موج تازهای از فعالیتهای ضد شاه در ایران، به «مسئله ایران» علاقهمند شد و در پاریس با گروههای «سوسیالیستی ایرانی» و بعضی رهبرانش مانند امیر پیشداد دیدارهایی داشت.
اندکی پس از به قدرت رسیدن آیتالله روحالله خمینی، یوسفی به تهران سفر کرد و به گفته خودش «شدیداً» تحت تأثیر قرار گرفت زیرا میپنداشت ایرانیان نخستین گامها را بهسوی دموکراسی برداشتهاند. در تهران، رفقای چپگرا، از مارکسیستـلنینیستهای دوآتشه گرفته تا سوسیالدموکراتها و حتی فسوسانزدگان دکتر مصدق خود را «سرشار از امید» نشان میدادند.
جالب اینجاست که یوسفی هرگز از «رفقای ایرانی» خود نپرسید چرا آنان شاه را سد راه دموکراسی میدانند؟ (البته من نیز از او نپرسیدم چرا این سؤال را نکرد). درهرحال، او اندکاندک متوجه شد این تصور که نظام پادشاهی لزوماً سد راه دموکراسی است هیچ مبنای منطقی و عقلانی ندارد. نظام پادشاهی هم میتواند سد راه باشد هم میتواند تسریعکننده حرکت بهسوی دموکراسی باشد. یوسفی و همفکرانش این احتمال دوم را بررسی کردند و با زیر نظر گرفتن آنچه در ایران پساشاه رخ میداد، متوجه شدند که نظام پادشاهی میتواند سد راه دیکتاتوری زیر پرچم دین یا ایدئولوژی باشد.
با گذشت زمان، تجربه ایران نشان داد که حذف نظام پادشاهی، خواهناخواه، به استبداد به نام دین میانجامد. نخست، گروه مذهبیـملی مهدی بازرگان حذف شدند. پسازآن، مجاهدین خلق و سپس، چریکهای فدایی خلق سرکوب شدند. بعد نوبت سرکوب به حزب توده و سرانجام، روحانیون خمینیگرا رسید. پس از یک دهه، ایران تبدیل شد به زندانی بزرگ در آن «ولایت مطلقه فقیه» کوچکترین فرصتی برای تحول جامعه بهسوی دموکراسی نمیداد.
در مراکش، اگر نظام پادشاهی حذفشده بود، نهتنها یوسفی هرگز به نخستوزیری نمیرسید بلکه ممکن بود قربانی شهوت قدرت دیگران بشود. فرض کنید کودتای نظامیان در این کشور موفق شده بود و دیکتاتوری نظامی بر مراکش مسلط میشد. بیتردید یوسفی یکی از نخستین چهرههایی بود که دیکتاتور نظامی در برابر جوخه آتش قرار میداد. همچنین، فرض کنید که اسلامگرایان روی کار میآمدند. بدیهی است که آنان مانند همگنانشانـ یعنی خمینیگرایان، بوکو حرام، داعش، طالبان، اخوان المسلمین و فداییان اسلامـ محال بود کسی مانند او را تحمل کنند. مراکش، البته کمتر از الجزایر، با آفت قومگراییـ بربر ضد عربـ نیز روبرو بود. بدینسان، تقریباً تمامی گزینهها، یا گزینههای فرضی، در برابر مشروطه پادشاهی نبردهای انحصارطلب بودند که حذف دیگر گزینهها نخستین و مهمترین هدف آنان بود.
نظام مشروطه پادشاهی در مراکش بیتردید مدینه فاضله نبود. این نظام از حربههای سرکوب، تخریب شخصیت و خرید وفاداری بهره میگرفت اما هرگز در پی حذف فیزیکی و فکری رقیبان سیاسی و فرهنگی خود نبود. اسلامگرایان، بهویژه از طریق شبکه عدل و احسان، حضور گسترده داشتند و هنوز هم دارند. چپگرایان با چند حزب و انجمن درصحنه بودند و در انتخابات محلی پیروزیهایی نیز به دست میآوردند. مطبوعات از آزادی که در دموکراسیهای غربی دارند برخوردار نبودند، اما برخلاف مطبوعات در جمهوری اسلامی یا آنچه «بلوک شرق» خوانده میشد، کاملاً بسته نبودند.
نظام مشروطه سلطنتی یا پادشاهی بهتدریج همانطور که در بسیاری از کشورها دیدهایم، میتواند راهگشای دموکراسی باشد، درحالیکه هیچیک از نظامهای استبدادی متکی بر دین یا ایدئولوژی هرگز چنین ادعایی نداشتهاند و نمیتوانند داشته باشند. تنها تغییر این رژیمها میتواند ملت را به مسیر حرکت در جهت دموکراسی بازگرداند.
