در برهه میان فرهنگهای سنتی و مدرنیته، گروهی از روشنفکران قرارگرفتهاند _ متفاوت در خاستگاه و نگرش که در پی میانجیگری برای گذار از سنتگرایی به نوسازی (مدرنیزاسیون) هستند. تقریباً همواره این روشنفکران حسی از وابستگی را القا میکنند که اساساً از احساسات ناسیونالیستی آنان ناشی میشود و نیز حسی از اضطرار که پیامد باورشان به نوسازی بهمثابه اصلی است که از طریق آن پیشرفت و استقلال سرزمینشان میتواند تضمین شود. رویارویی روشنفکران ایرانی با این قبیل دوراهیها از نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز شد. این مسئله همچنین در دوره خطیری از تاریخ معاصر ایران در مورد نسل دوم روشنفکران ایرانی روی داد.
این امر، در هیچ کجا نمیتواند روشنتر از زمانی باشد که در اوایل قرن بیستم در ایران دیده میشود؛ بهخصوص در مورد روشنفکر و دولتمردی به نام محمدعلی فروغی. مرد فرهنگ، اما درعینحال مرد سیاست. زندگی فروغی مقام روشنفکرانه و نقش سیاسیاش حکایتی است از سرشت و سرنوشت مدرنیته و لیبرالیسم در ایران.
فروغی سیاستمداری لیبرال بود. هرچند که او مجال اندکی برای کاربست لیبرالیسم خود در طول حکومت رضاشاه یافت، اما یکبار وقتیکه روی رضاشاه به سویی دیگر بود، فروغی نخستوزیر، فرصتی برای اجرای ایدههای لیبرالیاش پیدا کرد. او زندانیان سیاسی را آزاد کرد، به نمایشهای دینی اجازه فعالیت داد، مطبوعات را مجاز به انتشار آزاد و بدون سانسور کرد. شاید بتوان گفت واقعبینانهترین و متوازنترین نما از فروغی، در کتاب رهبران مشروطه ابراهیم صفایی نشان دادهشده است. صفایی میگوید: «فروغی یک انسان لیبرال بود. او نگاهی فلسفی به زندگی داشت و هرگز غره جایگاه خود نشد… او به نمادهای ملی ارزش قائل بود و سنتهای دینی را احترام میگذاشت. به همین دلیل، او در لژ فراماسونری گراند اورینت فرانسه پذیرفتهشده بود. او منشی پارسایانه و اخلاقی داشت، گرچه علیهاش تهمتها شکلگرفته بود. او بههیچعنوان بدزبان نبود… او افرادی را که به پژوهش و اندیشه میپرداختند، قدردانی و تشویق میکرد… تأملات فلسفی و روح وقاد، او را از وسعت نظری برخوردار ساخته بود که موقعیتهای ظاهری و موقتی را وقعی نمینهاد و ازاینرو زیانی از سوی او متوجه کسی نمیشد.» پس از مرگ فروغی، دیگر بهندرت فیلسوف دولتمردی مانند او ظهور کرد. ازاینرو به گزافه نیست اگر فروغی را یکی از بنیانگذاران لیبرالیسم ایرانی بنامیم.