در دیدار چندساعته در رباط، برای من روشن شد که یوسفی بهراستی دوستدار و خیرخواه ایران بهعنوان یک ملت برادر بود. او هرگز از حمایتی که از گروههای ایرانی مخالف شاه کرده بود ابراز پشیمانی نکرد، اما بهراستی از اینکه «انقلاب» ۵۷ ایران را به بنبست کشاند متأسف بود.
درایت ملک حسن و سپس، ملک محمد و آمادگی تقریباً تمامی رهبران مخالف برای همکاری مشروط در راه امروزی کردن ساختارهای سیاسیـاقتصادی و فرهنگیـاجتماعی مراکش به این کشور «درحالتوسعه»، اگر نخواهیم بگوییم فقیر، در شمال آفریقا امکان داد که در میان ۵۳ کشور «قاره سیاه»، تنها کشوری باشد که در نیمقرن گذشته بدون جنگ داخلی، کشتارهای جمعی، کودتاهای نظامی و نیروهای قومی و قبیلهای، استراتژی «توسعه و تحول آرام» را به سود اکثریت مردم خود به کار گیرد. در این سالها، مراکش بالاترین نرخ رشد اقتصادی را در «قاره سیاه» داشته است و با نزدیکی به اتحادیه اروپا، از بازرگانی گسترده با همسایگان اروپایی و انتقال تکنولوژی آنان توانسته است سطح زندگی مردم را بالا ببرد.
مراکش همه این دستاوردها را بدون بهرهگیری از منابع نفت و گاز، برخلاف الجزایر یا لیبی، نصیب خودکرده است. سرمایه مهم مراکش در این سالها ثبات سیاسی در پرتو گستردهتر شدن تدریجی فضای سیاسی و اجتماعی بوده است، چیزی که حکومتهای نظامی، ایدئولوژیک یا قبیلهای دیگر کشورهای این قاره نمیتوانند عرضه کنند.
یوسفی و بسیاری از سیاستمداران و فعالان سیاسی مخالف نظام پادشاهی با تغییر عقیده و استراتژی خود، با طوفانی از فحش، تهمت، افترا و حتی خشونت فیزیکی انحصارطلبان سیاسیـ در شکلهای گوناگون دینی، نظامی، ایدئولوژیک، قبیلهای و قومیـ روبرو شدند؛ اما آنان، برخلاف بسیاری از مخالفان شاه در ایران، حاضر نبودند برای حفظ وجاهت خود واقعیت را نادیده بگیرند.
بعضی مخالفان شاه در ایران اجازه دادند که کینه شخصی یا مسلکی چشمانشان را بر واقعیت ببندد و درنتیجه، امکانات بالقوهای را که نظام مشروطه برای توسعه و تحول سیاسی و اقتصادی عرضه میکند، ندیدند.
مسئله غمانگیز این است که بعضی از آنان، البته شماری رو به کاهش، هنوز هم دشمنی با محمدرضا شاه بهعنوان نماد مشروطه پادشاهی را اولویت خود میپندارند. نتیجه این پندار تبدیل نظام «ولایتفقیه» به انتخاب دوم، یعنی پس از خودشان، است. بدین ترتیب، آنان در عمل به حفظ جمهوری اسلامی در شکل کنونیاش کمک میکنند. در همان حال، نیروی اندک آنان در راه محروم کردن مردم ایران از بهرهگیری از تجربه ۱۵۰ سال نبردشان برای آزادی و توسعه به کار گرفته میشود. دشمنی با محمدرضا شاه سبب میشود که تمامی دستاوردهای دوران مشروطه، یعنی نزدیک به هشت دهه، نادیده گرفته شودـ دستاوردهایی که چند نسل از ایرانیان در کسب آن شریک و سهیم بودند.
آقایی که امروز، یعنی در سال ۲۰۲۳، همچنان مدعی است که محمدرضا شاه بزرگترین سد راه دموکراسی در ایران بود، نمیپرسد چرا پس از ۴۳ سال، یعنی دورانی طولانیتر از سلطنت محمدرضا شاه، نظام ولایتفقیه نتوانسته، یا به گمان من نخواسته، کوچکترین فضایی برای آزادی افکار و عقاید را تحمل کند؟
در پایان دیدارمان، یوسفی درس بزرگی به من داد. او گفت در یک مرحله خاص، همه ما به این نتیجه رسیدیم که سالها، قبل از آنکه فکر کنیم، عمل میکردیمـ عمل مخالف نظام پادشاهیـ و اکنون لازم است که اول فکر کنیم، بعد عمل.
این سخن یوسفی را البته شاعر خودمان اسدی توسی هزار سال پیش بیان کرده بود.
با تمیز حقیقت از پندار
اول اندیشه وانگهی کردار
برگرفته از ایندیپندنت فارسی