دفاع فروغی از ارزشهای لیبرال با علاقه او به هنجارهای فلسفی تمدن غربی، رابطه تنگاتنگی داشت. نکته مهمی در اینجا قابلذکر است و آن اینکه فروغی، درعینحال که شارح شگفتآور میراث ادبی پارسی بود، خواننده موشکاف کارهای افلاطون و ارسطو نیز بود. چنانکه به قول حبیب یغمایی (ویراستار کتاب فروغی با عنوان حکمت سقراط و افلاطون): «فروغی خود را چنان ژرف در اندیشههای این دو فیلسوف تعمید داده که بهطور طبیعی و بیهیچ ادعایی، آموزههای آنان را در امور خود به کار بسته است.» در سال ۱۹۲۲ (مقارن با ۱۳۰۰ شمسی) فروغی پرآوازهترین و مشهورترین اثر فلسفی خود با عنوان سیر حکمت در اروپا را منتشر کرد. وقتی فروغی تألیف این کتاب را آغاز کرد، قصدش ترجمه گفتاری در باب روش رنه دکارت بود، اما پس از ترجمه این اثر به فارسی، او دریافت که این رساله کامل نخواهد بود مگر آنکه توجه شایانی به تکوین و تطور فلسفی پیش از دکارت مبذول شود. ازآنرو، وی دیباچهای بلند بر جبین کتابش نهاد که در آن بهطور خلاصه در باب تحول تاریخی فلسفه از پیدایش در یونان باستان تا رسیدن به زمان دکارت سخن گفت. در چاپ ۱۹۴۱ (۱۳۱۹ شمسی) این کتاب بسط قابلتوجهی مشتمل بر تحول تاریخی فلسفه در اروپا را به خود دید که از آغاز قرن نوزدهم شروعشده و در اوایل قرن بیستم به پایان میرسد. تمایل فروغی به دکارت بهعنوان پایهگذار فلسفه نوین و فیلسوف بزرگ سوبژکتیویته بیدلیل نبود. برای فروغی، دکارت پیشاهنگ روشنگری بود و در نگاه او روشنگری اصالتاً به معنای رهایی «فرد»های انسانی از بندهای به خود بسته بهسوی توانایی و تفویض مسئولیت به هر فرد برای داوری خود بنیاد و خودآگاه است. در نظر فروغی، روشنگری رهایی بخشی نوع بشر انگاشته میشد و خود بنیادی به معنای مخالفت بااقتدار، معیار فرهنگ نوین تلقی میگردید. بر اساس دیدگاه فروغی، برای رواج روشنگری در ایران، همآیی دو شرط لازم است. نهتنها ضروری است که نیروهای اعمال اجبار در جامعه بایستی در شکل نهادها مرسوم شوند، بلکه همچنین لازم است که نوع دیگری از نهادها تا اصلاح و بهبود، اقدام به سرپرستی نهادهای نوع پیشین کنند. بهعلاوه، این وضعیت، شرط کافی برای برقراری و حفظ تعادل در جامعه سیاسی را مهیا ساخته و بدینسان زمینه را برای شکوفایی آرمانهای روشنگری آماده میکند. آنچه از نوشتههای فروغی برمیآید، باوری خالص به ایده ترقی و مجادلهای بر سر تفکیک قوا و حقوق مردمان تحت یک نظام لیبرالی است. پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، ایده ضرورت ترقی موج میزند و این واقعیت که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی _ که به گمان فروغی عامل اصلی پیشرفتها و موفقیتهای علمی و فناورانه تمدن غربی است _ در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینههای مبتنی بر فرآیند تکاملی نهفته است.
در مقاله کوتاهاش با عنوان اندیشه دورودراز، فروغی آینده بشر را در چندین قرن بعد بر اساس نظریه تکامل_ که معترف به باور آن است_ پیشبینی میکند. به عقیده وی، پیشرفت در علم و فناوری به چنان درجهای خواهد رسید که مغز آدمی را از بخش عمده کارکردهای عزیزی رها سازد و بدین گونه به او اجازه دهد تا خود را بهتر درگیر فعالیتهای خردمندانه و معنوی کند. نتیجه نهایی همه اینها چنین خواهد بود که «فاصلهها و موانعی که امروزه میان مردمان و اهدافشان وجود دارد، بیش از این دیگر نباشند… روحها به اتحاد برسند، امیال بچگانه امروز ترک شوند و معرفت بشر نسبت به جهان آفرینش کاملتر شود و منافع او از آن، فزونی یابد.»
باید به خاطر داشت که با ارائه این ایدهها، فروغی قصد مطرح کردن ادعایی علمی را نداشت. تنها مقصود او از نوشتن این مقاله، یافتن بنیانی فلسفی برای نگرش لیبرالش به جامعه بود. هرچه باشد، جریان تاریخ مدرن در نقطهنظر فروغی منعکس و هویدا میشود. ازنظر فروغی، این نهادهای مدرن است که انسان مدرن تولید میکند و راهی دیگر نیست و این نهادهای مدرن _ که خود محصول روشنگری هستند _ برای پاسداری از آزادیهای فردی طراحیشدهاند. این ما را به نظریات آزادیخواهانه فروغی در باب سازمانهای حکومتی میرساند. در این رابطه، فروغی یک حکومت مشروطه را بهمثابه نهادی مبتنی بر دو اصل در نظر میگیرد: حکومت ملی و انفصال اختیارات دولت. فروغی در رساله خود با عنوان حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول مینویسد: «سابق بر این مردم تصور میکردند که یک نفر یا جماعت باید صاحباختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طور میخواهد و مصلحت میداند اداره کند و مردم حق ندارند در اداره امور خودشان مداخله و چونوچرا نمایند. حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند که من جانب الله هستند و به این واسطه امر ایشان امر الهی و واجب الاطاعه است… اما حالا متجاوز از صدسال است که حکما و دانشمندان بلکه اکثر عوام از این رأی برگشته و معتقد شدهاند که هیچوقت یک نفر یا یک جماعت حق ندارد صاحباختیار یک قوم و یک ملت بشود و صاحباختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند.» بهعبارتدیگر، ازنظر فروغی علت وجودی قوانین، صراحتاً پیشگیری از سوءاستفاده از قدرت است و حاکمیت نیز تنها از آن ملت است. در متن و بطن همین اندیشههاست که فروغی ایده تفکیک شاخههای مختلف قدرت منتسکیو و مفهوم حکومت عدل و قانون را وارد میکند. فروغی تصریح میکند: «وظیفه دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهده انجاموظیفه خود برنمیآید مگر اینکه بهموجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمیشود مگر به دو امر: اول وضع قانون، دوم اجرای آن. پس دولت دارای دو نوع اختیار است: یکی اختیار وضع قانون و دیگر اختیار اجرای قانون… پس دولت وقتی با اساس است که این دو اختیار را از هم منفصل کرده باشد یعنی به دو هیات جداگانه مفوض کرده باشد.»
چنانکه پیشتر اشاره شد، فلسفه سیاسی فروغی ابتدائاً و نه منحصراً، متأثر از سنت فلسفی قرن هجدهم فرانسه و بهویژه منتسکیو بود؛ کسی که فروغی باور استوارش به ایده میانهروی در سیاست را از او وام گرفته بود. چرایی وابستگی مواضع فروغی به آرمانهای روشنگری و اندیشمندان لیبرال قرن هجدهم، با توجه به ذکر نامها و ارجاعات صریح به این اندیشمندان در آثار فروغی، تقریباً آشکار است. بگذارید برای مثال در اینجا بحث فروغی درباره دو مفهوم «آزادی» و «برابری» را در فصل دوم حقوق اساسی وی ذکر کنیم. تعریف او از «آزادی» بهعنوان «گزینه آزاد اشخاص برای انجام کاری که میخواهند انجام دهند در شرایطی که آزادی آنها به زیان دیگران نباشد»، بسط وفادارانه نظریه منتسکیو در باب «آزادی» است که او در کتاب روح قوانین خود توصیف کرده است. برای توجیه و توضیح دیدگاههای لیبرالیاش، فروغی اشکال گوناگون آزادی از قبیل آزادی اندیشه (اختیار عقاید)، آزادی انتشارات (اختیار طبع)، آزادی مالکیت (اختیار مال) و آزادی اجتماعات (اختیار تشکل انجمن) را بهتفصیل و تشریح بیان میکند. در رابطه با «برابری»، فروغی آن را «مساوات در مقابل قانون»، «مساوات در مقابل محاکم عدلیه» و «مساوات در [پرداخت] مالیات» تعریف میکند. مفهوم اساسی و مرکزی دیگری که در اندیشه لیبرالی فروغی وجود دارد، «وظیفه» است. ازنظر فروغی، حقوق فردی بدون تکالیف فردی و هیچ قانونی بدون پیروی از قانون وجود ندارد. در یک سخنرانی معروف در رادیو ملی ایران پس از انتخابات مجلس چهاردهم، فروغی با صراحت بر دیدگاه خود مبنی بر حکومت قانون تاکید میکند. هرچند که مفاهیم و ایدههای بیانشده در کتاب فروغی اصالتاً از آن او نیست، اما قطعاً تفسیر همدلانه و بی غل و غشی از اندیشههای روشنگران فرانسوی است که فروغی از آنها بهعنوان بنیانگذاران لیبرالیسم مدرن نام میبرد؛ بنابراین، نیازی به گفتن ندارد که فروغی از نخستین روشنفکران و دولتمردان ایرانی بود که این ایدهها را در روندی نظاممند به کاربست. به همین دلیل است که میتوان گفت تأثیر فروغی در پیدایش و تکوین میراث لیبرالی ایرانی جایگاه خاصی دارد.
برگرفته از شناسنامه